شمارهٔ ۲ - تیمورتاش نامه
چنین گفت رندی به تیمورتاش:
«خیانت اگر کردی ایمن مباش»
بهار خوش و خرمی شد چو طی
رسد شام تاریک یلدای دی
نهان گر که نیرنگ بردی به کار
دَرَد پردهات، پردهدار آشکار
بیندیش ز اندیشهٔ بد، که بد
بداندیش را سوی دوزخ برد . . .
تو، ای بندهٔ گمرَهِ ناسپاس
تو، ای ناجوانمرد حقناشناس
بگو راست ای دشمن راستی
فزون زآنچه بودی چه میخواستی
چه شد با همه هوش و عقل سلیم
به دیگ اوفتادی ز هول حلیم
ز دریا، همه بار نتوان به چنگ:
گهر برد، بیبیمِ کامِ نهنگ
ز پایانِ تو، کاشکی خائنین
بگیرند عبرت درین سرزمین
قلم، روسیَه ماندهٔ کار توست
فرومانده در ننگ افکار توست
تو، ای زشتخو، چون گلیم سیاه:
شدی حاجب دادخواهان و شاه
شب و روز، عمرت به مستی گذشت
به مستی و شهوتپرستی گذشت
به میدانِ بیعصمتی یکّهتاز
نبودی به فکر نشیب و فراز
تو، گر دامن عفتی لکّهدار
نمودی، تلافی کند روزگار
ز بدکاریات، آنچه بشنیده گوش:
نگویم؟! که داند خداوند هوش
کنون مانده در یاد من این مثل
که بهتر از اینجا ندارد محل
ز «انسان»، سگ ار دارد افغان و سوز
خود این درد، سگ داند و پارهدوز
نبود از تو خوشبختتر کس، اگر:
نیفتادی آخر درین دردسر
چو یک عمر بودی تو، مستِ غرور
خماریاش این است، چشم تو کور
چه خوش بود هر روزهات، خطّ سِیر
چطوری تو، آمشهدی، شب بخیر!
سپس باید از خاک، بستر کنی
ز رنج خوشی، خستگی در کنی!
بسی دستها از تو شد زیر دست
چه خوش دست تقدیر، دست تو بست
سر بدسگالان چو افعی بکوب
محال است از فکر بد، کار خوب
هر آن کو، خیانت به این آب و خاک:
کند، باید اینگونه گردد هلاک
تو، با دشمنِ مملکت ساختی
ولی نعمتِ خویش، نشناختی
کشانیدهای در خیانت به ننگ
همه نامِ ننگینِ تیمور لنگ
ز تخمِ حرامِ مغول یا تتار
جز از این که دیدی، توقع مدار
هویت ز هر بیهویت مجوی
به غیر از خطا، آنچه دیدی بگوی
چو گنجشک از دیدن روی بوم
مرا دل تپد زین سجلهای شوم
پس از هفتصد سال کز روزگار:
گذشت است، ماند از تو، این یادگار:
که گویند بعد از تو، یاران تو
سیهکارها، همقطاران تو:
که تیمور لنگ ار یکی بود تاش:
نبود آن یکی، غیر تیمورتاش . . .
یکی نکته باقیست، از من به گوش:
نگه دار همچون پیام سروش
به مادر، کسی جان فدا ساخته است
که از خون او پرورش یافته است
به مامِ وطن «هر که» مأنوس نیست
زنازاده در بند ناموس نیست
هر آن کس که خون خورد عمری چو من
از او باید آموخت، عشق وطن
وطندوستان، دیدهام من بسی
چه داند وطن چیست؟ هر ناکسی
وطن، چاردیوار ملک است و باغ!
وطندوست جز این، ندارم سراغ!
به راه وطن، آن کسی سوختهست
که در دیده، زین خاک اندوختهست
ز تنهای ناپاک و خونِ نجس
نباید وطندوستی کرد حس
به جان دوست دارد کس این آب و خاک
که خونش بود چون می ناب، پاک
وطندوست، ایرانیِ خالص است
نه چون خالصی زادهٔ ناقص است
وطندوستانی درین مردمند
که در کشور خویش، سردرگمند
دعاشان به درگاه پروردگار
جز این نیست دربارهٔ این دیار:
کند دشمن خانگی را هلاک
کند شر بیگانه، زین آب و خاک
خیانتگران آنچه هستند، کاش:
ببینند کیفر، چو تیمورتاش
شمارهٔ ۱ - هیئت کابینه تکیه دولت (طهران): نشسته بودم دوش از درم درآمد یارشمارهٔ ۳ - یک غزل ناتمام عارف: جان از غم دوست رستنی نیست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفت رندی به تیمورتاش:
«خیانت اگر کردی ایمن مباش»
هوش مصنوعی: رندی به تیمورتاش گفت: «اگر خیانت کنی، نباید انتظار امنیت داشته باشی.»
بهار خوش و خرمی شد چو طی
رسد شام تاریک یلدای دی
هوش مصنوعی: بهار زیبا و شادابی به پایان میرسد، همانطور که شب تاریک یلدا به ما میرسد.
نهان گر که نیرنگ بردی به کار
دَرَد پردهات، پردهدار آشکار
هوش مصنوعی: اگر کسی با نیرنگ و فریب کاری کند، روزی راز او فاش میشود و او را در معرض دیدهها قرار خواهد داد.
بیندیش ز اندیشهٔ بد، که بد
بداندیش را سوی دوزخ برد . . .
هوش مصنوعی: به این فکر کن که اندیشههای ناپسند چگونه میتوانند انسان را به سمت عواقب وخیم ببرند. کسی که افکار بد دارد، به سرنوشت شوم دچار خواهد شد و به مسیرهای خطرناک هدایت میشود.
تو، ای بندهٔ گمرَهِ ناسپاس
تو، ای ناجوانمرد حقناشناس
هوش مصنوعی: ای بندۀ گمراه و ناسپاس، تو که شایستگیها و خوبیها را نمیشناسی و از انصاف دوری.
بگو راست ای دشمن راستی
فزون زآنچه بودی چه میخواستی
هوش مصنوعی: به دشمن بگو که حقیقت را بگوید، زیرا آنچه که او بوده کافی نیست و باید بیشتر از آنچه که میخواهد، واقعیت را بگوید.
چه شد با همه هوش و عقل سلیم
به دیگ اوفتادی ز هول حلیم
هوش مصنوعی: چطور شد که با وجود همه فکر و خردت، به خاطر ترس و نگرانی به دامن مشکلات و چالشها افتادی؟
ز دریا، همه بار نتوان به چنگ:
گهر برد، بیبیمِ کامِ نهنگ
هوش مصنوعی: از دریا نمیتوان به راحتی همه چیز را به دست آورد، اما میتوان با احتیاط و بدون ترس از خطرات، جواهرات را برداشت و به هدفهای خود دست یافت.
ز پایانِ تو، کاشکی خائنین
بگیرند عبرت درین سرزمین
هوش مصنوعی: ای کاش در این سرزمین، کسانی که خیانت کردند از پایان تو درس عبرت بگیرند.
قلم، روسیَه ماندهٔ کار توست
فرومانده در ننگ افکار توست
هوش مصنوعی: قلم، نشانهای از کار ناتمام توست که هنوز تحت تاثیر افکار ناخوشایندت قرار دارد.
تو، ای زشتخو، چون گلیم سیاه:
شدی حاجب دادخواهان و شاه
هوش مصنوعی: تو، ای کسی که چهرهات زشت است، مانند گلیم سیاه، اکنون مانع و نگهبان دادخواهان و پادشاه شدهای.
شب و روز، عمرت به مستی گذشت
به مستی و شهوتپرستی گذشت
هوش مصنوعی: زندگیات در طول شب و روز به خوشگذرانی و لذتجویی سپری شد.
به میدانِ بیعصمتی یکّهتاز
نبودی به فکر نشیب و فراز
هوش مصنوعی: در زمانهایی که در وضعیتی بیپناه و بدون قدرت قرار داشتیم، هرگز نتوانستی بر مشکلات غلبه کنی و به موفقیتهای بزرگ فکر کنی.
تو، گر دامن عفتی لکّهدار
نمودی، تلافی کند روزگار
هوش مصنوعی: اگر تو دامن پاکی خود را آلوده کنی، روزگار به تو پاسخ خواهد داد.
ز بدکاریات، آنچه بشنیده گوش:
نگویم؟! که داند خداوند هوش
هوش مصنوعی: از بدیهایت، آنچه را که شنیدهام نمیگویم؟! زیرا تنها خداوند است که آگاه به همه چیز است.
کنون مانده در یاد من این مثل
که بهتر از اینجا ندارد محل
هوش مصنوعی: اکنون در ذهن من مانده که هیچ جایی بهتر از اینجا وجود ندارد.
ز «انسان»، سگ ار دارد افغان و سوز
خود این درد، سگ داند و پارهدوز
هوش مصنوعی: اگر انسانی درد و رنجی را تحمل کند، اما فقط یک سگ آن را بفهمد و درک کند، آن سگ بهتر از انسان آن درد را میشناسد و احساس میکند.
نبود از تو خوشبختتر کس، اگر:
نیفتادی آخر درین دردسر
هوش مصنوعی: هیچکس از تو خوشبختتر نیست، مگر اینکه در این معما یا مشکل به دام نیفتی.
چو یک عمر بودی تو، مستِ غرور
خماریاش این است، چشم تو کور
هوش مصنوعی: زندگی تو پر از غرور و نشئگی بوده است و حالا این حالت به تو آسیب رسانده و باعث شده که نتوانی حقیقت را ببینی.
چه خوش بود هر روزهات، خطّ سِیر
چطوری تو، آمشهدی، شب بخیر!
هوش مصنوعی: چه خوب است که هر روزه به یاد تو باشم، به ذهنم خطی از زندگیات بزنم. آمشدی، خواب خوش ببینی!
سپس باید از خاک، بستر کنی
ز رنج خوشی، خستگی در کنی!
هوش مصنوعی: باید دوباره از زمین و خاک، جایی بسازی و از دردها و سختیها به خوشی دست یابی و خستگی را از خود دور کنی!
بسی دستها از تو شد زیر دست
چه خوش دست تقدیر، دست تو بست
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در زندگیشان به توکل بر خداوند و تقدیر بسنده کردهاند، اما تو با اراده و تلاش خود، سرنوشت را به دست خود گرفتهای.
سر بدسگالان چو افعی بکوب
محال است از فکر بد، کار خوب
هوش مصنوعی: اگر بداندیشان را به شدت بزنید، محال است که از افکار بدشان کار خوبی تولید شود.
هر آن کو، خیانت به این آب و خاک:
کند، باید اینگونه گردد هلاک
هوش مصنوعی: هر کسی که به این سرزمین و خاک خیانت کند، سزاوار نابودی و هلاکت است.
تو، با دشمنِ مملکت ساختی
ولی نعمتِ خویش، نشناختی
هوش مصنوعی: تو با دشمنان کشور سازش کردهای، اما به کسانی که به تو کمک کردهاند، توجهی نداری.
کشانیدهای در خیانت به ننگ
همه نامِ ننگینِ تیمور لنگ
هوش مصنوعی: تو با خیانتهایی که کردهای، موجب شرمساری و رسوایی نام ننگین تیمور لنگ شدهای.
ز تخمِ حرامِ مغول یا تتار
جز از این که دیدی، توقع مدار
هوش مصنوعی: از نسل و ریشههای ناپاک و بیپایه، انتظار چیز خوبی نداشته باش. چیزی جز آنچه که دیدهای، نباید توقع داشته باشی.
هویت ز هر بیهویت مجوی
به غیر از خطا، آنچه دیدی بگوی
هوش مصنوعی: به دنبال پیدا کردن هویتی در میان افرادی که هیچ هویتی ندارند نباش. فقط آنچه را که به چشم میبینی، بدون هیچ اشتباهی بیان کن.
چو گنجشک از دیدن روی بوم
مرا دل تپد زین سجلهای شوم
هوش مصنوعی: دل من مانند گنجشکی است که از دیدن رنگ و نقش بوم میتپد و به خاطر این سرنوشتهای بد، نگران و پریشان است.
پس از هفتصد سال کز روزگار:
گذشت است، ماند از تو، این یادگار:
هوش مصنوعی: بعد از گذشت هفتصد سال از عمر، تنها یاد تو باقی مانده است.
که گویند بعد از تو، یاران تو
سیهکارها، همقطاران تو:
هوش مصنوعی: برخی میگویند که پس از تو، دوستانت دچار بدبختی شدهاند و همپیمانانت نیز در وضعیت ناگواری به سر میبرند.
که تیمور لنگ ار یکی بود تاش:
نبود آن یکی، غیر تیمورتاش . . .
هوش مصنوعی: اگر تیمور لنگ یکی بود، هیچ چیز دیگری وجود نداشت جز تیمور لنگ و همراهانش.
یکی نکته باقیست، از من به گوش:
نگه دار همچون پیام سروش
هوش مصنوعی: یک نکته باقی مانده است که باید به تو بگویم: مانند پیام سروش، مراقب و با احتیاط باش.
به مادر، کسی جان فدا ساخته است
که از خون او پرورش یافته است
هوش مصنوعی: کسی که جان خود را برای مادرش فدای او میکند، همان فردی است که با محبت و مراقبت او بزرگ شده و زندگیاش را مدیون او است.
به مامِ وطن «هر که» مأنوس نیست
زنازاده در بند ناموس نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که به وطن خود علاقهمند نیست و با آن آشنا نیست، مانند کسی است که از خانوادهای معلوم زاده نشده و آزاد نیست.
هر آن کس که خون خورد عمری چو من
از او باید آموخت، عشق وطن
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند من سالها در رنج و سختی زندگی کرده است، باید از او درس عشق به وطن را آموخت.
وطندوستان، دیدهام من بسی
چه داند وطن چیست؟ هر ناکسی
هوش مصنوعی: من در بین وطندوستان دیدهام که خیلیها نمیدانند وطن چیست و هر کسی که لایق نیست، نظر میدهد.
وطن، چاردیوار ملک است و باغ!
وطندوست جز این، ندارم سراغ!
هوش مصنوعی: وطن مکانی است که در آن زندگی میکنیم و همچون باغی زیباست. من هیچ وابستگی دیگری به غیر از این عشق به وطن ندارم.
به راه وطن، آن کسی سوختهست
که در دیده، زین خاک اندوختهست
هوش مصنوعی: کسی که عشق و علاقه به وطنش در دل دارد، به خاطر یادگارها و خاطراتی که از آن سرزمین در دلش مانده، دچار دلتنگی و سوختگی است.
ز تنهای ناپاک و خونِ نجس
نباید وطندوستی کرد حس
هوش مصنوعی: از بدنهای ناپاک و خون آلوده نمیتوان محبت به وطن داشت.
به جان دوست دارد کس این آب و خاک
که خونش بود چون می ناب، پاک
هوش مصنوعی: کسی به جان دوست دارد این سرزمین و محیط را که خونش در آن مانند شراب ناب، خالص و پاک است.
وطندوست، ایرانیِ خالص است
نه چون خالصی زادهٔ ناقص است
هوش مصنوعی: محبّت به وطن، نشانی از عشق واقعی به سرزمین است و این عشق باید از دل و وجود انسان برآید. این عشق واقعی متفاوت است از محبتهایی که از نقص و کمبود درونی نشأت میگیرد.
وطندوستانی درین مردمند
که در کشور خویش، سردرگمند
هوش مصنوعی: افرادی در این جامعه وجود دارند که به وطن خود علاقمندند اما در آن احساس گیجی و سردرگمی میکنند.
دعاشان به درگاه پروردگار
جز این نیست دربارهٔ این دیار:
هوش مصنوعی: دعای آنها به درگاه خدا تنها در مورد این سرزمین چنین است:
کند دشمن خانگی را هلاک
کند شر بیگانه، زین آب و خاک
هوش مصنوعی: دشمنان نزدیک میتوانند به راحتی به ما آسیب برسانند، در حالی که شر بیگانگان کمتر خطرناک است، زیرا این خطر از سرزمین و وطن خودمان ناشی میشود.
خیانتگران آنچه هستند، کاش:
ببینند کیفر، چو تیمورتاش
هوش مصنوعی: کاش خائنین آنچه که هستند را ببینند و عاقبت کار خود را درک کنند، مانند کیفر تیمورتاش.
حاشیه ها
1403/09/03 17:12
کژدم
سعید پورعظیمی که تصحیح حائری را آکنده از تغییر و تحریف میداند، در صفحهٔ ۲۹۰ تصحیح خود از دیوان عارف پایان این شعر را با چند بیت بیشتر و اندکی تفاوت بدین گونه نقل کرده است:
همان به که این رشته کوته کنم
دعا بر بقای شهنشه کنم
شهنشهپرستان در این مردمند
که در کشور خویش سردرگمند
دعاشان به درگاه پروردگار
جز این نیست دربارهٔ شهریار
که شه را دهد عمر چندان خداش
که هر خائنی را نشاند به جاش
کَنَد شرّ بیگانه زین آب و خاک
کند دشمن خانگی را هلاک
خدایا به ره آر گمراه را
صد و بیست سال عمر ده شاه را