گنجور

شمارهٔ ۵ - راز دل

از غم هجر تو روزگار ندارم
غیر وصال تو انتظار ندارم
چون خم گیسوی بیقرار تو یک دم
بی رخ ماهت بتا قرار ندارم
بر سر بازار عشقبازی بر کف
جز سر و جانی بتا نثار ندارم
اشک شراب و دلم کباب چه سازم
کز خم گیسوی یار تار ندارم
راز دل دردمند خود به که گویم
من که به جز اشک غمگسار ندارم
زلف تو چون سنبل است روی تو چون گل
گر دهدم دست بیم خار ندارم
سیل سرشکم چکید و نامه سیه شد
آه که مجبورم اختیار ندارم
از غم هجر رُخَت به باغ تصور
چون دل خود لاله داغدار ندارم

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از غم هجر تو روزگار ندارم
غیر وصال تو انتظار ندارم
هوش مصنوعی: از درد دوری تو، توقعی جز به نزدیکی‌ات ندارم.
چون خم گیسوی بیقرار تو یک دم
بی رخ ماهت بتا قرار ندارم
هوش مصنوعی: هرگاه که گیسوی پریشان و زیبای تو را می‌بینم، نمی‌توانم حتی یک لحظه بدون دیدن چهرهٔ ماه مانند تو آرامش داشته باشم.
بر سر بازار عشقبازی بر کف
جز سر و جانی بتا نثار ندارم
هوش مصنوعی: در میانه بازار عشق، جز جان و سرم چیزی برای فدای معشوق ندارم.
اشک شراب و دلم کباب چه سازم
کز خم گیسوی یار تار ندارم
هوش مصنوعی: در دل من غم و اندوهی وجود دارد و اشک‌هایم مانند شراب می‌ریزد. چه باید بکنم که از زیبایی و جذبه‌ی محبوبم چیزی در دست ندارم و دلم پر از درد است.
راز دل دردمند خود به که گویم
من که به جز اشک غمگسار ندارم
هوش مصنوعی: دل پر درد خود را به چه کسی بگویم، وقتی که جز اشک‌های غمگین هیچ ندارم؟
زلف تو چون سنبل است روی تو چون گل
گر دهدم دست بیم خار ندارم
هوش مصنوعی: زلف‌های تو مانند سنبل خوشبوست و چهره‌ات مانند گل زیباست. اگر دستم را به سمت تو دراز کنم، نگران خاری نخواهم بود.
سیل سرشکم چکید و نامه سیه شد
آه که مجبورم اختیار ندارم
هوش مصنوعی: اشک‌های فراوان من ریخته شد و نامه‌ام سیاه و غمگین شد. آه، که ناچارم و هیچ اختیاری از خود ندارم.
از غم هجر رُخَت به باغ تصور
چون دل خود لاله داغدار ندارم
هوش مصنوعی: از ناراحتی جدایی تو، در ذهنم تصویرت را مانند لاله‌ای داغدار می‌بینم و دل خوشی ندارم.

حاشیه ها

1401/10/12 23:01
وهب علیخانی

🥺