گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۱

آنچه بر من در غم آن نامسلمان می‌رود
بالله ار با مؤمن اندر کافرستان می‌رود
دل به دلال غمش دادم به دستم باز داد
گفت نقدی ده که این با خاک یکسان می‌رود
آنچنان بی‌معنیی کارم به جان آورد و رفت
این سخن در یار بی‌معنی نه در جان می‌رود
گفتم از بی‌آبی چشم زمانه‌ست این مگر
پیشت آب من کنون تیره به دستان می‌رود
دل کدامی سگ بوَد جایی که صد جان عزیز
در رکاب کمترین شاگرد سگبان می‌رود
در تماشاگاه زلفش از پی ترتیب حسن
باد با فرمان‌روایی هم به فرمان می‌رود
باد باری زلف او را چون به فرمان شد چنین
دیو زلفش گرنه با مهر سلیمان می‌رود
عید بودست آنچه در کشمیر می‌رفتست ازو
کار این دارد که اکنون در خراسان می‌رود
در میان آتش دل گرچه هر شب تا به روز
جانم از یاد لبش در آب حیوان می‌رود
هر زمان گوید چه خارج می‌رود اکنون ز من
دم نمی‌یارم زدن ورنه فراوان می‌رود
آب لطف از جانب او می‌رود با انوری
بلکه از انصاف و عدل و داد سلطان می‌رود
خسرو آفاق ذوالقرنین ثانی سنجر آنک
قیصرش در تحت فرمان همچو خاقان می‌رود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آنچه بر من در غم آن نامسلمان می‌رود
بالله ار با مؤمن اندر کافرستان می‌رود
هوش مصنوعی: هرچه از غم او بر من می‌گذرد، اگرچه او کافر است، اما در کنار مؤمنان در سرزمین کافران نیز احساس می‌کنم.
دل به دلال غمش دادم به دستم باز داد
گفت نقدی ده که این با خاک یکسان می‌رود
هوش مصنوعی: دل مرا به عشق معشوق‌اش سپردم، اما او بدون هیچ توجهی آن را بازگرداند و گفت: چیزی بده که این احساس به زودی مانند خاک محو و نابود می‌شود.
آنچنان بی‌معنیی کارم به جان آورد و رفت
این سخن در یار بی‌معنی نه در جان می‌رود
هوش مصنوعی: کار من به جایی رسیده که واقعاً بی‌معنی و خسته‌کننده شده و این حرف‌ها به طور کامل در وجودم اثر نمی‌گذارد، بلکه این کلمات بی‌معنا فقط در وجود دیگران تأثیر دارند.
گفتم از بی‌آبی چشم زمانه‌ست این مگر
پیشت آب من کنون تیره به دستان می‌رود
هوش مصنوعی: گفتم که بی‌آبی چشم، ناشی از زمانه است. آیا این را نمی‌دانی که آب من اکنون به دست‌هایم تیره و کدر می‌شود؟
دل کدامی سگ بوَد جایی که صد جان عزیز
در رکاب کمترین شاگرد سگبان می‌رود
هوش مصنوعی: دل چه کسی ممکن است بی‌احساس باشد، زمانی که صد جان عزیز در خدمت کمترین شاگردِ نگهدارنده‌ی سگ‌ها قرار دارد؟
در تماشاگاه زلفش از پی ترتیب حسن
باد با فرمان‌روایی هم به فرمان می‌رود
هوش مصنوعی: در جایی که زلف او را تماشا می‌کنم، زیبایی به گونه‌ای است که حتی باد هم با احترامی خاص و در هماهنگی با آن، به راه خود ادامه می‌دهد.
باد باری زلف او را چون به فرمان شد چنین
دیو زلفش گرنه با مهر سلیمان می‌رود
هوش مصنوعی: باد، زلف‌های او را به فرمان خود به این شکل درآورده است. اگر این دیو زلف او نبود، حتی با ارزش‌ترین محبت‌ها هم نمی‌توانست او را به خود جذب کند.
عید بودست آنچه در کشمیر می‌رفتست ازو
کار این دارد که اکنون در خراسان می‌رود
هوش مصنوعی: در روز عید، آنچه در کشمیر اتفاق می‌افتاد، به نوعی به کار این روز مربوط می‌شود که حالا در خراسان در حال وقوع است.
در میان آتش دل گرچه هر شب تا به روز
جانم از یاد لبش در آب حیوان می‌رود
هوش مصنوعی: هر شب تا صبح، با وجود اینکه دل در آتش است، جانم از یاد لب‌هایش در آب حیات فاصله می‌گیرد.
هر زمان گوید چه خارج می‌رود اکنون ز من
دم نمی‌یارم زدن ورنه فراوان می‌رود
هوش مصنوعی: هر وقت که کسی از من می‌پرسد که الان چه حسی دارم، نمی‌توانم جواب دهم، چون در دل من احساسات زیادی در حال جریانه.
آب لطف از جانب او می‌رود با انوری
بلکه از انصاف و عدل و داد سلطان می‌رود
هوش مصنوعی: آب مهربانی و محبت از طرف او جاری است و این به خاطر انصاف و عدالت سلطان است.
خسرو آفاق ذوالقرنین ثانی سنجر آنک
قیصرش در تحت فرمان همچو خاقان می‌رود
هوش مصنوعی: خسرو آفاق، یعنی شاه جهانیان، سنجر که مانند ذوالقرنین است، در حال حاضر مانند قیسر، تحت فرمان یک فرد قوی و بزرگ، همچون خاقان، زندگی می‌کند.