گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۸

با روی دِلَفروزت سامان بنمی‌ماند
با زلف جهان‌سوزت ایمان بنمی‌ماند
در ناحیت دلها با عشق تو شد والی
جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمی‌ماند
زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت
آن کیست که در عشقت حیران بنمی‌ماند
در حقهٔ جان بردم غم تا بنداند کس
هرچند همی کوشم پنهان بنمی‌ماند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با روی دِلَفروزت سامان بنمی‌ماند
با زلف جهان‌سوزت ایمان بنمی‌ماند
هوش مصنوعی: با زیبایی چهره‌ات، دنیا هیچ است و باقی نمی‌ماند. با موهای افسون‌گر و جذاب تو، هیچ اعتقادی پایدار نمی‌ماند.
در ناحیت دلها با عشق تو شد والی
جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمی‌ماند
هوش مصنوعی: در سرزمین دل‌ها، عشق تو سلطانی است و هیچ‌کس جز عاشق تو قدرتی در کنترل ندارد.
زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت
آن کیست که در عشقت حیران بنمی‌ماند
هوش مصنوعی: از این طریق که حالا عشق تو باعث غم و اندوه من شده است، چه کسی است که در عشق تو سردرگم نماند؟
در حقهٔ جان بردم غم تا بنداند کس
هرچند همی کوشم پنهان بنمی‌ماند
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که در وجودم دارم، به قدری عمیق است که نمی‌توانم آن را پنهان کنم؛ هرچند تلاش می‌کنم، اما این حس همیشه بروز می‌کند.