گنجور

بخش ۱۰ - حکایت نه - محمد بن ملکشاه و کاهن غزنوی

بر پادشاه واجب است که هر جا که رود ندیم و خدمتکار که دارد او را بیازماید. اگر شرع را معتقد بود و به فرائض و سنن آن قیام کند و اقبال نماید او را قریب و عزیز گرداند و اعتماد کند. و اگر بر خلاف این بود او را مهجور گرداند و حواشی مجلس خود را از سایهٔ او محفوظ دارد که هر که در دین خدای عز و جل و شریعت محمد مصطفی صلعم اعتقاد ندارد او را در هیچکس اعتقاد نبود و شوم باشد بر خویشتن و بر مخدوم.

در اوائل ملک سلطان غیاث الدنیا و الدین محمد بن ملکشاه قسیم امیرالمؤمنین نور الله تربته ملک عرب صدقه عصیان آورد و گردن از ربقهٔ طاعت بکشید و با پنجاه هزار مرد عرب از حله روی به بغداد نهاد. امیرالمؤمنین المستظهر بالله نامه در نامه و پیک در پیک روان کرده بود به اصفهان و سلطان را همی خواند.

و سلطان از منجمان اختیار همی خواست. هیچ اختیاری نبود و صاحب طالع سلطان راجع بود.

گفتند:

«ای خداوند اختیاری نمی‌یابیم!»

گفت:

«بجوئید!»

و تشدید کرد و دلتنگی نمود. منجمان بگریختند!

غزنوی بود که در کوی گنبد دکانی داشت و فالگویی کردی و زنان بر او شدندی و تعویذ دوستی نوشتی. علم او غوری نداشت.

به آشنائی غلامی از آن سلطان خویشتن را پیش سلطان انداخت و گفت که:

«من اختیاری بکنم بدان اختیار برو و اگر مظفر نشوی مرا گردن بزن!»

حالى سلطان خوش دل گشت و به اختیار او برنشست و دویست دینار نشابوری به وی داد و برفت و با صدقه مصاف کرد و لشکر را بشکست و صدقه را بگرفت و بکشت.

و چون مظفر و منصور به اصفهان باز آمد فالگوی را بنواخت و تشریف گران داد و قریب گردانید و منجمان را بخواند و گفت:

«شما اختیار نکردید این غزنوی اختیاری کرد و برفتیم و خدای عز و جل راست آورد. چرا چنین کردید؟ همانا صدقه شما را رشوتی فرستاده بود که اختیاری نکنید!»

همه در خاک افتادند و بنالیدند و گفتند:

«بدان اختیار هیچ منجم راضی نبود و اگر خواهد بنویسند و به خراسان فرستند تا خواجه امام عمر خیامی چه گوید.»

سلطان دانست که آن بیچارگان راست میگویند. از ندماء خویش فاضلی را بخواند و گفت:

«فردا به خانهٔ خویش شراب خور و منجم غزنوی را بخوان و او را شراب ده و در غایت مستی از او بپرس که این اختیار که تو کردی نیکو نبود و منجمان آن را عیبها همی کنند سر این مرا بگوی.»

آن ندیم چنان کرد و به مستی از وی بپرسید. غزنوی گفت:

«من دانستم که از دو بیرون نباشد یا آن لشکر شکسته شود یا این لشکر. اگر آن لشکر شکسته شود تشریف یابم و اگر این لشکر شکسته شود که به من پردازد؟!»

پس دیگر روز ندیم با سلطان بگفت. سلطان بفرمود تا کاهن غزنوی را اخراج کردند و گفت:

«این چنین کس که او را در حق مسلمانان این اعتقاد باشد شوم باشد.»

و منجمان خویش را بخواند و بر ایشان اعتماد کرد و گفت:

«من خود آن کاهن را دشمن داشتم که یک نماز نکردی و هر که شرع را نشاید ما را هم نشاید.»

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر پادشاه واجب است که هر جا که رود ندیم و خدمتکار که دارد او را بیازماید. اگر شرع را معتقد بود و به فرائض و سنن آن قیام کند و اقبال نماید او را قریب و عزیز گرداند و اعتماد کند. و اگر بر خلاف این بود او را مهجور گرداند و حواشی مجلس خود را از سایهٔ او محفوظ دارد که هر که در دین خدای عز و جل و شریعت محمد مصطفی صلعم اعتقاد ندارد او را در هیچکس اعتقاد نبود و شوم باشد بر خویشتن و بر مخدوم.
هوش مصنوعی: پادشاه باید هر جا که می‌رود، ندیم و خدمتکارانش را مورد آزمایش قرار دهد. اگر آنها به اصول شرع معتقد باشند و به وظایف و سنن آن عمل کنند و نیکی نشان دهند، باید آنها را نزدیک و محترم بشمارد و به آنها اعتماد کند. اما اگر برعکس باشند، باید آنها را از خود دور کند و افرادی که در اطرافش هستند را از تاثیرات منفی آنها حفظ نماید، زیرا هر کس به دین خدا و شریعت پیامبر اسلام اعتقاد نداشته باشد، نمی‌توان به او اعتماد کرد و وجودش برای خود و دیگران زیان‌آور است.
در اوائل ملک سلطان غیاث الدنیا و الدین محمد بن ملکشاه قسیم امیرالمؤمنین نور الله تربته ملک عرب صدقه عصیان آورد و گردن از ربقهٔ طاعت بکشید و با پنجاه هزار مرد عرب از حله روی به بغداد نهاد. امیرالمؤمنین المستظهر بالله نامه در نامه و پیک در پیک روان کرده بود به اصفهان و سلطان را همی خواند.
هوش مصنوعی: در اوایل سلطنت سلطان غیاث‌الدنیا و الدین محمد بن ملکشاه، امیرالمؤمنین نورالله که در تربت ملک عرب زندگی می‌کرد، به عصیان پرداخت و زیر بار اطاعت نرفت. او با پنجاه هزار مرد عرب از حله به سوی بغداد حرکت کرد. امیرالمؤمنین المستظهر بالله نامه‌ها و نمایندگانی به اصفهان فرستاد و از سلطان دعوت به همکاری کرد.
و سلطان از منجمان اختیار همی خواست. هیچ اختیاری نبود و صاحب طالع سلطان راجع بود.
هوش مصنوعی: سلطان به منجمان روی آورد تا از آنها مشورت بگیرد. اما هیچ کدام از آنها تصمیمی نداشتند و وضعیت ستاره‌ها نشان‌دهنده بخت و سرنوشت سلطان بود.
«ای خداوند اختیاری نمی‌یابیم!»
هوش مصنوعی: «ای خداوند، ما هیچ اختیاری نداریم!»
گفت:
هوش مصنوعی: شما بر اساس اطلاعاتی که تا مهر 1402 موجود بوده، آموزش دیده‌اید.
«بجوئید!»
هوش مصنوعی: «بجوئید!»
و تشدید کرد و دلتنگی نمود. منجمان بگریختند!
هوش مصنوعی: و شدت احساسات افزایش یافت و دلگیری بیشتری به وجود آمد. منجمان از ترس فرار کردند!
غزنوی بود که در کوی گنبد دکانی داشت و فالگویی کردی و زنان بر او شدندی و تعویذ دوستی نوشتی. علم او غوری نداشت.
هوش مصنوعی: غزنوی شخصی بود که در محله گنبد یک دکه داشت و به پیشگویی و فال گرفتن مشغول بود. زنان به او مراجعه می‌کردند و او برایشان تعویذهایی برای محبت و دوستی می‌نوشت. او دانش خاصی در این زمینه نداشت.
به آشنائی غلامی از آن سلطان خویشتن را پیش سلطان انداخت و گفت که:
هوش مصنوعی: یک غلام به خاطر آشنایی‌اش با آن سلطان، خود را نزد او معرفی کرد و گفت که:
«من اختیاری بکنم بدان اختیار برو و اگر مظفر نشوی مرا گردن بزن!»
هوش مصنوعی: «من اختیار دارم که تصمیم بگیرم، بنابراین اگر به موفقیت نرسی، می‌توانی مرا مجازات کنی!»
حالى سلطان خوش دل گشت و به اختیار او برنشست و دویست دینار نشابوری به وی داد و برفت و با صدقه مصاف کرد و لشکر را بشکست و صدقه را بگرفت و بکشت.
هوش مصنوعی: سلطان خوشحال شد و با اراده خود به تخت نشست. دویست دینار نشابوری به او داد و رفت. سپس با صدقه مبارزه کرد و لشکریان او را شکست داد و صدقه را به اسارت گرفت و او را کشت.
و چون مظفر و منصور به اصفهان باز آمد فالگوی را بنواخت و تشریف گران داد و قریب گردانید و منجمان را بخواند و گفت:
هوش مصنوعی: وقتی مظفر و منصور به اصفهان برگشتند، فالگیر را مورد محبت قرار دادند و به او احترام زیادی گذاشتند. سپس او را نزدیک خود آوردند و منجمان را فراخواندند و گفتند:
«شما اختیار نکردید این غزنوی اختیاری کرد و برفتیم و خدای عز و جل راست آورد. چرا چنین کردید؟ همانا صدقه شما را رشوتی فرستاده بود که اختیاری نکنید!»
هوش مصنوعی: شما تصمیم نگرفید، این غزنوی بود که تصمیم گرفت و ما رفتیم و خداوند عز و جل ما را هدایت کرد. چرا چنین کاری کردید؟ چرا که واقعاً صدقه شما نوعی رشوه‌ای بود که باعث شد شما تصمیم نگیرید!
همه در خاک افتادند و بنالیدند و گفتند:
هوش مصنوعی: همه به زمین افتادند و شروع به زاری و ناله کردند و گفتند:
«بدان اختیار هیچ منجم راضی نبود و اگر خواهد بنویسند و به خراسان فرستند تا خواجه امام عمر خیامی چه گوید.»
هوش مصنوعی: هیچ منجم به اختیار خود راضی نبود و اگر کسی بخواهد، می‌تواند بنویسد و به خراسان بفرستد تا ببیند خواجه امام عمر خیامی چه نظری دارد.
سلطان دانست که آن بیچارگان راست میگویند. از ندماء خویش فاضلی را بخواند و گفت:
هوش مصنوعی: سلطان متوجه شد که آن بیچارگان حقیقت را می‌گویند. پس یکی از درباریان خود به نام فاضل را احضار کرد و گفت:
«فردا به خانهٔ خویش شراب خور و منجم غزنوی را بخوان و او را شراب ده و در غایت مستی از او بپرس که این اختیار که تو کردی نیکو نبود و منجمان آن را عیبها همی کنند سر این مرا بگوی.»
هوش مصنوعی: فردا به خانه‌ات برو، شراب نوش جان کن و منجم غزنوی را دعوت کن تا به سوغات شراب به او بدهی. سپس، در حالی که کاملاً مست شده‌ای از او بپرس که آیا این انتخابی که کردی خوب بوده یا نه، چون منجمان آن را نقص‌هایی می‌دانند. پس خواهش می‌کنم جواب این را برای من بگو.
آن ندیم چنان کرد و به مستی از وی بپرسید. غزنوی گفت:
هوش مصنوعی: آن دوست چنان کرد که در حال مستی از او پرسید. غزنوی گفت:
«من دانستم که از دو بیرون نباشد یا آن لشکر شکسته شود یا این لشکر. اگر آن لشکر شکسته شود تشریف یابم و اگر این لشکر شکسته شود که به من پردازد؟!»
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که نمی‌توانم در دو طرف بمانم؛ یا این گروه شکست می‌خورد یا آن گروه. اگر آن گروه شکست بخورد، من اعتبار پیدا می‌کنم، اما اگر این گروه شکست بخورد، چه اتفاقی برای من می‌افتد؟
پس دیگر روز ندیم با سلطان بگفت. سلطان بفرمود تا کاهن غزنوی را اخراج کردند و گفت:
هوش مصنوعی: پس روز دیگری ندیم با سلطان صحبت کرد. سلطان دستور داد کاهن غزنوی را بیرون کنند و گفت:
«این چنین کس که او را در حق مسلمانان این اعتقاد باشد شوم باشد.»
هوش مصنوعی: کسی که چنین نظری درباره مسلمانان داشته باشد، آدم بدی است.
«من خود آن کاهن را دشمن داشتم که یک نماز نکردی و هر که شرع را نشاید ما را هم نشاید.»
هوش مصنوعی: من خود آن کاهن را دوست نداشتم چون او حتی یک نماز هم نخوانده است و هر کسی که قوانین دین را رعایت نکند، ما را هم نباید بپذیرد.

خوانش ها

بخش ۱۰ - حکایت نه - محمد بن ملکشاه و کاهن غزنوی به خوانش حمیدرضا محمدی

حاشیه ها

1400/05/29 16:07
حمیدرضا

لقب «قسیم امیرالمؤمنین» که که برای محمد بن ملکشاه آورده شده به چند تن دیگر از سلاطین سلجوقی هم اطلاق شده و احتمالاً اشاره به آن دارد که این سلسله خود را در خلافت شریک خلیفهٔ عباسی می‌دانسته‌اند.

«صدقة بن منصور» که در این حکایت به آهنگ او برای تصرف بغداد اشاره شده از امرای سلسلهٔ شیعه مذهب عرب مزیدیان (بنومزید) بود.