غزل شمارهٔ ۵۸
جان ز رازت خبر نمییابد
عقل خوی تو درنمییابد
چون تو بازارگان ترکستان
مینیارد مگر نمییابد
وصل چون دارم از تو چشم که چشم
بر خیالت ظفر نمییابد
گشت قانع به پاسخ تو دلم
وز لبت این قدر نمییابد
غم عشق تو با دلم خو کرد
گویی از من گذر نمییابد
آری این جور و ظلم با که کند
چون ز من سخرهتر نمییابد
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جان ز رازت خبر نمییابد
عقل خوی تو درنمییابد
هوش مصنوعی: جان از اسرار تو باخبر نمیشود و عقل تو قادر به درک آن نیست.
چون تو بازارگان ترکستان
مینیارد مگر نمییابد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که وقتی تو از ترکستان به بازار نمیرخی، پس کسی نمیتواند تو را بیابد یا پیدا کند. به عبارت دیگر، غیبت تو باعث میشود که دیگران نتوانند با تو ارتباط برقرار کنند.
وصل چون دارم از تو چشم که چشم
بر خیالت ظفر نمییابد
هوش مصنوعی: وقتی که به وصال تو دست یافتهام، چشمم به خیال تو دوخته است و نمیتوانم به پیروزی بر آن دست پیدا کنم.
گشت قانع به پاسخ تو دلم
وز لبت این قدر نمییابد
هوش مصنوعی: دل من به پاسخ تو راضی شده است، اما از لبان تو به اندازه کافی نمیتواند چیزهایی که میخواهد را پیدا کند.
غم عشق تو با دلم خو کرد
گویی از من گذر نمییابد
هوش مصنوعی: غم عشق تو در دل من جا گرفته است، گویی هیچگاه از من دور نخواهد شد.
آری این جور و ظلم با که کند
چون ز من سخرهتر نمییابد
هوش مصنوعی: بله، این گونه ستم و ظلم را با چه کسی میتوان کرد، زیرا هیچکس به سخره و تحقیر من نمیرسد.