گنجور

شمارهٔ ۴۵ - فرقه‌بازی و جهالت!

ز بس به زلفِ تو دل بر سرِ دل افتاده
گذارِ شانه بر آن طُرّه مشکل افتاده
ز فرقه‌بازیِ اَحزابِ دل در آن سرِ زلف
چه کشمکش که میانِ من و دل افتاده
دلم بسوخت که بر صورتِ تو خالِ سیاه
به سانِ ملّتِ محکومِ جاهل افتاده
بسوز از آتشِ رخ این حجاب و روی نما
تو جان بخواه که جان غیر قابل افتاده
ز بس که خون ز غمت ریختم به دل از چشم
دلم چو غرقه ز دریا به ساحل افتاده
به جز جنون نَبَرَد رَه به سوی کعبهٔ عشق
که بارِ عقل در این راه بر گل افتاده
گرفته نورِ جهان‌تابِ علم عالَم و شیخ
پیِ مُباحِثهٔ بی‌دلایل افتاده
سپردمت به رقیبان و با تو کارم نیست
از آنکه کار به دست اراذل افتاده
تو هرج و مرجیِ دربارِ عشق بین، عارف
میانِ این همه دیوانه عاقل افتاده

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بس به زلفِ تو دل بر سرِ دل افتاده
گذارِ شانه بر آن طُرّه مشکل افتاده
هوش مصنوعی: از بس که دل من به زیبایی و زلف تو وابسته شده، وقتی شانه‌ات بر آن دسته مو می‌گذارد، دشواری‌هایی پیش می‌آید.
ز فرقه‌بازیِ اَحزابِ دل در آن سرِ زلف
چه کشمکش که میانِ من و دل افتاده
هوش مصنوعی: از بازی‌های گروه‌های قلب و دل چه کشمکش‌هایی که بین من و دل به وجود آمده، به خاطر آن سر زلف.
دلم بسوخت که بر صورتِ تو خالِ سیاه
به سانِ ملّتِ محکومِ جاهل افتاده
هوش مصنوعی: دلم به شدت سوخت که بر روی چهره‌ات لکه‌ی سیاه و زشتی مانند وضعیتی که بر ملت‌های ناآگاه و ستم‌دیده حاکم است، دیده می‌شود.
بسوز از آتشِ رخ این حجاب و روی نما
تو جان بخواه که جان غیر قابل افتاده
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره‌ات می‌سوزم و تو را می‌خواهم که جان و روح را به نمایش بگذاری، زیرا جانِ دیگران قابل محو شدن است.
ز بس که خون ز غمت ریختم به دل از چشم
دلم چو غرقه ز دریا به ساحل افتاده
هوش مصنوعی: از بس که برای غم تو اشک ریختم، چنان شده‌ام که قلبم مثل دریایی ست که زیر فشار، به سواحل می‌افتد.
به جز جنون نَبَرَد رَه به سوی کعبهٔ عشق
که بارِ عقل در این راه بر گل افتاده
هوش مصنوعی: فقط عشق و جنون می‌توانند ما را به سوی معبد عشق راهنمایی کنند، زیرا در این مسیر، بار سنگین عقل مانع از پیشرفت شده و آن را به زمین انداخته است.
گرفته نورِ جهان‌تابِ علم عالَم و شیخ
پیِ مُباحِثهٔ بی‌دلایل افتاده
هوش مصنوعی: نور علم که باید روشنایی‌بخش جهان باشد، حالا در دل عالِم و شیخی که درگیر بحث و جدل‌های بی‌مدرک و بدون دلیل است، محو و خاموش شده است.
سپردمت به رقیبان و با تو کارم نیست
از آنکه کار به دست اراذل افتاده
هوش مصنوعی: تو را به دست حریفان سپردم و دیگر با تو کاری ندارم، چون کار به دست بی‌ارزش‌ها افتاده است.
تو هرج و مرجیِ دربارِ عشق بین، عارف
میانِ این همه دیوانه عاقل افتاده
هوش مصنوعی: در میان حوادث و شلوغی‌های عشق، عارف به گونه‌ای در این همه دیوانگی، به عقل و درک خود دست یافته است.