گنجور

بخش ۹ - حکایت هشت - بی اعتقادی خیام به احکام نجوم

اگر چه حکم حجة الحق عمر بدیدم اما ندیدم او را در احکام نجوم هیچ اعتقادی و از بزرگان هیچ کس ندیدم و نشنیدم که در احکام اعتقادی داشت.

در زمستان سنهٔ ثمان و خمسمایة به شهر مرو سلطان کس فرستاد به خواجهٔ بزرگ صدر الدین محمد بن المظفر رحمه الله که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید.

و خواجه امام عمر در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی. خواجه کس فرستاد و او را بخواند و ماجرا با وی بگفت. برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد.

و خود برفت و با اختیار سلطان را برنشاند.

و چون سلطان بر نشست و یک بانگ زمین برفت ابر در کشید و باد برخاست و برف و دمه درایستاد. خنده‌ها کردند.

سلطان خواست که بازگردد خواجه امام گفت:

«پادشاه دل فارغ دارد که همین ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ نم نباشد.»

سلطان براند و ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید.

احکام نجوم اگر چه صنعتی معروف است اعتماد را نشاید و باید که منجم در آن اعتماد دوری نکند و هر حکم که کند حواله با قضا کند.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

بخش ۹ - حکایت هشت - بی اعتقادی خیام به احکام نجوم به خوانش حمیدرضا محمدی