گنجور

شمارهٔ ۴۰ - فی‌الحکمة

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی
گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست
گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای
صد چو ما را روزها بل سال‌ها برگ و نواست
گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای
آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست
در و مروارید طوقش اشک اطفال منست
لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست
او که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است
گر بجویی تا به مغز استخوانش زان ماست
خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج
زانکه گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی
هرکه خواهد گر سلیمانست و گر قارون گداست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی
گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست
روزی شخصی باهوش با فردی نادان گفت که رئیس شهر ما آدمی است بی‌حیا و گدا !
گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای
صد چو ما را روزها بل سال‌ها برگ و نواست
فرد نادان گفت چطور وی را گدا خطاب میکنی در صورتی که یک عدد از جواهراتی که روی کلاه او نصب است برای گذران زندگی چندین روز یا بلکه چندین سال امثال من و تو کافی است
گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای
آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست
فرد دانا گفت ای آدم مسکین و بیچاره اشتباه کرده ای، و اشتباه از این جهت کرده ای که: آیا آن همه دارائی وی در اصل می دانی از کجا آمده؟
در و مروارید طوقش اشک اطفال منست
لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست
در و مروارید گردن بندش از اشک فرزندان من حاصل گشته و لعل و یاقوت نصب شده بر زین و برگ وی از خون یتیمان شما حاصل گشته (یعنی به واسطه ظلم بر من و تو این ثروت را به دست آورده)
او که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است
گر بجویی تا به مغز استخوانش زان ماست
او که حتی تا آب خودنش را نیز ما برایش تهیه کرده ایم، اگر خوب دقت کنی می توانیم ادعا کنیم که تا مغز استخوانش هم از آن ما است
خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج
زانکه گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست
عمل "خواستن" گدایی حساب می شود حالا می خواهی اسمش را یک دهم مال بگذاری یا مالیات فرقی نمی کند زیرا که اگر ده ها نام دیگر هم رویش بگذاری باز به معنی همان حقیقتِ گدایی می دهد
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی
هرکه خواهد گر سلیمانست و گر قارون گداست
گدا بودن جز به این معنی نیست که تو چیزی را می خواهی، پس اگر مانند سلیمان یا قارون ثروتمند هم باشی، اگر خواستن را پیشه کنی باز گدا محسوب می گردی

خوانش ها

شمارهٔ ۴۰ - فی‌الحکمة به خوانش سارنگ صیرفیان

حاشیه ها

1394/03/06 18:06
مهدی

با سلام و تشکر در بیت سوم مصراع دوم آیا به جای واژه -(آنجا) -(آنها )صحیح تر نیست؟

1394/12/25 01:02
عبوری

به احتمال نزدیک به یقین، پروین شعر مشهور "روزی گذشت پادشهی از گذرگهی..." رو با نگاه به این شعر سروده.
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » اشک یتیم/

1394/12/25 02:02
سمانه ، م

آفرین به پروین
ایشان در عنفوان جوانی از بسیاری از شاعران در ادب و نظم و تسلط بر اوضاع اجتماعی برتر بوده
اگر به گفته ای ، این چامه را از انوری الهام گرفته باشد ، به وضوح برتری طبع روان او به انوری نمایان است
چه از نظر محتوا و معنا ، و چه از نظر زیبایی کلام بسیار از شعر انوری والا تر است
ضمن اینکه پروین هیچگاه مجیز گوی قدرت مندان نبوده بر خلاف انوری که در خدمت سلاطین روزگار می گذرانده، هر چند در بعضی اشعار او تغییراتی داده اند ، ولی از مقام شامخ این بانو ی گرانمایه نکاسته است

1402/05/13 22:08
امیرالملک

«...به وضوح برتری طبع روان او به انوری نمایان است.»

سوهان مزاح مکشید. 

 

1394/12/26 23:02
عبوری

سرقت بدون ذکر نام هنر نیست سمانه خان. زنها همیشه از زنها دفاع می کنند.

1394/12/27 00:02
سید محمد

عبوری گرامی
سرقت با الهام گرفتن تفاوت دارد
سرقت آنست که عین شعر و یا مطلب را از دیگری کپی کنی و به نام خودت ” جا “ بزنی
ولی الهام ، گرفتن ایده از کسی است و به نوعی دیگر بیان کردن
اگر بنا به گفته ی شما باشد که درصد زیادی از اشعار حافظ سرقت است .
ضمناً ، برتری و والایی پروین اعتصامی این شاعر بزرگ زمان ما ، احتیاج به دفاع ندارد ، چون خود بیانگر بزرگی خویش است

1394/12/27 02:02
ناشناس

ناشناس4 حرف مفت موقوف
پروین حتی ضد حکومت رضا شاه هم شعر داره. همین شعرش که به الهام از انوری گفته:
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

1402/11/09 14:02
جهن یزداد

این چکار به رضا شاه بزرگ دارد ؟
خسروا! دست توانای تو آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود
شه نمی‌شد گر‌ در این گمگشته‌کشتی ناخدای
ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود
باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود

 
1395/05/06 08:08
عطیه

نسبت دادن عنوان مجیزگوی رضاخان پهلوی به شاعره ی آزاده ای مانند پروین امری به دور از انصاف و احتمالا ناشی از ناآگاهی صاحب دیدگاه بالاست. به عنوان مثال فردی آمریکایی که پروین را از نزدیک ملاقات کرده درباره ی او اینگونه سخن رانده است:
« نظر من برای اولین با به خاطر استنکاف او از تدریس زبان و ادبیات به ملکه، به «پروین» جلب شد. دلیری و سرسختی چنین طرز برخوردی، دل مرا از تحسین نسبت به او آکنده کرد. مخالفت با دستور صریح رضاشاه، علی‌رغم آشنایی با زودخشمی و خشونت او، شگفتی و تحسین مرا برانگیخت. پروین خانم در مورد تصمیمش در واردشدن به دربار از پشتیبانی کامل خانواده‌اش برخوردار بود و از آن گذشته عقاید و سنن اشرافی رایج، بر این تصمیم صحه می‌گذاشت. «رضا»، که عادت به تحمل مخالفت حتی از جانب اشرافی‌ترین افراد مملکت را هم ندارد، مجبور شد که تسلیم این دخترک جدی و عینکی بشود. مجبور کردن «پروین» به قبول فرامین شاهانه، برای شاه خطرناک بود و «پروین» خانم آن‌قدر تیز‌هوش بود که این را بداند.

1402/11/09 14:02
جهن یزداد

سروده پروین بانو در ستایش رضا شاه بزرگ

خسروا! دست توانای تو آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود
شه نمی‌شد گر‌ در این گمگشته‌کشتی ناخدای
ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود
باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود

1396/02/21 02:05
روفیا

چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی
هر که خواهد گر سلیمان است و گر قارون گداست
My crown is in my heart, not on my head; not decked with diamonds and Indian stones, nor to be seen: my crown is called content, a crown it is that seldom kings enjoy”
کاش میدانستم منظور شکسپیر از content در اینجا دقیقا چیست!
قناعت؟
خرسندی؟
؟؟
ولی بیشتر به نظر می رسد نخواستن باشد یا هشتن یا هلیدن!
چون پادشاهان با آن تاج های مسخره و سرزمین هایی که در آنها آفتاب غروب نمی کند بارزترین ویژگی شان این است که از همه بیشتر می خواهند!!
و محروم ترینند از موهبت نخواستن!
هر چه دایره چیزهایی که بدانها نیاز نداریم بزرگتر باشد ثروتمند تریم نه هرچه دایره چیزهایی که داریم!
گدا سلطان راستین است، لیست اقلامی که بدانها نیاز ندارد بسیار بسیار بیشتر از اقلامیست که سلطان بدانها نیاز ندارد!
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت؟

1402/01/28 19:03
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

نگهبانی مُلک و دولت بلاست / گدا پادشا است و نامَش گذاشت

خبر ده به درویشِ سلطان پَرَست / که سلطان زِ درویش مسکین تر است

گدا را کند یک دِرم سیم سیر / فریدون به مُلکِ عجم نیم سیر

1396/02/21 11:05
روفیا

پوزش می خواهم، باز هم به حصر رفت، شاید که این نرم افزارک به نامک این کوچک حساس است!

1399/02/09 09:05
سام

روفیا سپاس.... در ضمن من به جستجوی این شعر در قسمت قصاید می گشتم.این شعر در کتاب ادبیات اول دبیرستان بود(شاید دوم)تجربی بود .

1399/02/09 10:05
سام

دی مرا شاعرکی گفت غزل می گویی
گفتم: از مدح و هجا دست بیافشاندم هم
گفت:چون گفتمش آن حالت گمراهی بود
حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم
غزل و‌مدح و هجا هر سه از آن می گفتم
که مرا حرص و غضب بود به آن شهوت ضم
غزل و مدح و هجا گفتم و یارب زنهار
بس که با عقل جفا کردم و با نفس ستم
انوری لاف زدن شیوه مردان نبود
چون زدی باری مردانه نگه دار قدم
گوشه ای گیر و سر راه نجاتی بطلب
که نه بس دیر بر آید به تو این یک دو سه دم
...این اشعار از انوری است و چرایی آنکه چرا مدح میگفته است.(برگرفته از بهارستان جامی)

1399/09/24 07:11
عدنان العصفور

بانو پروین سخنوری بی همال است اندیک که نمیتوان او را هم اورد بزرگی چون انوری دانست -
-
انوری در سخنوری بسیار بزرگ است -

1399/09/24 07:11
عدنان العصفور

افسوس که مرگ میاید و در گور دیوان انوری نتوان خواند لطافت طبع و سخنوری اش بی بدیل است
در شعر سه کس پیمبرانند
هر چند که لا نبی بعدی
توصیف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوری و سعدی

1402/05/13 22:08
امیرالملک

جالب است که انوری اصلاً از کلمه فقیر استفاده نکرده زیرا که فقیر در عین حال معنای باطنی متعالیd دارد. اما گدا: در زبان اوستایی گد خواهش کردن و خواستن است. 

1402/11/09 14:02
جهن یزداد

کجای فقیر معنای متعالی میدهد؟
درباره گدا که خود انوری می گوید خواستن کدیه است  وگدایی خواهندگی

1402/12/07 16:03
امیرالملک

پیشنهاد می‌کنم حداقل نیم نگاهی به سیر این کلمه از زبان عربی و قرآن تا احادیث و بعد صیقل خوردن معنای آن در آثار عرفانی و نیز در شعر بیاندازید. از حافظ است:

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل

کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی