شمارهٔ ۶
نویسنده را بایدی چار چیز
دل و دست و افکار و وجدان تمیز
وگر اینکه ناپاک شد این چهار
ز ناپاکی صاحبش شک مدار
چه خوش گفت سعدی خدای سخن
به تحریف آن گفته بشنو ز من
فتد تیغ اگر دست زنگیِ مست
از آن بِهْ قلم در کفِ خودپرست
قلم چون گرفتی دورویی مکن
غرضورزی و کینهجویی مکن
به کف خاک، چشم فتوت مپاش
گرفتی قلم بیمروت مباش
سخن بیشمار است و مطلب هزار
مگو حرف بیمغز نااستوار
ره راستی و درستی گزین
جز از راستی و درستی مبین
قلم گیر و همچون قلم راست باش
نه هر چش خیال کجت خواست، باش
کجی گر، ز شمشیر جویی بجاست
قلم راست باید، چو کج شد خطاست
قلم کز پی زحمت مردم است
قلم نیست نیش دم کژدم است
مشو خار راه خیال کسی
که اندیشه ز اندیشه باید بسی
رخ زشت چون خبث طینت مپوش
به گمنامی و باز گوشی مکوش
ز نام تو ای ننگ باد حامیت
چه دیدم که بینم ز گمنامیت
مقالهنویسی و بسط مقال
چه لازم به زیر چپیه عقال
گرت ننگ و رسوایی و عار نیست
به گمنام بودنت اصرار چیست؟
درآ از پسِ پردهٔ استتار
نه مردی تو هم؟ سر به مردی برآر
زنان را هم از پرده نک رم بود
چه مردی بود کز زنی کم بود
به روبنده و پیچه و روی زشت
نباید به دلخواه چیزی نوشت
اگر بود وجدان نباید زبون
به پیچش در چادر قیرگون
به خوی تو مزمن شد این ناخوشی
که یک عمر کوشی به وجدان کشی
چرا عاریت جامهات در بر است
خر ار جل ز اطلس بپوشد خر است
ز تغییر رنگ و به تبدیل نام
تو را میشناسم من ای بدلجام
تو را باب حرص است و مام تو آز
تو زایندهٔ آزی ای حقهباز
مزن بر رسیده دمل نیشتر
مدر پردهٔ خویش زین بیشتر
تو نه اهل رزمی و نه اهل بزم
تو دزدی و غارتگر نثر و نظم
مکرر به گوش من این داستان
فرو رفته از گفتهٔ راستان
شنیدم چو طومار عمر «بهار»
بپیچید اجل زد خزانش به بار
ز شروان سوی طوس آمد فرود
به خان تو مهمانکش آمد فرود
شدی میزبان سیهکاسهاش
ببردی به تاراج سرمایهاش
چو از تن برون شد روان جان او
به دست تو افتاد دیوان او
به عمری بدش هرچه اندوخته
تو اندوختیش ای پدر سوخته
اگر زنده از مرگ او نام توست
حقیقت نمیمیرد ای نادرست
من این راز بنهفته بودم مگر
که خود فاش گردد به دست دگر
چه سازم تو ناجنس نگذاشتی
میان من و خود رهِ آشتی
تو آنی و جز این نمیشایدت
وزین پس تخلص «خزان» بایدت
فرومایه با مایهٔ دیگران
به سرمایهداران چهای سرگران
تو خود دانی ای شاعر مستطاب
که در زندگانی نداری کتاب
چو دزد کتاب است عنوان تو
به ماتحت طبع است دیوان تو
ز ماتحت طبع آنچه آید برون
ز افکار توست ای خراباندرون
فزون است پیش من اسرار تو
ز کردار ناپاک و پندار تو
در این باب بنویسم ار یک کتاب
نگردم به بابی از آن کامیاب
طبیعت نیارد به صد قرن و نسل
بهاری که هر آن شود چار فصل
به نیرنگبازی تو عالیجناب
نماند آنکه رنگی نریزی به آب
من ای چاپلوس آدم باز گوش
نیم چون تو هرگز عقیدهفروش
به عهد قوام و به دور وثوق
ز رسواییات خسته شد کوس و بوق
تو اسباب قتل حسین لله
شدی ای دمکرات پست دله
ز عشق گل روی پول قجر
به دست تو عشقی شد عمرش به سر
کنون مینویسی که شد انتحار
در ایران ز گفتار من پایدار
اگر هست در گفتِ من این اثر
تو دیگر چه میگویی ای بیهنر
ز اشعار آزادی من تمام
گرفتید سرمشق خود هرکدام
چه شد اینک از شاعران وطن
همه عیب جویند ز اشعار من
به عالم عیان گشت پستیِ تو
درستیِ من، نادرستیِ تو
مرا مادر پاک زایید پاک
یقین دان به پاکی روم سوی خاک
به عمر ار چه یک روز ناسودهام
ولی چون تو دامن نیالودهام
من از دوستان گر جدا ماندهام
به یک رنگ ثابت به جا ماندهام
تو آنی و من این ز نزدیک و دور
گواهند یک ملتی مست و کور
دگر اندرین مملکت کس نماند
که باید قلم پشت تا گور راند
کسی را که در شرق و غرب است نام
سر هر زبانی به اعزاز تام
چه اندیشه از چون تو بیآبرو
پریشیدهفکر و پراکندهگو
دهان پاک باید قلم پاکتر
کز او نام تا گور آید به در
وجودی که نابود بُد چون سراب
چه گوید به دریای پرالتهاب
تو چون موش کوری و تا گور نور
سزد گر گریزد ز خور موش کور
چه خورشید تابنده شد نورپاش
چو خفّاش اگر عاجزی کور باش
دگر کورکورانه این ره مپوی
ز تاگور هندوستانی مگوی
از این راه دیگر برای تو پول
محال است یک غاز گردد وصول
به هندوستان پول هر قدر بود
ربودند پیش از تو آن را رُنود
چنین است حرفت که تاگور کیست
وگر هر که باشد همان اجنبی است
شگفت است از چون تویی این سخن
و یا غیر از این رفته در ذهن من
تو کز اجنبی بار بستهای
چه شد اینک از اجنبی خستهای
تو با خویش از اجنبی بدتری
چه میگویی از اجنبیپروری
پرستش اگر ز اجنبی این بود
مرا این پرستشگه آیین بود
به تاگور از جان و دل بندهام
من امثال او را ستایندهام
گر از جنس انسان از این سان نبود
هم از اصل ای کاش انسان نبود
به چشم خردمند پوشیده نیست
که فکر کسی چون تو پوسیده نیست
نبودند از این مردم ار در بشر
چه چیزی از آدم بُدی غیر شر
دگر از چه آگاهیات ای حکیم
نبوده است از ایران و هند قدیم
از این پس به تردستی از این و آن
چو تاریخ دزدیدی آن را بخوان
و یا آنکه از حضرت کسروی
بدان سان که کش رفته گر کش روی
توان آگهی یابی از عهد جم
چه بد حال هندوستان و عجم
وز آن عهد تا دور ساسانیان
نَبُدْشان به جز دوستی در میان
از آن روز تا روزگار عرب
که شد بر عجم روز چون تیرهشب
همه خاندانهای والاتبار
از ایران سوی هند بستند بار
از این خانه بیرون به خواری شدند
فراری به صد سوگواری شدند
ندادند تن در رهِ بندگی
کشیدند سر از سرافکندگی
گریزان ز ننگ اسارت شدند
فراری ز قید حقارت شدند
برَستند از این خاکِ خائنپرست
ببستند رخت و بشُستند دست
سوی خاک هندوستان تاختند
در آن خاکدان خانمان ساختند
شدی خاک زرخیز هندوستان
ز جان زرخرید وطندوستان
هزار و سه صد سال در آن دیار
ببودند با عزت و افتخار
مرا نیست شکی در این اعتقاد
یقینا هر ایرانی پاکزاد
خود این تخم امید کارد به دل
که هندوستان کی شود مستقل
تو گر بچه باز گوش ار کری
خوش این پند در گوش دل بسپری
نهالی که جز رنجشش نیست بار
از این بیش بین دو ملت مکار
اگر سر بپیچی تو ای بازگوش
ز پندم پس این پند سعدی نیوش
که از کودکی دارم این گفته یاد
چه خوش گفت، ای روح گوینده شاد
«مزن بیتأمل به گفتار دم
نکو گوی اگر دیر گویی چه غم»
نوشتی یک از علت اشتهار
بود مرگ در صفحه روزگار
از این رو نمیمیرد عارف چرا؟
که ملت به قبرش سرود ورا
بخوانند، از او قدردانی کنند
چو من بهر او ریزهخوانی کنند
از این لطف مخصوص شرمندهام
وز این مهر تا زندهام بندهام
ولی نیست اینقدر هم انتظار
از این مردمان فراموشکار
مرا یک سؤالیست بیگفتوگو
تو را گر جوابی است با من بگو
به من از چه روی این همه دشمنید
برای چه راضی به مرگ منید
سزاوار بیمهری از چیستم
من ایرانیام اجنبی نیستم
به من از چهاید این همه سرگران
چه گوییدم ای بیپدرمادران
گر این است اسباب بیمهریام
که گفتند من شاعر ملیام
غلط کرد هرکس که این حرف گفت
مگر هر که گفت هرچه باید شنفت
نه ملت مرا داند از خویشتن
نه بر من وطن گوید اولاد من
کسی بیوطنتر ز من در جهان
به هر جای جوید نگیرد نشان
همه مهر این مادر پیر گیج
بُوَد صرف در راه اولادِ بیج
وطن آنچنان داد پاداش من
که لبسوز شد کاسهٔ آش من
شدم دشمن هر که بهر وطن
شد آخر وطن دشمن جان من
وطن استخوان مرا آب کرد
به هر روز یک سوی پرتاب کرد
مرا خسته و خوار و رنجور کرد
همین بس کهام زنده در گور کرد
بدی آنچه در حق من کرد خواست
ز عشق وطن چیزی از من نکاست
وطن حاصل عمر من باد داد
وطن یادم «ای داد و بیداد داد»
شما دیگر ای زادگان وطن
چه خواهید از قالب خشک من
مرا ننگ از شعر و از شاعری است
خود این کار پستی ز سوداگری است
وحید خر آخوند گند گدا
عجب آنکه شاعر نداند مرا
چنان بغض در دل بُوَد از منش
تو گفتی که … من زنش
اگر طبع شاعر چو طبعش گداست
نه من شاعرم شعر حق شماست
نبودم همه عمر موقعشناس
خوش آمد نگفتم خدا را سپاس
از این راه چیزی نیندوختم
چو دیگر کسان شعر نفروختم
به ندرت اگر شعر من گفتهام
برای دل خویشتن گفتهام
از این کار جز زحمت و دردسر
نشد حاصلم هیچ چیز دگر
به ایرج چه خوش گفت دکتر حسن
که احسن بر آن فکر بکر حسن
بُوَد گفتنِ شعر خود حرفِ مفت
نباید پس از حد برون مفت گفت
تو از مفت عارف همیسوختی
هم از پوستش پوستین دوختی
بلی کسب شهرت ز من گر نبود
به گمنامی از این جهان رفته بود
به مرگ من ار چشمتان بر در است
شتر پوستش پوستین خر است
بلی مرگ حق است و حق پایدار
پس از مرگ حق میشود آشکار
به وقت حساب سفید و سیاه
رسد مرگ بییک قلم اشتباه
در آخر چو بایست ازین درگذشت
کنون نیز باید ازین درگذشت
مرا تاکنون خودنمایی نبود
حقیقت شنو خودستایی چه سود
طبیعت هنر داد بر من چهار
که آن چار در صفحه روزگار
نداده است و نَدْهَد ازین پس دگر
به تنهایی آن چار بر یک نفر
بود قرنها مام ایران عقیم
ز پروردنِ چون منی ای ندیم
ولیکن ز هر کوره ده ده نفر
گداطبع شاعر درآید به در
که هر یک وحید سخنپرورند
بهار ادب را گل صدپرند
مبین کاینچنین سربهزیر پرم
در این صحنه من یکّه بازیگرم
به موسیقیام اولین اوستاد
نشاید که منکر شد این از عناد
مرا دید اگر فاریابی به خواب
برون نامد از قریهٔ فاریاب
در آوازه بیرون ز اندازهام
بپیچید در چرخ آوازهام
شدی زنده سعدی خدای سخن
اگر شعر خود میشنیدی ز من
اگر بود داوود، صوتش، گره
به حلقش زدی همچو حلقه زره
سپر پیشم از عجز انداختی
ز ره بازگشتی زره ساختی
به نزدیک من بود چون کودکی
اگر بود در دور من رودکی
دهان بستی و چنگ خود سوختی
به نزد من آهنگ آموختی
خداوند و خلاق آهنگ کیست
جز از من کس ار گفت جز شرک نیست
ز شعر ار سخن گویی اینت جواب
من و گرز و میدان افراسیاب
ز چوگان اندیشه گوی سخن
به میدان فکندم، بیا و بزن
به گفتار بگذشتهات اعتبار
نباشد بیا تازه داری بیار
بود روشن افعال و اعمال من
به چندین هنر این بُوَد حال من
تو بودی در این مدت ار جای من
طمع بانگ میزد که ای وای من
ولی من چه دارم به این حال؟ هیچ
تو با هیچ همه چیز داری مپیچ
بُوَد رختخوابم ز حاجی وکیل
که خصمش زبون باد و عمرش طویل
اگر پهن فرشم به ایوان بود
سپاسم ز الطاف کیوان بود
سیهروی از روی اقبالیام
که دیگ وی از مطبخ خالیام
پر از شِکوهٔ وارونه در زیر طاق
فتاده است دلتنگ و قهر از اجاق
وگر میز و گر یک دو تا صندلی است
ز دکتر بدیع است از بنده نیست
اثاثیهٔ عارفِ بیاساس
سه تا سگ دو دستی است کهنه لباس
من این زندگانی ناپایدار
به زحمت از آن کردمی اختیار
که از هر بداندیش بد نشنوم
ز بدگوی و بدخواه راحت شوم
ندانستمی یک دل صاف نیست
درین مملکت یک جو انصاف نیست
نکردم من آن را که بایست کرد
نفهمیده بودم چه بایست کرد
نکردم به سان همه دوستان
وطنزادگان و وطندوستان
وطن را از اول بهانه کنم!
فراهم زر و ملک و خانه کنم
مپندار این را هم از بددلی
که از بهر من یک اطاق گلی
در این کشور پهن یغما شده
نمیشد که باشد مهیا شده
نه، این نیست، اینقدر کوتهنظر
نبودم بسازم به این مختصر
ز بوشهر وز پهلوی تا ارس
وز آن سوی تا خانقین این هوس
به سر بود، ایران همه سربهسر
بُوَد کشور من، چه خواهم دگر
تن و روح و خون من ایرانی است
خود این کالبد را خود او بانی است
اگر جان به قربان نامش کنم
تن و جان هم از او بود من کیم
منی در میان نیست تا بهر تن
بگوید فلان چیز ایران ز من
من این بودم اینم، شما کیستید
بداندیش و بدخواهم از چیستید
چو با خویش بدخواه و بیگانهاید
سر خویش گیرید دیوانهاید
شمارهٔ ۵ - عارف و کلنل نصرالله خان: به عهد چشم تو یک دل امیدوار نشدشمارهٔ ۷: ببند ای دل غافل به خود ره گله را
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نویسنده را بایدی چار چیز
دل و دست و افکار و وجدان تمیز
هوش مصنوعی: نویسنده باید چهار ویژگی داشته باشد: دلی پر از احساس، دستی توانمند، افکاری خلاق و وجدان پاک.
وگر اینکه ناپاک شد این چهار
ز ناپاکی صاحبش شک مدار
هوش مصنوعی: اگر این چهار چیز از ناپاکی آلوده شدند، در مورد صاحب آنها شک نکن.
چه خوش گفت سعدی خدای سخن
به تحریف آن گفته بشنو ز من
هوش مصنوعی: سعدی، استاد سخن، به زیبایی صحبت کرده است و اگر کسی بخواهد آن را به شکلی نادرست بیان کند، بهتر است به من گوش کند و آن را به درستی بشنود.
فتد تیغ اگر دست زنگیِ مست
از آن بِهْ قلم در کفِ خودپرست
هوش مصنوعی: اگر تیغی در دست یک زنگی مست بیفتد، بهتر از آن است که قلم در دست کسی باشد که خود را بزرگ میداند.
قلم چون گرفتی دورویی مکن
غرضورزی و کینهجویی مکن
هوش مصنوعی: وقتی قلم را به دست میگیری، از رفتارهای دوگانه و نیتهای بد دوری کن و در کار خود با کینه رفتار نکن.
به کف خاک، چشم فتوت مپاش
گرفتی قلم بیمروت مباش
هوش مصنوعی: در دنیای مادی و دنیاپرستانه، قدرت و ثروت را به آسانی به دست نیاورید و در کارهایتان انصاف و راستگویی را مدنظر داشته باشید. نباید با بیرحمی و بیتوجهی به دیگران رفتار کنید.
سخن بیشمار است و مطلب هزار
مگو حرف بیمغز نااستوار
هوش مصنوعی: سخن و مطالب بسیار زیادی وجود دارد، اما حرفی که بیمعنا و بیمحتوا باشد، بههیچوجه پایدار و محکمش نیست.
ره راستی و درستی گزین
جز از راستی و درستی مبین
هوش مصنوعی: راه راست و درست را انتخاب کن و جز از حقیقت و صداقت چیزی نگو.
قلم گیر و همچون قلم راست باش
نه هر چش خیال کجت خواست، باش
هوش مصنوعی: قلم را در دست بگیر و درست و مستقیم باش، نه اینکه مطابق با هر تصور و خیال کج و معوجی که به ذهنت میآید، رفتار کنی.
کجی گر، ز شمشیر جویی بجاست
قلم راست باید، چو کج شد خطاست
هوش مصنوعی: اگر به دنبال اصلاح و درست کردن چیزی هستی، باید از ابزار مناسب استفاده کنی. اگر چیزی به اشتباه پیش برود، باید به فکر اصلاح آن باشی، زیرا خطا در کار غیرقابل قبول است.
قلم کز پی زحمت مردم است
قلم نیست نیش دم کژدم است
هوش مصنوعی: قلمی که برای خدمت و تلاش مردم به کار میرود، واقعی نیست و فقط ابزاری است مثل نیشی که از کژدم میآید.
مشو خار راه خیال کسی
که اندیشه ز اندیشه باید بسی
هوش مصنوعی: به کسی که در افکارش غرق است، اجازه نده که تو را به زحمت بیندازد؛ زیرا افکار پیچیده و تفکرات زیاد او میتواند تو را از مسیر اصلیات منحرف کند.
رخ زشت چون خبث طینت مپوش
به گمنامی و باز گوشی مکوش
هوش مصنوعی: چهره زشت خود را با پنهانکاری نپوشان و سعی نکن که خود را به دیگران نشان بدهی.
ز نام تو ای ننگ باد حامیت
چه دیدم که بینم ز گمنامیت
هوش مصنوعی: از نام تو که باعث ننگ است، چه چیزی دیدم که اکنون از ناشناسیات میبینم.
مقالهنویسی و بسط مقال
چه لازم به زیر چپیه عقال
هوش مصنوعی: نوشتن مقاله و گسترش بحث چه نیازی به تنگنظری و محدودیت ذهنی دارد؟
گرت ننگ و رسوایی و عار نیست
به گمنام بودنت اصرار چیست؟
هوش مصنوعی: اگر از ننگ و رسوایی و بیآبرویی دوری، پس چه نیازی به پنهان ماندن داری؟
درآ از پسِ پردهٔ استتار
نه مردی تو هم؟ سر به مردی برآر
هوش مصنوعی: از پشت پردهی مخفیگاه بیرون بیایید، آیا تو هم مردی نیستی؟ پس سر را به جلو بیاور و نشان ده.
زنان را هم از پرده نک رم بود
چه مردی بود کز زنی کم بود
هوش مصنوعی: زنان را هم از حجاب و پرده دور نکن، چون چه مردی وجود دارد که از وجود زن بینیاز باشد؟
به روبنده و پیچه و روی زشت
نباید به دلخواه چیزی نوشت
هوش مصنوعی: نباید به ظاهر و پوشش نازیبا توجه کرد و قضاوت اشتباهی داشت یا به دلخواه چیزی نوشت.
اگر بود وجدان نباید زبون
به پیچش در چادر قیرگون
هوش مصنوعی: اگر انسان دارای وجدان باشد، نباید در زمانی که در شرایط ناپسند قرار میگیرد، زبانش را به اشاره و لطیفهگویی بیمورد بگشاید.
به خوی تو مزمن شد این ناخوشی
که یک عمر کوشی به وجدان کشی
هوش مصنوعی: این مشکل و درد به خاطر ویژگیهای خودت به خوبی جا افتاده و حالا به چیزی تبدیل شده که یک عمر در تلاش برای کنار آمدن با آن بودهای.
چرا عاریت جامهات در بر است
خر ار جل ز اطلس بپوشد خر است
هوش مصنوعی: چرا لباس گرانقیمت و زیبا را به تن داری؟ اگر حتی الگوی لباس تو از بهترین پارچهها باشد، باز هم تو فقط یک خر هستی.
ز تغییر رنگ و به تبدیل نام
تو را میشناسم من ای بدلجام
هوش مصنوعی: من تو را به تغییر رنگ و تغییر نام میشناسم، ای کسی که چون جام هستی.
تو را باب حرص است و مام تو آز
تو زایندهٔ آزی ای حقهباز
هوش مصنوعی: تو به خاطر طمع و حرص خودت هستی و مادر تو نتیجهی همین آز و طمع است. ای حقهباز!
مزن بر رسیده دمل نیشتر
مدر پردهٔ خویش زین بیشتر
هوش مصنوعی: به کسی که به موقع به او نرسیدهای، حمله نکن و نیش زبانی مزن. بهتر است که خودت را در حفظ کنی و از حریم خود دفاع نمایی، زیرا بیشتر از این نباید تحمل کنی.
تو نه اهل رزمی و نه اهل بزم
تو دزدی و غارتگر نثر و نظم
هوش مصنوعی: تو نه در میدان جنگ توانایی داری و نه در میهمانیها، بلکه تنها در سرقت و غارت کردن کلمات و شعرها مهارت داری.
مکرر به گوش من این داستان
فرو رفته از گفتهٔ راستان
هوش مصنوعی: داستانی که حکمت و حقیقت در آن نهفته است، بارها و بارها به گوش من رسیده و در ذهنم جا گرفته است.
شنیدم چو طومار عمر «بهار»
بپیچید اجل زد خزانش به بار
هوش مصنوعی: شنیدم که وقتی عمر بهار مانند یک طومار پیچیده میشود، مرگ به جانش میافتد و فصل خزان به سراغش میآید.
ز شروان سوی طوس آمد فرود
به خان تو مهمانکش آمد فرود
هوش مصنوعی: از شروان به سوی طوس آمد و در خانهات مهمانی فرود آمد.
شدی میزبان سیهکاسهاش
ببردی به تاراج سرمایهاش
هوش مصنوعی: تو به مهمانی او رفتی و او با چشمان تیرهاش، سرمایهات را به یغما برد.
چو از تن برون شد روان جان او
به دست تو افتاد دیوان او
هوش مصنوعی: زمانی که روح او از بدن خارج شود، جانش به دست تو میافتد و دفتری پر از رازهای او نزد تو خواهد بود.
به عمری بدش هرچه اندوخته
تو اندوختیش ای پدر سوخته
هوش مصنوعی: به عمرش هرچه که جمع کردهای، تو هم به عمرت آن را جمع کردهای، ای پدر سوخته.
اگر زنده از مرگ او نام توست
حقیقت نمیمیرد ای نادرست
هوش مصنوعی: اگر نام تو به خاطر او زنده است، پس حقیقت هرگز نمیمیرد، ای نادرست.
من این راز بنهفته بودم مگر
که خود فاش گردد به دست دگر
هوش مصنوعی: من این راز را پنهان کرده بودم تا اینکه خودش بهطور ناگهانی توسط شخص دیگری آشکار شود.
چه سازم تو ناجنس نگذاشتی
میان من و خود رهِ آشتی
هوش مصنوعی: چه کنم که تو با وجود خود، راه آشتی و نزدیکی بین ما را بستهای؟
تو آنی و جز این نمیشایدت
وزین پس تخلص «خزان» بایدت
هوش مصنوعی: تو همان هستی که هستی و نمیتوانی به چیز دیگری بدل شوی، بنابراین از این پس باید به نام «خزان» شناخته شوی.
فرومایه با مایهٔ دیگران
به سرمایهداران چهای سرگران
هوش مصنوعی: انسانهای حقیر و بیمایه با استفاده از داراییهای دیگران به ثروتمندان چه تأثیری میتوانند بگذارند؟
تو خود دانی ای شاعر مستطاب
که در زندگانی نداری کتاب
هوش مصنوعی: ای شاعر بزرگ، تو خود میدانی که در زندگیات هیچ دانشی نداری.
چو دزد کتاب است عنوان تو
به ماتحت طبع است دیوان تو
هوش مصنوعی: اگر کتابی را بدزدند، عنوان آن تنها در قسمت پایین و در فصلهای آخرش باقی میماند.
ز ماتحت طبع آنچه آید برون
ز افکار توست ای خراباندرون
هوش مصنوعی: هر چیزی که از درون تو به بیرون میآید، نتیجه افکار خودت است و از روح و ذات تو سرچشمه میگیرد.
فزون است پیش من اسرار تو
ز کردار ناپاک و پندار تو
هوش مصنوعی: من از رفتار ناپسند و اندیشههای تو، اسرار و رازهای بیشتری در دست دارم.
در این باب بنویسم ار یک کتاب
نگردم به بابی از آن کامیاب
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در مورد این موضوع بنویسم، حتی اگر یک کتاب هم بنویسم، فقط به یک بخش از آن میتوانم به خوبی بپردازم.
طبیعت نیارد به صد قرن و نسل
بهاری که هر آن شود چار فصل
هوش مصنوعی: طبیعت نمیتواند به مدت صد قرن و نسل، بهاری را حفظ کند، زیرا هر لحظه ممکن است فصلها تغییر کنند و فصلهای مختلف اتفاق بیفتند.
به نیرنگبازی تو عالیجناب
نماند آنکه رنگی نریزی به آب
هوش مصنوعی: به دلیل شیطنت و نیرنگ تو، هیچکس نتوانست رنگ و جلوهای به وضع موجود ببخشد.
من ای چاپلوس آدم باز گوش
نیم چون تو هرگز عقیدهفروش
هوش مصنوعی: من مانند تو که فروشنده عقاید دیگران هستی، هرگز از تو چاپلوسی نمیکنم.
به عهد قوام و به دور وثوق
ز رسواییات خسته شد کوس و بوق
هوش مصنوعی: به خاطر وفاداری و اعتماد، دیگر از رسواییات خسته شدهاند و دیگر خبری از صدا و سر و صَرفه نیست.
تو اسباب قتل حسین لله
شدی ای دمکرات پست دله
هوش مصنوعی: تو به عنوان یک فرد جریانساز و تأثیرگذار، به گونهای عمل کردهای که باعث ضرر و آسیب به حسین شدهای، ای انسان پست و بیارزش.
ز عشق گل روی پول قجر
به دست تو عشقی شد عمرش به سر
هوش مصنوعی: از زیبایی و عشق به چهرهات، این عشق به جایی رسیده که عمرش به پایان آمده است.
کنون مینویسی که شد انتحار
در ایران ز گفتار من پایدار
هوش مصنوعی: اکنون مینویسی که بر اثر سخنان من در ایران، دچار وضعیت بحرانی شدهای.
اگر هست در گفتِ من این اثر
تو دیگر چه میگویی ای بیهنر
هوش مصنوعی: اگر در کلام من نشانهای از تو وجود دارد، پس دیگر چه چیزی برای گفتن داری ای بیهنر؟
ز اشعار آزادی من تمام
گرفتید سرمشق خود هرکدام
هوش مصنوعی: شما از اشعار من درباره آزادی استفاده کردید و هر یک از شما به نوعی آن را الگو و سرمشق خود قرار دادید.
چه شد اینک از شاعران وطن
همه عیب جویند ز اشعار من
هوش مصنوعی: حال چه شده که اکنون همه شاعران وطن فقط به عیبجویی از شعرهای من مشغولند؟
به عالم عیان گشت پستیِ تو
درستیِ من، نادرستیِ تو
هوش مصنوعی: واقعیت این است که پستی و ضعف تو با روشنی و درستی من آشکار شده است و نادرستی تو نیز مشخص شده است.
مرا مادر پاک زایید پاک
یقین دان به پاکی روم سوی خاک
هوش مصنوعی: مادرم مرا در پاکی به دنیا آورده است، بنابراین میدانم که با یقین باید به پاکی به سمت خاک بروم.
به عمر ار چه یک روز ناسودهام
ولی چون تو دامن نیالودهام
هوش مصنوعی: اگرچه عمرم فقط یک روز است که بیخود و بیهدف نگذشته، اما چون تو به دامنم نچسبیدهای، ارزشاش را دارد.
من از دوستان گر جدا ماندهام
به یک رنگ ثابت به جا ماندهام
هوش مصنوعی: من از دوستانم اگر فاصله گرفتهام، هنوز هم به همان حال و احساس قبلی با ثبات باقی ماندهام.
تو آنی و من این ز نزدیک و دور
گواهند یک ملتی مست و کور
هوش مصنوعی: تو هستی و من در اینجا، از نزدیکی و دوری ما، دلیلی بر یک ملت سرمست و نابینا هستند.
دگر اندرین مملکت کس نماند
که باید قلم پشت تا گور راند
هوش مصنوعی: در این سرزمین دیگر هیچکس باقی نمانده که ارزش آن را داشته باشد که تا آخر عمرش به نوشتن و قلم زدن بپردازد.
کسی را که در شرق و غرب است نام
سر هر زبانی به اعزاز تام
هوش مصنوعی: کسی که در شرق و غرب دنیا شناخته شده و مورد احترام است، نام او بر سر هر زبانی دیده میشود.
چه اندیشه از چون تو بیآبرو
پریشیدهفکر و پراکندهگو
هوش مصنوعی: تو که بیهوده و پریشانگو هستی، چرا به فکر آن هستی که بیاعتبار باشی؟
دهان پاک باید قلم پاکتر
کز او نام تا گور آید به در
هوش مصنوعی: برای اینکه نامی جاودانه و خوب از انسان به یادگار بماند، باید زبان و گفتارش نیز پاک و بیآلایش باشد. در واقع، اگر زبان که ابزار بیان است پاک باشد، آنچه از انسان به یادگار میماند نیز بهتر و ارزشمندتر خواهد بود.
وجودی که نابود بُد چون سراب
چه گوید به دریای پرالتهاب
هوش مصنوعی: موجودی که خود را بیارزش میداند مانند خیال و توهم چه چیزی میتواند دربارهٔ دریای پرخروش و سرشار بگوید؟
تو چون موش کوری و تا گور نور
سزد گر گریزد ز خور موش کور
هوش مصنوعی: شما مانند موش کوری هستید و تا زمانی که در زیر زمین هستید، باید از نور و روشنایی فراری باشید. اگر هم از نور بگریزید، به خودتان آسیب میزنید.
چه خورشید تابنده شد نورپاش
چو خفّاش اگر عاجزی کور باش
هوش مصنوعی: اگر خورشید درخشان و نورافشان باشد، اما تو همچنان مثل یک خفاش بیچشم و ناتوان باشی، هیچ نوری را نمیبینی.
دگر کورکورانه این ره مپوی
ز تاگور هندوستانی مگوی
هوش مصنوعی: دیگر مانند گذشته و بدون فکر این مسیر را نرو، زیرا آن عارف هندی چیزی برای گفتن دارد.
از این راه دیگر برای تو پول
محال است یک غاز گردد وصول
هوش مصنوعی: عمل کردن به این روش برای تو ممکن نیست که حتی یک پول اندک به دست آوری.
به هندوستان پول هر قدر بود
ربودند پیش از تو آن را رُنود
هوش مصنوعی: پول و ثروت هند هر مقدار که بود، قبلاً به وسیله کسانی دیگر از آنجا برده شده است و تو نتوانستی از آن بهرهمند شوی.
چنین است حرفت که تاگور کیست
وگر هر که باشد همان اجنبی است
هوش مصنوعی: حرف تو این است که تاگور چه کسی است، و اگر هر کس دیگری باشد، او هم برای ما بیگانه خواهد بود.
شگفت است از چون تویی این سخن
و یا غیر از این رفته در ذهن من
هوش مصنوعی: عجیب است که از فردی مانند تو چنین سخنی برمیآید، یا اینکه چیزی غیر از این در ذهن من خطور کند.
تو کز اجنبی بار بستهای
چه شد اینک از اجنبی خستهای
هوش مصنوعی: تو که از دیگران تاثیر گرفتهای و بار زندگیات را از آنها آموختهای، حالا چرا از آنها خسته شدهای؟
تو با خویش از اجنبی بدتری
چه میگویی از اجنبیپروری
هوش مصنوعی: تو که با خودت مشکلات بیشتری داری، چرا از دیگران و تربیت آنها صحبت میکنی؟
پرستش اگر ز اجنبی این بود
مرا این پرستشگه آیین بود
هوش مصنوعی: اگر پرستش فقط به خاطر دیگران بود، من هم به این پرستش اهمیت نمیدادم و آن را به عنوان یک آیین قبول میکردم.
به تاگور از جان و دل بندهام
من امثال او را ستایندهام
هوش مصنوعی: من از صميم قلب به تاگور تعلق دارم و کسانی مانند او را ستایش میکنم.
گر از جنس انسان از این سان نبود
هم از اصل ای کاش انسان نبود
هوش مصنوعی: اگر انسانها اینچنین نبودند، ای کاش اصلاً انسان وجود نداشت.
به چشم خردمند پوشیده نیست
که فکر کسی چون تو پوسیده نیست
هوش مصنوعی: چشمِ دانشمندان نمیتواند از درک بگذرد که اندیشههای کسی نظیر تو فرسوده و بیارزش نیست.
نبودند از این مردم ار در بشر
چه چیزی از آدم بُدی غیر شر
هوش مصنوعی: اگر از این مردم نبودند، در انسان چه چیزی از آدم باقی میماند جز بدی و شرارت؟
دگر از چه آگاهیات ای حکیم
نبوده است از ایران و هند قدیم
هوش مصنوعی: ای حکیم، تو که از دانایی برخورداری، از تاریخ و فرهنگ کهن ایران و هند چه چیز را نمیدانی؟
از این پس به تردستی از این و آن
چو تاریخ دزدیدی آن را بخوان
هوش مصنوعی: از این به بعد با مهارت و زیرکی، از دیگران یاد بگیر و آنچه را که آنها گفتهاند، به خودت منتقل کن و استفاده کن.
و یا آنکه از حضرت کسروی
بدان سان که کش رفته گر کش روی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ممکن است کسی از شخصیتی به نام "کسروی" به گونهای پیروی کند که به نوعی به او اقتدا کرده یا از نظر فکری و رفتاری به او نزدیک شود. به طور کلی، این عبارت به تأثیر و الهام از دیگران اشاره دارد.
توان آگهی یابی از عهد جم
چه بد حال هندوستان و عجم
هوش مصنوعی: توانایی درک و شناخت از زمان جم (یک دوره باستانی در تاریخ ایران) چه ارتباطی به حال و روز ناخوشایند هند و سرزمینهای عجم (ایران و دیگر سرزمینهای فارسیزبان) دارد؟
وز آن عهد تا دور ساسانیان
نَبُدْشان به جز دوستی در میان
هوش مصنوعی: از آن زمان تا دوران ساسانیان، چیزی جز دوستی در میان آنها وجود نداشت.
از آن روز تا روزگار عرب
که شد بر عجم روز چون تیرهشب
هوش مصنوعی: از آن زمان تا زمانی که عرب بر عجم مسلط شد، روزها مانند شبهای تاریک و پر از ناامیدی بود.
همه خاندانهای والاتبار
از ایران سوی هند بستند بار
هوش مصنوعی: همه خانوادههای باطیمتی و مشهور از ایران به سمت هند حرکت کردند و بار سفر خود را بستند.
از این خانه بیرون به خواری شدند
فراری به صد سوگواری شدند
هوش مصنوعی: از این خانه بیرون رفتند و به ذلت و ناراحتی گرفتار شدند و با التزام به سوگواری و غم و اندوه به حال خود مینازند.
ندادند تن در رهِ بندگی
کشیدند سر از سرافکندگی
هوش مصنوعی: در مسیر بندگی، نمیتوانند جان خود را بدهند، ولی در عوض، سرشان را از حالت خجالت و شرمندگی بالا میبرند.
گریزان ز ننگ اسارت شدند
فراری ز قید حقارت شدند
هوش مصنوعی: دوری جسته از شرم بندگی، از زنجیر ذلت فرار کردند.
برَستند از این خاکِ خائنپرست
ببستند رخت و بشُستند دست
هوش مصنوعی: آنها از این خاکِ ناپاک دور شدند، وسایل خود را جمع کردند و دستهایشان را شستند.
سوی خاک هندوستان تاختند
در آن خاکدان خانمان ساختند
هوش مصنوعی: به سوی خاک هند سفر کردند و در آن سرزمین، برای خود خانه و کاشانهای بنا کردند.
شدی خاک زرخیز هندوستان
ز جان زرخرید وطندوستان
هوش مصنوعی: تو به خاک گرانبهای هندوستان پیوستی، به جان و دل از وطندوستانی که به خاطر وطن جان میدهند.
هزار و سه صد سال در آن دیار
ببودند با عزت و افتخار
هوش مصنوعی: هزار و سیصد سال در آن سرزمین با افتخار و عظمت زندگی کردند.
مرا نیست شکی در این اعتقاد
یقینا هر ایرانی پاکزاد
هوش مصنوعی: من هیچ شکی در این باور ندارم که هر ایرانی با اصول و نیکی بزرگ شده است.
خود این تخم امید کارد به دل
که هندوستان کی شود مستقل
هوش مصنوعی: این امیدی که در دل داریم، مانند شمشیری است که به قلب میزند و باعث میشود به فکر استقلال هند باشیم.
تو گر بچه باز گوش ار کری
خوش این پند در گوش دل بسپری
هوش مصنوعی: اگر تو در برابر سخنان زیبا و آموزنده بیتوجهی کنی، خوب است که این نصیحت را در دل خود حفظ کنی.
نهالی که جز رنجشش نیست بار
از این بیش بین دو ملت مکار
هوش مصنوعی: نهالی که تنها به خاطر ایجاد زحمت برای دیگران به وجود آمده، هیچ ارزشی ندارد و فقط باعث دردسر میان دو ملت فریبکار شده است.
اگر سر بپیچی تو ای بازگوش
ز پندم پس این پند سعدی نیوش
هوش مصنوعی: اگر تو به نصیحت من گوش ندهی و از آن رو برگردی، پس این نصیحت سعدی را نشنیده میگیری.
که از کودکی دارم این گفته یاد
چه خوش گفت، ای روح گوینده شاد
هوش مصنوعی: از کودکی این سخن را به یاد دارم و چه خوب است که این را شنیدم. روح گوینده این جمله شاد باد.
«مزن بیتأمل به گفتار دم
نکو گوی اگر دیر گویی چه غم»
هوش مصنوعی: بهتر است در بیان سخنان زیبا و نیکو شتابزده عمل نکنی، زیرا اگر هم دیر بگویی، مشکلی نیست.
نوشتی یک از علت اشتهار
بود مرگ در صفحه روزگار
هوش مصنوعی: تو در دفتر روزگار نوشتی که مرگ یکی از دلایل شهرت و شناخته شدن است.
از این رو نمیمیرد عارف چرا؟
که ملت به قبرش سرود ورا
هوش مصنوعی: عارف هرگز نمیمیرد، چرا که مردم به یاد او احترام میگذارند و نامش را در دلها و مراسمها زنده میدانند.
بخوانند، از او قدردانی کنند
چو من بهر او ریزهخوانی کنند
هوش مصنوعی: آنها از او قدردانی میکنند و برایش شعر میخوانند، همانطور که من برای او ستایش و احترام میگذارم.
از این لطف مخصوص شرمندهام
وز این مهر تا زندهام بندهام
هوش مصنوعی: من به خاطر این محبت ویژه شرمندهام و تا زمانی که زندهام، بندهی این عشق و مهری هستم.
ولی نیست اینقدر هم انتظار
از این مردمان فراموشکار
هوش مصنوعی: اما نباید از این مردم که فراموشکارند، انتظار زیادی داشت.
مرا یک سؤالیست بیگفتوگو
تو را گر جوابی است با من بگو
هوش مصنوعی: سوالی در دل دارم که بیهیچ حرف و کلامی از تو میخواهم؛ اگر جوابی داری، با من در میان بگذار.
به من از چه روی این همه دشمنید
برای چه راضی به مرگ منید
هوش مصنوعی: چرا اینقدر با من دشمنی میکنید؟ به چه دلیلی از مرگ من خوشحالید؟
سزاوار بیمهری از چیستم
من ایرانیام اجنبی نیستم
هوش مصنوعی: من لایق بیمهری نیستم، زیرا من ایرانیام و بیگانه نیستم.
به من از چهاید این همه سرگران
چه گوییدم ای بیپدرمادران
هوش مصنوعی: چرا اینقدر نگران و پریشان هستید؟ من چه گفتهام که اینگونه ناراحتاید، ای کسانی که هیچکس از این دنیا شما را راهنمایی نمیکند؟
گر این است اسباب بیمهریام
که گفتند من شاعر ملیام
هوش مصنوعی: اگر این بیمحلتیها و بیمهریها به خاطر این است که گفتهاند من شاعر ملی هستم، پس باید بپذیرم که همین دلیل باعث این رفتارها به من شده است.
غلط کرد هرکس که این حرف گفت
مگر هر که گفت هرچه باید شنفت
هوش مصنوعی: هر کسی که این حرف را زد اشتباه کرده، مگر اینکه کسی بگوید هر چیز را باید شنید.
نه ملت مرا داند از خویشتن
نه بر من وطن گوید اولاد من
هوش مصنوعی: مردم نه مرا میشناسند و نه اینکه فرزندانم برای من وطن و خانهای قائل هستند.
کسی بیوطنتر ز من در جهان
به هر جای جوید نگیرد نشان
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان بیوطنتر از من نیست، هر کجا که برود، هیچ نشانهای از وطن خود نخواهد یافت.
همه مهر این مادر پیر گیج
بُوَد صرف در راه اولادِ بیج
هوش مصنوعی: تمام عشق و محبت این مادر پیر فقط صرف فرزندان نادان و بی تجربهاش میشود.
وطن آنچنان داد پاداش من
که لبسوز شد کاسهٔ آش من
هوش مصنوعی: وطن به من چنین پاداشی داد که باعث شد قلبم از شادی و خوشحالی آکنده شود.
شدم دشمن هر که بهر وطن
شد آخر وطن دشمن جان من
هوش مصنوعی: من با هر کسی که به خاطر وطن، به وطن آسیب میزند، دشمن شدهام، چرا که وطن جان من را نیز تهدید میکند.
وطن استخوان مرا آب کرد
به هر روز یک سوی پرتاب کرد
هوش مصنوعی: وطن به تدریج وجود و ذات مرا تحلیل برده و هر روز مرا به سمتی میفرستد.
مرا خسته و خوار و رنجور کرد
همین بس کهام زنده در گور کرد
هوش مصنوعی: احساس خستگی، حقارت و درد من تنها به خاطر این است که حتی در حالی که زندهام، حس میکنم مانند مردهای در قبر هستم.
بدی آنچه در حق من کرد خواست
ز عشق وطن چیزی از من نکاست
هوش مصنوعی: بدیهایی که در حق من شده، هیچ تاثیری بر عشق من به وطن نداشته است.
وطن حاصل عمر من باد داد
وطن یادم «ای داد و بیداد داد»
هوش مصنوعی: وطن، زندگی من را تأمین کرده است و یاد آن برایم بسیار ارزشمند است. ای کاش دردهای ناشی از دوری از آن را تجربه نکنم.
شما دیگر ای زادگان وطن
چه خواهید از قالب خشک من
هوش مصنوعی: ای فرزندان وطن، از من که به قالبی سخت و بی روح تبدیل شدهام، چه انتظاری دارید؟
مرا ننگ از شعر و از شاعری است
خود این کار پستی ز سوداگری است
هوش مصنوعی: من از شعر و شاعری شرمسارم، چرا که این کار به نوعی پست و خودخواهانه مانند تجارت است.
وحید خر آخوند گند گدا
عجب آنکه شاعر نداند مرا
هوش مصنوعی: شاعر به طور کنایهآمیز به وضعیت خود اشاره میکند و بیان میکند که در میان افرادی چون یک روحانی، یک گدا و دیگران، او در این جمع به نوعی وجهه خاصی ندارد. به نوعی از ناگفتنیها و عدم شناخت خود توسط دیگران ابراز تعجب میکند.
چنان بغض در دل بُوَد از منش
تو گفتی که … من زنش
هوش مصنوعی: دل من از رفتار تو آنقدر پر از ناراحتی و خشم شده که گویی من خواهان رابطهای جدی با تو هستم، اما این احساس به دلیل آن بغض و دلخوری است که در قلبم وجود دارد.
اگر طبع شاعر چو طبعش گداست
نه من شاعرم شعر حق شماست
هوش مصنوعی: اگر روحیات شاعر به اندازه یک گدا باشد، پس من شاعر نیستم و شعر از آن شماست.
نبودم همه عمر موقعشناس
خوش آمد نگفتم خدا را سپاس
هوش مصنوعی: من در تمام عمرم نتوانستم به موقع و مناسب از فرصتها بهره ببرم و هیچ وقت هم به خاطر این نعمتها از خدا تشکر نکردم.
از این راه چیزی نیندوختم
چو دیگر کسان شعر نفروختم
هوش مصنوعی: من از این مسیر چیزی به دست نیاوردهام و مانند دیگران به فروش شعر نپرداختهام.
به ندرت اگر شعر من گفتهام
برای دل خویشتن گفتهام
هوش مصنوعی: شعرهایی که به ندرت سرودهام، بیشتر برای خودم و دل خودم بودهاند.
از این کار جز زحمت و دردسر
نشد حاصلم هیچ چیز دگر
هوش مصنوعی: از این کار فقط زحمت و مشکلات نصیبم شد و هیچ نتیجهی دیگری نداشتم.
به ایرج چه خوش گفت دکتر حسن
که احسن بر آن فکر بکر حسن
هوش مصنوعی: دکتر حسن به ایرج گفت که ایدههای خلاقانه و نوشتار او بسیار عالی و بینظیر است.
بُوَد گفتنِ شعر خود حرفِ مفت
نباید پس از حد برون مفت گفت
هوش مصنوعی: شعر گفتن باید با دقت و فکر باشد، نباید به سادگی و بدون تأمل سخن گفت.
تو از مفت عارف همیسوختی
هم از پوستش پوستین دوختی
هوش مصنوعی: تو از بیهودگی عارفان ناراحت میشدی و همزمان از پوسته آنها بهرهبرداری میکردی.
بلی کسب شهرت ز من گر نبود
به گمنامی از این جهان رفته بود
هوش مصنوعی: اگر به من شهرتی نمیرسید، شاید از این دنیا به ناپیدایی رفته بودم.
به مرگ من ار چشمتان بر در است
شتر پوستش پوستین خر است
هوش مصنوعی: اگر لباسی که به تن میکند مانند پوست شتر باشد، این نشاندهنده ناتوانی و نامناسب بودن آن برای من است، حتی اگر مرگ من در خانهی شما باشد.
بلی مرگ حق است و حق پایدار
پس از مرگ حق میشود آشکار
هوش مصنوعی: بیتردید مرگ یک واقعیت اجتنابناپذیر است و بعد از مرگ، حقیقتی که همیشه وجود داشته، به روشنی نمایان میشود.
به وقت حساب سفید و سیاه
رسد مرگ بییک قلم اشتباه
هوش مصنوعی: زمانی که حساب و کتاب اعمال ما به میان میآید، در لحظهی مرگ، بدون هیچ گونه اشتباهی، نتیجه درست مشخص میشود.
در آخر چو بایست ازین درگذشت
کنون نیز باید ازین درگذشت
هوش مصنوعی: زمانی که به پایان راه میرسیم، باید از آن عبور کنیم. اکنون نیز باید این مراحل را پشت سر بگذاریم.
مرا تاکنون خودنمایی نبود
حقیقت شنو خودستایی چه سود
هوش مصنوعی: تا به حال به من نیامده که خود را به نمایش بگذارم. واقعیت را بشنو، چون خودستایی هیچ فایدهای ندارد.
طبیعت هنر داد بر من چهار
که آن چار در صفحه روزگار
هوش مصنوعی: خداوند به من چهار ویژگی طبیعی عطا کرد که این چهار ویژگی در زندگی روزمرهام نمایان است.
نداده است و نَدْهَد ازین پس دگر
به تنهایی آن چار بر یک نفر
هوش مصنوعی: او دیگر از این پس به تنهایی نمیتواند از عهده چهار نفر برآید.
بود قرنها مام ایران عقیم
ز پروردنِ چون منی ای ندیم
هوش مصنوعی: سالهاست که ایران به دور از داشتن فرزندان خوب و ارزشمند همچون تو بوده است، ای دوست.
ولیکن ز هر کوره ده ده نفر
گداطبع شاعر درآید به در
هوش مصنوعی: اما از هر کوره یا محله، ده نفر با روحیهٔ شاعرانه به دنیا میآیند.
که هر یک وحید سخنپرورند
بهار ادب را گل صدپرند
هوش مصنوعی: هر یک از این هنرمندان در بیان سخن و ادب، مانند گلی پررنگ و زیبا در بهار هستند.
مبین کاینچنین سربهزیر پرم
در این صحنه من یکّه بازیگرم
هوش مصنوعی: نشان نده که من در این صحنه تنها بازیگرم و سرم را پایین نگه داشتهام.
به موسیقیام اولین اوستاد
نشاید که منکر شد این از عناد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اولین استاد موسیقی من نمیتواند از روی لجاجت وجود من را انکار کند.
مرا دید اگر فاریابی به خواب
برون نامد از قریهٔ فاریاب
هوش مصنوعی: اگر او مرا در خواب ببیند، از منطقهٔ فاریاب خارج نخواهد شد.
در آوازه بیرون ز اندازهام
بپیچید در چرخ آوازهام
هوش مصنوعی: آوای من فراتر از حد و اندازهام به گوشها رسید و در جهان پیچید.
شدی زنده سعدی خدای سخن
اگر شعر خود میشنیدی ز من
هوش مصنوعی: ای سعدی، تو که به عنوان استاد سخن شناخته میشوی، اگر اشعارت را از من میشنیدی، زنده و پویا میشدی.
اگر بود داوود، صوتش، گره
به حلقش زدی همچو حلقه زره
هوش مصنوعی: اگر داوود زنده بود، صدایش به قدری محکم و دلنشین بود که گویی دکمهای مانند زنجیر زره به گردنش وصل شده است.
سپر پیشم از عجز انداختی
ز ره بازگشتی زره ساختی
هوش مصنوعی: تو با ناتوانیام سپری ایجاد کردی که نتوانم جلو بروم، و از راهی که میرفتم، برگشتی و زرهای برای خودت درست کردی.
به نزدیک من بود چون کودکی
اگر بود در دور من رودکی
هوش مصنوعی: اگر او در نزدیکی من بود، مثل یک کودک رفتار میکرد، اما وقتی دور است، مثل رودکی میشود.
دهان بستی و چنگ خود سوختی
به نزد من آهنگ آموختی
هوش مصنوعی: هر زمان که لب به سخن نمیگشایی و احساسات خود را پنهان میکنی، در واقع به خودت آسیب میزنی. در عوض، اگر با من در ارتباط باشی و با من صحبت کنی، میتوانی چیزهای ارزشمندی را یاد بگیری.
خداوند و خلاق آهنگ کیست
جز از من کس ار گفت جز شرک نیست
هوش مصنوعی: خداوند و خالق واقعی چه کسی است جز خود من؟ اگر کسی غیر از این بگوید، جز شرک چیزی نیست.
ز شعر ار سخن گویی اینت جواب
من و گرز و میدان افراسیاب
هوش مصنوعی: اگر از شعر سخن میگویی، این پاسخ من است؛ و اگر به میدان جنگ و دلاوری افراسیاب اشاره داری.
ز چوگان اندیشه گوی سخن
به میدان فکندم، بیا و بزن
هوش مصنوعی: از فکر خودم تصمیم گرفتم که سخن بگویم، بیا و پاسخ بده.
به گفتار بگذشتهات اعتبار
نباشد بیا تازه داری بیار
هوش مصنوعی: به سخنان گذشتهات اعتباری نیست؛ بیا و چیزهای جدیدی را بیاور.
بود روشن افعال و اعمال من
به چندین هنر این بُوَد حال من
هوش مصنوعی: رفتارها و کارهای من به دلیل هنرهای مختلفی که دارم، به طور واضحی نمایان است و این نشاندهنده وضعیت من است.
تو بودی در این مدت ار جای من
طمع بانگ میزد که ای وای من
هوش مصنوعی: در این مدت اگر تو به جای من بودی، طوری رفتار میکردی که عذاب و حسرت بر من بیشتر میشد.
ولی من چه دارم به این حال؟ هیچ
تو با هیچ همه چیز داری مپیچ
هوش مصنوعی: اما من در این وضعیت چه چیزی دارم؟ هیچ. تو که هیچ نداری، اما همه چیز را داری. از این موضوع خودت را درگیر نکن.
بُوَد رختخوابم ز حاجی وکیل
که خصمش زبون باد و عمرش طویل
هوش مصنوعی: رختخوابم تحت تاثیر حاجی وکیل قرار دارد و این نشاندهنده این است که دشمنش ضعیف و ناتوان است و زندگیاش طولانی است.
اگر پهن فرشم به ایوان بود
سپاسم ز الطاف کیوان بود
هوش مصنوعی: اگر فرش من در ایوان گسترده باشد، شکرگزاری من از لطف و مهربانی کیوان است.
سیهروی از روی اقبالیام
که دیگ وی از مطبخ خالیام
هوش مصنوعی: من به خاطر خوشبختی و شانس خودم در وضعیتی قرار دارم که زندگیام در حال حاضر خالی از مشکلات و دغدغههای جدی است.
پر از شِکوهٔ وارونه در زیر طاق
فتاده است دلتنگ و قهر از اجاق
هوش مصنوعی: دل غمگین و ناراحت است و زیر سقف، پر از ناله و شکایت شده، مانند اینکه از اجاق ناراحت و دلخور است.
وگر میز و گر یک دو تا صندلی است
ز دکتر بدیع است از بنده نیست
هوش مصنوعی: اگر چیزی وجود دارد، مثل میز یا دو تا صندلی، اینها از دکتر بدیع نشأت میگیرند و به من مربوط نیستند.
اثاثیهٔ عارفِ بیاساس
سه تا سگ دو دستی است کهنه لباس
هوش مصنوعی: وسایل یک عارف بیپایه، سه سگ وفادار است که لباسهای کهنهای بر تن دارند.
من این زندگانی ناپایدار
به زحمت از آن کردمی اختیار
هوش مصنوعی: من به سختی بر این زندگی ناپایدار کنترل داشتم و آن را به دست خود گرفتهام.
که از هر بداندیش بد نشنوم
ز بدگوی و بدخواه راحت شوم
هوش مصنوعی: من از هر کسی که بدفکری میکند، به هیچ وجه بدی نخواهم شنید و از بدگویی و بدخواهی دیگران راحت خواهم شد.
ندانستمی یک دل صاف نیست
درین مملکت یک جو انصاف نیست
هوش مصنوعی: نمیدانستم که در این کشور، آدمها دلهای صاف و پاکی ندارند و انصاف در آنجا پیدا نمیشود.
نکردم من آن را که بایست کرد
نفهمیده بودم چه بایست کرد
هوش مصنوعی: من کارهایی را که باید انجام میدادم انجام ندادم، زیرا نمیدانستم که چه کاری باید کرد.
نکردم به سان همه دوستان
وطنزادگان و وطندوستان
هوش مصنوعی: من مانند بسیاری از دوستانی که به کشورشان تعلق دارند و وطنشان را دوست دارند، عمل نکردم.
وطن را از اول بهانه کنم!
فراهم زر و ملک و خانه کنم
هوش مصنوعی: من وطن را از ابتدای کار دلیل و انگیزه خود قرار میدهم! زمین و ثروت و خانهای برای خود فراهم میسازم.
مپندار این را هم از بددلی
که از بهر من یک اطاق گلی
هوش مصنوعی: نگذار تصور کنی که به خاطر بد دلی، اتاقی کاهگلی برای من ساختهاند.
در این کشور پهن یغما شده
نمیشد که باشد مهیا شده
هوش مصنوعی: در این سرزمین فراخ، همه چیز غارت شده است و دیگر چیزی باقی نمانده که بتواند آمادهی استفاده باشد.
نه، این نیست، اینقدر کوتهنظر
نبودم بسازم به این مختصر
هوش مصنوعی: نه، این نمیشود، من به همین اندازه سطحی و کمعمق نبودم که بخواهم با این اشارهای کوچک بسازم.
ز بوشهر وز پهلوی تا ارس
وز آن سوی تا خانقین این هوس
هوش مصنوعی: از بوشهر و پهلوی تا رود ارس و از آن سوی تا خانقین، این آرزو در دل دارم.
به سر بود، ایران همه سربهسر
بُوَد کشور من، چه خواهم دگر
هوش مصنوعی: ایران همیشه در سر من است و هیچ کشور دیگری برایم مهمتر از آن نیست.
تن و روح و خون من ایرانی است
خود این کالبد را خود او بانی است
هوش مصنوعی: جسم و روح و زندگی من از آن ایران است و خود او باعث و بانی این وجود من است.
اگر جان به قربان نامش کنم
تن و جان هم از او بود من کیم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم جانم را فدای نام او کنم، باید بدانم که هم جان و هم تن من از او ناشی میشود. در واقع، من بدون او هیچ هستم.
منی در میان نیست تا بهر تن
بگوید فلان چیز ایران ز من
هوش مصنوعی: من وجودی ندارم که بخواهم درباره خودم یا چیزی که به من مربوط میشود صحبت کنم؛ تنها میتوانم از چیزهایی بگویم که به ایران مرتبطاند.
من این بودم اینم، شما کیستید
بداندیش و بدخواهم از چیستید
هوش مصنوعی: من خودم را میشناسم، حالا شما چه نوع آدمهایی هستید که در مورد من بد فکر میکنید و برای من بدخواهید؟
چو با خویش بدخواه و بیگانهاید
سر خویش گیرید دیوانهاید
هوش مصنوعی: وقتی با خودتان دشمن هستید و از دیگران دوری میکنید، در حقیقت خود را به جنون میکشید.