قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی
دی چون بشکست شهنشاه فلک نوبت بار
وز سراپردهٔ شب گرد جهان کرد حصار
روی بنمود مه عید به شکلی که کشند
قوسی از زر طلی بر کرهای از زنگار
جرم او قابل و مقبولش از آن سو تاثیر
سیر او فاعل و مفعولش از این سو آثار
گاهی از دوری خورشید همی شد فربه
گه ز نزدیکی او باز همی گشت نزار
بر ازو بود سبکروح دبیری که به کلک
معنی اندر ورق روح همی کرد نگار
سفهش غالب و چون بخت لئیمان خفته
خردش کامل و چون چشم رقیبان بیدار
مضمر اندر سخنش هرچه قضا را مقدور
مدغم اندر قلمش هرچه فلک را اسرار
بود بر تختهٔ او از همه نوعی آیات
بود در دفتر او از همه وزنی اشعار
کرده در دلو برین منطقه و هیات آسان
کرده در حوت بر آن ابجد و هوز دشوار
باز بر طارم دیگر صنمی سیم اندام
به کفی بربط سغدی به دگر جام عقار
از تبسم لب شیرینش همی شد خسته
وز اشارت رخ نیکوش همی گشت فکار
توامان با وتد و فاصلهٔ موسیقی
همنوا با وتر و زمزمهٔ موسیقار
حضرتی بود بر از طارم او سخت رفیع
سقف او را نه ستون بود و نه دیوار به کار
ملکی همچو خرد عادل و هشیار درو
نیک مستظهر وزو یافته خاک استظهار
گه تهی کرد همی دامن ابر از گوهر
گاه پر کرد همی کیسهٔ کان از دینار
صحن و دهلیز سراپردهٔ او اوج و حضیض
ادهم و اشهب گرد آخر او لیل و نهار
باد را دخل همی داد به وجهی ز دخان
ابر را خرج همی کرد به وجهی ز بخار
باز میدان دگر بود درو شیردلی
که ازو شیر فلک خیره شود در پیکار
خنجرش گردن ارواح زند روز مصاف
ناوکش نامهٔ آجال برد وقت شکار
بیگنه بسته همی داشت یکی را در حبس
بیسبب خیره همی کرد یکی را بر دار
خواجهای بود از اینان همه برتر ز شرف
مرد موسی کف و عیسی دم و یوسف دیدار
سایهٔ عدل پراکنده و نور احسان
رایت و رایش بر هفت و شش و پنج و چهار
عالم غیب همی دید و نبودش دیده
املی وحی همی کرد و نبودش گفتار
بر ازو صومعهای بود و درو هندوی پیر
مدت عمرش بیرون شده از حد شمار
در همه شغلی چون صبر شتابش اندک
در همه کاری چون حلم درنگش بسیار
گاه میدوخت یکی را به کتف بر عسلی
گاه میبست یکی را به میان بر زنار
عدد انجم بسیار سپهر هشتم
بود چندان که برو چیره نمیشد مقدار
راستگویی که ز بسیاری انجم هستی
در گه خواب ز بسیاری شاهان گه بار
مجد دین بوالحسن عمرانی آنکه به جود
دل او بحر محیطست و کفش ابر بهار
آنکه دهرش ز قرانات فلک نارد مثل
وانکه چرخش ز موالید جهان نارد یار
چرخ را با شرفش سنگ فتد در موزه
کوه را با سخطش کیک فتد در شلوار
گشت بر محضر اقبال بزرگیش گواه
هر دو گیتی چو قضا و قدر آورد اقرار
تا نشد ضامن ارزاق خلایق جودش
پود یک معده طبیعت نفکند اندر تار
هست استیلا عدلش به کمالی که کنون
باز را کبک همی طعنه زند در کهسار
زانکه مانند شترمرغ ندارد مخلب
زانکه مانندهٔ خفاش ندارد منقار
تا زبان قلمش تیز فلک بگشادست
عقل در کام کشیدست زبان چون سوفار
قلمش آنچه بدو راه نیابد طغیان
خردش آنکه برو غیب نباشد دشوار
هست کمیت اشغال جهان را میزان
هست کیفیت احکام فلک را معیار
شادمان باش زهی مهتر با استحقاق
چشم بد دور زهی خواجهٔ بیاستکبار
درگهت مقصد سادات و برو بر اعیان
مجلست مرجع زوار و بدو در احرار
دخل مدح تو دویده ز وضیع و ز شریف
خرج جود تو رسیده به صغار و به کبار
کنی از تقویت لطف عرض را جوهر
کنی از تربیت قهر شفا را بیمار
باد در موقف حکم تو وزد وقت نفاذ
خاک در سایهٔ حلم تو بود گاه وقار
تابش رای تو بیرون کند از ماه محاق
کوشش عدل تو بیرون برد از خمر خمار
خواب امن تو چنان عام شد اکنون که نماند
در جهان جز خرد و بخت تو یک تن بیدار
به یسار تو یمین خورد فلک گفت مترس
به یمین تو دهم هرچه مرا هست یسار
همتت بانگ برو زد که نگهدار ادب
کان یمین را ز یسار تو همی آید عار
تا برآورد فلک سر ز گریبان وجود
جز که در دامن قدر تو نکردست قرار
هرکجا رایض حزم تو گران کرد رکاب
بر سر توسن افلاک توان کرد فسار
هرکجا منع تو بگشاد در چون و چرا
بر در خانهٔ تقدیر توان زد مسمار
گر صبا از کف دست تو وزد همچو بهار
درمافشان دمد از شاخ برون دست چنار
جز فلک با کف پای تو نسودست رکاب
جز عنان در کف دست تو نکردست قرار
خواستم گفت که خورشید به رایت ماند
گفت خورشید که با او سخن من بگذار
در جبین همه اجرام فلک چین افتد
گر فلک را به مثل حکم تو گوید که بدار
در بزرگی تو یک نکته بخواهم گفتن
کانچنانست وگرنه ز خدایم بیزار
عقل اگر از سر انصاف بجوید امروز
در دیار دو جهان جز تو نیابد دیار
ای روان کرده به هر هفت فلک بر فرمان
وی روا دیده به هر شش جهت اندر بازار
نام من بنده به شش ماه به هر هفت اقلیم
گشت مشهور کبار از تو و معروف صغار
گر نیرزد سخنم زحمت من ور ارزد
هم بخر، نوش بر نیش بود گل بر خار
خاطری دارم منقاد چنانک اندر حال
گویدم گیر هر آن علم که گویم که بیار
در ادب گرچه پیاده است چو خصمت گه عفو
در سخن هست چو عقلت گه ادراک سوار
مرد باید چو میان بست به مداحی تو
که ازو گوهر ناسفته ستاند به کنار
همه شب کسب جواهر کند از عالم غیب
تا دگر روز کند در کف پای تو نثار
شعرم اینست وگر کس به ازین داند گفت
گو بیار اینک ارکان و بزرگان دیار
حاش لله نه که من بنده همی گویم از آن
که چرا پار نبود این سخنم یا پیرار
این هم اقبال تو میگوید ورنه تو بگوی
کز چو من شاخ چنین میوه چرا آید بار
همه کس داند و آنرا نتوان شد منکر
روز را بارخدایا نتوان کرد انکار
تا گسسته نشود رشتهٔ امروز از دی
تا بریده نشود اول امسال از پار
باد هر سال به سال دگرت ضامن عمر
باد هر روز به روز دگرت پذرفتار
دایم از روی بزرگی و شرف روزافزون
وز تن و جان و جوانی و جهان برخوردار
دامن عمر تو از گرد اجل در عصمت
پایهٔ جاه تو زاسیب فلک در زنهار
هردم اقبال نوت باد ز گردون کهن
سال نو بر تو همایون و چنین سال هزار
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷: زهی بقای تو دوران ملک را مفخرقصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در مدح امیرکبیر ضیاء الدین مودود احمد عصمی: دوش از درم درآمد سرمست و بیقرار
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دی چون بشکست شهنشاه فلک نوبت بار
وز سراپردهٔ شب گرد جهان کرد حصار
هوش مصنوعی: هنگامی که شب فرا رسید، سلطان آسمان دوره بارش را آغاز کرد و با تاریکی شب، گویی سراپردهای دور تا دور جهان کشیده شد.
روی بنمود مه عید به شکلی که کشند
قوسی از زر طلی بر کرهای از زنگار
هوش مصنوعی: ماه عید به گونهای ظاهر شد که گویی قوسی از طلا بر سطحی زنگزده کشیده شده است.
جرم او قابل و مقبولش از آن سو تاثیر
سیر او فاعل و مفعولش از این سو آثار
هوش مصنوعی: عمل او نه تنها قابل قبول است، بلکه تأثیرات مختلفی از سوی اهداف و ویژگیهای او بر جا میگذارد، و از طرف دیگر، نتایج و نشانههای رفتار او نیز در این سو مشخص میشود.
گاهی از دوری خورشید همی شد فربه
گه ز نزدیکی او باز همی گشت نزار
هوش مصنوعی: گاهی دوری از خورشید باعث میشود که انسان رشد کند و قویتر شود، اما وقتی به خورشید نزدیک میشود، دوباره ضعیف و ناتوان میگردد.
بر ازو بود سبکروح دبیری که به کلک
معنی اندر ورق روح همی کرد نگار
هوش مصنوعی: نخستین هایش آنچنان سبکروح و زبر دست بود که با قلم خود معنای زیبا و عاشقانهای را بر روی کاغذ میآفرید.
سفهش غالب و چون بخت لئیمان خفته
خردش کامل و چون چشم رقیبان بیدار
هوش مصنوعی: خودبزرگبینی او غالب است و چون بخت بد، خوابیده. عقل او کامل است و مانند چشمان رقبایش، بیدار و هوشیار است.
مضمر اندر سخنش هرچه قضا را مقدور
مدغم اندر قلمش هرچه فلک را اسرار
هوش مصنوعی: در کلامش آنچه از تقدیر و سرنوشت مقدر شده، نهفته است و در قلمش هر راز آسمانی به شکل پنهانی وجود دارد.
بود بر تختهٔ او از همه نوعی آیات
بود در دفتر او از همه وزنی اشعار
هوش مصنوعی: بر روی تختهاش نشانهها و آثاری از همه نوع وجود داشت و در دفترش اشعار و نوشتههایی با وزنهای مختلف ثبت شده بود.
کرده در دلو برین منطقه و هیات آسان
کرده در حوت بر آن ابجد و هوز دشوار
هوش مصنوعی: در این متن اشاره شده که در یکی از مناطق خاص، کارهای ساده و راحتی انجام شده، در حالی که در مکانی دیگر، کارها دشوار و پیچیده هستند. به نوعی وضعیتها و شرایط مختلفی در انجام کارها وجود دارد.
باز بر طارم دیگر صنمی سیم اندام
به کفی بربط سغدی به دگر جام عقار
هوش مصنوعی: دوباره برفراز پاگردی دیگر، محبوبی با اندامی زیبا و نازک پیدا شد. او در یک دست خود ساز بربط دارد و در دست دیگر، جامی از شراب به همراه دارد.
از تبسم لب شیرینش همی شد خسته
وز اشارت رخ نیکوش همی گشت فکار
هوش مصنوعی: از خندههای لبهای شیرین او خسته شدم و از نشانههای چهره زیبا و دلفریبش همهاش در فکر و تعجب فرو رفتم.
توامان با وتد و فاصلهٔ موسیقی
همنوا با وتر و زمزمهٔ موسیقار
هوش مصنوعی: شما همزمان با ساز و فاصلههای موسیقی هماهنگ هستید و مانند نواهای یک نوازنده به صورت دلنشین به گوش میرسید.
حضرتی بود بر از طارم او سخت رفیع
سقف او را نه ستون بود و نه دیوار به کار
هوش مصنوعی: در طارم، شخصیتی وجود داشت که بسیار والامنزلت بود. سقف او به قدری بلند و باشکوه بود که نیاز به ستونی یا دیواری نداشت تا آن را نگه دارد.
ملکی همچو خرد عادل و هشیار درو
نیک مستظهر وزو یافته خاک استظهار
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگیهای عقل و خرد اشاره دارد و بیان میکند که خردی عادل و هوشیار، مانند ملکهای برتری دارد و بر اساس آن، بر زمین و دنیا تسلط پیدا میکند. در واقع، خرد به عنوان یک نیروی مفید و مثبت در زندگی انسانها به حساب میآید که آنها را به درستی هدایت میکند.
گه تهی کرد همی دامن ابر از گوهر
گاه پر کرد همی کیسهٔ کان از دینار
هوش مصنوعی: گاهی ابر دامنش را از جواهر خالی میکند و گاهی کیسههای معدن را از دینار پر میکند.
صحن و دهلیز سراپردهٔ او اوج و حضیض
ادهم و اشهب گرد آخر او لیل و نهار
هوش مصنوعی: محیط و مکانهای مختلف اطراف او بهگونهای است که همهچیز در آنجا به زیبایی و شکوه در آمده است؛ هر چیزی در بالاترین و پایینترین حالتهای خود وجود دارد. در نهایت، زمان در آنجا نه شب است و نه روز، بلکه حالتی ویژه دارد.
باد را دخل همی داد به وجهی ز دخان
ابر را خرج همی کرد به وجهی ز بخار
هوش مصنوعی: باد به نحوی با دود کنار میآید و ابر هم به طریقی از بخار استفاده میکند.
باز میدان دگر بود درو شیردلی
که ازو شیر فلک خیره شود در پیکار
هوش مصنوعی: در میدان دیگری، دلیرانی وجود دارند که آنچنان نیرومندند که حتی شیر آسمانی نیز در برابر آنها متعجب میماند.
خنجرش گردن ارواح زند روز مصاف
ناوکش نامهٔ آجال برد وقت شکار
هوش مصنوعی: در روز نبرد، خنجر او به روحها آسیب میزند و تیر او به مانند نامهای است که زمان مرگ را به همراه دارد، وقتی که به شکار میرود.
بیگنه بسته همی داشت یکی را در حبس
بیسبب خیره همی کرد یکی را بر دار
هوش مصنوعی: یکی را که بیگناه بود، بدون دلیل در زندان نگه داشتند و دیگری را هم به طور ناگهانی به دار آویختند.
خواجهای بود از اینان همه برتر ز شرف
مرد موسی کف و عیسی دم و یوسف دیدار
هوش مصنوعی: شخصی از میان آنها وجود داشت که از نظر مقام و ارزش بالاتر از همه بود؛ او به اندازه حضرت موسی با دستهایش و به اندازه حضرت عیسی با کلامش و به اندازه حضرت یوسف با زیباییاش شناخته شده است.
سایهٔ عدل پراکنده و نور احسان
رایت و رایش بر هفت و شش و پنج و چهار
هوش مصنوعی: سایهٔ عدالت گسترده شده و نور محبت و خیرخواهی بر همه جا، از بالاترین تا پایینترین درجات نفوذ کرده است.
عالم غیب همی دید و نبودش دیده
املی وحی همی کرد و نبودش گفتار
هوش مصنوعی: او به عالم غیب نگاه میکرد، ولی چشمی نداشت که ببیند. وحی را میشنید و سخن میگفت، اما در واقعیت وجود نداشت که این سخنان را دریابد.
بر ازو صومعهای بود و درو هندوی پیر
مدت عمرش بیرون شده از حد شمار
هوش مصنوعی: در بالای آن مکان، معبدی وجود داشت و در آنجا یک پیرزن هندو بود که عمرش به حدی رسیده بود که از شمارش خارج شده بود.
در همه شغلی چون صبر شتابش اندک
در همه کاری چون حلم درنگش بسیار
هوش مصنوعی: در هر شغلی اگر صبر داشته باشی، سرعت تو کم میشود و در هر کاری اگر حلم و بردباری را در پیش بگیری، باید بیشتر منتظر بمانی.
گاه میدوخت یکی را به کتف بر عسلی
گاه میبست یکی را به میان بر زنار
هوش مصنوعی: گاهی کسی را به کتف خود میدوزد و گاهی دیگری را به کمر خود میبندد.
عدد انجم بسیار سپهر هشتم
بود چندان که برو چیره نمیشد مقدار
هوش مصنوعی: تعداد ستارهها بسیار زیاد است و در آسمان هشتم قرار دارند؛ به گونهای که اندازه و مقدار آنها فراتر از توانایی ما برای درک و شمارش است.
راستگویی که ز بسیاری انجم هستی
در گه خواب ز بسیاری شاهان گه بار
هوش مصنوعی: شخصی که با صداقت و راستگویی زندگی میکند، در دنیای خواب و خیال خود بهدلیل وجود بسیاری از ستارهها (یا افرادی با قدرت و مقام) به دور از زرق و برق و فریفتگیاش است. او به سبب وجود فراوانی از پادشاهان و مقامات دیگر، در مسیری دور از نیرنگ و دسیسه زندگی میکند.
مجد دین بوالحسن عمرانی آنکه به جود
دل او بحر محیطست و کفش ابر بهار
هوش مصنوعی: مجد دین بوالحسن عمرانی، شخصی است که بخشندگیاش به اندازهای است که دل او مانند دریا وسیع و بیکران است و نیکوکاریهای او همچون باران بهاری پربار و فراوان است.
آنکه دهرش ز قرانات فلک نارد مثل
وانکه چرخش ز موالید جهان نارد یار
هوش مصنوعی: کسی که زمانهاش از نیکبختی و سعادت برخوردار نیست، مانند کسی است که سرنوشتش تحت تأثیر تولدهای خوشایند قرار نگیرد و در نتیجه، محبوبی نصیبش نشود.
چرخ را با شرفش سنگ فتد در موزه
کوه را با سخطش کیک فتد در شلوار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی احساس ناامیدی و بیمعنایی را بیان میکند. در واقع، میتوان برداشت کرد که در دنیای امروز، چیزهای باارزش و شرافتمندانه تحت فشار و مشکلات قرار گرفتهاند و در عوض، چیزهای بیارزش و سطحی در مقامات و جاهای مختلف جا باز کردهاند. به طور کلی، این شعر به تضاد میان ارزشهای واقعی و ظاهری اشاره دارد.
گشت بر محضر اقبال بزرگیش گواه
هر دو گیتی چو قضا و قدر آورد اقرار
هوش مصنوعی: در محضر بزرگ اقبال، هم بر صحت او گواهی میدهد که در هر دو جهان، سرنوشت و تقدیر او را تأیید کرده است.
تا نشد ضامن ارزاق خلایق جودش
پود یک معده طبیعت نفکند اندر تار
هوش مصنوعی: تا زمانی که نعمتهای او میان مردم توزیع نشده، جا داشت که طبیعت نیازهایش را صرف کند و در تاریکی قرار نگیرد.
هست استیلا عدلش به کمالی که کنون
باز را کبک همی طعنه زند در کهسار
هوش مصنوعی: حکومت او به قدری بر حق و با انصاف است که حتی پرندهای مانند کبک که معمولاً در جستجوی امنیت و آرامش است، اکنون جسارت کرده و به دنیای کوهستانی و وسیع چالش میکند.
زانکه مانند شترمرغ ندارد مخلب
زانکه مانندهٔ خفاش ندارد منقار
هوش مصنوعی: زیرا مانند شترمرغ دمی ندارد، و همچون خفاش نوکی ندارد.
تا زبان قلمش تیز فلک بگشادست
عقل در کام کشیدست زبان چون سوفار
هوش مصنوعی: چون فلک زبانش را به تندی گشوده، عقل مانند ساز و دهل در دل خود مینوازد.
قلمش آنچه بدو راه نیابد طغیان
خردش آنکه برو غیب نباشد دشوار
هوش مصنوعی: قلم او نمیتواند به هر چیزی که ارزشی ندارد، دست پیدا کند و در عین حال، فکرش به مسائلی میرسد که برای دیگران آشکار نیست.
هست کمیت اشغال جهان را میزان
هست کیفیت احکام فلک را معیار
هوش مصنوعی: قدرت و وسعت یک فرد یا ملت به توانایی و کیفیتی که در دنیای پیرامون خود دارد وابسته است. به عبارتی دیگر، مقدار و ارزش واقعی انسانها به کارایی و تأثیر آنها در جهان برمیگردد.
شادمان باش زهی مهتر با استحقاق
چشم بد دور زهی خواجهٔ بیاستکبار
هوش مصنوعی: خوشحال باش، ای بزرگوار با لیاقت، که چشم بد از تو دور باشد، ای آقای بیتکبر.
درگهت مقصد سادات و برو بر اعیان
مجلست مرجع زوار و بدو در احرار
هوش مصنوعی: محل تو پایگاه سادات و مهمانان شاخصی است که در محفل تو در کنار آزادگانی گرد هم میآیند.
دخل مدح تو دویده ز وضیع و ز شریف
خرج جود تو رسیده به صغار و به کبار
هوش مصنوعی: درآمد مدح و ستایش تو به همه جا رسیده، هم به افراد معمولی و بیارزش، و هم به بزرگان و با ارزشها. خرج کردن کرامت و بخشش تو هم به کوچکترها و هم به بزرگترها رسیده است.
کنی از تقویت لطف عرض را جوهر
کنی از تربیت قهر شفا را بیمار
هوش مصنوعی: اگر از محبت و لطف بهرهمند شوی، میتوانی توانایی و خودت را تقویت کنی، و اگر تحت تأثیر رفتارهای سخت و قهر قرار بگیری، ممکن است به درمان مشکلات و بیماریهات برسی.
باد در موقف حکم تو وزد وقت نفاذ
خاک در سایهٔ حلم تو بود گاه وقار
هوش مصنوعی: باد در لحظهای که تو حکم میکنی، وزیدن میگیرد و زمانی که خاک به پایان میرسد، در سایهٔ صبر و بردباری تو قرار دارد. اینجا، آرامش و وقار تو در کانون توجه است.
تابش رای تو بیرون کند از ماه محاق
کوشش عدل تو بیرون برد از خمر خمار
هوش مصنوعی: نور و درخشش اندیشه تو مانند نوری است که ماه را از تاریکی نجات میدهد، و تلاش برای عدالت تو مانند دارویی است که حالت نشئگی را از بین میبرد و انسان را به هوش میآورد.
خواب امن تو چنان عام شد اکنون که نماند
در جهان جز خرد و بخت تو یک تن بیدار
هوش مصنوعی: خواب آرام تو چنان گسترده و شایع شده است که در این دنیا جز تو، هیچ کس دیگری بیدار نیست و فقط عقل و سرنوشت تو باقی ماندهاند.
به یسار تو یمین خورد فلک گفت مترس
به یمین تو دهم هرچه مرا هست یسار
هوش مصنوعی: در زندگی، سمت چپ تو (یسار) با سمت راست (یمین) درگیر است. اما نگران نباش، چرا که به دست راست تو (یمین) همه چیزهایی که به من تعلق دارد را میدهم.
همتت بانگ برو زد که نگهدار ادب
کان یمین را ز یسار تو همی آید عار
هوش مصنوعی: تلاش و کوشش تو به دیگران یادآور میشود که به آداب و اصول پایبند باشند، زیرا این راستایی که از سمت راست به تو میآید، ممکن است به وسیله چپ تو دچار عیب و نقص شود.
تا برآورد فلک سر ز گریبان وجود
جز که در دامن قدر تو نکردست قرار
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان سر خود را از غم و اندوه وجود بلند کرد، تنها شما بودید که در دامن سرنوشت خود آرامشی نیافتید.
هرکجا رایض حزم تو گران کرد رکاب
بر سر توسن افلاک توان کرد فسار
هوش مصنوعی: هر جا که هوش و احتیاط تو کارساز باشد، بر زین اسب آسمانها میتوان تسلط پیدا کرد.
هرکجا منع تو بگشاد در چون و چرا
بر در خانهٔ تقدیر توان زد مسمار
هوش مصنوعی: هر جا که موانع و مشکلاتت برطرف شد، میتوانی با اطمینان بر دروازهٔ سرنوشت کوبیده و به خواستهات دست یابی.
گر صبا از کف دست تو وزد همچو بهار
درمافشان دمد از شاخ برون دست چنار
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از دستان تو بوزد، به طراوت و تازگی بهاری خواهد بود و مانند گلهای شکفته از درخت چنار، زیبایی و شکوه را به نمایش خواهد گذاشت.
جز فلک با کف پای تو نسودست رکاب
جز عنان در کف دست تو نکردست قرار
هوش مصنوعی: تنها چیزی که در این دنیا به پای تو نمیرسد، آسمان است و هیچ چیزی جز افسار در دستان تو آرامش ندارد.
خواستم گفت که خورشید به رایت ماند
گفت خورشید که با او سخن من بگذار
هوش مصنوعی: خواستم بگویم که خورشید به پرچم تو شباهت دارد، اما گفت که با او صحبت نکن.
در جبین همه اجرام فلک چین افتد
گر فلک را به مثل حکم تو گوید که بدار
هوش مصنوعی: اگر آسمان به مانند تو فرمان دهد، تمام اجرام آسمان در پیشانیاش نقش میبندند.
در بزرگی تو یک نکته بخواهم گفتن
کانچنانست وگرنه ز خدایم بیزار
هوش مصنوعی: میخواهم یک نکته در مورد بزرگی تو بگویم که بسیار مهم است. اگر این نکته را نگویید، از خداوند نیز دور میشوم و بیزار میشوم.
عقل اگر از سر انصاف بجوید امروز
در دیار دو جهان جز تو نیابد دیار
هوش مصنوعی: اگر عقل با انصاف به جستوجو بپردازد، خواهد یافت که در این جهان و جهان دیگر، جز تو هیچ مکان و دیاری وجود ندارد.
ای روان کرده به هر هفت فلک بر فرمان
وی روا دیده به هر شش جهت اندر بازار
هوش مصنوعی: ای جان! تو که به فرمانت در تمام آسمانها حرکت میکنی و در هر طرف، در بازار زندگی، به خوبی مشاهده میکنی.
نام من بنده به شش ماه به هر هفت اقلیم
گشت مشهور کبار از تو و معروف صغار
هوش مصنوعی: اسم من در مدت شش ماه در تمام هفت اقلیم معروف شد، بزرگترها به خاطر تو به من احترام گذاشتند و کوچکترها هم مرا شناختهاند.
گر نیرزد سخنم زحمت من ور ارزد
هم بخر، نوش بر نیش بود گل بر خار
هوش مصنوعی: اگر سخن من ارزش نداشته باشد، زحمت من بیهوده است و اگر هم ارزشی داشته باشد، آن را بپذیر. در زندگی ممکن است خوشیها و تلخیهایی را تجربه کنیم، مانند گل که در کنار خار قرار دارد.
خاطری دارم منقاد چنانک اندر حال
گویدم گیر هر آن علم که گویم که بیار
هوش مصنوعی: من نگرانید که اگر در حال صحبت کنم، هر دانشی که بیان کنم برایم دشوار خواهد بود.
در ادب گرچه پیاده است چو خصمت گه عفو
در سخن هست چو عقلت گه ادراک سوار
هوش مصنوعی: در ادب اگرچه ممکن است در سطح پایینتری باشی، اما زمانی که باید عفو کنی، در سخن گفتن برتری پیدا میکنی. و زمانی که عقلت به درک عمیقتری میرسد، برتریات نمایان میشود.
مرد باید چو میان بست به مداحی تو
که ازو گوهر ناسفته ستاند به کنار
هوش مصنوعی: مرد باید هنگامی که در کنار تو قرار میگیرد، به ستایش و تعریف از تو بپردازد، زیرا از او چیزی ارزشمند و ناب به دست میآید.
همه شب کسب جواهر کند از عالم غیب
تا دگر روز کند در کف پای تو نثار
هوش مصنوعی: در طول شب به دنبال جواهرات از عالم غیب است و در روز بعد آنها را به پای تو نثار میکند.
شعرم اینست وگر کس به ازین داند گفت
گو بیار اینک ارکان و بزرگان دیار
هوش مصنوعی: شعر من همین است و اگر کسی از این بهتر بداند، بیاید و در میان بزرگان و شخصیتهای این سرزمین صحبت کند.
حاش لله نه که من بنده همی گویم از آن
که چرا پار نبود این سخنم یا پیرار
هوش مصنوعی: به خدا قسم، من نمیگویم که چرا این سخن من به مقام و ارزش نرسیده است.
این هم اقبال تو میگوید ورنه تو بگوی
کز چو من شاخ چنین میوه چرا آید بار
هوش مصنوعی: این هم نشانهای از خوشبختی توست. اگر اینطور نیست، بگو چرا مثل من، درختی با چنین میوهای به ثمر نشسته است؟
همه کس داند و آنرا نتوان شد منکر
روز را بارخدایا نتوان کرد انکار
هوش مصنوعی: همه میدانند و کسی نمیتواند انکار کند که روز، حقیقتی است که نمیتوان انکارش کرد. ای خداوند، روز را نمیتوان انکار کرد.
تا گسسته نشود رشتهٔ امروز از دی
تا بریده نشود اول امسال از پار
هوش مصنوعی: تا زمانی که ارتباط امروز با گذشته قطع نشود و آغاز امسال از سال گذشته جدا نگردد، نباید از هم گسسته شود.
باد هر سال به سال دگرت ضامن عمر
باد هر روز به روز دگرت پذرفتار
هوش مصنوعی: هر سال، باد یادآور میشود که عمر تو در حال گذر است و هر روز نیز، این گذر زمان را به تو میفهماند.
دایم از روی بزرگی و شرف روزافزون
وز تن و جان و جوانی و جهان برخوردار
هوش مصنوعی: همیشه از روی عظمت و کرامت در حال افزایش، از بدن و روح و جوانی و دنیا بهرهمند باش.
دامن عمر تو از گرد اجل در عصمت
پایهٔ جاه تو زاسیب فلک در زنهار
هوش مصنوعی: عمر تو مانند دامنی است که نمیگذارد زمان و سرنوشت بر آن آسیبی بزند و جایگاه بلند تو از خطرات آسمان در امان است.
هردم اقبال نوت باد ز گردون کهن
سال نو بر تو همایون و چنین سال هزار
هوش مصنوعی: هر لحظه از آسمان کهن، بخت تازهای به تو میرسد. سال نو برای تو مبارک و پربرکت باشد و همچنین سالهای بسیار دیگری نیز در پیش رو داشته باشی.