گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷

دل در آن یار دلاویز آویخت
فتنه اینست که آن یار انگیخت
دل و دین و می و عهد و قوت
رخت بر سر به یکی پای گریخت
دل من باز نمی‌یابد صبر
همه آفاق به غربال تو بیخت
ور نمی‌یابد آن سلسله موی
کار جانم به یکی موی آویخت
دل به سوی دل برفتم بر درش
چشمم از اشک بسی چشم آویخت
یار گلرخ چو مرا بار ندارد
گل عمرم همه از پای بریخت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل در آن یار دلاویز آویخت
فتنه اینست که آن یار انگیخت
هوش مصنوعی: دل به آن محبوب دلربا سپرده شده است و مشکل اینجاست که خود آن محبوب باعث این دل تواند است.
دل و دین و می و عهد و قوت
رخت بر سر به یکی پای گریخت
هوش مصنوعی: دل، ایمان، شراب، پیمان و قدرت همه بر سر یک پا فرار کردند.
دل من باز نمی‌یابد صبر
همه آفاق به غربال تو بیخت
هوش مصنوعی: دل من دیگر نمی‌تواند صبر کند و تمام دنیا را به خاطر تو که آن را مثل یک غربال در دست داری، زیر و رو می‌کند.
ور نمی‌یابد آن سلسله موی
کار جانم به یکی موی آویخت
هوش مصنوعی: اگر آن رشته مو که روح من به آن وابسته است، پیدا نشود، من به یک رشته مو آویخته‌ام.
دل به سوی دل برفتم بر درش
چشمم از اشک بسی چشم آویخت
هوش مصنوعی: دل به سمت دل محبوب پرواز کردم و درب او را دیدم که چشمم از بس اشک ریخته بود، به حالت آویزان درآمده بود.
یار گلرخ چو مرا بار ندارد
گل عمرم همه از پای بریخت
هوش مصنوعی: محبوبم با چهره زیبا، چون از من دلگیر است، زیبایی عمرم همه نابود شده است.

حاشیه ها

1398/02/09 21:05
عارف امینی

دل بدان یار دلاویز آویخت
فتنه این است که : این بار انگیخت
صبر درمانده بدست دل من
رخت بر سر بتگ پای گریخت
دل من بار نمی‌یابد صبر
همه آفاق بغربال ببیخت
در نمی گیرد از آن سلسله موی
کار جانم بیکی موی آویخت
دی ببوی دل رفتم ببرش
چشمم از اشک بسی رنگ آمیخت
یار گلرخ چو مرا بار ندارد
گل عمرم همه از پای بریخت
به استناد دیوان انوری به کوشش سعید نفیسی انتشارات سکه چاپ سوم 1364
لطفا اصلاح نمایید.