شمارهٔ ۸ - اندیشه وصل
از سر کوی تو یک چند سفر باید کرد
ز دل اندیشهٔ وصل تو به در باید کرد
ماه رخسار تو گر سر زند از عقرب زلف
صنما گردش یک دور قمر باید کرد
در ره عشق بتان دست ز جان باید شست
طی این وادی پر خوف و خطر باید کرد
بر سر کوه ز دست تو مکان باید جست
گریه از دست غمت تا به سحر باید کرد
پیش از آنی که جهان گِل نکند دیدهٔ من
مشت خاکی ز غم یار به سر باید کرد
در قمار ره عشقش سر و جان باید باخت
عمدا اندر سر این کار ضرر باید کرد
چشم مستش ز مژه تیر بر ابرو پیوست
ترک مست است و کماندار حذر باید کرد
عارفا گوشهٔ عزلت مده از کف که دگر
از همه خلق جهان صرف نظر باید کرد
شمارهٔ ۷ - درد عشق: جز سر زلف تو دل را سر و سامانی نیستشمارهٔ ۹ - سفر بی خبر: بیخبر از سر کوی تو سفر خواهم کرد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1401/08/16 07:11
احمدرضا کلانتری
چشم مستش ز مژه تیر بر ابرو پیوست