شمارهٔ ۸۵ - به آن که گشته نهان در جوال نتوان گفت
به یار شرح دل پرملال نتوان گفت
نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت
خیال یکشبهٔ هجر تا به دامن حشر:
اگر شود همهروزه وصال نتوان گفت
به سان نقش خیال از تصورات خیال
شدم تمام و به کس این خیال نتوان گفت
تراست پنبهٔ غفلت به گوش و من الکن
به گوش کر، سخن از قول لال نتوان گفت
نهان به پردهٔ اسرار عشق یک سر موی
به آنکه گشته نهان در جوال نتوان گفت
سخن ز علم مگو پیش جهل در برِ جغد
حدیث طایر «فرخندهفال» نتوان گفت
خموش باش که در پیشگاهِ حُسن و جمال
سخن ز مکنت و جاه و جلال نتوان گفت
به ملتی که ز تاریخ خویش بیخبر است
به جز حکایت محو و زوال نتوان گفت
به پیش شیخ ز اسرار میفروش مگوی
که حرف راست به شیطانخیال نتوان گفت
مجال آنکه دهم شرح زندگانیِ خویش
به دست خامه، به عمری مجال نتوان گفت
بس است شکوه و دلتنگی اینقدر عارف
بد از محیط، علیالاتصال نتوان گفت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به یار شرح دل پرملال نتوان گفت
نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت
هوش مصنوعی: نمیتوان به محبوب خود از دل پراندوه و غم گفت، چرا که بیان نکردن آن بهتر است و گفتن آن امکانپذیر نیست.
خیال یکشبهٔ هجر تا به دامن حشر:
اگر شود همهروزه وصال نتوان گفت
هوش مصنوعی: تصور کردن جدایی یک شب، تا روز حشر، این است که اگر همیشه به وصال برسیم، نمیتوان گفت که همیشه در کنار هم خواهیم بود.
به سان نقش خیال از تصورات خیال
شدم تمام و به کس این خیال نتوان گفت
هوش مصنوعی: مانند تصویری خیالی، همه وجودم را به تصوراتی خیالی اختصاص دادم و نتوانستم این خیال را به دیگران منتقل کنم.
تراست پنبهٔ غفلت به گوش و من الکن
به گوش کر، سخن از قول لال نتوان گفت
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که وقتی کسی درگیر غفلت و نادانی است، مثل این است که پنبه در گوش خود گذاشته و نمیتواند خوب بشنود. همچنین، صحبت کردن با کسی که متوجه نمیشود و شنوا نیست، بیفایده است.
نهان به پردهٔ اسرار عشق یک سر موی
به آنکه گشته نهان در جوال نتوان گفت
هوش مصنوعی: عشق دارای رازهایی است که پنهان ماندهاند و حتی اشارهای به آنها نمیتوان کرد. وقتی که کسی به عمق این اسرار میرسد، در واقع نمیتوان به سادگی دربارهٔ آنها سخن گفت یا نظر داد.
سخن ز علم مگو پیش جهل در برِ جغد
حدیث طایر «فرخندهفال» نتوان گفت
هوش مصنوعی: از علم خود در حضور جاهلان صحبت نکن، زیرا مثل این است که در برابر جغدی حرف از پرنده خوشخبر بزنیم.
خموش باش که در پیشگاهِ حُسن و جمال
سخن ز مکنت و جاه و جلال نتوان گفت
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا در محضر زیبایی و زیباییشناسی، نمیتوان از مقام و قدرت و بزرگی سخن گفت.
به ملتی که ز تاریخ خویش بیخبر است
به جز حکایت محو و زوال نتوان گفت
هوش مصنوعی: ملتی که از تاریخ خود آگاهی ندارد، فقط میتوان درباره از بین رفتن و زوالش صحبت کرد.
به پیش شیخ ز اسرار میفروش مگوی
که حرف راست به شیطانخیال نتوان گفت
هوش مصنوعی: به پیش پیر و مرشد، رازهای نوشیدنی را فاش نکن، زیرا نمیتوان به شیطان اندیشیدن، حقیقت را بیان کرد.
مجال آنکه دهم شرح زندگانیِ خویش
به دست خامه، به عمری مجال نتوان گفت
هوش مصنوعی: فرصتی برای شرح زندگیام به وسیله قلم ندارم و در طول عمرم هرگز نتوانستهام آن را بیان کنم.
بس است شکوه و دلتنگی اینقدر عارف
بد از محیط، علیالاتصال نتوان گفت
هوش مصنوعی: دیگر بس است شکایت و ناراحتی، عارف به شدت تحت تاثیر محیط قرار دارد و نمیتواند بهطور مستقیم چیزی بگوید.