قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در تعریف عمارت و مدح صاحب ناصرالدین طاهر
ای به خوبی و خرمی چو بهار
گشته در دیدها بهار نگار
عرصهٔ صحن تو بهشت هوا
ذروهٔ سقف تو سپهر عیار
از سپهرت به رفعت آمده ننگ
وز بهشتت به نزهت آمده عار
گشته باطل ز عکس دیوارت
آن دورنگی که داشت لیل و نهار
در تو از مشکلات موسیقی
هرچه تقریر کرده موسیقار
کرده زان پس مکرران صدات
هم بر آن پرده سالها تکرار
معتدل عالمی که در تو طیور
همه هم ساکناند و هم طیار
بلعجب عرصهای که در تو وحوش
همه هم ثابتند و هم سیار
کرگ تو پیل کشته بر تارک
باز تو کبک خسته در منقار
شیر و گاو تو بینزاع و غضب
ابدالدهر مانده در بیکار
تیغ ترکان رزمگاه ترا
آسمان کرده ایمن از زنگار
جام ساقی بزمگاه ترا
میپرستان نه مست و نه هشیار
موج در جوی تو فلک سرعت
مرغ بر بام تو ملک هنجار
با تو رضوان نهاده پیش بهشت
چند کرت عصا و پا افزار
عمرها در عمارتت بوده
دهر مزدور و آسمان معمار
سحر نقش ترا نموده سجود
مردم دیدها هزار هزار
بزمگاه ترا هلال قدح
همه وقتی پر آفتاب عقار
دیلم و ترک رزمگاه ترا
هیچ کاری دگر نه جز پیکار
رمح این چون شهاب آتشسوز
تیغ آن چون مجره گوهردار
وحش و طیر شکارگاه ترا
خامه بیاضطراب داده قرار
سایهٔ تو چنان کشیده شدست
کافتابش نمیرسد به کنار
پایهٔ تو چنان رفیع شدست
کاسمان را فرود اوست مدار
آسمان زیر دست پایهٔ تست
ورنه کردی ستاره بر تو نثار
باغ میمونت را نشسته مدام
همچو مرغان فرشته بر دیوار
طارم قدر تو چو گردون نه
چمن صحن تو چو ارکان چار
رستنیهاش چون نبات بهشت
فارغ از گردش خزان و بهار
سوسنش همچو منهیان گویا
نرگسش همچو عاشقان بیدار
یک دم از طفل و بالغش خالی
دایهٔ نشو را نبوده کنار
پنجهٔ سرو او به خنجر بید
بیگنه بر دریده سینهٔ نار
سایهٔ بید او به چهرهٔ روز
بیسبب در کشیده چادر قار
صدف افکنده موج برکهٔ او
همه اطراف خویش دریاوار
فضلهٔ سرخ بید او مرجان
لؤلؤ سنگ ریز او شهوار
در عالیش بر زبان صریر
مرحبا گوی ز ایران هموار
نابسوده در او ز پاس وزیر
سر زلف بنفشه دست چنار
آن قدر قدرت قضا پیمان
آن ملک سیرت ملوک آثار
ناصرالدین که شاخ نصرت و دین
ندهد بیبهار عدلش بار
طاهربن مظفر آنکه ظفر
همه بر درگهش گذارد کار
آنکه بفزود کلک را رونق
وانکه بشکست تیغ را بازار
وانکه جز باس او ندارد زرد
فتنهای زمانه را رخسار
دست رایش بکوفت حلقهٔ غیب
برکشیدند از درون مسمار
دولتش را چو چرخ استیلا
همتش را چو بحر استظهار
بوی باسش مشام فتنه نیافت
رخت برداشت رنگش از رخسار
نه معالیش پایمال قیاس
نه ایادیش زیردست شمار
کار عزمش به ساختن آسان
غور حزمش به یافتن دشوار
دست جودش همیشه بر سر خلق
پای خصمش مدام بر دم مار
کرده چرخش به سروری تسلیم
داده دهرش به بندگی اقرار
رایت او به جنبش اندک
خانهپرداز فتنهٔ بسیار
روزگارش به طبع گفته بگیر
هرچه رایش به حکم گفته بیار
بسته با حکم از قضا بیعت
گفته با کلک او قدر اسرار
داشته شیر چرخ را دایم
سایهٔ شیر رایتش به شکار
به بزرگیش کاینا من کان
داده یک عزم و یک زبان اقرار
کرده دوش یهود را تهدید
احتساب سیاستش به غیار
تا جهان لاف بندگیش زدست
سرو ماندست و سوسن از احرار
از عجب لا اله الا الله
چون کنند آفتاب را انکار
ای قضا بر در تو جویان جاه
وی قدر بر در تو خواهان بار
مسرع حکم تو زمانه نورد
شعلهٔ باس تو ستاره شرار
کوه را با طلایهٔ حلمت
گشته قایم جهادهای وقار
جیش عزمت دلیل بوده بسی
فتنه را در مضیقها به عثار
رایتت آیتی است حقگستر
قلمت معجزیست باطل خوار
رتبت کلک دست تو بفزود
تا جهان را مشیر گشت و مشار
چه عجب زانکه خود مربی نیست
کلک را در جهان چو دریا بار
دهرش از انقیاد گفته بگیر
هرچه رایش به حکم گفته بیار
صاحبانی چرا از آنکه فلک
دارد از من بدین سخن آزار
اندرین روزها به عادت خویش
مگر اندر میان خواب و خمار
بیتکی چند میتراشیدم
زین شتر گربه شعر ناهموار
منشی فکرتم چو از دو طرف
گشت معنی ستان و لفظ سپار
گفتمت صاحبا فلک بشنید
گفت هان ای سلیمدل زنهار
این ندا هیچ در سخن منشان
وین سخن بیش بر زبان مگذار
آنکه توقیع او کند تعیین
خسرو و صاحب و سپهسالار
وانکه دارند در مراتب ملک
بندگانش ملوک را تیمار
آنکه امرش دهد به خاک مسیر
وانکه نهیش دهد به باد قرار
وانکه هرگز به هیچ وجه ندید
فلکش جز به آب و آینه یار
وانکه از روی کبریا دربست
نه به عون سپاه و عرض سوار
وانکه جز عزم او نجنباند
رایت فتح را به گیر و به دار
تخت خاقان بگوشهٔ بالش
تاج قیصر به ریشهٔ دستار
صاحبش خوانی ای کذی و کذی
هان گرت مینخارد استغفار
ای در آن پایه کز بلندی هست
از ورای ولایت گفتار
نیست از تیر چرخ ناطقتر
دست از نطق زید و عمرو بدار
به خدای ار بدین مقام رسد
هم شود بیزبانتر از سوفار
من دلیری همی کنم ورنه
بر بساط تو از صغار و کبار
هیچ صاحب سخن نیارد کرد
این چنین بر سخنوری اصرار
تا بود بزم زهروی را گل
تا بود تیر عقربی را خار
فلک مجلست ز زهرهرخان
باد چونان که بشکفد گلزار
دور فرمان دهیت همچو ابد
پای بیرون نهاده از مقدار
داعیان دوام دولت تو
انس و جان بالعشی و الابکار
جاهت از حرز و حفظ مستغنی
جانت از عمر و مال برخوردار
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲ - در تهنیت عید و مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر: دی بامداد عید که بر صدر روزگارقصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح امیر ناصرالدین قتلغ شاه: شب و شمع و شکر و بوی گل و باد بهار
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای به خوبی و خرمی چو بهار
گشته در دیدها بهار نگار
هوش مصنوعی: تو به زیبایی و سرزندگی مانند بهار شدهای و در چشمها بهار را تجسم کردهای.
عرصهٔ صحن تو بهشت هوا
ذروهٔ سقف تو سپهر عیار
هوش مصنوعی: میدان تو بهشتی از هوای دلانگیز است و بالای سر تو همچون آسمان زیبایی در حال درخشش است.
از سپهرت به رفعت آمده ننگ
وز بهشتت به نزهت آمده عار
هوش مصنوعی: از آسمان به علو و بلندی آمده ننگ و از بهشت، زینت و زیبایی آمده عار.
گشته باطل ز عکس دیوارت
آن دورنگی که داشت لیل و نهار
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که آن دورنگی و تظاهرها که در چهره دیوار تو وجود داشت، حالا بیاثر و باطل شده است. این تغییر نشاندهنده این است که در طول شب و روز، چیزهایی که قبلاً به نظر میرسیدند، دیگر معنایی ندارند و به واقعیت تبدیل نشدهاند.
در تو از مشکلات موسیقی
هرچه تقریر کرده موسیقار
هوش مصنوعی: تو در آوای خود، هر چه از مشکلات زندگی را موسیقیدان بیان کرده است، بازتاب میدهی.
کرده زان پس مکرران صدات
هم بر آن پرده سالها تکرار
هوش مصنوعی: پس از آن، بارها صدای تو بر آن پرده تکرار میشود.
معتدل عالمی که در تو طیور
همه هم ساکناند و هم طیار
هوش مصنوعی: جهانی که در آن، پرندگان نهتنها سکون دارند بلکه در حال پرواز نیز هستند، در وضعیت متعادلی قرار دارد.
بلعجب عرصهای که در تو وحوش
همه هم ثابتند و هم سیار
هوش مصنوعی: عجب است فضای تو که در آن، تمامی وحوش هم بیحرکتاند و هم در حال حرکت.
کرگ تو پیل کشته بر تارک
باز تو کبک خسته در منقار
هوش مصنوعی: شما یک فیل بزرگ را بر دوش خود حمل میکنید، در حالی که یک کبک خسته در لابهلای چنگال شماست.
شیر و گاو تو بینزاع و غضب
ابدالدهر مانده در بیکار
هوش مصنوعی: شیر و گاو بدون دعوا و خشم همیشه در آرامش و بیکاری به سر میبرند.
تیغ ترکان رزمگاه ترا
آسمان کرده ایمن از زنگار
هوش مصنوعی: تیغ ترکها در میدان جنگ، آسمان را برای تو امن و پاک کرده است.
جام ساقی بزمگاه ترا
میپرستان نه مست و نه هشیار
هوش مصنوعی: جام ساقی در محفل تو، نه میپرستان را دیوانه کرده و نه به حال عادی بازگردانده است.
موج در جوی تو فلک سرعت
مرغ بر بام تو ملک هنجار
هوش مصنوعی: جریان آب در جوی تو به خوبی و زیبایی نمایان است، فضایی که در آن پرندهها با سرعت بر بام خانهات پرواز میکنند، به معنای ملک و منزلت تو است.
با تو رضوان نهاده پیش بهشت
چند کرت عصا و پا افزار
هوش مصنوعی: با تو بهشت را به آرزویم گذاشتهام و بارها برایت تلاش کردهام و زحمت کشیدهام.
عمرها در عمارتت بوده
دهر مزدور و آسمان معمار
هوش مصنوعی: سالهاست که زمان مانند کارگری در ساختمان تو مشغول کار است و آسمان هم به عنوان معمار آن نقش دارد.
سحر نقش ترا نموده سجود
مردم دیدها هزار هزار
هوش مصنوعی: صبح، تصویر تو را به شکلی زیبا به نمایش گذاشته است که مردم با هزاران چشم، به آن سجده میکنند.
بزمگاه ترا هلال قدح
همه وقتی پر آفتاب عقار
هوش مصنوعی: در جمع تو، لیوانی به شکل هلال همیشه پر از نور و روشنایی است.
دیلم و ترک رزمگاه ترا
هیچ کاری دگر نه جز پیکار
هوش مصنوعی: نبرد و جنگ برای تو، دیلم و ترک، هیچ کاری جز مبارزه نیست.
رمح این چون شهاب آتشسوز
تیغ آن چون مجره گوهردار
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و قوت دو عنصر میپردازد. "رمح" به معنای نیزه یا سلاحی است که مانند شهابی درخشان و آتشین است و میتواند لحظهای تعیینکننده و خطرناک ایجاد کند. در مقابل، "تیغ" به اندازهای تیز و قوی است که میتواند برشهای عمیق و ماندگاری ایجاد کند. به طور کلی، این بیت به تصویر کشیدن قدرت و شجاعت در میدان نبرد میپردازد.
وحش و طیر شکارگاه ترا
خامه بیاضطراب داده قرار
هوش مصنوعی: وحش و پرندهها در دامن طبیعت منتظر تو هستند و قلم تو با آرامش به آنها جان میبخشد.
سایهٔ تو چنان کشیده شدست
کافتابش نمیرسد به کنار
هوش مصنوعی: سایهٔ تو آنقدر گسترده و وسیع شده که نور آفتاب دیگر نمیتواند به نزدیک آن برسد.
پایهٔ تو چنان رفیع شدست
کاسمان را فرود اوست مدار
هوش مصنوعی: پایه و مقام تو به حدی بلند و والا شده است که آسمان هم نمیتواند به تو برسد و پایینتر از تو قرار دارد.
آسمان زیر دست پایهٔ تست
ورنه کردی ستاره بر تو نثار
هوش مصنوعی: آسمان در دستان تو است و اگر نه، ستارهها را به خاطر تو قربانی کردهاند.
باغ میمونت را نشسته مدام
همچو مرغان فرشته بر دیوار
هوش مصنوعی: در باغ میمون تو، همیشه مثل پرندگان فرشته بر روی دیوار نشستهام.
طارم قدر تو چو گردون نه
چمن صحن تو چو ارکان چار
هوش مصنوعی: تو در بزرگی مانند آسمان و در زیبایی مانند باغی هستی که در آن چهار ستون قرار دارد.
رستنیهاش چون نبات بهشت
فارغ از گردش خزان و بهار
هوش مصنوعی: گیاهانش مانند گیاهان بهشت هستند که از تغییرات فصول، مانند پاییز و بهار، بینیازند.
سوسنش همچو منهیان گویا
نرگسش همچو عاشقان بیدار
هوش مصنوعی: سوسن او مانند کسانی است که از خواب بیدار شدهاند و نرگسش شبیه به عاشقانی است که همیشه در حال بیداری و هوشیاری هستند.
یک دم از طفل و بالغش خالی
دایهٔ نشو را نبوده کنار
هوش مصنوعی: در هر لحظه، دایه به فرزند خود توجه دارد و هیچگاه از مراقبت او غافل نمیشود.
پنجهٔ سرو او به خنجر بید
بیگنه بر دریده سینهٔ نار
هوش مصنوعی: دست و پای او مانند خنجر تیز است که به سینهٔ گل سرخی بیگناه آسیب زده است.
سایهٔ بید او به چهرهٔ روز
بیسبب در کشیده چادر قار
هوش مصنوعی: سایه درخت بید بر روی چهرهٔ روز بدون هیچ دلیلی مانند چادر پهن شده است.
صدف افکنده موج برکهٔ او
همه اطراف خویش دریاوار
هوش مصنوعی: موجهای برکه او را مانند صدفی انداخته است که در اطرافش همهجا دریا بهنظر میرسد.
فضلهٔ سرخ بید او مرجان
لؤلؤ سنگ ریز او شهوار
هوش مصنوعی: سرخ بید او به مانند مرجان است و دانههای لؤلؤش همچون سنگ ریزههای شهوار.
در عالیش بر زبان صریر
مرحبا گوی ز ایران هموار
هوش مصنوعی: در بالای آن، خوشامدگویی از ایران به راحتی به زبان میرسد.
نابسوده در او ز پاس وزیر
سر زلف بنفشه دست چنار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و لطافت زلفی شبیه به بنفشه میپردازد که به طرز دلنشینی در کنار چنار قرار دارد. در این توصیف، زیبایی طبیعی و جلوهی آن به خوبی نمایان شده است.
آن قدر قدرت قضا پیمان
آن ملک سیرت ملوک آثار
هوش مصنوعی: قدرت سرنوشت به گونهای است که بر سرنوشت پادشاهان و آثار آنها تأثیر میگذارد.
ناصرالدین که شاخ نصرت و دین
ندهد بیبهار عدلش بار
هوش مصنوعی: ناصرالدین، که نماد پیروزی و دین است، بدون برکات و عدالتش، فضایی پر از بهار و رونق نخواهد داشت.
طاهربن مظفر آنکه ظفر
همه بر درگهش گذارد کار
هوش مصنوعی: طاهربن مظفر، کسی است که همهی دستاوردها و موفقیتها در برابر او قرار میگیرد و دربار او محل تجمع این پیروزیهاست.
آنکه بفزود کلک را رونق
وانکه بشکست تیغ را بازار
هوش مصنوعی: کسی که باعث رونق قلم و نوشتن میشود و آنکس که بازار سلاح و جنگ را خراب میکند.
وانکه جز باس او ندارد زرد
فتنهای زمانه را رخسار
هوش مصنوعی: کسی که از الطاف و محبت او برخوردار نیست، در برابر چالشها و مشکلات زمان با چهرهای بیحالت و زرد به نظر میرسد.
دست رایش بکوفت حلقهٔ غیب
برکشیدند از درون مسمار
هوش مصنوعی: دست او را به ضربت زدند و حلقهای از عالم غیب را از درون میخ بیرون آوردند.
دولتش را چو چرخ استیلا
همتش را چو بحر استظهار
هوش مصنوعی: قدرت و سلطنت او همچون یک چرخ بزرگ است که تمامی امور را در بر میگیرد و اراده و پشتکارش به اندازه یک دریا گسترده و عمیق است.
بوی باسش مشام فتنه نیافت
رخت برداشت رنگش از رخسار
هوش مصنوعی: بوی خوش او به مشامم نرسید و رنگش از چهرهام محو شد.
نه معالیش پایمال قیاس
نه ایادیش زیردست شمار
هوش مصنوعی: نه به استدلالها و قضاوتهای معمول میتوان به قدرت او پی برد، و نه میتوان او را به سادگی زیر دست و در مقام مقایسه قرار داد.
کار عزمش به ساختن آسان
غور حزمش به یافتن دشوار
هوش مصنوعی: تلاش او برای ایجاد و ساختن کار آسانی است، اما درستی و دقت در جستجو و یافتن مسائل دشوار است.
دست جودش همیشه بر سر خلق
پای خصمش مدام بر دم مار
هوش مصنوعی: دست بخشش او همیشه بر سر مردم است، در حالی که دشمنش همیشه در حال آزار و مزاحمت است.
کرده چرخش به سروری تسلیم
داده دهرش به بندگی اقرار
هوش مصنوعی: چرخ زمان به او اقتدار بخشیده و او به بندگی دنیا رضایت داده است.
رایت او به جنبش اندک
خانهپرداز فتنهٔ بسیار
هوش مصنوعی: حرکت کوچک او سبب ایجاد بسیاری از مشکلات و بحرانها میشود.
روزگارش به طبع گفته بگیر
هرچه رایش به حکم گفته بیار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زندگی به او میگوید هر چیزی را که دوست داری، بگیر و هر آنچه که به خوبی بر تو حکم میکند، بیاور.
بسته با حکم از قضا بیعت
گفته با کلک او قدر اسرار
هوش مصنوعی: با سرنوشت و تقدیر نیازی به قول و قرار نیست، زیرا او با نیرنگش از همه اسرار آگاه است.
داشته شیر چرخ را دایم
سایهٔ شیر رایتش به شکار
هوش مصنوعی: شیر چرخ (خودرو یا وسایلی که در زندگی روزمره داریم) همیشه تحت سایهٔ شیر (قدرت یا رهبری) است و این سایه او را در موقعیت شکار (فرصتها و چالشها) قرار میدهد. به عبارت دیگر، قدرت و رهبری همواره در زندگی ما تاثیرگذار است و ما را در مسیر دستیابی به اهدافمان راهنمایی میکند.
به بزرگیش کاینا من کان
داده یک عزم و یک زبان اقرار
هوش مصنوعی: با توجه به بزرگی و عظمتش، هر کس که با اراده و یک زبان به او اعتراف کند.
کرده دوش یهود را تهدید
احتساب سیاستش به غیار
هوش مصنوعی: دیشب یهودی را به خاطر سیاستش تهدید کردند و او را تحت فشار قرار دادند.
تا جهان لاف بندگیش زدست
سرو ماندست و سوسن از احرار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جاودانگی سرو و سوسن اشاره دارد که در دنیا به خاطر زیبایی و ویژگیهای خاص خود، شهرتی دارند. این دو گل نماد آزادی و زیبایی هستند و به نوعی از قید و بند دنیا رهایی یافتهاند. این تصویر نشاندهنده تمایز آنها از دیگر موجودات است که در گرد و غبار زرق و برق دنیا گرفتار شدهاند.
از عجب لا اله الا الله
چون کنند آفتاب را انکار
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که در کنار نام خدا، کسی بتواند وجود آفتاب را انکار کند.
ای قضا بر در تو جویان جاه
وی قدر بر در تو خواهان بار
هوش مصنوعی: ای سرنوشت، در سامانی که بر در تو هست، کسانی در جستوجوی مقام و شرافت و کسانی دیگر در پی نعمت و برکت هستند.
مسرع حکم تو زمانه نورد
شعلهٔ باس تو ستاره شرار
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تأثیرات قضا و قدر و حوادث زمانه اشاره میکند. او میگوید که سرنوشت و سرانجام انسان تحت تأثیر نیروهای قوی و شعلهور است که میتواند مانند ستارهای درخشان باشد. این بیان نشاندهنده تقابل میان سرنوشت و قدرتهایی است که در زندگی انسان دخالت دارند.
کوه را با طلایهٔ حلمت
گشته قایم جهادهای وقار
هوش مصنوعی: کوه به خاطر صبوری و آرامش تو استوار و استوارتر شده است، گویی که در میدان نبرد، وقار و متانت تو به آن قدرت بخشیده است.
جیش عزمت دلیل بوده بسی
فتنه را در مضیقها به عثار
هوش مصنوعی: عمل و اراده تو، نشانهای از بسیاری از مشکلات و دشواریها در زمینههای تنگ و سخت است.
رایتت آیتی است حقگستر
قلمت معجزیست باطل خوار
هوش مصنوعی: قلم تو نشانهای از حق و حقیقت است و قدرتی اعجابآور دارد که باطل را ناپایدار و خوار میکند.
رتبت کلک دست تو بفزود
تا جهان را مشیر گشت و مشار
هوش مصنوعی: رتبه و مقام قلم تو به حدی افزایش یافت که جهان به خاطر آن، به خوشنویسی و هماهنگی بیشتری رسید.
چه عجب زانکه خود مربی نیست
کلک را در جهان چو دریا بار
هوش مصنوعی: چه شگفتانگیز است که خود کسی که تعلیم میدهد، در دنیای پرآشوب و بیثبات مانند دریا، به درستی راه و روش را نمیشناسد.
دهرش از انقیاد گفته بگیر
هرچه رایش به حکم گفته بیار
هوش مصنوعی: هرچند که در گوشههای مختلف دنیا قوانینی وجود دارد، اما بهتر است هر کس بهدنبال نظرات و عقاید خود برود و آنها را به کار بگیرد.
صاحبانی چرا از آنکه فلک
دارد از من بدین سخن آزار
هوش مصنوعی: چرا صاحبنظران و کسانی که در موقعیت قدرت هستند، از اینکه ستارهها یا سرنوشت بر من سختگیری میکنند، ناراحتند یا من را عذاب میدهند؟
اندرین روزها به عادت خویش
مگر اندر میان خواب و خمار
هوش مصنوعی: این روزها به روش همیشگی خود، جز در حال خواب و بیحالی نیستم.
بیتکی چند میتراشیدم
زین شتر گربه شعر ناهموار
هوش مصنوعی: مدتی مشغول بودم به سرودن اشعاری که از این موضوع و این حس، به شیوهای نامنظم و غیرمرتبط به وجود میآورد.
منشی فکرتم چو از دو طرف
گشت معنی ستان و لفظ سپار
هوش مصنوعی: وقتی که ذهنت به دو طرف میچرخد، به کلام و مفهوم توجه کن.
گفتمت صاحبا فلک بشنید
گفت هان ای سلیمدل زنهار
هوش مصنوعی: به یک دوست گفتم که دنیا به حرف تو گوش میدهد، او پاسخ داد: "آه، ای دل پاک، مراقب باش."
این ندا هیچ در سخن منشان
وین سخن بیش بر زبان مگذار
هوش مصنوعی: این ندا هیچ تاثیری در گفتار من ندارد و این سخن را بیشتر از این بر زبان نیاورید.
آنکه توقیع او کند تعیین
خسرو و صاحب و سپهسالار
هوش مصنوعی: کسی که فرمان او را امضا کند، به معنای تعیین شاه، فرمانده و والی است.
وانکه دارند در مراتب ملک
بندگانش ملوک را تیمار
هوش مصنوعی: کسی که در سطوح بالای حکومت، مراقبت و نگاهبانی از بندگانش را بر عهده دارد، در واقع رفتار ملوک را نیز تحت کنترل خود دارد.
آنکه امرش دهد به خاک مسیر
وانکه نهیش دهد به باد قرار
هوش مصنوعی: کسی که به او دستور میدهند تا به زمین برود و کسی که او را از مسیر خود باز میدارد و به باد میسپارد.
وانکه هرگز به هیچ وجه ندید
فلکش جز به آب و آینه یار
هوش مصنوعی: کسی که هیچگاه جز در آینه یا در آب، چهرهی محبوبش را ندیده است، هیچ تجربهای از زیبایی و جذابیت او ندارد.
وانکه از روی کبریا دربست
نه به عون سپاه و عرض سوار
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر بزرگی و عظمت خود، نیازی به کمک گرفتن از سپاه و سواران ندارد.
وانکه جز عزم او نجنباند
رایت فتح را به گیر و به دار
هوش مصنوعی: هر کس که به غیر از اراده او حرکت نکند، باید پرچم پیروزی را به دوش بکشد و آماده باشد تا در میدان نبرد بایستد.
تخت خاقان بگوشهٔ بالش
تاج قیصر به ریشهٔ دستار
هوش مصنوعی: تخت پادشاهی خاقان در گوشهای قرار دارد و تاج قیصر بر پایهٔ دستار (پیشانی بند) او است.
صاحبش خوانی ای کذی و کذی
هان گرت مینخارد استغفار
هوش مصنوعی: اگر صاحبش را بخوانی و او به تو توجه نکند، به یاد داشته باش که اگر دلش پر درد و غم است، باید از او آمرزش بخواهی.
ای در آن پایه کز بلندی هست
از ورای ولایت گفتار
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر بلندی و جایگاهات، از مرزهای سرزمینتان سخن میگویی.
نیست از تیر چرخ ناطقتر
دست از نطق زید و عمرو بدار
هوش مصنوعی: تیرهای آسمان به اندازهای گویا و سخنگو هستند که از حرف زدن زید و عمرو بهتر هستند. پس از سخن گفتن بپرهیز.
به خدای ار بدین مقام رسد
هم شود بیزبانتر از سوفار
هوش مصنوعی: اگر کسی به چنین جایگاهی برسد، حتی از ساکتترین انسانها هم خاموشتر خواهد شد.
من دلیری همی کنم ورنه
بر بساط تو از صغار و کبار
هوش مصنوعی: من شجاعت را به نمایش میگذارم، وگرنه در میدان تو بر اثر کوچک و بزرگ بودن مسایل قرار دارم.
هیچ صاحب سخن نیارد کرد
این چنین بر سخنوری اصرار
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند به این اندازه بر سخنوری اصرار کند.
تا بود بزم زهروی را گل
تا بود تیر عقربی را خار
هوش مصنوعی: تا زمانی که مجلس خوشی و شادابی برقرار است، زیبایی و طراوت زندگی هم وجود دارد؛ اما به محض اینکه شرایط تغییر کند، سختیها و مشکلات خود را نشان میدهند.
فلک مجلست ز زهرهرخان
باد چونان که بشکفد گلزار
هوش مصنوعی: آسمان همچون دورهمایی از چهرههای زیباست، مانند باغی که در آن گلها شکوفا میشوند.
دور فرمان دهیت همچو ابد
پای بیرون نهاده از مقدار
هوش مصنوعی: دور و محیط فرمان تو، مانند ابدیت، از حد و اندازهای که مشخص است، خارج شده است.
داعیان دوام دولت تو
انس و جان بالعشی و الابکار
هوش مصنوعی: دعوتمندان برقراری حکومت تو در هر زمان، شب و روز، به تو عشق و محبت میورزند.
جاهت از حرز و حفظ مستغنی
جانت از عمر و مال برخوردار
هوش مصنوعی: مقام و جایگاهت به قدری ارزشمند است که نیازی به محافظت و نگهداری ندارد. جان و زندگیات نیز از نعمتهای دیگر و مال و دارایی برخوردار است.
حاشیه ها
1401/07/26 10:09
نردشیر
شتر گربه ؛ به گفته استاد کدکتی چیزهای نامتناسب با هم را گویند