غزل شمارهٔ ۷۹
حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد
دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد
در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است
که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد
خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه
که همی زلف تو از راه دل آسان ببرد
از خم زلف تو سامان رهایی نبود
هیچ دل را که همی سخت به سامان ببرد
عشق زلف تو چو سلطان دلم شد گفتم
کین مرا زود که از خدمت سلطان ببرد
برد از خدمت سلطانم از آن میترسم
که کنون خوش خوشم از طاعت یزدان ببرد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد
دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد
هوش مصنوعی: حلقههای موهای تو چنان جانم را میرباید که دل از من جدا میشود و نگرانم که ایمانم را هم از دست بدهم.
در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است
که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد
هوش مصنوعی: زلف تو تنها زیبایی و حالتهای زیر و بربند ندارد، بلکه ویژگی دیگری نیز دارد که جان، جسم، ایمان و قلب من را به خود میکشد.
خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه
که همی زلف تو از راه دل آسان ببرد
هوش مصنوعی: دل انسان به زلف تو نگاه کردن را سخت میبیند، چرا که زلف تو به راحتی میتواند دل را از خود ببرد.
از خم زلف تو سامان رهایی نبود
هیچ دل را که همی سخت به سامان ببرد
هوش مصنوعی: هیچ دلی نمیتواند از پیچ و تابهای زلف تو نجات پیدا کند، زیرا این زلف همواره دلها را به دام میاندازد و به سمت خود میکشاند.
عشق زلف تو چو سلطان دلم شد گفتم
کین مرا زود که از خدمت سلطان ببرد
هوش مصنوعی: عشق به موهای تو مانند سلطانی در دل من جا گرفته است و من نگرانم که این احساس قوی مرا از خدمت به آن سلطان دور کند.
برد از خدمت سلطانم از آن میترسم
که کنون خوش خوشم از طاعت یزدان ببرد
هوش مصنوعی: من از این میترسم که خدای خود را در خدمت سلطان از دست بدهم، زیرا در حال حاضر از اطاعت خداوند خوشحال هستم.