قصیدهٔ شمارهٔ ۹۲ - در مدح دستور ناصرالدین طاهر
زهی دست وزارت از تو معمور
چنان کز پای موسی پایهٔ طور
زهی معمار انصاف تو کرده
در و دیوار دین و داد معمور
قضا در موکب تقدیر نفراشت
ز عزمت رایتی الا که منصور
قدر در سکنهٔ ایام نگذاشت
ز عدلت فتنهای الا که مستور
تو از علم اولی وز فعل آخر
چه جای صاحبست و صدر و دستور
تو پیش از عالمی گرچه درویی
چو رمز معنوی در کسوت زور
حقیقت مردم چشم وجودی
بنامیزد زهی چشم بدان دور
سموم قهرت از فرط حرارت
مزاج مرگ را کردست محرور
نسیم لطفت ار با او بکوشد
نهد در نیش کژدم نوش زنبور
تواند داد پیش از روز محشر
قضا در حشر و نشر خلق منشور
به سعی کلک تو کز خاصیت هست
صریرش را مزاج صدمت صور
اگر جاه رفیعت خود نکردست
به عمر خود جز این یک سعی مشکور
که بر گردون به حسبت سایه افکند
ازو بس خدمتی نادیده مبرور
تمامست اینکه تا صبح ابد شد
هم از معروف و هم خورشید مشهور
ترا این جاه قاهر قهر ما نیست
که قهرش مرگ را کردست مقهور
حسودت را ز بهر طعمه یکچند
اگر ایام فربه کرد و مغرور
همان ایام دولت روز روشن
برو کرد از تعب شبهای دیجور
جهانداری کجا آید ز نااهل
سقنقوری کجا آید ز کافور
خداوندا ز حسب بنده بشنو
به حسبت بیت ده منظوم و منثور
اگر من بنده را حرمان همی داشت
دو روز از خدمتت محروم و مهجور
تو دانی کز فرود دور گردون
مخیر نیست کس الا که مجبور
به یک بد خدمتی عاصی مدانم
که در اخلاص دارم حظ موفور
چو مرجع با رضا و رحمت تست
به هر عذرم که خواهی دار معذور
گرم غفران تو در سایه گیرد
خود آن کاری وبد نور علی نور
وگر با من به کرد من کنی کار
به طبعت بندهام وز جانت مامور
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور
مرا الحق ز شوق خدمت تو
دل غمناک بود و جان رنجور
یکی زین کارگیران گفت میدان
که بحرآباد دورست از نشابور
چو اندر موکب عالی نرفتی
مرو راهیست پر ترکان خونخور
یکی در کف قلج سرهال و تازان
یکی برکف قدح سرمست و مخمور
صفیالدین موفق هم نرفتست
وز آحاد حریفان چند مذکور
مرا از فسخ ایشان فسخ شد عزم
چو انگوری که گیرد رنگ از انگور
الا تا هیچ مقدورست و کاین
که اندر لوح محفوظست مسطور
مبادا کاین از تاثیر دوران
به گیتی بیمرادت هیچ مقدور
سپهر از پایهٔ قصر تو قاصر
زمان بر مدت عمر تو مقصور
ترا ملک سلیمان وز سلیمی
عدوت اندر سرای دیو مزدور
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱ - در مدح یکی دیگر از بزرگان: ای در هنر مقدم اعیان روزگارقصیدهٔ شمارهٔ ۹۳ - در مدح صدر اجل ضیاء الدین منصور: رییس مشرق و مغرب ضیاء الدین منصور
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی دست وزارت از تو معمور
چنان کز پای موسی پایهٔ طور
هوش مصنوعی: دستهای تو در مقام وزارت به قدری پر برکت و زایا است که همچون کوهی که موسی بر آن ایستاد، نیرویی عظیم و تاثیرگذار دارد.
زهی معمار انصاف تو کرده
در و دیوار دین و داد معمور
هوش مصنوعی: چه معمار با انصاف و دلسوزی که ساختمان دین و عدالت را با دقت و زیبایی ساخته و به آن روح تازهای بخشیده است.
قضا در موکب تقدیر نفراشت
ز عزمت رایتی الا که منصور
هوش مصنوعی: سرنوشت در کاروان تقدیر، جز به خاطر عزم و اراده تو، پرچمهایی بر افراشته نشدند، مگر اینکه مظهر پیروزی و سربلندی باشند.
قدر در سکنهٔ ایام نگذاشت
ز عدلت فتنهای الا که مستور
هوش مصنوعی: قدر زمان و مکان در زندگی به قدری ارزشمند است که از عدالت تو هیچ فتنهای پنهان نمانده است.
تو از علم اولی وز فعل آخر
چه جای صاحبست و صدر و دستور
هوش مصنوعی: تو از دانش ابتدایی و کارهای نهایی چه جایگاهی داری که به صدر و رهبری برسیدی؟
تو پیش از عالمی گرچه درویی
چو رمز معنوی در کسوت زور
هوش مصنوعی: تو قبل از اینکه در جمعی ظاهر شوی، حتی اگر چهرهای دروغین داشته باشی، مانند رمز و راز معنوی هستی که در لباس قدرت پنهان شده است.
حقیقت مردم چشم وجودی
بنامیزد زهی چشم بدان دور
هوش مصنوعی: حقیقت انسانها به چشمهایشان وابسته است و از دور به این واقعیت نگاه میکنند.
سموم قهرت از فرط حرارت
مزاج مرگ را کردست محرور
هوش مصنوعی: خشم و غضب تو به حدی داغ و سوزان است که باعث شده مرگ هم تحت تاثیر آن قرار بگیرد و به فکر فرو برود.
نسیم لطفت ار با او بکوشد
نهد در نیش کژدم نوش زنبور
هوش مصنوعی: اگر نسیم محبت تو با او همراه شود، میتواند زهر کژدم را به شهد زنبور تبدیل کند.
تواند داد پیش از روز محشر
قضا در حشر و نشر خلق منشور
هوش مصنوعی: قبل از قیامت، قدرت دارد که قضا و قدر را در حشر و نشر انسانها به صورت واضح و روشن بیان کند.
به سعی کلک تو کز خاصیت هست
صریرش را مزاج صدمت صور
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش تو، که از ویژگیهای خاص خود بهرهمند هستی، میتوانی به بهترین نحو، تاثیر و زیبایی را به تصویر بکشی.
اگر جاه رفیعت خود نکردست
به عمر خود جز این یک سعی مشکور
هوش مصنوعی: اگر در طول زندگیات به جز این یک تلاش شکرگزاری، هیچگاه مقام یا رتبهای برای خود کسب نکردهای، پس زندگیات بیفایده بوده است.
که بر گردون به حسبت سایه افکند
ازو بس خدمتی نادیده مبرور
هوش مصنوعی: در آسمان به خاطر تو سایهای افکنده است که نشان از خدماتی نادیده و ارزشمند دارد.
تمامست اینکه تا صبح ابد شد
هم از معروف و هم خورشید مشهور
هوش مصنوعی: همه چیز به پایان رسید، تا صبحی که همیشه باقی بماند، هم از آنچه معروف است و هم از خورشید که شناخته شده است.
ترا این جاه قاهر قهر ما نیست
که قهرش مرگ را کردست مقهور
هوش مصنوعی: این مقام و جایگاه تو که در آن نشستهای، نتیجه قدرت خشم ما نیست. زیرا این خشم بر مرگ نیز چیره شده است و آن را تحت سلطه خود درآورده است.
حسودت را ز بهر طعمه یکچند
اگر ایام فربه کرد و مغرور
هوش مصنوعی: اگر حسود تو را برای به دست آوردن منافع و امیال خودش فریب دهد و در این مدت به تو وعدههای خوش بدهد، نگذار مغرور شوی.
همان ایام دولت روز روشن
برو کرد از تعب شبهای دیجور
هوش مصنوعی: در روزهای روشن زندگی، وقتی خوشبختی و موفقیت نمایان میشود، تمام سختیها و شبهای تاریک و غمانگیز فراموش میشود.
جهانداری کجا آید ز نااهل
سقنقوری کجا آید ز کافور
هوش مصنوعی: حکومت و فرمانروایی از کسانی که شایسته و لایق نیستند، به هیچ وجه به دست نمیآید. همچنین، شخصیت و ویژگیهای نیکو از افرادی بیکفایت و ناچیز نیز انتظار نمیرود.
خداوندا ز حسب بنده بشنو
به حسبت بیت ده منظوم و منثور
هوش مصنوعی: پروردگارا، به خاطر مقام بندهات گوش کن و بر اساس مقام خودت، شعر و نثر بیافرین.
اگر من بنده را حرمان همی داشت
دو روز از خدمتت محروم و مهجور
هوش مصنوعی: اگر من را از خدمت به تو محروم میکردی و دو روز از حضور در کنار تو دور میساختی، باز هم احساس بیپناهی نداشتم.
تو دانی کز فرود دور گردون
مخیر نیست کس الا که مجبور
هوش مصنوعی: تو میدانی که هیچکس از سرنوشت خود نمیتواند دور بماند و همه به نوعی مجبور به پذیرش آن هستند.
به یک بد خدمتی عاصی مدانم
که در اخلاص دارم حظ موفور
هوش مصنوعی: به خاطر یک کار ناپسند، نباید مرا سرزنش کنی، زیرا من در وفاداری و صداقت خود سهم زیاد و ارزشمندی دارم.
چو مرجع با رضا و رحمت تست
به هر عذرم که خواهی دار معذور
هوش مصنوعی: هرگاه به یاد خداوند با نیکویی و رحمتش بیفتی، میتوانی به هر دلیلی که بخواهی، خود را معذور بدانی و نزد او جای عذر و بخشش داشته باشی.
گرم غفران تو در سایه گیرد
خود آن کاری وبد نور علی نور
هوش مصنوعی: هرکس که در سایه لطف و بخشش تو قرار بگیرد، از آنچه که در خور اوست بهرهمند خواهد شد و به نور و روشنی بیشتری دست پیدا خواهد کرد.
وگر با من به کرد من کنی کار
به طبعت بندهام وز جانت مامور
هوش مصنوعی: اگر با من به نیکی رفتار کنی، من نیز از روی طبع و سرشت خود، خدمتگزار تو هستم و جانم آماده است تا در خدمتت قرار گیرد.
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور
هوش مصنوعی: به تو میگویم که بیا تا در کنار هم بنشینیم و به روشنی و صداقت صحبت کنیم، چون انحراف و بیراستی باعث میشود که لحظات خوشی که به دنبال راستگویی است، از دست برود.
مرا الحق ز شوق خدمت تو
دل غمناک بود و جان رنجور
هوش مصنوعی: دل من از شوق خدمت به تو غمگین است و جانم خسته و ناتوان.
یکی زین کارگیران گفت میدان
که بحرآباد دورست از نشابور
هوش مصنوعی: یکی از افرادی که در این کار متمرکز است گفت: میدانی که بحرآباد از نشابور فاصله زیادی دارد.
چو اندر موکب عالی نرفتی
مرو راهیست پر ترکان خونخور
هوش مصنوعی: اگر به جمعیت بزرگ و محترم نزدیک نشوی، راهی که در پیش داری پر از مشکلات و دشمنیهاست.
یکی در کف قلج سرهال و تازان
یکی برکف قدح سرمست و مخمور
هوش مصنوعی: یک نفر در حال جنگ و نبرد است و سوار بر اسب، در حالی که فرد دیگری در حال نوشیدن شراب و سرمستی است.
صفیالدین موفق هم نرفتست
وز آحاد حریفان چند مذکور
هوش مصنوعی: صفیالدین موفق هم هیچگاه نمیرود و از میان چندین رقیب صحبت به میان آمده است.
مرا از فسخ ایشان فسخ شد عزم
چو انگوری که گیرد رنگ از انگور
هوش مصنوعی: تصمیم من به خاطر جدایی آنها تغییر کرده است، مانند انگوری که از انگور رنگ میگیرد.
الا تا هیچ مقدورست و کاین
که اندر لوح محفوظست مسطور
هوش مصنوعی: تا زمانی که چیزی ممکن است و آنچه که در لوح محفوظ نوشته شده است، ثبت شده است.
مبادا کاین از تاثیر دوران
به گیتی بیمرادت هیچ مقدور
هوش مصنوعی: مبادا که به خاطر تأثیرات زمان، هیچ چیزی در زندگیات برای رسیدن به آرزوهایت ممکن نباشد.
سپهر از پایهٔ قصر تو قاصر
زمان بر مدت عمر تو مقصور
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر بنیاد و ساختار کاخ تو ناتوان است و زمان به مدت عمر تو محدود شده است.
ترا ملک سلیمان وز سلیمی
عدوت اندر سرای دیو مزدور
هوش مصنوعی: تو از قدرت سلیمان برخوردار هستی و در کنار سلیمان دشمن تو، در خانه دیو مزدوری به سر میبرد.

انوری