گنجور

شمارهٔ ۲۰ - مرگ دوست

به مرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟
ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟
بقای خویش نخواهم از آنکه می‌دانم
که اعتماد بر این روزگار فانی نیست
خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد
به کوی عشق نشان به ز بی‌نشانی نیست
سیاه روی نداری شود که گر بروم
به بزم دوست به جز خجلت ارمغانی نیست
خزم به خرقهٔ پشمینِ خود که این گرمی
به خرقهٔ خز و در جامهٔ یمانی نیست
رهین منّت چشمم نه چشمهٔ حیوان
بگو به خضر که این وضع زندگانی نیست
سراغ وادی دیوانگان ز مجنون گیر
جنون عشق بود این شترچرانی نیست
به پرسش دل من آیی آن زمان که مرا
برای گفتن درد درون زبانی نیست
به زیر خرقه ز من مشتی استخوان مانده است
به جان دوست که در زیر جامه جانی نیست
تو شاهبازی و خواهی کنی سرافرازم
منم خجل که در این باغم آشیانی نیست
وحید عصر خودی عارفا بدان امروز
که از برای تو در زیر چرخ ثانی نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به مرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟
ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟
هوش مصنوعی: من دیگر به زندگی بی‌علاقه‌ام و با مرگ دوستم، برایم جذابیتی در ادامه‌ی عمر نمانده است. به طوری که از زندگی خسته شده‌ام و مرگ ناگهانی برای من ترسناک نیست.
بقای خویش نخواهم از آنکه می‌دانم
که اعتماد بر این روزگار فانی نیست
هوش مصنوعی: برای ماندن در این دنیا به چیزی وابسته نخواهم شد، چون می‌دانم اعتماد به این روزگار گذرا ناپایدار است.
خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد
به کوی عشق نشان به ز بی‌نشانی نیست
هوش مصنوعی: من خوشحالم که هیچ‌کس دیگر نشانی از من در مسیر عشق ندهد، چرا که بی‌نشانی خود به اندازه‌ی نشانی اهمیت دارد.
سیاه روی نداری شود که گر بروم
به بزم دوست به جز خجلت ارمغانی نیست
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ای زشت و نازیبا داشته باشم، وقتی به محفل دوست بروم، چیزی جز شرمندگی برایم نخواهد بود.
خزم به خرقهٔ پشمینِ خود که این گرمی
به خرقهٔ خز و در جامهٔ یمانی نیست
هوش مصنوعی: من در لباس پشمی خود به سرما و گرما توجه دارم، زیرا این گرما در لباس‌های گران‌بهایی مانند خز یا یمانی وجود ندارد.
رهین منّت چشمم نه چشمهٔ حیوان
بگو به خضر که این وضع زندگانی نیست
هوش مصنوعی: من اسیر لطف و نگاه چشمان تو هستم، نه چشمهٔ آب حیات. به خضر بگو که این گونه زندگی کردن نیست.
سراغ وادی دیوانگان ز مجنون گیر
جنون عشق بود این شترچرانی نیست
هوش مصنوعی: به دنبال مسیر دیوانگان برو و از مجنون عشق راه را بپرس؛ زیرا این کار از توان هر شترچرانی خارج است.
به پرسش دل من آیی آن زمان که مرا
برای گفتن درد درون زبانی نیست
هوش مصنوعی: تو زمانی به سوالات دل من پاسخ می‌دهی که من دیگر زبانی برای بیان دردهایم نداشته باشم.
به زیر خرقه ز من مشتی استخوان مانده است
به جان دوست که در زیر جامه جانی نیست
هوش مصنوعی: در زیر پوشش من فقط تکه‌ای از استخوان باقی مانده است، و برای دوست، در زیر لباس، هیچ جانی وجود ندارد.
تو شاهبازی و خواهی کنی سرافرازم
منم خجل که در این باغم آشیانی نیست
هوش مصنوعی: تو مثل شاهباز هستی و می‌خواهی بر قله‌ها پرواز کنی، اما من در این باغ، همچنان خجالت‌زده‌ام که جایی برای سکونت و آرامش ندارم.
وحید عصر خودی عارفا بدان امروز
که از برای تو در زیر چرخ ثانی نیست
هوش مصنوعی: در این روزها، بدانی که هیچ چیزی در این دنیای فانی و زیر آسمان برای تو ارزش ندارد.

حاشیه ها

1402/10/11 22:01
کژدم

عارف پیرامون این غزل نوشته است: «این غزل به نام دوست خوبم مرتضی‌خان بهشتی قزوینی که آدم درستکاری بود و آخر خود را کشت گفته شده است.»