شمارهٔ ۱۳ - زرتشت
به نام آنکه در شأنش کتاب است
چراغ راه دینش آفتاب است
مهین دستور دربار خدایی
شرفبخش نژاد آریایی
دو تا گردیده چرخ پیر را پشت
پی پوزش به پیش نام زردشت
به زیر سایهٔ نامش توانی
رسید از نو به دور باستانی
ز هاتف بشنود هرکس پیامش
چو عارف جان کُنَد قربانِ نامش
شفق چون سر زند هر بامدادش
پی تعظیم خور شادم به یادش
چو من گر دوست داری کشور خویش
ستایش بایدت پیغمبر خویش
به ایمانی ره بیگانه جویی
رها کن تا کی این بیآبرویی
به قرن بیست گر در بند آیی
همان به، دینِ بهدینان گرایی
به چشم عقل آن دین را فروغ است
که خود بنیانکن دیو دروغ است
چو دین کردارش و گفتار و پندار
نکوشد بهتر از یک دین پندار
درِ آتشکدهٔ دل بر تو باز است
درآ، کاین خانهٔ سوز و گداز است
هر آن دل که، نباشد شعلهافروز
به حال ملک و ملت نیست دلسوز
در این آتش اگر مأمن گزینی
گلستان چون خلیل، ایران ببینی
در این کشور چه شد این شعله خاموش
فتادی دیگ ملیت هم از جوش
تو را این آتش اسبابِ نجات است
در این آتش نهان آبِ حیات است
چنان یک سر سراپای مرا سوخت
که باید سوختن را از من آموخت
اگرچ از من به جز خاکستری نیست
برای گرمیِ یک قرن کافی است
چه اندر خاک خفتم زود یا دیر
توانی جُست از آن خاکستر اکسیر
به دنیا بس همین یک افتخارم
که یک ایرانیِ والاتبارم
به خونِ دل نیم زین زیست، شادم
که زردشتی بُوَد خون و نژادم
درِ دل باز چون گوش تو و راه
بُوَد مسدود، باید قصه کوتاه
کنونت نیست چون گوش شنفتن
مرا هم گفتهها باید نهفتن
بسی اسرار در دل مانده مستور
که بیتردید بایستی برم گور
شمارهٔ ۱۲: سرخ آن کس که رخ از باده گلگون نکندشمارهٔ ۱۴ - یار و دیار: یار اگر بیگانه با اغیار میشد بد نمیشد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به نام آنکه در شأنش کتاب است
چراغ راه دینش آفتاب است
هوش مصنوعی: به نام کسی که وجودش همانند کتابی است که دلالت بر حقیقت دارد و راهنمای دینش همچون خورشید تابان است.
مهین دستور دربار خدایی
شرفبخش نژاد آریایی
هوش مصنوعی: شکوه و مقام فرستادهی خداوند، که مایهی افتخار نژاد آریایی است.
دو تا گردیده چرخ پیر را پشت
پی پوزش به پیش نام زردشت
هوش مصنوعی: دو چرخ کهنه زندگی بر پشت زردشتی است که به خاطر عذرخواهی به جلو میآید.
به زیر سایهٔ نامش توانی
رسید از نو به دور باستانی
هوش مصنوعی: با بهرهگیری از نام و اعتبار او، میتوانی به تازگی و بار دیگر به دوران باستانی دست یابی.
ز هاتف بشنود هرکس پیامش
چو عارف جان کُنَد قربانِ نامش
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای پیام آن خدای سخنگو را بشنود، اگر عارف و آگاه باشد، جان خود را نثار نام او میکند.
شفق چون سر زند هر بامدادش
پی تعظیم خور شادم به یادش
هوش مصنوعی: هر صبح که نور سرخ افق پدیدار میشود، به خاطر یاد او و احترام به خورشید، شاداب و خوشحالم.
چو من گر دوست داری کشور خویش
ستایش بایدت پیغمبر خویش
هوش مصنوعی: اگر مرا دوست داری، باید سرزمین خودت را ستایش کنی، همانطور که باید پیامبر خودت را محترم بشماری.
به ایمانی ره بیگانه جویی
رها کن تا کی این بیآبرویی
هوش مصنوعی: ایمانت را به جستجوی بیگانگان رها کن، تا کی میخواهی این بیآبرویی را تحمل کنی؟
به قرن بیست گر در بند آیی
همان به، دینِ بهدینان گرایی
هوش مصنوعی: اگر به قرن بیستم قدم بگذاری، بهتر است که خود را در زنجیر نگذاری و به دین کسانی که ادعای بهتری دارند، گرایش پیدا کنی.
به چشم عقل آن دین را فروغ است
که خود بنیانکن دیو دروغ است
هوش مصنوعی: به نظر عقل، دینی ارزشمند است که خود بنیانگذار آن، مظهر حقیقت باشد و دروغ و فریب را کنار بگذارد.
چو دین کردارش و گفتار و پندار
نکوشد بهتر از یک دین پندار
هوش مصنوعی: اگر کسی در عمل، گفتار و افکارش به خوبی دین و مذهب خود پایبند نباشد، در حقیقت نتوانسته دین واقعی خود را بهدرستی اجرا کند.
درِ آتشکدهٔ دل بر تو باز است
درآ، کاین خانهٔ سوز و گداز است
هوش مصنوعی: درِ قلب من به روی تو باز است، به اینجا بیا که اینجا جایی پر از عشق و احساسات عمیق است.
هر آن دل که، نباشد شعلهافروز
به حال ملک و ملت نیست دلسوز
هوش مصنوعی: هر دلی که نسبت به حال و روز کشور و مردمش ناراحت نباشد و برای آنها نگران نباشد، نمیتواند دلسوز و مهربان باشد.
در این آتش اگر مأمن گزینی
گلستان چون خلیل، ایران ببینی
هوش مصنوعی: اگر در این آتش پناهگاهی پیدا کنی، مانند خلیل (ابراهیم)، ایران را چون گلستان خواهی دید.
در این کشور چه شد این شعله خاموش
فتادی دیگ ملیت هم از جوش
هوش مصنوعی: در این سرزمین چه اتفاقی افتاد که این آتش از بین رفت و حس ملیت هم دیگر تلاطم ندارد.
تو را این آتش اسبابِ نجات است
در این آتش نهان آبِ حیات است
هوش مصنوعی: این آتش، وسیلهای برای نجات توست و در دل این آتش، آبِ حیات پنهان شده است.
چنان یک سر سراپای مرا سوخت
که باید سوختن را از من آموخت
هوش مصنوعی: به قدری عشق یا حسرت وجود مرا از بین برد که حالا دیگر سوختن را خودم خوب میدانم.
اگرچ از من به جز خاکستری نیست
برای گرمیِ یک قرن کافی است
هوش مصنوعی: هرچند که من چیزی بیشتر از خاکستری ندارم، اما همین مقدار برای ایجاد گرما و انرژی در طول یک قرن کافی است.
چه اندر خاک خفتم زود یا دیر
توانی جُست از آن خاکستر اکسیر
هوش مصنوعی: چه زود یا چه دیر، اگر در خاک پنهان شوم، میتوانی از آن خاکستر چیزی گرانبها به دست بیاوری.
به دنیا بس همین یک افتخارم
که یک ایرانیِ والاتبارم
هوش مصنوعی: افتخار من در زندگی فقط همین است که یک ایرانی با افتخار و بزرگوار هستم.
به خونِ دل نیم زین زیست، شادم
که زردشتی بُوَد خون و نژادم
هوش مصنوعی: من از زندگی به شدت ناراضیام، اما خوشحالم که خون و نژادم زردشتی است.
درِ دل باز چون گوش تو و راه
بُوَد مسدود، باید قصه کوتاه
هوش مصنوعی: چون در دل تو باز است و گوش تو شنوا، اما مسیر ورود احساسات بسته است، پس باید داستان را خلاصه کرد.
کنونت نیست چون گوش شنفتن
مرا هم گفتهها باید نهفتن
هوش مصنوعی: حالا که تو نیستی، پس نمیتوانم به حرفهایت گوش کنم و باید گفتههایم را در دل نگهدارم.
بسی اسرار در دل مانده مستور
که بیتردید بایستی برم گور
هوش مصنوعی: بسیاری از رازها در دل من پنهان مانده و به طور قطع باید قبل از مرگ آنها را فاش کنم.