گنجور

شمارهٔ ۴۸ - تمدن بی تربیت نسوان سفر نیمه راه!

بِفِکَن نقاب و بگذار در اشتباه مانَد
تو بر آن کسی که می‌گفت رُخَت به ماه مانَد
بِدَر این حجاب و آخر بِدَر آزِ ابر چون خور
که تَمَدُّن ار نیایی تو به نیم راه ماند
تو از این لباس خواری شوی عاری و برآری
بدر همچه گل سر از تربتم ار گیاه ماند
دلِ آنکه روت با واسطهٔ حجاب خواهد
تو مگوی دل که آن دل به جوال کاه ماند
پیِ صلح اگر تو بی‌پرده سخن میان گذاری
نه حریف جنگ باقی نه صف سپاه ماند
تو از آن زمان که پنهان رخ از ابر زلف کردی
همه‌روزه تیره روزم به شبِ سیاه ماند
نه ز شرم می‌نیارم به رُخَت نگاه ترسم
که به رویت از لطافت اثرِ نگاه ماند
همه شب پناه بر درگهِ حق بَرَم که عمری
ز دو چشم بد رخ خوب تو در پناه ماند
همه ترس من از آن است خدا نکرده روزی
سرِ ما به پشتِ این معرکه بی‌کلاه ماند
ز وزیر جنگ ما اسم و رسمی در میان نه
سپهش نبینی عارف به سپاه آه ماند

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بِفِکَن نقاب و بگذار در اشتباه مانَد
تو بر آن کسی که می‌گفت رُخَت به ماه مانَد
هوش مصنوعی: نقاب را کنار بزن و بگذار او در اشتباه بماند، تو بر آن کسی که گفت چهره‌ات به ماه می‌ماند، یعنی به زیبایی تو اعتراف کن.
بِدَر این حجاب و آخر بِدَر آزِ ابر چون خور
که تَمَدُّن ار نیایی تو به نیم راه ماند
هوش مصنوعی: در این حجاب، تا زمانی که پرده‌ها برطرف نشده‌اند، مثل خورشیدی که از پس ابرها می‌تابد، اگر تو به آنجا نروی، تمامی تلاش‌هایت ناتمام خواهد ماند.
تو از این لباس خواری شوی عاری و برآری
بدر همچه گل سر از تربتم ار گیاه ماند
هوش مصنوعی: تو از این لباس پست و خوار نجات پیدا می‌کنی و همانند گلی که از خاک سر بیرون می‌آورد، به علو و برتری می‌رسی اگر که به وسیله گیاه، همچنان در زمین بمانی.
دلِ آنکه روت با واسطهٔ حجاب خواهد
تو مگوی دل که آن دل به جوال کاه ماند
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر مانع و حجاب نتواند به تو نزدیک شود، در دلش نمی‌تواند عشق واقعی به تو را احساس کند. پس دلش مانند کیسه‌ای است که پر از کاه است و هیچ ارزش و اهمیتی ندارد.
پیِ صلح اگر تو بی‌پرده سخن میان گذاری
نه حریف جنگ باقی نه صف سپاه ماند
هوش مصنوعی: اگر بخواهی صلح را برقرار کنی و به‌صراحت درباره‌اش صحبت کنی، دیگر نه رقیبی برای جنگ باقی می‌ماند و نه گروهی از سربازان.
تو از آن زمان که پنهان رخ از ابر زلف کردی
همه‌روزه تیره روزم به شبِ سیاه ماند
هوش مصنوعی: از زمانی که چهره‌ات را از زیر گیسوانت پنهان کردی، هر روز من مثل شب‌های سیاه تاریک و بی‌نور شده است.
نه ز شرم می‌نیارم به رُخَت نگاه ترسم
که به رویت از لطافت اثرِ نگاه ماند
هوش مصنوعی: من از شرم به چهره‌ات زل نمی‌زنم، چرا که ترس دارم که نگاهی از لطافت چهره‌ات بر روی من باقی بماند.
همه شب پناه بر درگهِ حق بَرَم که عمری
ز دو چشم بد رخ خوب تو در پناه ماند
هوش مصنوعی: در طول شب همیشه به درگاه پروردگار پناه می‌برم، چرا که عمری طولانی به خاطر زیبایی چشمان تو از آسیب و بدی‌ها محفوظ مانده‌ام.
همه ترس من از آن است خدا نکرده روزی
سرِ ما به پشتِ این معرکه بی‌کلاه ماند
هوش مصنوعی: ترس من این است که خدایی ناکرده روزی سرمان در این جنگ و نبرد خالی از کلاه بماند.
ز وزیر جنگ ما اسم و رسمی در میان نه
سپهش نبینی عارف به سپاه آه ماند
هوش مصنوعی: از وزیر جنگ ما، نام و نشانی در میان نیست و در لشکر او نمی‌توانی عارفی را ببینی که آهی از آن بر دل بکشد.