شمارهٔ ۶۷ - اشعار عارف به مناسبت خودکشی شاعری جوان
اشک بعد از تو جهان آب نما کرده به چشم
دوری از دیده ببینی که چهها کرده به چشم
چشم آن کارگشایی که ز دل کرد دلم
خون شد آن قرض ز خونابه ادا کرده به چشم
سینه میسوزد و آن دود کز آن بیرون است
سیل اشکش همه چون ابر سما کرده به چشم
قد بالای تو را مرگ چو از پا افکند
زندگی را چو هیولای بلا کرده به چشم
آن فشاری که تو را کرد به کشتن وادار
بود مرگ تو به دل رخنه و جا کرده به چشم
در نظرها همه جا مردمک دیده مرا
خار چون مردمک بیسر و پا کرده به چشم
زحمت تربیت پای توام دست اجل
برده صد خار درآورده ز پا کرده به چشم
بعد سرو قدت هر گلبن نورسته که دید
در بهاران همه چون هرزه گیا کرده به چشم
بیتو ای پای به سر شرم سرافکندگیام
پسر غم پدر شرم و حیا کرده به چشم
چشم بعد از تو به دل آنچه که کرده است به جاست
دل هم البته تلافی به سزا کرده به چشم
بیرخت ملک سلیمان به سلیمان غم دل
حبس اسکندر و زندان بلا کرده به چشم
شمارهٔ ۶۶ - شکوه: من و ز کس گله، حاشا، کی این دهن دارمشمارهٔ ۶۸ - غزل پوشالی: چه دادخواهی از این دادخواهِ پوشالی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اشک بعد از تو جهان آب نما کرده به چشم
دوری از دیده ببینی که چهها کرده به چشم
هوش مصنوعی: بعد از رفتنت، چشمانم پر از اشک شده و دنیا را به تصویر تغییر دادهاند. دوری از تو باعث شده تا ببینی چه بلایی بر سر چشمانم آمده است.
چشم آن کارگشایی که ز دل کرد دلم
خون شد آن قرض ز خونابه ادا کرده به چشم
هوش مصنوعی: چشمی که مشکلات را حل میکند، باعث شد که دلم از غم و اندوه پر شود. آن بدهی را که به خود جدی گرفته بودم، با اشک چشمانم پرداختم.
سینه میسوزد و آن دود کز آن بیرون است
سیل اشکش همه چون ابر سما کرده به چشم
هوش مصنوعی: دل آدم در آتش عشق میسوزد و آن دود ناشی از این سوختن، اشکهایی را به همراه دارد که مانند ابر در چشمانش جمع شدهاند.
قد بالای تو را مرگ چو از پا افکند
زندگی را چو هیولای بلا کرده به چشم
هوش مصنوعی: مرگ تو را از پا در میآورد، اما زندگی را همچون هیولایی از بلا به چشم میآورد.
آن فشاری که تو را کرد به کشتن وادار
بود مرگ تو به دل رخنه و جا کرده به چشم
هوش مصنوعی: آن فشاری که تو را به کشتن وادار کرده، ناشی از مرگ توست که در دل جا گرفته و در چشمهایت نمایان شده است.
در نظرها همه جا مردمک دیده مرا
خار چون مردمک بیسر و پا کرده به چشم
هوش مصنوعی: در نگاهها، مردمک چشم من به اندازهای دردناک و نگرانکننده است که مانند خار به چشم میزند، بدون اینکه جان و هویتی داشته باشد.
زحمت تربیت پای توام دست اجل
برده صد خار درآورده ز پا کرده به چشم
هوش مصنوعی: زحمت تربیت من به پای تو است، اما دست سرنوشت بسیاری از مشکلات را از پایم برده و به چشمهای تو نمایان کرده است.
بعد سرو قدت هر گلبن نورسته که دید
در بهاران همه چون هرزه گیا کرده به چشم
هوش مصنوعی: بعد از اینکه قامت زیبا و بلند تو را دیدم، در بهار هر گل خوشبو و زیبا را که میبینم، مانند گیاهان بیثمر و هرز به نظر میرسند.
بیتو ای پای به سر شرم سرافکندگیام
پسر غم پدر شرم و حیا کرده به چشم
هوش مصنوعی: بدون تو، ای کسی که بر تمامی سرها استیلا داری، شرم و سرافکندگیام به حدی رسیده که غم پدر به خاطر من، بر چشمانش چنان حیا کرده که نمیتواند به من نگاه کند.
چشم بعد از تو به دل آنچه که کرده است به جاست
دل هم البته تلافی به سزا کرده به چشم
هوش مصنوعی: بعد از تو، چشم به دل مینگرد و از آنچه در حقش کرده، انتظاری بر دل دارد. اما دل نیز بیپاسخ نمیماند و با کارهایی که کرده، جواب چشم را میدهد.
بیرخت ملک سلیمان به سلیمان غم دل
حبس اسکندر و زندان بلا کرده به چشم
هوش مصنوعی: بدون وجود تو، سرزمین سلیمان خالی و افسرده است. غم و اندوهی که در دل دارم، مانند زندانی است که اسکندر را در خود حبس کرده و دشواریهای زندگی را به چشم میآورد.
حاشیه ها
1402/10/20 15:01
کژدم
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «غزل راجع به حبیباللهخان پسر شرافتمند و باناموس آقا میرزا سلیمانخان متخلص به میکده که در سال ۱۳۴۱ در تهران انتحار نمود و سبب آن خانمحمد پسر علاالدوله بود. (از زبان پدر)»
تاریخ قمریست برابر با ۱۳۰۱ خورشیدی.