گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در مدح نظام‌الملک صدرالدین محمد میراب مرو

شبی گذاشته‌ام دوش در غم دلبر
بدان صفت که نه صبحش پدید بد نه سحر
چنان شبی به درازی که گفتی هردم
سپهر باز نزاید همی شبی دیگر
هوا سیاه به کردار قیرگون خفتان
فلک کبود نمودار نیلگون مغفر
چو اخگر اخگر هر اختر از فلک رخشان
وزان هر اختر در جان من دو صد اخگر
رخم ز انده جان زرد و جان بر جانان
لبم زآتش دل خشک و دل بر دلبر
ز آرزوی لب شکرین او همه شب
بدم ز آتش دل همچو اندر آب شکر
نبود در همه عالم کسی مرا مونس
نبود در همه گیتی کسی مرا غمخوار
گهی ز گریهٔ من پر فزغ شدی گردون
گهی زنالهٔ من پر جزع شدی کشور
رخم ز دیده پر از خالهای شنگرفی
بر از تپنچه پر از شاخهای نیلوفر
ز گرد تارک من چشم علویان شده کور
ز آه نالهٔ من گوش سفلیان شده کر
فلک ز انده جان کرده مر مرا بالین
جهان ز آتش دل کرده مر مرا بستر
شب دراز دو چشمم همی ز نوک مژه
عقیق ناب چکانیده بر صحیفهٔ زر
نه بر فلک ز تباشیر صبح هیچ نشان
نه بر زمین ز خروش خروس هیچ اثر
به دست عشوه همه شب گرفته دامن دل
که آفتاب هم اکنون برآید از خاور
رسم به روز و شکایت از این فلک بکنم
به پیش آن فلک رفعت و سپهر هنر
نظام ملکت سلطان و صدر دین خدای
خدایگان وزیران وزیر خوب سیر
محمد آنکه وزارت بدو نظام گرفت
چنانکه دین محمد به داد و عدل عمر
سپهر قدر و زمین حلم و آفتاب لقا
سحاب جود و فلک همت و ملک مخبر
جهان مسخر احکام او به نیک و به بد
فلک متابع فرمان او به خیر و به شر
یکی به مدحت او روز و شب گشاده زبان
یکی به خدمت او سال و مه ببسته کمر
زمان خویش به توفیق او سپرده قضا
عنان خویش به تدبیر او سپرده قدر
نه از موافقت او قضا بتابد روی
نه از متابعت او قدر بپیچد سر
نعال مرکب او دارد آن بها و شرف
غبار موکب او دارد آن محل و خطر
کزین کنند عروسان خلد را یاره
وزان کنند بزرگان ملک را افسر
اگر سموم عتابش گذر کند بر بحر
وگر نسیم نوالش گذر کند بر بر
شود ز راحت آن خاک این بخور عبیر
شود ز هیبت این آب آن بخار شرر
اگر تو بحر سخا خوانیش همی چه عجب
که لفظ او همه در زاید و کفش گوهر
وگر سخای مصور ندیده‌ای هرگز
گه عطا به کف راد او یکی بنگر
ز سیم و زر و گهر همچو آسمان باشد
همیشه سایل او را زمین راهگذر
ایا به تابش و بخشش ز آفتاب فزون
و یا به رفعت و همت ز آسمان برتر
ترا سزد که بود گاه طاعت و فرمان
فلک غلام و قضا بنده و قدر چاکر
مرا سزد که بود گاه نظم مدحت تو
بیاض روز و سیاهش شب و قلم محور
مه از جهان اگر اندر جهان کسی باشد
تو آن کسی که ازو پیشی و بدو اندر
اگر به حکمت و برهان مثل شد افلاطون
وگر به حشمت و فرمان سمر شد اسکندر
ز تست حکمت و برهان درین زمانه مثل
به تست حشمت و فرمان درین دیار سمر
تو آن کسی که ترا مثل نافرید ایزد
تو آن کسی که ترا شبه ناورید اختر
سخا به نام تو پاید همی چو جسم به روح
جهان به فر تو نازد همی چو شاخ به بر
وجود جود و سخا بی‌کف تو ممکن نیست
نه ممکن است عرض در وجود بی‌جوهر
اگر ز آتش خشم تو بدسگال ترا
به آب عفو تو حاجت بود عجب مشمر
تو آن کسی که اگر با فلک به خشم شوی
سموم خشم تو نسرینش را بسوزد پر
چه غم خوری که اگر بدسگال تو به مثل
بر آسمان شود از قدر و منزلت چو قمر
همان کند به عدو تیغ تو که با مه چرخ
به یک اشارت انگشت کرد پیغمبر
همیشه تا که بود باد و خاک و آتش و آب
قوام عالم کون و فساد را در خور
بقات باد چو خاک و چو باد و آتش و آب
ندیم بخت و قرین دولت و معین داور
که قول و رای صوابت قوام عالم را
بهست از آب و ز خاک و ز باد و از آذر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی گذاشته‌ام دوش در غم دلبر
بدان صفت که نه صبحش پدید بد نه سحر
هوش مصنوعی: شبی را در غم دلبر گذراندم، به طوری که نه صبح مشخص بود و نه سحر.
چنان شبی به درازی که گفتی هردم
سپهر باز نزاید همی شبی دیگر
هوش مصنوعی: شبی آنقدر طولانی بود که انگار هر لحظه‌ای که می‌گذشت، آسمان نمی‌تواند شبی دیگر به دنیا آورد.
هوا سیاه به کردار قیرگون خفتان
فلک کبود نمودار نیلگون مغفر
هوش مصنوعی: آسمان به رنگ سیاهی مانند قیر درآمده و زمین زیر آسمان آبی رنگ، شبیه به کلاهی فلزی و محافظت‌کننده به نظر می‌رسد.
چو اخگر اخگر هر اختر از فلک رخشان
وزان هر اختر در جان من دو صد اخگر
هوش مصنوعی: هر ستاره‌ای در آسمان مانند جرقه‌ای داغ و درخشان است و این جرقه‌ها در وجود من دو برابر روشنایی دارند.
رخم ز انده جان زرد و جان بر جانان
لبم زآتش دل خشک و دل بر دلبر
هوش مصنوعی: چهره‌ام از درد و اندوه زرد شده و جانم به عشق محبوب می‌سوزد. لب‌هایم به خاطر آتش دل خشک شده، ولی دل همچنان به یاد معشوق گرم است.
ز آرزوی لب شکرین او همه شب
بدم ز آتش دل همچو اندر آب شکر
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی لب شیرین او، تمام شب در آتش دل زجر کشیدم، مانند شکر که در آب حل می‌شود.
نبود در همه عالم کسی مرا مونس
نبود در همه گیتی کسی مرا غمخوار
هوش مصنوعی: در تمام این جهان، هیچ‌کس را نداشتم که با من هم‌صحبت باشد و هیچ کسی را پیدا نکردم که در غم‌هایم شریک شود و به من کمک کند.
گهی ز گریهٔ من پر فزغ شدی گردون
گهی زنالهٔ من پر جزع شدی کشور
هوش مصنوعی: زمانی آسمان به خاطر گریه‌های من پر از سر و صدا شد و زمانی دیگر به خاطر ناله‌های من پر از اندوه و غم شد.
رخم ز دیده پر از خالهای شنگرفی
بر از تپنچه پر از شاخهای نیلوفر
هوش مصنوعی: چهره‌ام از زیبایی شبیه به دانه‌های سرخ و درخشان پر شده است، مانند چهره‌ای که با گل‌های نیلوفر تزئین شده و با وزش باد، به طرز دل‌انگیزی تکان می‌خورد.
ز گرد تارک من چشم علویان شده کور
ز آه نالهٔ من گوش سفلیان شده کر
هوش مصنوعی: چشم‌های اهل علی به خاطر من بسته شده و از ناله‌های من، گوش‌های مردم پایین دست نشنیده می‌شوند.
فلک ز انده جان کرده مر مرا بالین
جهان ز آتش دل کرده مر مرا بستر
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر اندوه من، برایم مهد ساخته و دنیای من را از آتش دل پر کرده است.
شب دراز دو چشمم همی ز نوک مژه
عقیق ناب چکانیده بر صحیفهٔ زر
هوش مصنوعی: در شب طولانی، چشمانم مانند قطرات عقیق خالص بر صفحه‌ای طلایی می‌ریزد.
نه بر فلک ز تباشیر صبح هیچ نشان
نه بر زمین ز خروش خروس هیچ اثر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تصویری از صبح می‌پردازد که در آن نه نشانه‌ای از روشنی صبح بر آسمان است و نه صدای خروس بر زمین به گوش می‌رسد. به عبارتی، همه چیز در سکوت و خاموشی به سر می‌برد و خبری از آغاز روز نیست.
به دست عشوه همه شب گرفته دامن دل
که آفتاب هم اکنون برآید از خاور
هوش مصنوعی: او به زیبایی و ناز خود دل را به دامان گرفته و همه شب دل را مشغول کرده است، گویی که خورشید اکنون قرار است از سمت شرق طلوع کند.
رسم به روز و شکایت از این فلک بکنم
به پیش آن فلک رفعت و سپهر هنر
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم درباره روزگار و شکایتم از این دنیا صحبت کنم و این موضوع را در برابر آن آسمان بلند و هنر بی‌نظیر مطرح کنم.
نظام ملکت سلطان و صدر دین خدای
خدایگان وزیران وزیر خوب سیر
هوش مصنوعی: نظم و اداره‌ی کشور به دست سلطان و صدر دین است و خداوند، پروردگار، وزرای خوبی دارد که به انجام کارها می‌پردازند.
محمد آنکه وزارت بدو نظام گرفت
چنانکه دین محمد به داد و عدل عمر
هوش مصنوعی: محمد که وزارت را به او سپردند، نظم و عدالت را در جامعه برقرار کرد، به‌گونه‌ای که مثل دین محمد (ص) به وسیله دادگری و انصاف عمر (رض) برقرار شد.
سپهر قدر و زمین حلم و آفتاب لقا
سحاب جود و فلک همت و ملک مخبر
هوش مصنوعی: آسمان نماد سرنوشت و تقدیر است و زمین سمبلی از صبر و بردباری. خورشید نمایانگر ملاقات و دوستی است، ابر نشانه بخشندگی و generosity، و افلاک یا آسمان نشان‌دهنده اراده و تلاش. در نهایت، ملک به معنای خبر و آگاهی است.
جهان مسخر احکام او به نیک و به بد
فلک متابع فرمان او به خیر و به شر
هوش مصنوعی: دنیا تحت تأثیر قوانین او قرار دارد و ستارگان و اجرام آسمانی همواره مطابق با دستورات او عمل می‌کنند، چه در امور خوب و چه در امور بد.
یکی به مدحت او روز و شب گشاده زبان
یکی به خدمت او سال و مه ببسته کمر
هوش مصنوعی: یکی از مردم هر روز و شب به ستایش او زبان می‌گشاید و دیگری برای خدمت به او در تمام سال و ماه خود را آماده کرده است.
زمان خویش به توفیق او سپرده قضا
عنان خویش به تدبیر او سپرده قدر
هوش مصنوعی: زمان و سرنوشت خود را به دست قدرت و تدبیر او سپرده‌ایم.
نه از موافقت او قضا بتابد روی
نه از متابعت او قدر بپیچد سر
هوش مصنوعی: نه با رضایت او، سرنوشت تغییر می‌کند و نه با پیروی او، ارزش‌ها دگرگون می‌شوند.
نعال مرکب او دارد آن بها و شرف
غبار موکب او دارد آن محل و خطر
هوش مصنوعی: نعال مرکب او ارزش و شرافت خاصی دارد و غبار پای او به اندازه‌ی یک مکان مهم و با اعتبار است.
کزین کنند عروسان خلد را یاره
وزان کنند بزرگان ملک را افسر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شکوه عروسان بهشتی اشاره دارد که به خاطر رنگ و روح زیبای خود، جاذبه و جلوه‌ای خاص دارند. این عروسان به عنوان نماد بزرگی و وقار معرفی می‌شوند و برپاکننده‌ی جشن و سرور برای بزرگان و پادشاهان هستند، به طوری که آنها را با دیه‌ها و نگین‌ها زینت می‌دهند.
اگر سموم عتابش گذر کند بر بحر
وگر نسیم نوالش گذر کند بر بر
هوش مصنوعی: اگر خشم او به دریا برسد، آن را تحت تاثیر قرار می‌دهد و اگر نیکی‌های او به زمین برسد، بر آن اثر خواهد گذاشت.
شود ز راحت آن خاک این بخور عبیر
شود ز هیبت این آب آن بخار شرر
هوش مصنوعی: از راحتی آن خاک، بوی خوش عطر به مشام می‌رسد و از جلوه‌گری این آب، بخاری مشابه جرقه‌ای ایجاد می‌شود.
اگر تو بحر سخا خوانیش همی چه عجب
که لفظ او همه در زاید و کفش گوهر
هوش مصنوعی: اگر تو را به نام دریای generosity بشناسند، عجبی ندارد که کلماتت همیشه پر از ارزش و زیبایی باشد و چونان سنگ‌های قیمتی بدرخشد.
وگر سخای مصور ندیده‌ای هرگز
گه عطا به کف راد او یکی بنگر
هوش مصنوعی: اگر هرگز بخشش زیبا را ندیده‌ای، برای یک‌بار هم که شده به آن کسی که دستش پر از عطا است نگاه کن.
ز سیم و زر و گهر همچو آسمان باشد
همیشه سایل او را زمین راهگذر
هوش مصنوعی: مثل آسمان که همواره پر از نقره و طلا و جواهر است، زمین همیشه پذیرای آن‌هایی است که می‌آیند و می‌روند.
ایا به تابش و بخشش ز آفتاب فزون
و یا به رفعت و همت ز آسمان برتر
هوش مصنوعی: آیا تابش و نیکی خورشید بیشتر است یا بلندی و اراده آسمان؟
ترا سزد که بود گاه طاعت و فرمان
فلک غلام و قضا بنده و قدر چاکر
هوش مصنوعی: شایسته است که تو در زمان عبادت و اطاعت، شرایط را بپذیری و به جایگاه خود در برابر تقدیر و سرنوشت که به تو خدمت می‌کنند احترام بگذاری.
مرا سزد که بود گاه نظم مدحت تو
بیاض روز و سیاهش شب و قلم محور
هوش مصنوعی: من شایسته‌ام که در مواقعی تو را مدح کنم، در روشنایی روز و تاریکی شب، و با قلمی که مرکز توجه‌ام باشد.
مه از جهان اگر اندر جهان کسی باشد
تو آن کسی که ازو پیشی و بدو اندر
هوش مصنوعی: اگر در جهان کسی باشد که برتر از همه باشد، تو همان فردی هستی که از همه جلوتر و بالاتر هستی.
اگر به حکمت و برهان مثل شد افلاطون
وگر به حشمت و فرمان سمر شد اسکندر
هوش مصنوعی: اگر کسی به حکمت و فلسفه بپردازد، مثل افلاطون می‌شود و اگر به عظمت و جاه و قدرت برسد، مانند اسکندر خواهد بود.
ز تست حکمت و برهان درین زمانه مثل
به تست حشمت و فرمان درین دیار سمر
هوش مصنوعی: در این زمانه، مانند داشتن قدرت و سلطه در این دیار، حکمت و استدلال از تو نشأت می‌گیرد.
تو آن کسی که ترا مثل نافرید ایزد
تو آن کسی که ترا شبه ناورید اختر
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که مانند تو کسی نیست و شبیه تو ستاره‌ای وجود ندارد.
سخا به نام تو پاید همی چو جسم به روح
جهان به فر تو نازد همی چو شاخ به بر
هوش مصنوعی: بخشش و سخاوت به نام تو پابرجا می‌ماند، همان‌طور که جسم به روح وابسته است. جهان به خاطر وجود تو افتخار می‌کند، مانند شاخه‌ای که به گل‌ها می‌نازد.
وجود جود و سخا بی‌کف تو ممکن نیست
نه ممکن است عرض در وجود بی‌جوهر
هوش مصنوعی: وجود بخشندگی و سخاوت بدون دست تو ممکن نیست و همچنین وجود چیزی که فاقد ماهیت باشد، ممکن نیست.
اگر ز آتش خشم تو بدسگال ترا
به آب عفو تو حاجت بود عجب مشمر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که به خاطر خشم و کینه‌ات، کسی را تنبیه کنی، اما در عین حال به رحمت و بخشش تو نیاز داشته باشد، نباید تعجب کنی که این دو حالت می‌تواند در کنار هم وجود داشته باشد.
تو آن کسی که اگر با فلک به خشم شوی
سموم خشم تو نسرینش را بسوزد پر
هوش مصنوعی: تو آنچنان هستی که اگر با آسمان هم خشمگین شوی، خشم تو آنقدر قدرت دارد که نسرین را بسوزاند.
چه غم خوری که اگر بدسگال تو به مثل
بر آسمان شود از قدر و منزلت چو قمر
هوش مصنوعی: نگران نباش که اگر دشمن بدی به پای تو برسد، از ارزش و مقام تو مانند ماه در آسمان کم نخواهد شد.
همان کند به عدو تیغ تو که با مه چرخ
به یک اشارت انگشت کرد پیغمبر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به قدرت و تأثیرگذاری یک حرکت یا علامت؛ به گونه‌ای که با یک اشاره، می‌توان تأثیر بسزایی بر دشمنان یا موانع گذاشت. مشابه با اینکه پیامبر با یک اشاره به آسمان، تأثیر شگرفی بر جهان داشت. به نوعی، نشان‌دهنده‌ی اثرگذاری کلمات و اعمال است که می‌تواند به راحتی تغییراتی بزرگ را به وجود آورد.
همیشه تا که بود باد و خاک و آتش و آب
قوام عالم کون و فساد را در خور
هوش مصنوعی: همواره تا زمانی که عناصر باد، خاک، آتش و آب وجود دارند، بنیاد و توازن جهان و تغییرات آن نیز حفظ می‌شود.
بقات باد چو خاک و چو باد و آتش و آب
ندیم بخت و قرین دولت و معین داور
هوش مصنوعی: زمانی که بادی بر سر راه خاک، آتش، و آب می‌وزد، همراهی با بخت و خوشبختی و حمایت از سرنوشت نیکو نصیب انسان می‌شود.
که قول و رای صوابت قوام عالم را
بهست از آب و ز خاک و ز باد و از آذر
هوش مصنوعی: بیان شده که نظرها و تصمیمات درست تو، پایه و اساس عالم را شکل می‌دهد، و این عالم از عناصر طبیعی مانند آب، خاک، باد و آتش بنا شده است.

حاشیه ها

1394/02/07 00:05
حمید زارعی

بیت هشتم کلمه‌ی (فزغ) اشتباهه و باید (فزع) نوشته بشه

1394/11/24 12:01
وحید ذاکرشبیری

معنای چند کلمه:
قیرگون:به رنگ قیر، سیاه
خفتان:لباس، زره جنگی
نیلگون:نیلی، آسمانی رنگ
مغفر:کلاه اهن، کلاه خود
اخگر:پاره اتش، جرقه
اختر:اجرام اسمانی، ستاره
انده:مخفف اندوه، دل گرفته