گنجور

غزل شمارهٔ ۷۷

بتی دارم که یک ساعت مرا بی‌غم بنگذارد
غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
نصیحت‌گو مرا گوید که برکن دل ز عشق او
نمی‌داند که عشق او رگی با جان من دارد
دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز می‌خارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
نتابم روی از او هرگز اگرچه در غم رویش
مرا چرخ کهن هردم بلایی نو به روی آرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بتی دارم که یک ساعت مرا بی‌غم بنگذارد
غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
هوش مصنوعی: من یک بت دارم که می‌تواند به مدت یک ساعت من را از غم‌ها دور کند، غمی که در دل من نشسته و باعث می‌شود احساس کنم که عمرم در حال سپری شدن است.
نصیحت‌گو مرا گوید که برکن دل ز عشق او
نمی‌داند که عشق او رگی با جان من دارد
هوش مصنوعی: نصیحت‌کننده به من می‌گوید که دل را از عشق او جدا کنم، اما خودش نمی‌داند که این عشق با وجود من پیوندی عمیق دارد.
دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز می‌خارد
هوش مصنوعی: دل من مانند آبی است که زخم‌هایی دارد و دیگر نمی‌تواند عشق را فدای کسی کند، مگر اینکه جانم از عشق سیر شود و دوباره دلم شروع به خارانیدن کند.
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
هوش مصنوعی: او می‌گوید که اگر تو به خاطر غم من، جانم را ندهی، پس چه فایده‌ای دارد که جانم را فدای کسی بکنم که من را آزار می‌دهد؟
نتابم روی از او هرگز اگرچه در غم رویش
مرا چرخ کهن هردم بلایی نو به روی آرد
هوش مصنوعی: هرگز از او روی گردان نخواهم شد، هرچند که در غم دیدن او، هر روز مصیبت جدیدی به من می‌رسد.