گنجور

بخش ۳ - حکایت دو - ماکان فصار کاسمه

چون اسکافی را کار بالا گرفت در خدمت امیر نوح بن منصور متمکن گشت.

و ماکان کاکوی بری و کوهستان عصیان آغاز کرد و سر از ربقهٔ اطاعت بکشید و عمال بخوار و سمنک فرستاد و چند شهر از کومش بدست فرو گرفت و نیز از سامانیان یاد نکرد.

نوح بن منصور بترسید از آنکه او مردی سهمگین و کافی بود و بتدارک حال او مشغول گشت.

و تاش اسپهسالار را با هفت هزار سوار بحرب او نامزد کرد که برود و آن فتنه را فرونشاند و آن شغل گران از پیش برگیرد بر آن وجه که مصلحت بیند که تاش عظیم خردمند بود و روشن رای و در مضایق چست درآمدی و چابک بیرون رفتی و پیروز جنگ بودی و از کارها هیچ بی مراد بازنگشته بود و از حربها هیچ شکسته نیامده بود و تا او زنده بود ملک بنی سامان رونقی تمام و کار ایشان طراوتی قوی داشت.

پس درین واقعه امیر عظیم مشغول دل بود و پریشان خاطر.

کس فرستاد و اسکافی را بخواند و با او بخلوت بنشست و گفت:

من ازین شغل عظیم هراسانم که ماکان مردی دلیر است و با دلیری و مردی کفایت دارد وجود هم و از دیالمه چون او کم افتاده است باید که با تاش موافقت کنی و هر چه درین واقعه از لشکرکشی بر وی فرو شود تو با یاد او فرو دهی و من بنشابور مقام خواهم کرد تا پشت لشکر بمن گرم گردد و خصم شکسته دل شود باید که هر روز مسرعی با ملطفهٔ از آن تو بمن رسد و هر چه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده چنانکه تسلی خاطر آید.

اسکافی خدمت کرد و گفت فرمان بردارم.

پس دیگر روز تاش رایات بگشاد و کوس بزد و بر مقدمه از بخارا برفت و از جیحون عبر کرد با هفت هزار سوار و امیر با باقی لشکر در پی او بنشابور بیامد.

پس امیر تاش را و لشکر را خلعت بداد و تاش درکشید و به بیهق درآمد و بکومش بیرون شد و روی بری نهاد با عزمی درست و حزمی تمام.

و ماکان با ده هزار مرد حربی زره پوشیده بر در ری نشسته بود و بری استناد کرده تا تاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرود آمد.

و رسولان آمد و شد گرفتند بر هیچ قرار نگرفت که ماکان مغرور گشته بود بدان لشکر دل انگیز که از هر جای فراهم آورده بود پس بر آن قرار گرفت که مصاف کنند.

و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود و از آن نوع بسیار دیده چنان ترتیب کرد که چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند و ابطال و شداد لشکر ماوراء النهر و خراسان از قلب حرکت کردند نیمی از لشکر ماکان بجنگ دستی گشادند و باقی حرب نکردند و ماکان کشته گشت.

تاش بعد از آنکه از گرفتن و بستن و کشتن فارغ شد روی باسکافی کرد و گفت:

کبوتر بباید فرستاد بر مقدمه تا از پی او مسرع فرستاده شود اما جملهٔ وقائع را بیک نکته باز باید آورد چنانکه بر همگی احوال دلیل بود و کبوتر بتواند کشید و مقصود بحاصل آید.

پس اسکافی دو انگشت کاغذ برگرفت و بنوشت:

اما ما کان فصار کاسمه و السلام.

ازین ما مای نفی خواست و از کان فعل ماضی تا پارسی چنان بود که ماکان چون نام خویش شد یعنی نیست شد.

چون این کبوتر به امیر نوح بن منصور رسید ازین فتح چندان تعجب نکرد که ازین لفظ

و اسباب ترفیه اسکافی تازه فرمود و گفت چنین کس فارغ دل باید تا بچنین نکتها برسد.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون اسکافی را کار بالا گرفت در خدمت امیر نوح بن منصور متمکن گشت.
هوش مصنوعی: وقتی اسکافی کارش رونق گرفت، در خدمت امیر نوح بن منصور به موقعیت خوبی رسید.
و ماکان کاکوی بری و کوهستان عصیان آغاز کرد و سر از ربقهٔ اطاعت بکشید و عمال بخوار و سمنک فرستاد و چند شهر از کومش بدست فرو گرفت و نیز از سامانیان یاد نکرد.
هوش مصنوعی: ماکان کاکوی بری علیه کوهستان عصیان کرد و از فرمانبرداری سرپیچی نمود. او نیروهای خود را به سوی خوار و سمنک فرستاد و چندین شهر از کومش را تصرف کرد. همچنین، او اشاره‌ای به سامانیان نکرد.
نوح بن منصور بترسید از آنکه او مردی سهمگین و کافی بود و بتدارک حال او مشغول گشت.
هوش مصنوعی: نوح بن منصور از این موضوع ترسید که آن شخص بسیار با نفوذ و قوی است و به همین دلیل به آماده‌سازی و تدبیر امورش مشغول شد.
و تاش اسپهسالار را با هفت هزار سوار بحرب او نامزد کرد که برود و آن فتنه را فرونشاند و آن شغل گران از پیش برگیرد بر آن وجه که مصلحت بیند که تاش عظیم خردمند بود و روشن رای و در مضایق چست درآمدی و چابک بیرون رفتی و پیروز جنگ بودی و از کارها هیچ بی مراد بازنگشته بود و از حربها هیچ شکسته نیامده بود و تا او زنده بود ملک بنی سامان رونقی تمام و کار ایشان طراوتی قوی داشت.
هوش مصنوعی: تاش اسپهسالار را به همراه هفت هزار سوار برای مقابله با فتنه‌ای که پیش آمده بود تعیین کردند تا آن مشکل را برطرف کند و آن وظیفه سنگین را به شیوه‌ای که مناسب می‌دانست، انجام دهد. تاش شخصی بسیار باهوش و صاحب نظر بود و در شرایط دشوار به سرعت عمل می‌کرد و موفق بود. او در جنگ‌ها پیروز می‌شد و هیچ‌گاه از کارهایی که انجام می‌داد، ناامید برنمی‌گشت و هیچ‌گاه در جنگ‌ها شکست نمی‌خورد. تا زمانی که او زنده بود، کشور بنی سامان از رونق و شکوفایی خوبی برخوردار بود.
پس درین واقعه امیر عظیم مشغول دل بود و پریشان خاطر.
هوش مصنوعی: در این واقعه، امیر عظیم گرفتار احساسات و ناراحتی بود.
کس فرستاد و اسکافی را بخواند و با او بخلوت بنشست و گفت:
هوش مصنوعی: کس شخصی را فرستاد تا موضوعی را بخواند و با او به طور خصوصی نشسته و گفتگو کرد.
من ازین شغل عظیم هراسانم که ماکان مردی دلیر است و با دلیری و مردی کفایت دارد وجود هم و از دیالمه چون او کم افتاده است باید که با تاش موافقت کنی و هر چه درین واقعه از لشکرکشی بر وی فرو شود تو با یاد او فرو دهی و من بنشابور مقام خواهم کرد تا پشت لشکر بمن گرم گردد و خصم شکسته دل شود باید که هر روز مسرعی با ملطفهٔ از آن تو بمن رسد و هر چه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده چنانکه تسلی خاطر آید.
هوش مصنوعی: من از این شغل بزرگ نگرانم، زیرا ماکان مردی دلیر است و شجاعت او به خوبی می‌تواند در برابر دشواری‌ها ایستادگی کند. از آنجا که مردانی مانند او کم پیدا می‌شوند، باید با تلاش و همدلی او را یاری کنی. هر چیزی که در مورد لشکرکشی علیه او پیش بیاید، تو باید به یاد او آن را به من منتقل کنی. من قصد دارم به بنشابور بروم تا از اینجا دور بمانم و در حین اینکه ارتش به دنبال من است، دشمنان خودشان را هم بشکنم. باید هر روز با نامه‌ای محبت‌آمیز از تو به من خبر برسد و نکات مهم را در آن یادداشت کنی تا دل من آرام شود.
اسکافی خدمت کرد و گفت فرمان بردارم.
هوش مصنوعی: اسکافی با احترام گفت که آماده خدمت است و در پیروی از دستورها هیچ مشکلی ندارد.
پس دیگر روز تاش رایات بگشاد و کوس بزد و بر مقدمه از بخارا برفت و از جیحون عبر کرد با هفت هزار سوار و امیر با باقی لشکر در پی او بنشابور بیامد.
هوش مصنوعی: روز دیگر، تاش رایات را باز کرد و علامت پیروزی را سر داد و پیشاپیش لشکر از بخارا به راه افتاد. او با هفت هزار سوار، از رود جیحون گذشت و امیر همراه باقی لشکر، همزمان به سمت بنشابور حرکت کرد.
پس امیر تاش را و لشکر را خلعت بداد و تاش درکشید و به بیهق درآمد و بکومش بیرون شد و روی بری نهاد با عزمی درست و حزمی تمام.
هوش مصنوعی: پس امیر به تاش و لشکرش پاداش داد و تاش به سوی بیهق رفت. او با اراده‌ای قوی و عزمی راسخ از منزل خارج شد.
و ماکان با ده هزار مرد حربی زره پوشیده بر در ری نشسته بود و بری استناد کرده تا تاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرود آمد.
هوش مصنوعی: ماکان با ده هزار سرباز زره‌پوش در دروازه ری نشسته بود و منتظر بری بود تا به او برسد و از شهر عبور کند و در مقابل او فرود بیاید.
و رسولان آمد و شد گرفتند بر هیچ قرار نگرفت که ماکان مغرور گشته بود بدان لشکر دل انگیز که از هر جای فراهم آورده بود پس بر آن قرار گرفت که مصاف کنند.
هوش مصنوعی: پیامبران رفت و آمد کردند و هیچ توافقی حاصل نشد. ماکان به لشکری که از هر سو جمع شده بودند، فریب خورد و تصمیم گرفت که با آن‌ها به نبرد برود.
و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود و از آن نوع بسیار دیده چنان ترتیب کرد که چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند و ابطال و شداد لشکر ماوراء النهر و خراسان از قلب حرکت کردند نیمی از لشکر ماکان بجنگ دستی گشادند و باقی حرب نکردند و ماکان کشته گشت.
هوش مصنوعی: گرگ پیر، که چهل سال فرماندهی سپاه را بر عهده داشت، با تدبیری خاص این گونه عمل کرد که وقتی دو لشکر در برابر یکدیگر قرار گرفتند، سپاهیان بزرگ و قدرتمند از سمت ماوراء النهر و خراسان به سمت میدان نبرد حرکت کردند. نیمی از لشکر ماکان به جنگ مشغول شدند، اما باقی آنان در جنگ شرکت نکردند و در نهایت ماکان به قتل رسید.
تاش بعد از آنکه از گرفتن و بستن و کشتن فارغ شد روی باسکافی کرد و گفت:
هوش مصنوعی: تاش پس از اینکه از انجام دادن کارهایش فارغ شد و آن‌ها را به پایان رساند، به باسکافی روی آورد و گفت:
کبوتر بباید فرستاد بر مقدمه تا از پی او مسرع فرستاده شود اما جملهٔ وقائع را بیک نکته باز باید آورد چنانکه بر همگی احوال دلیل بود و کبوتر بتواند کشید و مقصود بحاصل آید.
هوش مصنوعی: برای موفقیت در یک کار، باید یک قدم پیش از دیگران برداریم و برای انجام آن تلاش کنیم. همچنین باید همه رویدادها را به یک نکته کلی ارتباط دهیم تا بتوانیم نتیجه‌گیری دقیقی داشته باشیم و به هدف مورد نظر خود برسیم.
اما ما کان فصار کاسمه و السلام.
هوش مصنوعی: اما آنچه که اتفاق افتاد همان است و بس.
ازین ما مای نفی خواست و از کان فعل ماضی تا پارسی چنان بود که ماکان چون نام خویش شد یعنی نیست شد.
هوش مصنوعی: این متن به بیان این موضوع می‌پردازد که یک نوع نفی و عدم وجود در زبان فارسی وجود دارد. به طوری که در زمان‌های گذشته، وقتی نامی برای چیزی وجود نداشت، بیان می‌شد که آن چیز "نیست" شده است. به عبارت دیگر، مفهوم عدم وجود یا نفی در زبان به شکلی خاص و تاریخی بیان می‌شود.
چون این کبوتر به امیر نوح بن منصور رسید ازین فتح چندان تعجب نکرد که ازین لفظ
هوش مصنوعی: وقتی این کبوتر به امیر نوح بن منصور رسید، او از این پیروزی به اندازه‌ای تعجب نکرد که از این کلمه...
و اسباب ترفیه اسکافی تازه فرمود و گفت چنین کس فارغ دل باید تا بچنین نکتها برسد.
هوش مصنوعی: و اسباب خوش‌گذرانی را تازه فراهم کرد و گفت: فردی که دلش آرام باشد، باید تا این نکات را درک کند.

خوانش ها

بخش ۳ - حکایت دو - ماکان فصار کاسمه به خوانش حمیدرضا محمدی