گنجور

غزل شمارهٔ ۴۵

جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست
کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست
در آرزوی خواب شب از بهر خیالت
حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست
بی‌روز رخ خوب تو دانم خبرت نیست
کاندر غم هجران تو روزیم چو سالیست
هردم به غمی تازه دلم خوی فرا کرد
تا هر نفسی روی ترا تازه جمالیست
وامروز غم من چو جمالت به کمالست
یارب چه کنم گر پس ازین نیز کمالیست
آن کیست که او را چو کف پای تو روییست
وان کیست که او را به کف از دست تو مالیست
پیغام دهی هر نفسم کانوری از ماست
من بندهٔ این مخرقه هر چند محالیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست
کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست
هوش مصنوعی: عزیزم، دلم به خاطر نشانهٔ تاریک تو حال خوبی ندارد. امروز بر این باورم که دیگر دلم جایی برای خالی بودن ندارد.
در آرزوی خواب شب از بهر خیالت
حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست
هوش مصنوعی: من برای خواب شب و خیال تو در آرزو هستم، واقعاً بدنی راست و سالم دارم مثل اینکه در خواب یک خیال زیبا هستم.
بی‌روز رخ خوب تو دانم خبرت نیست
کاندر غم هجران تو روزیم چو سالیست
هوش مصنوعی: به نبودن تو و جدایی‌ات آگاهی نداری، در حالی که من به خاطر دوری‌ات روزهایم مثل سال‌ها می‌گذرد.
هردم به غمی تازه دلم خوی فرا کرد
تا هر نفسی روی ترا تازه جمالیست
هوش مصنوعی: هر لحظه با غمی تازه، دلم پر از ناراحتی می‌شود، تا اینکه با هر نفسی که می‌کشم، وجه زیبای تو را مجدداً در ذهنم زنده می‌کنم.
وامروز غم من چو جمالت به کمالست
یارب چه کنم گر پس ازین نیز کمالیست
هوش مصنوعی: امروز غم من با زیبایی و کمال تو یکسان شده است. خدایا، چه باید بکنم اگر بعد از این هم چیزی به زیبایی و کمال تو پیدا شود؟
آن کیست که او را چو کف پای تو روییست
وان کیست که او را به کف از دست تو مالیست
هوش مصنوعی: کیست آن کس که مانند کف پای تو در برابر تو قرار دارد و کیست آن کس که تو او را با دست خود لمس نکرده‌ای؟
پیغام دهی هر نفسم کانوری از ماست
من بندهٔ این مخرقه هر چند محالیست
هوش مصنوعی: هر نفس من پیامی را می‌رساند که از ماست. من در این مسیر سرنوشت‌ساز هستم، حتی اگر دشوار و غیرممکن به نظر برسد.