شمارهٔ ۵ - عارف و کلنل نصرالله خان
به عهد چشم تو یک دل امیدوار نشد
برو که عهد تو برگردد اینکه کار نشد
به روزگار تو یک روز خوش به کس نگرفت
خوشت مباد که این روز روزگار نشد
نریخت باده به دور تو در گلوی کسی
که در شکنجهٔ اندیشهای خمار نشد
به پای گلبن نومیدی تو کس ننشست
که برنخاسته زخمی ز نیش خار نشد
خطت گشود در باغ سبز بر دل، دل
شکفته گشت به یک گل ولی بهار نشد
قرار زلف تو و بیقراریِ دل ما
به این قرار نمیماند این قرار نشد
فکنده از چه پی صید مرغ خانه کمند
شکار کرکس و شاهین کن، این شکار نشد
ز قتل عام لرستان و فتح خوزستان
چو هند و نادر، اسباب افتخار نشد
نهال مردی و مردانگی چنان خشکید
که سالها شد و یک نادر آشکار نشد
زمام مملکت آن سان به دست غیر افتاد
که بیلجام کس از وی زمامدار نشد
چه ملتی است که نابود باد تا به ابد
چه دولتی است که خودسر چه او به کار نشد
نه نام ماندنی ننگ زین دو در گیتی
شوند محو که این شهر و شهریار نشد
ز شاهسازی و درباربازی این ملّت
مگر ندید دو صد بار، بار بار نشد
مدار چشم توقع به آنکه چشم طمع
به مال دارد، این مملکت مدار نشد
نداشت عارف عیبی جز از نداری و گفت
که گفت اینکه نداری که عیب و عار نشد
شمارهٔ ۴ - رونوشت از خط زیبای عارف: ز ری سوی همدان رخت بست و بار گشادشمارهٔ ۶: نویسنده را بایدی چار چیز
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به عهد چشم تو یک دل امیدوار نشد
برو که عهد تو برگردد اینکه کار نشد
هوش مصنوعی: با نگاه تو هیچ دلی نتوانست امیدوار باشد، برو که قول و وعدهات دوباره به عقب برمیگردد و این کار به نتیجه نرسید.
به روزگار تو یک روز خوش به کس نگرفت
خوشت مباد که این روز روزگار نشد
هوش مصنوعی: در روزگاری که تو زندگی میکنی، روزی خوش برای هیچ کس رقم نخورد. ای کاش تو هم روز خوشی نداشتی، زیرا این روزها، روزگار خوبی نیست.
نریخت باده به دور تو در گلوی کسی
که در شکنجهٔ اندیشهای خمار نشد
هوش مصنوعی: هیچکس به خاطر تو نوشیدنی را روی خود نریخته است، چون کسی که در سختیهای فکر و اندیشه گرفتار آمده، هرگز به مستی و غفلت نمیرسد.
به پای گلبن نومیدی تو کس ننشست
که برنخاسته زخمی ز نیش خار نشد
هوش مصنوعی: هیچ کس در کنار گلستان ناامیدی تو نشسته نیست، چرا که هیچکس پس از زخمی شدن از نیش خار برنمیخیزد.
خطت گشود در باغ سبز بر دل، دل
شکفته گشت به یک گل ولی بهار نشد
هوش مصنوعی: نوشتار تو دل مرا به شوق آورد و بهار دل را با یک گل بیدار کرد، اما این شادی پایدار نبود.
قرار زلف تو و بیقراریِ دل ما
به این قرار نمیماند این قرار نشد
هوش مصنوعی: زلفهای تو و بیقراری دل ما هرگز در این حالت پایدار نخواهند ماند و این آرامش به وجود نیامد.
فکنده از چه پی صید مرغ خانه کمند
شکار کرکس و شاهین کن، این شکار نشد
هوش مصنوعی: با چه هدفی برای شکار پرندههای خانهات تله گذاشتهای؟ این شکار موفقیتآمیز نبود، تو فقط به دنبال کرکس و شاهینی هستی که در این دام نیفتند.
ز قتل عام لرستان و فتح خوزستان
چو هند و نادر، اسباب افتخار نشد
هوش مصنوعی: شهادت و خشونت در لرستان و پیروزی در خوزستان نتوانست به مانند جنگهای هند و نادر برای ما افتخار به همراه داشته باشد.
نهال مردی و مردانگی چنان خشکید
که سالها شد و یک نادر آشکار نشد
هوش مصنوعی: درخت جوانی و ویژگیهای مردانگی به قدری خشک شده که سالها گذشته و هیچ نشانهای از آن به چشم نمیخورد.
زمام مملکت آن سان به دست غیر افتاد
که بیلجام کس از وی زمامدار نشد
هوش مصنوعی: دولت و اداره کشور به گونهای به دست بیگانگان سپرده شد که هیچ کس از اهالی وطن نتوانست کنترل اوضاع را به عهده بگیرد.
چه ملتی است که نابود باد تا به ابد
چه دولتی است که خودسر چه او به کار نشد
هوش مصنوعی: این ملت تا ابد از بین برود و این دولت که خودرأی است، هیچ به کار نمیآید.
نه نام ماندنی ننگ زین دو در گیتی
شوند محو که این شهر و شهریار نشد
هوش مصنوعی: هیچ نام و نشانی از ننگ و عیب این دو در دنیا باقی نخواهد ماند، زیرا نه این شهر و نه حاکمش به یاد نمیمانند.
ز شاهسازی و درباربازی این ملّت
مگر ندید دو صد بار، بار بار نشد
هوش مصنوعی: این ملت بارها و بارها از هنرهای درباری و فنون شاهسازی و دورنگی در دربار آسیب دیدهاند، آیا این را ندیدهاند؟
مدار چشم توقع به آنکه چشم طمع
به مال دارد، این مملکت مدار نشد
هوش مصنوعی: به کسی که همیشه منتظر است تا از مال و ثروت دیگران بهرهبرداری کند، نباید اعتماد کرد. این کشور بر پایه چنین حقی نخواهد ایستاد و پیشرفت نخواهد کرد.
نداشت عارف عیبی جز از نداری و گفت
که گفت اینکه نداری که عیب و عار نشد
هوش مصنوعی: عارف هیچ عیبی نداشت جز اینکه چیزی نداشت و اعلام کرد که نداشتن چیزی عیب و ننگ نیست.
حاشیه ها
1402/11/15 17:02
کژدم
عارف پیرامون این غزل نوشته است:
«بگو به خضر جز از مرگ دوستان دیدن
دیگر چه لذت از این عمر جاودان دیدی
این غزل را در اوایل ماه جمادیالاول در دهکرد بعد از شنیدن خبر کشته شدن کلنل نصراللهخان که از دوستان سیسالهٔ من بود، ساخته و به یادگار آن بدبخت که باید او را هم از ضایعات ایران شمرد با مختصر شرح حالات او و در کتابی که اگر روزگار امان دهد خواهم نوشت. ۱۳۴۵»
تاریخ قمریست برابر با آبان ۱۳۰۵ خورشیدی.
هنگامی که سرهنگ نصرالله کلهر صفایار زندانی میگردد پس از چندی در زمانی که عارف در دهکرد (شهرکرد) بوده است، خبر قتل وی را به او میدهند هرچند خبر صحت نداشته است. کلنل نصراللهخان از شهریور ۱۳۰۵ تا ۲۰ مرداد ۱۳۱۲ زندانی بوده است.