گنجور

شمارهٔ ۶ - قصیدهٔ علی‌جان

ای تو چو هوشنگ، هوشیار علی‌جان
گویمت این نکته هوش دار علی‌جان
موقعِ تنهایی همچو ذاتِ خداوند
جفت نداری چو کردگار علی‌جان
گر تو شدی یار غار خوش گذرد بر
آنکه شود با تو یار غار علی‌جان
از دو نفر تا سه با تو راه توان رفت
آوخ اگر آن سه شد چهار علی‌جان
گاه چو خُمّ عسل لبالبی از شهد
گاه تو چون برج زهرمار علی‌جان
گاه تو شیرین‌تر از شکر گهِ دیگر
تلخ‌ترستی ز زهرمار علی‌جان
گاه تو چون قاطر چموش لگدزن
گاه چو دلدل تو راهوار علی‌جان
نیست کسی کز تو بر دلش ننشسته
حرف سه‌پهلو و گوشه‌دار علی‌جان
روده‌درازی و پرنفس گهِ مستی
این شده بر حضرتت شعار علی‌جان
هر که گرفتار صحبت تو شود شب
چاره ندارد جز انتحار علی‌جان
تیغِ زبانِ تو بهر آنکه کند قطع
حرف تو بدتر ز ذوالفقار علی‌جان
چون بود اوضاع هیئتی که تو در وی
صدرنشین مصلحت‌گذار علی‌جان
وای بر آن مجمعی که باشی و در وی
راه نباشد پی فرار علی‌جان
وای بر آن کس که در میانهٔ مردم
با تو شود یار و هم‌جوار علی‌جان
وای به حال کسی که از تو بترسد
یا که تو بر وی شوی سوار علی‌جان
بخش کنی فحش و حرف تلخ تو در شب
صد نفر ار شد نه سرشمار علی‌جان
دلبرِ شربت‌فروش باش و شکر‌لب
سرکه‌فروشی بنه کنار علی‌جان
لیک به مردانگی و غیرت و همت
یکّه حریفی و تک‌سوار علی‌جان
راستی این راستان به دهر نبینند
راستی از چرخ کج‌مدار علی‌جان
مملکت اشرافی و من و تو به ذلت
مال حلال و سلیقه‌دار علی‌جان
کارگر و زنجیر به زحمت، و راحت
مفت‌خوران نکرده کار علی‌جان
مرد رعیت به پشت گاو چو خر، شیخ
تن ندهد زیر بار کار علی‌جان
تا بود عمامه بار دوش، گروهی
سورچرانند و خرسوار علی‌جان
کرده قناعت ز زندگی تو و من هم
هردو به یک شام و یک ناهار علی‌جان
آمده از آسمان برای من و تو
سورهٔ وَالْلَیل و النَّهار علی‌جان
باز به این زندگی من و تو نداریم
راحتی از دست روزگار علی‌جان
ابره اگر یافتی‌ام آسترش نیست
آستر ار شد نبد نوار علی‌جان
ما دو گریبان پاره پاره، نپوشیم
پیرهن شیک و تکمه‌دار علی‌جان
جامهٔ بیچارگی بپوش، بپوشیم
چشم ز دیبای زرنگار علی‌جان
کوری چشم کسی که خواست نبیند
ما و تو باشیم نونوار علی‌جان
دانی‌ام ایام هجر چون گذرد چون
می‌گذرد روز روزه‌دار، علی‌جان
چرخ امانم نداد چند صباحی
گیرم یک گوشه‌ای قرار علی‌جان
کرد طبیعت مرا به کوه و بیابان
در‌به‌در از روی اضطرار علی‌جان
بس که به فکر اندرم ندانم امسال
آمد و کی رفت کی بهار علی‌جان
بود بهارم شبی که چون شفق صبح
صبح شفق بودی‌ام کنار علی‌جان
دست به گل چون برم نمانده به دستم
جای سلامت ز دست خار علی‌جان
جان به لب آمد مرا ز بس که رذالت
دیدم از ابنای روزگار علی‌جان
با که توان گفت درد خویش در این ملک
وز که توان بود امیدوار علی‌جان
شاه و وزیر و وکیل و حاکم و محکوم
رشوه‌بگیرند و رشوه‌خوار علی‌جان
عالم و جاهل به یک ردیف در انظار
خادم و خائن به یک قطار علی‌جان
عصر تمدن ببین و دور تجدد
از فکلی‌های لاله‌زار علی‌جان
ملّتِ وجدان‌کش و زبون و ریاکار
باربر غیر و بردبار علی‌جان
باربر انگلیس و کارگر روس
مردمِ بی‌قدر و اعتبار علی‌جان
جمعی ماهانه ز انگلیس بگیرند
جرگه‌ای از روس جیره‌خوار علی‌جان
جمع کثیری دوان به راه سفارت
دولا دولا شترسوار علی‌جان
شاه و گدا دزد، دزد و میر و عسس مست
مملکت از هر طرف دچار علی‌جان
آنچه به جا مانده برد شه به اروپا
به به از این شاه و شاهکار علی‌جان!
گنج جواهر ز شاه باز گرفتن
مهره گرفتن بود ز مار علی‌جان
مجلس ننگین، وکیل خائن و قاتل
دولت و کابینه لکّه‌دار علی‌جان
هیز طبیعت، محیط فاسد و مسموم
بشکند این چرخ کهنه‌کار علی‌جان
چشم سیاهی کند تپد دلِ من از
وحشتِ این قیرگون حصار علی‌جان
لعنت بر یارم و دیارم، لعنت
بر پدر شهر و شهریار علی‌جان
لعنت بر کشور جم و کی، لعنت
بر پدر تاج و تاجدار علی‌جان
نفرین بر کشور غم‌آور و نفرین
بر غم و غمخوار و غمگسار علی‌جان
تف به تو تف بر من و تفو به تو ای پست
مردمِ ننگین و شرمسار علی‌جان
لعنت بر روح آنکه مملکتی کرد
جغد‌نشین و خرابه‌زار علی‌جان
لعنت بر گور آن پدر که از او ماند
جهل و جهالت به یادگار علی‌جان
نفرین بر آن پسر که گر بکند بر
همچو پدر روزی افتخار علی‌جان
لعن بر اشراف و مفت‌خور کن و لعنت
بر پدر شیخ لاشخوار علی‌جان
ملّت محکومِ مرگ و محو و زوال است
گفتم و گویم هزار بار علی‌جان
آنقدر از دست غم شدم عصبانی
فکر فکورم بود فگار علی‌جان
کاش مرا نافریده بود که عمری
شاکی‌ام از آفریدگار علی‌جان
گر فتدم فرصتی به دست برآرم
از فلک و چرخ دون دمار علی‌جان
گر تو و من مُتَّفِق شویم، عدو را
بایدش آویختن به دار علی‌جان
از خودی خود خدا گواه برونم
چون شترِ مست و بی‌مهار علی‌جان
قطع کنم گرچه در مکالمه باشد
طول سخن بِهْ ز اختصار علی‌جان
جرگ رفیقان یکان یکان برسانی
عرض ارادت ز جان‌نثار علی‌جان
زود رسان زودتر جواب بده نیست
طاقت اوقات انتظار علی‌جان
نامه به مازندران نوشتی، بنویس
عرضه ز من بر حسن برار علی‌جان
هم به آشان هم اوشان حسین‌قلی را
هر دو به غربت به هم سپار علی‌جان
عارف ممنون ز حشمت‌الملک، این مرد
هست حقیقت بزرگوار علی‌جان

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/12/11 13:03
کژدم

عارف پیرامون این قصیده نوشته است:

«(۱۳۴۰) به دوست خودم علی بیرنگ

البته از عهد طفولیت تاکنون هزار مرتبه دیده و اگر ان‌شاءالله خدا عمر بدهد زنده بمانید تا هزار سال دیگر هم در ایران خواهید دید در کوچه و بازار ایران دراویش به اشکال و الوان مختلف با صداهای مهیب و دست کوفتن و به دهن کف به لب آوردن و حبس کردن نفس یا ول کردن یک دفعهٔ آواز، مدح حضرت مولا را خوانده علی‌جان علی‌جان به عشق مولا مشغولِ گشت و گدایی می‌گردند.

مولوی می‌گوید:

عشق‌هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

پس چه بهتر که عشق به مولا آن هم بی‌رنگ باشد. حالا که چنین است مجذوب تو من، محبوب تو من، علی‌جان! البته هنگام خواندن این عریضه و این قصیده‌ای که در مدح حضرت مولا علی بیرنگ گفته شده است، همچو تصور کنید عارف، این درویش بیابانی علی‌علی‌جویان محبوب‌ِمن‌گویان مدح مولا را وسیلهٔ گذران خود قرار داده در کوچه و بازار همدان (گردش‌کنان) مشغول گشت و گدایی است و یک مشت هم بچهٔ …ـون‌لخت از قبیل «ایران جوان» که در آن کتاب معهود دیده‌ام و از نظر هیچ‌وقت محو نمی‌شود دنبال …ـون او افتاده (که عارف می‌رود از پیش و جمعی در پی عارف)؛ می‌توانید یک همچو منظرهٔ ذوقی خیالی تشکیل داده از روی حضور قلب و خیال جمع این قصیدهٔ مرا بخوانید تا بدانید چقدر خیال من با شما است.

قربانت: (ابوالقاسم عارف)»

تاریخ قمری‌ست برابر با ۱۳۰۰ خورشیدی.