گنجور

بخش ۱۰۳ - نالیدن ویس از رفتن رامین و از دایه چاره خواستن

چو رامین دور گشت از ویس دلبند
نشاط و کام ازو ببرید پیوند
همیشه ماه بود آنگاه شد خور
چنو زرد و چنو بی خواب و بی خور
نیاسود از حدیث و یاد رامین
نگارین رخ به خون کرده نگارین
به دایه گفت دایه چاره‌ای ساز
که رفته یار بد مهر، آیدم باز
ز مهر ای دایه بر جانم ببخشای
مرا راهی به وصل دوست بنمای
که من با این بلا طاقت ندارم
شکیب درد این فرقت ندارم
ز من بنیوش دایه داستانم
که چون آب روان بر تو بخوانم
بدادم دل به نادانی ز دستم
کنون از بیدلی گویی که مستم
مکن زین بیدلی بر من ملامت
که خود برخاست از هجرم قیامت
یکی آتش بیامد در من افتاد
مرا در دل ترا در دامن افتاد
به پیش آب هر آتش زبون شد
مرا از آب چشم آتش فزون شد
همی ریزم برو سیل بهاران
که دید آتش فزاینده ز باران
شب من دوش چونان بُد که گفتم
مگر بر سوزن و بر خار خفتم
کنون روزست و وقت چاشتگاهست
به چشمم چون شب تاری سیاهست
مرا روز از رخان دوست باشد
چو درمان از لبان دوست باشد
همی تا هجر آن دلسوز بینم
نه درمان یابم و نه روز بینم
ندانم بر سر من چه نبشته‌ست
که کار بخت با من سخت زشتست
شوم در دشت گردم با شبانان
نگردم نیز گرد مهربانان
به شهر از گریه‌ام طوفان بخیزد
به کوه از ناله‌ام خارا بریزد
ندانم چون کنم با که نشینم
به جای دوست در عالم که بینم
نبینم گیتی و دیده ببندم
کجا از هرچه بینم مستمندم
چه سود آمد دلم را زینکه دیدم
جز آنک از خواب و آرامم بریدم
فراوان بخت خود را آزمودم
ازو جز خسته و غمگین نبودم
تباهی روزگار خود فزایم
چو بخت آزموده آزمایم
شنیدی داستان من سراسر
کنون درمان کارم چیست بنگر
جوابش داد دایه گفت هرگز
نباید بودن اندر کار عاجز
ازین گریه وزین ناله چه آید
جز آن کت غم به غم بر، می‌فزاید
همالان تو در شادی و نازند
به کام دل همه گردن فرازند
تو همواره چنین در رنج و دردی
به غم خوردن قرارم را ببردی
جهان از بهر جان خویش باید
همه دارو ز بهر ریش باید
ترا درمان و هم ریشت به دستست
چرا دست تو از چاره ببسته‌ست
ترا داده‌ست یزدان پادشایی
تمامی و بزرگی و روایی
چو شهرو داری اندر خانه مادر
چو ویرو یاور و فرخ برادر
چو رامین یار شایسته تو داری
سزای خسروی و شهریاری
همت گنجست آگنده به گوهر
همت پشتست با بسیار لشکر
بزرگی را همین باشد بهانه
بزرگی جوی و کم کن این فسانه
تو موبد را بسی زشتی نمودی
همیدون چند بارش آزمودی
نه دیو خیم او گشته‌ست بهتر
نه کوه خشم او گشته‌ست کمتر
همانست او که بود و تو همانی
همین خواهید بودن جاودانی
پس اکنون چاره و درمان خود جوی
که هم تخمست و هم آبست و هم جوی
ز پیش آنکه موبد دست یابد
ز کین دل به خون ما شتابد
که او را دل ز ما هر سه به کین است
به کین ما چو شیر اندر کمین است
تو در دل کن که او یک روز ناگاه
چو ره یابد بیاید از کمینگاه
نیابی همرهی بهتر ز رامین
به سر بر نه مرو را تاج زرین
تو بانو باش تا او شاه باشد
به هم با تو چو خور با ماه باشد
نماند در زمانه شاه و سالار
که نه در کار او با تو بُوَد یار
نخستین یاورت باشد برادر
پس آنگه نامور شاهان دیگر
که شاهان پاک با موبد به کینند
همه رامین و ویرو را گزینند
مدارا با خرد بسیار کردی
بلا از بهر دل بسیار خوردی
کنون چاری به دست آور ز دانش
که این اندوهها گرددت رامش
کنون کن گر توانی کرد کاری
که زین بهتر نیابی روزگاری
به مرو اندر نه شاهست و نه لشکر
تو داری گنج شاهنشاه یک سر
چه مایه رنج بُرده‌ست او بدین گنج
کنون تو یافتی همواره بی رنج
به دینارش بخر شاهی و فرمان
که شاهی را بها داری فراوان
ز پیش آنکه او بر تو خورد شام
تو بر وی چاشت خور تا تو بری نام
گر این تدبیر خواهی کرد منشین
ز حال خویش نامه کن به رامین
بگویش تا ز موبد باز گردد
به رفتن باد را انباز گردد
چو او آید یکی چاره بسازیم
که موبد را به بدروزی بتازیم
چو بشنید این سخن ویس سمن بوی
بر آمد لالهء شادیش از روی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو رامین دور گشت از ویس دلبند
نشاط و کام ازو ببرید پیوند
هوش مصنوعی: زمانی که رامین از ویس، معشوقه‌اش دور می‌شود، شادی و لذت از او گرفته می‌شود و ارتباط آنها قطع می‌گردد.
همیشه ماه بود آنگاه شد خور
چنو زرد و چنو بی خواب و بی خور
هوش مصنوعی: همیشه زیبا و روشن بود، اما حالا مانند خورشیدی زرد و بی‌حالت و بی‌خواب شده است.
نیاسود از حدیث و یاد رامین
نگارین رخ به خون کرده نگارین
هوش مصنوعی: از یاد و صحبت رامین دل آرام نمی‌گیرد، چرا که محبوبش با چهره زیبا و خونین دل، دل‌باخته اوست.
به دایه گفت دایه چاره‌ای ساز
که رفته یار بد مهر، آیدم باز
هوش مصنوعی: به پرستار گفتم که تدبیری بیندیشد، چرا که یار من که محبتش را از دست داده‌ام، دوباره به سراغم می‌آید.
ز مهر ای دایه بر جانم ببخشای
مرا راهی به وصل دوست بنمای
هوش مصنوعی: ای دایه، از محبت خود بر جان من ببخش و راهی به وصل محبوب نشان بده.
که من با این بلا طاقت ندارم
شکیب درد این فرقت ندارم
هوش مصنوعی: من دیگر نمی‌توانم این سختی و درد را تحمل کنم، از جدایی و فراق طاقت‌ام تمام شده است.
ز من بنیوش دایه داستانم
که چون آب روان بر تو بخوانم
هوش مصنوعی: از من بشنو داستان زندگی‌ام را، چون آب روان که بر تو ببارم.
بدادم دل به نادانی ز دستم
کنون از بیدلی گویی که مستم
هوش مصنوعی: من قلبم را به نادانی سپردم و حالا احساس می‌کنم به‌خاطر بی‌خبری، مانند کسی هستم که مست است.
مکن زین بیدلی بر من ملامت
که خود برخاست از هجرم قیامت
هوش مصنوعی: مرا به خاطر بی‌حوصلگی‌ام سرزنش نکن، زیرا درد جدایی‌ام به اندازه‌ای است که می‌تواند روز قیامت را به پا کند.
یکی آتش بیامد در من افتاد
مرا در دل ترا در دامن افتاد
هوش مصنوعی: شخصی به دل من آتش عشق انداخت و این عشق در دل من شعله‌ور شد و من عشق تو را در آغوشم حس می‌کنم.
به پیش آب هر آتش زبون شد
مرا از آب چشم آتش فزون شد
هوش مصنوعی: هر بار که به آب نزدیک می‌شوم، آتش درونم شعله‌ور می‌شود و اشک‌هایم از شدت احساس می‌ریزند، به طوری که آتش در دلم بیشتر می‌شود.
همی ریزم برو سیل بهاران
که دید آتش فزاینده ز باران
هوش مصنوعی: من به‌سوی تو سیل بهار را می‌ریزم، زیرا آتش‌افروزی را از باران مشاهده کردم.
شب من دوش چونان بُد که گفتم
مگر بر سوزن و بر خار خفتم
هوش مصنوعی: شب گذشته به قدری سخت و آزاردهنده بود که گفتم انگار روی سوزن و خار خوابیده‌ام.
کنون روزست و وقت چاشتگاهست
به چشمم چون شب تاری سیاهست
هوش مصنوعی: الان روز است و زمان صبحانه، اما در چشمان من تاریکی شب مانند خاموشی و سیاهی حاکم است.
مرا روز از رخان دوست باشد
چو درمان از لبان دوست باشد
هوش مصنوعی: هر روزی که از روی دوست به من می‌گذرد، برایم مانند درمانی است که از لبان او می‌گیرم.
همی تا هجر آن دلسوز بینم
نه درمان یابم و نه روز بینم
هوش مصنوعی: هر زمانی که دلتنگی و جدایی آن محبوب دلسوزم را می‌بینم، نه درمانی برای دردهایم پیدا می‌کنم و نه روزی را در زندگی‌ام تجربه می‌کنم.
ندانم بر سر من چه نبشته‌ست
که کار بخت با من سخت زشتست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه سرنوشتی برای من رقم زده‌اند که شانس و بخت من خیلی بد و ناگوار است.
شوم در دشت گردم با شبانان
نگردم نیز گرد مهربانان
هوش مصنوعی: من در دشت می‌گردم، اما با شبانان همراه نمی‌شوم و همچنین با مهربانان نیز نمی‌چرخم.
به شهر از گریه‌ام طوفان بخیزد
به کوه از ناله‌ام خارا بریزد
هوش مصنوعی: از شدت گریه‌ام، طوفانی در شهر به‌پا می‌شود و از ناله‌هایم سنگ‌ها در کوه‌ها می‌افتند.
ندانم چون کنم با که نشینم
به جای دوست در عالم که بینم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه می‌توانم با چه کسی بنشینم، چون در این جهان نمی‌توانم جای دوستی را که می‌بینم، پر کنم.
نبینم گیتی و دیده ببندم
کجا از هرچه بینم مستمندم
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم دنیای اطرافم را ببینم و چشمانم را ببندم؛ زیرا از هر چیزی که می‌بینم، فقیر و نیازمند هستم.
چه سود آمد دلم را زینکه دیدم
جز آنک از خواب و آرامم بریدم
هوش مصنوعی: دل من چه سودی برده است از این دیدار، وقتی که تنها آرامش و خوابم را از دست داده‌ام؟
فراوان بخت خود را آزمودم
ازو جز خسته و غمگین نبودم
هوش مصنوعی: تجربه‌های زیادی در زندگی‌ام داشته‌ام، اما هیچ‌کدام باعث شادی من نشدند و همیشه احساس خستگی و ناراحتی کردم.
تباهی روزگار خود فزایم
چو بخت آزموده آزمایم
هوش مصنوعی: هر چه زمان می‌گذرد، بدبختی و مشکلات زندگی‌ام بیشتر می‌شود، در حالی که من همچنان بخت خود را امتحان می‌کنم.
شنیدی داستان من سراسر
کنون درمان کارم چیست بنگر
هوش مصنوعی: داستان من را شنیده‌ای؟ حالا ببین که چاره کار من چیست.
جوابش داد دایه گفت هرگز
نباید بودن اندر کار عاجز
هوش مصنوعی: دایه به او پاسخ داد که هرگز نباید در کارهای دشوار و بی‌نتیجه دخالت کرد.
ازین گریه وزین ناله چه آید
جز آن کت غم به غم بر، می‌فزاید
هوش مصنوعی: از این گریه و ناله چه نتیجه‌ای جز این می‌تواند داشته باشد که غم را بیشتر می‌کند؟
همالان تو در شادی و نازند
به کام دل همه گردن فرازند
هوش مصنوعی: در حال حاضر تو در شادی و لذت به سر می‌بری و همه اطرافیانت به خاطر رضایت تو سر خود را بالا نگه داشته‌اند.
تو همواره چنین در رنج و دردی
به غم خوردن قرارم را ببردی
هوش مصنوعی: تو همیشه در حال رنج و درد هستی و با اندوهی که داری، زندگی‌ام را به هم می‌زنی.
جهان از بهر جان خویش باید
همه دارو ز بهر ریش باید
هوش مصنوعی: جهان به خاطر سلامت روح و جان انسان‌ها نیازمند داروها و درمان‌های مناسب است. بنابراین لازم است که همه چیز برای بهبود وضعیت روحی و جسمی فراهم شود.
ترا درمان و هم ریشت به دستست
چرا دست تو از چاره ببسته‌ست
هوش مصنوعی: چرا دردی که تو را درمان می‌کند و ریشت را به سامان می‌آورد، در دستان تو قرار دارد، اما تو خود را از راه حلش محروم کرده‌ای؟
ترا داده‌ست یزدان پادشایی
تمامی و بزرگی و روایی
هوش مصنوعی: خداوند به تو سلطنت و بزرگی و قدرت بخشیده است.
چو شهرو داری اندر خانه مادر
چو ویرو یاور و فرخ برادر
هوش مصنوعی: وقتی که شهری در خانه مادرش دارد، مانند برادر فرخ و یاوری وفادار است.
چو رامین یار شایسته تو داری
سزای خسروی و شهریاری
هوش مصنوعی: وقتی که رامین، دوست شایسته‌ات را داری، سزاوار مقام پادشاهی و سلطنت هستی.
همت گنجست آگنده به گوهر
همت پشتست با بسیار لشکر
هوش مصنوعی: عزم و اراده دارایی ارزشمندی است که به انسان کمک می‌کند. اراده و همت در پشت سرش می‌تواند او را به پیروزی برساند، حتی اگر با چالش‌های زیادی مواجه باشد.
بزرگی را همین باشد بهانه
بزرگی جوی و کم کن این فسانه
هوش مصنوعی: بزرگی به همین دلیل است که بزرگ‌منشی را دنبال کنی و از داستان‌های بی‌اساس دوری کنی.
تو موبد را بسی زشتی نمودی
همیدون چند بارش آزمودی
هوش مصنوعی: تو بارها آزمودیش و به او زشتی‌هایی نشان دادی.
نه دیو خیم او گشته‌ست بهتر
نه کوه خشم او گشته‌ست کمتر
هوش مصنوعی: نه آن دیو که در خیمه‌اش بود، حالا بهتر شده و نه خشم او مانند کوه، کم شده است.
همانست او که بود و تو همانی
همین خواهید بودن جاودانی
هوش مصنوعی: او همان است که همیشه بوده و تو نیز همان کسی هستی که می‌خواهی برای همیشه بمانی.
پس اکنون چاره و درمان خود جوی
که هم تخمست و هم آبست و هم جوی
هوش مصنوعی: اکنون باید به دنبال راه و چاره‌ای باشی زیرا که هم نشانه اولیه را داری و هم شرایط مناسب برای رشد و پرورش آن.
ز پیش آنکه موبد دست یابد
ز کین دل به خون ما شتابد
هوش مصنوعی: قبل از آنکه موبد به انتقام دست بزند، دل ما در خون خویش غوطه‌ور می‌شود.
که او را دل ز ما هر سه به کین است
به کین ما چو شیر اندر کمین است
هوش مصنوعی: دل او از کینه ما پر است و به همین دلیل، مثل شیر در کمین به ما نگاه می‌کند.
تو در دل کن که او یک روز ناگاه
چو ره یابد بیاید از کمینگاه
هوش مصنوعی: در دل خود نگه‌دار که او یک روز به‌ناگاه، وقتی مسیرش را پیدا کند، از جاهای پنهان بیرون می‌آید.
نیابی همرهی بهتر ز رامین
به سر بر نه مرو را تاج زرین
هوش مصنوعی: بهتر است که همسفری مانند رامین پیدا نکنی، زیرا وقتی که در حضور او هستی، نیازی به رفتن به جایی دیگر برای رسیدن به افتخارات و ثروت نیست.
تو بانو باش تا او شاه باشد
به هم با تو چو خور با ماه باشد
هوش مصنوعی: تو باید به‌گونه‌ای باشی که محبوبت در سعادت و بزرگی قرار بگیرد، مانند این که وجودت برای او نورانی و راهگشاست، همان‌طور که خورشید با نورش ماه را درخشان می‌کند.
نماند در زمانه شاه و سالار
که نه در کار او با تو بُوَد یار
هوش مصنوعی: در دنیا و در زمان فرمانروایان، هیچ‌کس نیست که در کارهای آن‌ها و در امورشان به تو لطف و یاری رساند.
نخستین یاورت باشد برادر
پس آنگه نامور شاهان دیگر
هوش مصنوعی: نخستین یاور تو باید برادر باشد و پس از آن، دیگران که معروف به مقام سلطنت هستند.
که شاهان پاک با موبد به کینند
همه رامین و ویرو را گزینند
هوش مصنوعی: پادشاهان با مردان دین و wisdom مشورت می‌کنند و در انتخاب، به کسانی که شایستگی دارند، توجه می‌کنند.
مدارا با خرد بسیار کردی
بلا از بهر دل بسیار خوردی
هوش مصنوعی: با انسان‌های خردمند با مدارا و نرمی رفتار کردی، اما به خاطر دل‌های زیاد و محبت‌های فراوان، خودت دچار مشکلات و دردسرهایی شدی.
کنون چاری به دست آور ز دانش
که این اندوهها گرددت رامش
هوش مصنوعی: هم‌اکنون از دانش و آگاهی خود بهره‌ای ببر تا این ناراحتی‌ها برایت آسان‌تر شود و آرامش پیدا کنی.
کنون کن گر توانی کرد کاری
که زین بهتر نیابی روزگاری
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی، اکنون کاری کن که از این بهتر پیدا نکنی در آینده.
به مرو اندر نه شاهست و نه لشکر
تو داری گنج شاهنشاه یک سر
هوش مصنوعی: در مرز مرو نه پادشاهی وجود دارد و نه سپاهی. تو تمام ثروت و قدرتی که یک شاهنشاه دارد را در اختیار داری.
چه مایه رنج بُرده‌ست او بدین گنج
کنون تو یافتی همواره بی رنج
هوش مصنوعی: او برای دستیابی به این گنج بسیار رنج و زحمت کشیده است، اما تو حالا بدون هیچ زحمتی آن را پیدا کردی.
به دینارش بخر شاهی و فرمان
که شاهی را بها داری فراوان
هوش مصنوعی: برای خرید یک شاه و فرمان، باید به قیمت آن توجه کنی، چون ارزش شاهی بسیار زیاد است.
ز پیش آنکه او بر تو خورد شام
تو بر وی چاشت خور تا تو بری نام
هوش مصنوعی: قبل از اینکه او برای تو شام بیاورد، صبحانه‌ات را بخور تا نامت در کلام او بیفتد.
گر این تدبیر خواهی کرد منشین
ز حال خویش نامه کن به رامین
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی برای آینده‌ات تدبیر خوبی بیندیشی، بهتر است از حال و شرایط خود آگاه شوی و به رامین نامه بنویسی.
بگویش تا ز موبد باز گردد
به رفتن باد را انباز گردد
هوش مصنوعی: بگو تا آن شخص زرتشتی (موبد) دوباره به حرکت درآید، و باد دوباره به حرکت درآید.
چو او آید یکی چاره بسازیم
که موبد را به بدروزی بتازیم
هوش مصنوعی: وقتی او بیاید، تدبیری می‌کنیم که به پیشوای مذهبی‌مان آسیب بزنیم و او را به سختی بیندازیم.
چو بشنید این سخن ویس سمن بوی
بر آمد لالهء شادیش از روی
هوش مصنوعی: وقتی ویس این حرف را شنید، بوی عطر سمن را حس کرد و لاله شادی‌اش از روی او نمایان شد.