گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱ - در مدح یکی دیگر از بزرگان

ای در هنر مقدم اعیان روزگار
در نظم و نثر اخطل وحسان روزگار
آسان بر نفاذ تو دشوار اختران
پیدا بر ضمیر تو پنهان روزگار
نامانده چو تو اختر در برج شاعری
نابوده چون تو گوهر در کان روزگار
حلم ترا کمانه همی کرد آسمان
بگسست هر دو پلهٔ میزان روزگار
اخلاق تو سواد همی کرد لطف تو
پر شد بیاض و دفتر و دیوان روزگار
با عقل ترس ترسان گفتم که در ثنا
آنرا که هست زبدهٔ اعیان روزگار
لقمان روزگارش خوانم چه گفت گفت
جز انوری که زیبد لقمان روزگار
گفتم که چیست نام عدویش یکی بگوی
گفتا اگر ندانی کم‌دان روزگار
چشم زمانه کس به هنر مثل تو ندید
ای گشته در فصاحت سحبان روزگار
بر فرق شاه معنی بکرت نثار کرد
هر صامتی که بود در انبان روزگار
با آنکه موج بحر تو اندر سفینه رفت
ایمن شود ز غرقهٔ طوفان روزگار
دست قضا ز کاسهٔ جان لقمهٔ حیات
داده موافقت را بر خوان روزگار
پای قدر بمالش هرگونه حادثه
کرده مخالفت را بر نان روزگار
طفلان نطق صورت معنیت می‌کنند
پیوسته شهرتی به دبستان روزگار
سلطان داد و دین که ز تمکین و قدر اوست
در حل و عقد قدرت و امکان روزگار
چون در تو دید آنچه که هرگز ندیده بود
زان صد یکی ز جملهٔ انسان روزگار
کردت به خود گرامی و آن خود همی سزید
خود هرزه‌کار نبود سلطان روزگار
تیریز کرد دست حوادث ز آستینت
چون دامن تو دید و گریبان روزگار
از پشت دست پاره به دندان بکند چرخ
تا چون خوش آمدی تو به دندان روزگار
تا روزگار آن تو شد هرکه بخت را
گفت آن کیستی تو بگفت آن روزگار
با این همه نگشتی هرگز فریفته
چون دیگران به گربه در انبان روزگار
از بهر دفع سحرهٔ فرعون جهل را
کلکت عصای موسی عمران روزگار
در آرزوی روی تو عمری گذاشتم
پنهان ز چشم و گوش به دوران روزگار
آخر به دیدن تو دلم کرد شادمان
ای صد هزار رحمت بر جان روزگار
ز احسان روزگار غریقم ولیک نیست
بر من جوی ز منت احسان روزگار
ای خوانده مر ترا خرد از غایت لطیف
در باغ لطف دستهٔ ریحان روزگار
از روزگار عذر مرا بازخواه از آنک
گشتم غریق منت اقران روزگار
آنرا که نیست همت من او طفیلی است
کو سرگران شدست به مهمان روزگار
زین رو که روزگار نکو داردم همی
هستند نه سپهر ثناخوان روزگار
دادند مهتران لقبم انوری ولیک
چرخن نگر چه خواند خاقان روزگار
گر لاف‌پاش هست به نزدیک فاضلان
شعرم بروی دعوی برهان روزگار
ای خرسوار پیش کسی لاف می‌زنی
کوشد سوار فضل به میدان روزگار
نی‌نی به مدح باز شو و پس بگوی زود
کای ثابت از وجود تو ارکان روزگار
گرد کمیت وهم ترا در نیافتند
نی ابلق زمانه نه یک ران روزگار
در چشم همت تو نسنجد به نیم جو
نی کهنهٔ سپهر نه خلقان روزگار
جزوی ز رای تست چو نیکو نگه کنند
این روشنی که هست در ایوان روزگار
بی‌گوهر وجود تو در رستهٔ جهان
معلوم بود زینت دکان روزگار
بر چارسوق محنت هر دم عدوت را
آرد قضا به قوت و دستان روزگار
تیغ اجل کشیده و هر سو دویده نیک
آواز را که فرمان فرمان روزگار
گشتم خموش از آنکه اگر نفس ناطقه
ماند مصون همیشه ز حرمان روزگار
صد یک ز مدح تو نتوانم تمام گفت
صد بار اگر بگردم پایان روزگار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای در هنر مقدم اعیان روزگار
در نظم و نثر اخطل وحسان روزگار
هوش مصنوعی: ای هنرمند شاخص و برتر از دیگران در دوره خود، در زمینه شعر و نثر، تو در مقام اخطل و حسان زمان خود قرار داری.
آسان بر نفاذ تو دشوار اختران
پیدا بر ضمیر تو پنهان روزگار
هوش مصنوعی: آسانی در فهم تو، در حالی که ستاره‌ها به سختی در ضمیر تو ظاهر می‌شوند و رویدادهای روزگار درون تو پنهانند.
نامانده چو تو اختر در برج شاعری
نابوده چون تو گوهر در کان روزگار
هوش مصنوعی: هیچ شخصی مانند تو در عرصه شاعری وجود ندارد، همان‌طور که در جهان، هیچ گوهر ارزشمندی مانند تو پیدا نمی‌شود.
حلم ترا کمانه همی کرد آسمان
بگسست هر دو پلهٔ میزان روزگار
هوش مصنوعی: آرامش و صبر تو به حدی رسیده که آسمان را نیز به چالش کشید و در نتیجه، توازن و تعادل روزگار به هم خورده است.
اخلاق تو سواد همی کرد لطف تو
پر شد بیاض و دفتر و دیوان روزگار
هوش مصنوعی: اخلاق تو موجب روشنایی و دانش شده است و محبت تو باعث شده است که صفحات زندگی پر از زیبایی و خوبی شود.
با عقل ترس ترسان گفتم که در ثنا
آنرا که هست زبدهٔ اعیان روزگار
هوش مصنوعی: با عقل و درایتی که دارم، به ترس اشاره کردم و گفتم که باید در ستایش کسی سخن بگوییم که در میان بهترین‌ها و برجسته‌ترین‌ها در این عصر قرار دارد.
لقمان روزگارش خوانم چه گفت گفت
جز انوری که زیبد لقمان روزگار
هوش مصنوعی: لقمان را روزگارش فراموش نکن، که او جز انوری گفتاری ندارد که با مقام و شان لقمان سازگار باشد.
گفتم که چیست نام عدویش یکی بگوی
گفتا اگر ندانی کم‌دان روزگار
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده از شخصی می‌پرسد که نام دشمنش چیست. شخص پاسخ می‌دهد که اگر تو نمی‌دانی، بهتر است که کمتر از این چیزها بدانی تا در روزگار دچار مشکل نشوی. این بیان به نوعی نشان‌دهنده‌ی اهمیت آگاهی و دانایی در مواجهه با چالش‌ها و دشواری‌هاست.
چشم زمانه کس به هنر مثل تو ندید
ای گشته در فصاحت سحبان روزگار
هوش مصنوعی: ای کسی که در فصاحت و زیبایی کلام، نظیری نداری، هیچ‌کس در جهان به هنرت نمی‌رسد.
بر فرق شاه معنی بکرت نثار کرد
هر صامتی که بود در انبان روزگار
هوش مصنوعی: بر روی سر شاه، معانی و مفاهیم ناب نثار شد، هر کسی که خاموش بود و در جریان زندگی، تجربیاتش را با خود داشت.
با آنکه موج بحر تو اندر سفینه رفت
ایمن شود ز غرقهٔ طوفان روزگار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه امواج دریا تو را به سفینه‌ای می‌برد، اما در برابر طوفان‌های زندگی، ایمن و در امان خواهی بود.
دست قضا ز کاسهٔ جان لقمهٔ حیات
داده موافقت را بر خوان روزگار
هوش مصنوعی: سرنوشت از کاسهٔ وجود انسان، لقمه‌ای از زندگی را به او عطا کرده و توافق را بر سفرهٔ دنیا قرار داده است.
پای قدر بمالش هرگونه حادثه
کرده مخالفت را بر نان روزگار
هوش مصنوعی: برای دستیابی به موفقیت و بهره‌مندی از نعمت‌های زندگی، باید بر مشکلات و چالش‌های پیش‌رو غلبه کرد و با قدرت و استقامت به زندگی ادامه داد.
طفلان نطق صورت معنیت می‌کنند
پیوسته شهرتی به دبستان روزگار
هوش مصنوعی: بچه‌ها همواره با صدای نطق خود، معنا و مفهوم را بیان می‌کنند و در حقیقت، شهرتی به یادگیری و تجربه در روزگار می‌بخشند.
سلطان داد و دین که ز تمکین و قدر اوست
در حل و عقد قدرت و امکان روزگار
هوش مصنوعی: سلطان با قدرت و مقامی که دارد، در مسائل و مشکلات زندگی و سرنوشت مردم صاحب نظر و تصمیم‌گیر است.
چون در تو دید آنچه که هرگز ندیده بود
زان صد یکی ز جملهٔ انسان روزگار
هوش مصنوعی: وقتی که در تو چیزی را مشاهده کرد که هیچگاه در دیگران ندیده بود، از آن به بعد، تو را به عنوان یکی از بهترین‌ها میان همهٔ انسان‌ها شناخت.
کردت به خود گرامی و آن خود همی سزید
خود هرزه‌کار نبود سلطان روزگار
هوش مصنوعی: تو را به خود ارجمند کردم و آن خود، شایسته بود. خود هرزه و بی‌ارزش نبود، بلکه سلطنت روزگار را داشت.
تیریز کرد دست حوادث ز آستینت
چون دامن تو دید و گریبان روزگار
هوش مصنوعی: حوادث به تیزی و تندی به سراغ تو آمدند، چون نگاهی به دامن و گریبان روزگار انداختند.
از پشت دست پاره به دندان بکند چرخ
تا چون خوش آمدی تو به دندان روزگار
هوش مصنوعی: چرخ زندگی، با تمام سختی‌ها و مشکلاتش، به نوعی به ما سختی می‌دهد تا زمان خوشی و خوش آمدن تو به این دنیا را بهتر درک کنیم و ارزش آن را بدانیم.
تا روزگار آن تو شد هرکه بخت را
گفت آن کیستی تو بگفت آن روزگار
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار به نفع تو شد، هر کسی که درباره شانس و بخت صحبت کرد، آن را به تو نسبت داد و گفت که آن روزگار تو بود.
با این همه نگشتی هرگز فریفته
چون دیگران به گربه در انبان روزگار
هوش مصنوعی: با وجود همه اینها، هرگز به مانند دیگران فریب نخورده‌ای، مثل گربه‌ای که در کیسه‌ای از روزگار گرفتار است.
از بهر دفع سحرهٔ فرعون جهل را
کلکت عصای موسی عمران روزگار
هوش مصنوعی: برای مقابله با جادوگران فرعون، باید جهل را با قدرت و علم مانند عصای موسی، از میان برداریم.
در آرزوی روی تو عمری گذاشتم
پنهان ز چشم و گوش به دوران روزگار
هوش مصنوعی: من به مدت طولانی به امید دیدار تو زندگی کرده‌ام، اما راز آن را از چشم‌ها و شنیدارها پنهان نگه داشته‌ام.
آخر به دیدن تو دلم کرد شادمان
ای صد هزار رحمت بر جان روزگار
هوش مصنوعی: در نهایت دیدن تو باعث خوشحالی دلم شد، ای کاش بر جان روزگار رحمت‌های بی‌شماری نازل شود.
ز احسان روزگار غریقم ولیک نیست
بر من جوی ز منت احسان روزگار
هوش مصنوعی: من در دنیای سخت و نامساعد زندگی می‌کنم، اما هیچ امتیازی از روزگار برای من نیست که بر آن تکیه کنم.
ای خوانده مر ترا خرد از غایت لطیف
در باغ لطف دستهٔ ریحان روزگار
هوش مصنوعی: ای کسی که از شدت نیکویی و لطافت زندگی، به تو خرد و دانایی داده‌اند، به مانند دسته‌ای از ریحان در باغ زندگی.
از روزگار عذر مرا بازخواه از آنک
گشتم غریق منت اقران روزگار
هوش مصنوعی: از زمانه درخواست کن که مرا ببخشد، چرا که به خاطر نیکی دیگران در غم و ناراحتی افتاده‌ام.
آنرا که نیست همت من او طفیلی است
کو سرگران شدست به مهمان روزگار
هوش مصنوعی: کسی که همت و اراده من را ندارد، همچون مهمانی است که در روزگار به سمت لذت و خوشی رفته و سرش گیج شده است.
زین رو که روزگار نکو داردم همی
هستند نه سپهر ثناخوان روزگار
هوش مصنوعی: بنابراین، چون من روزهای خوب را در نظر دارم، به همین دلیل دیگر آسمان را ستایش نمی‌کنم.
دادند مهتران لقبم انوری ولیک
چرخن نگر چه خواند خاقان روزگار
هوش مصنوعی: مقام و عنوانی که بزرگان به من داده‌اند انوری است، ولی با نگاهی به احوال روزگار می‌توان فهمید که آنچه سرنوشت بر من نوشته چه چیزی است.
گر لاف‌پاش هست به نزدیک فاضلان
شعرم بروی دعوی برهان روزگار
هوش مصنوعی: اگر کسی در مقام boast کردن باشد و نزد دانشمندان به خود ببالد، شعر من به روشنی و روشنگری حقایق روزگار می‌رسد.
ای خرسوار پیش کسی لاف می‌زنی
کوشد سوار فضل به میدان روزگار
هوش مصنوعی: ای کسی که سوار بر خر خود هستی و در برابر دیگران ادعای بزرگی می‌کنی، بدان که در میدان زندگی، حقیقتاً کسی که به فضیلت و توانایی‌های واقعی دست یافته، باید ظاهر شود و در این میدان خود را نشان دهد.
نی‌نی به مدح باز شو و پس بگوی زود
کای ثابت از وجود تو ارکان روزگار
هوش مصنوعی: ای نی، به ستایش بپرداز و زود بگو که تو با وجودت، پایه‌های هستی را استوار کرده‌ای.
گرد کمیت وهم ترا در نیافتند
نی ابلق زمانه نه یک ران روزگار
هوش مصنوعی: در این دنیا، موجوداتی که به دور از تو زندگی می‌کنند، نتوانسته‌اند به عمق احساسات و افکار تو پی ببرند. دنیا همواره تغییر می‌کند و زندگی، گاهی هدیه‌ای خاص و گاهی فقط درسی از روزگار است.
در چشم همت تو نسنجد به نیم جو
نی کهنهٔ سپهر نه خلقان روزگار
هوش مصنوعی: چشم بلندهمت تو به هیچ چیز کوچک و ناچیزی ارزش نمی‌دهد، حتی به کهنه‌ترین چیزهای دنیا و شخصیت‌های روزگار.
جزوی ز رای تست چو نیکو نگه کنند
این روشنی که هست در ایوان روزگار
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به مسئله‌ای عمیق‌تر بنگریم، می‌توان گفت که هر بخشی از نظر تو وقتی که به درستی دیده و مورد توجه قرار گیرد، مانند نوری است که در روزگار به روشنی می‌افزاید.
بی‌گوهر وجود تو در رستهٔ جهان
معلوم بود زینت دکان روزگار
هوش مصنوعی: وجود تو مانند جواهری ارزشمند است که در دنیای هستی به خوبی شناخته شده و به زیبایی دکان زندگی را می‌آراید.
بر چارسوق محنت هر دم عدوت را
آرد قضا به قوت و دستان روزگار
هوش مصنوعی: در هر لحظه از سختی‌ها و مشکلات، سرنوشت با قدرت و توانایی‌اش به میدانی می‌آید و روزگار هم دستانش را برای تأثیرگذاری آماده کرده است.
تیغ اجل کشیده و هر سو دویده نیک
آواز را که فرمان فرمان روزگار
هوش مصنوعی: تیغ مرگ در سروِ همه جا به گردش درآمده و آواز خوش را در فرمان روزگار، مضطرب و نگران کرده است.
گشتم خموش از آنکه اگر نفس ناطقه
ماند مصون همیشه ز حرمان روزگار
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه اگر نفس گویای من همیشه از اندوه روزگار در امان بماند، ساکت و خاموش شدم.
صد یک ز مدح تو نتوانم تمام گفت
صد بار اگر بگردم پایان روزگار
هوش مصنوعی: اگر صد بار هم درباره‌ی تو صحبت کنم، نمی‌توانم تمام زیبایی‌ها و ویژگی‌های تو را توصیف کنم. حتی اگر تمام عمرم را صرف این کار کنم، باز هم به پایان نمی‌رسم.