قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳ - در مدح اکفی الکفات امیر ضیاء الدین احمد عصمی
خدای جل جلاله ز من چنین داند
که هرکه نام خداوند بر زبان راند
چو از دریچهٔ گوش اندر آیدم به دماغ
دلم به دست نیاز از دماغ بستاند
حواس ظاهر و باطن که منهیان دلند
یکی ز جملهٔ هر دو گروه نتواند
که پیش خدمت او از دو پای بنشیند
چو دل درآرد و بر جای جانش بنشاند
زهی بنای عقیدت که روزگار ازو
به منجنیق اجل خاک هم نریزاند
مگر هوای تو اصل حیات شد که قضا
برات عمر به توقیع او همی راند
خصایصی که هوای تراست در اقبال
خرد درو به تحیر همی فرو ماند
به خواجگیم رسانید بخت و موجبش این
که روزگار مرا بندهٔ تو میخواند
کجا بماند که اقبال تو به دست قبول
طرایف سخنم را همی نگرداند
چو مدحت تو برانگیزد اسب فکرت من
ز جوی قوت ادراک عقل بجهاند
چو پای من بود اندر رکاب خدمت تو
عنان مدت من چرخ برنگرداند
به نعمت تو که گر در مصافگاه اجل
قضا به زور تمامم ز زین بجنباند
مرااگر هنری نیست این دو خاصیت است
که هر کرا بود از مردمانش گرداند
نه در مناصب اقران حسد بیازارد
نه در صدور بزرگان طمع برنجاند
فلک چو کان گهر دید خاطرم پرسید
که این که دادت و جز راستیت نرهاند
چو نام دولت اکفی الکفات بردم گفت
به کار دولت اکفی الکفات میماند
تویی که ابر ز تاثیر فتح باب کفت
تواند ار همه آب حیات باراند
به سیم نام نکو میخری زیان نکنی
برین بمان که ز مردم همین همیماند
عنان به ابلق ایام ده که رایض او
سعادتیست که در موکب تو میراند
غبار موکب میمونت از بسیط زمین
سوی محیط فلک چون عنان بپیچاند
ز بهر تکیهٔ او گرنه عزم فسخ کند
سپهر گوشهٔ مسند ز ماه بفشاند
تو تا مدبر ملکی شکوه تدبیرت
ز بام گیتی تقدیر بد همی راند
جهان به آب وفا روی عهد میشوید
فلک به دست ظفر جعد ملک میشاند
زمانه مهرهٔ تشویر بازچید چو دید
که فتنه با تو همی بازد و همی ماند
تو در زمانه بسی از زمانه افزونی
اگر زمانه نداند خدای میداند
همیشه تا که ز تاثیر چرخ و گریهٔ ابر
دهان غنچهٔ گل را صبا بخنداند
لب نشاط تو از خنده هیچ بسته مباد
که خصم را به سزا خندهٔ تو گریاند
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در مدح جلالالوزراء احمدبن مخلص: خیزید که هنگام صبوح دگر آمدقصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در مدح رکنالدین مفتی گفته در وقتی که حکیم با تاج عمزاد نزاع و دعوایی داشته و مایل بوده که آن مرافعه پیش او برند و تاج عمزاد به مفتی دیگر میل داشته است: در دین چو اعتصام به حبل متین کنند
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خدای جل جلاله ز من چنین داند
که هرکه نام خداوند بر زبان راند
هوش مصنوعی: خداوند میداند که هر کسی که نام او را بر زبان بیاورد، به چه نیتی این کار را انجام میدهد.
چو از دریچهٔ گوش اندر آیدم به دماغ
دلم به دست نیاز از دماغ بستاند
هوش مصنوعی: وقتی صوتی از گوشم به داخل میآید، در عمق دلم به صورت نیاز، چیزی را از درون میطلبد.
حواس ظاهر و باطن که منهیان دلند
یکی ز جملهٔ هر دو گروه نتواند
هوش مصنوعی: حواس ظاهری و باطنی که دل را از مسیر خود باز میدارند، نمیتوانند از میان دو گروه جدا شوند.
که پیش خدمت او از دو پای بنشیند
چو دل درآرد و بر جای جانش بنشاند
هوش مصنوعی: آن که برای خدمت او از دو زانو مینشیند، وقتی دلش را به او تقدیم کند، جانش را در جای او قرار میدهد.
زهی بنای عقیدت که روزگار ازو
به منجنیق اجل خاک هم نریزاند
هوش مصنوعی: عقیدهات چنان است که حتی زمان نیز نمیتواند تو را از پا درآورد و به زوال بکشاند.
مگر هوای تو اصل حیات شد که قضا
برات عمر به توقیع او همی راند
هوش مصنوعی: آیا تنها عشق و هوای تو، اصل زندگیام را شکل داده است که سرنوشت هم بر اساس خواسته تو به من عمر میدهد؟
خصایصی که هوای تراست در اقبال
خرد درو به تحیر همی فرو ماند
هوش مصنوعی: خصوصیات و ویژگیهایی که در ذهن تو وجود دارد، در پیروزی و موفقیت عقل، دچار حیرت و سردرگمی میشود.
به خواجگیم رسانید بخت و موجبش این
که روزگار مرا بندهٔ تو میخواند
هوش مصنوعی: بخت و اقبال من باعث شده که به میل و خواستههای تو نزدیک شوم و دنیای من به نوعی زیر سلطهٔ تو قرار گرفته است.
کجا بماند که اقبال تو به دست قبول
طرایف سخنم را همی نگرداند
هوش مصنوعی: دلیل این که شانس و اقبال تو نمیتواند در دست من باشد، این است که زیبایی و جذابیت سخنان من همواره مورد توجه قرار نمیگیرد.
چو مدحت تو برانگیزد اسب فکرت من
ز جوی قوت ادراک عقل بجهاند
هوش مصنوعی: وقتی ستایش تو در ذهن من شعلهور میشود، اسب فکر و اندیشهام را از جوی قدرت درک و عقل پرتاب میکند.
چو پای من بود اندر رکاب خدمت تو
عنان مدت من چرخ برنگرداند
هوش مصنوعی: زمانی که من در خدمت تو هستم و پایم در رکاب توست، زمان برای من متوقف میشود و به عقب بازنمیگردد.
به نعمت تو که گر در مصافگاه اجل
قضا به زور تمامم ز زین بجنباند
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت تو، حتی اگر در لحظه مرگ با زور هم مرا به جایی ببرند، باز هم تسلیم نخواهم شد.
مرااگر هنری نیست این دو خاصیت است
که هر کرا بود از مردمانش گرداند
هوش مصنوعی: اگر من هنری ندارم، این دو ویژگی است که هر کسی را از دیگران متمایز میکند.
نه در مناصب اقران حسد بیازارد
نه در صدور بزرگان طمع برنجاند
هوش مصنوعی: حسد و طمع نه در زندگی ما و نه در رفتار بزرگترها اثری ندارد.
فلک چو کان گهر دید خاطرم پرسید
که این که دادت و جز راستیت نرهاند
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان درخشان مانند جواهر را مشاهده کرد، از من پرسید که این چه چیزی است که به تو دادهاند و غیر از راستگویی، چه چیزی میتواند تو را نجات دهد؟
چو نام دولت اکفی الکفات بردم گفت
به کار دولت اکفی الکفات میماند
هوش مصنوعی: وقتی نام "دولت اکفی الکفات" را بردم، او گفت که کارهایی که انجام میشود، به همان دولت مربوط میشود.
تویی که ابر ز تاثیر فتح باب کفت
تواند ار همه آب حیات باراند
هوش مصنوعی: تو هستی آن کسی که میتوانی با تأثیر وجودت، همچون ابر باران بیاوری، حتی اگر تمام آبهای حیات بر روی زمین جمع شود.
به سیم نام نکو میخری زیان نکنی
برین بمان که ز مردم همین همیماند
هوش مصنوعی: با انتخاب نام نیک و خوب، از ضرر کردن پرهیز میکنی و در این دنیا بمان که همین چیزها از انسانها به یادگار میماند.
عنان به ابلق ایام ده که رایض او
سعادتیست که در موکب تو میراند
هوش مصنوعی: به اوضاع و زمانه اجازه بده که به سمت خودت بیاید، چرا که خوشبختی در مسیری است که تو در آن در حال حرکت هستی.
غبار موکب میمونت از بسیط زمین
سوی محیط فلک چون عنان بپیچاند
هوش مصنوعی: غبار کاروان خوشبختی تو از سطح زمین به سمت آسمان میپیچد و بالا میرود.
ز بهر تکیهٔ او گرنه عزم فسخ کند
سپهر گوشهٔ مسند ز ماه بفشاند
هوش مصنوعی: اگر بخواهد به خاطر تکیهگاه او، آسمان هم میتواند تصمیم بگیرد که دنیای خود را تغییر دهد و از زیباییهای ماه در گوشهی خود استفاده کند.
تو تا مدبر ملکی شکوه تدبیرت
ز بام گیتی تقدیر بد همی راند
هوش مصنوعی: تو ای حکیم و مدیر ملکی، عزت و توانایی تدبیر تو باعث میشود که تقدیر بد از اوج آسمانها دور بماند.
جهان به آب وفا روی عهد میشوید
فلک به دست ظفر جعد ملک میشاند
هوش مصنوعی: جهان با آب، وفاداری خود را به عهد و پیمان نشان میدهد و آسمان با پیروزی، جواهر سلطنت را به نمایش میگذارد.
زمانه مهرهٔ تشویر بازچید چو دید
که فتنه با تو همی بازد و همی ماند
هوش مصنوعی: زمانه به گونهای دنبال کنندهٔ تحولات روز است و وقتی متوجه شد که ناامنی و برهم خوردن صلح در کنار تو وجود دارد و ادامه خواهد یافت، تصمیم به تغییر اوضاع گرفت.
تو در زمانه بسی از زمانه افزونی
اگر زمانه نداند خدای میداند
هوش مصنوعی: تو در این دنیای پر از تغییرات و دشواریها، از خیلی جنبهها برتر و باارزشتر از آن چیزی هستی که دنیا میبیند. اگرچه مردم ممکن است ارزش تو را نشناسند، اما خدا به خوبی میداند و درک میکند که تو چقدر دارای ارزش و اهمیت هستی.
همیشه تا که ز تاثیر چرخ و گریهٔ ابر
دهان غنچهٔ گل را صبا بخنداند
هوش مصنوعی: همیشه وقتی که اثر چرخ روزگار و بارش ابرها بر روی زندگی وجود دارد، نسیم بهاری لبخند به گلهای غنچه میزند.
لب نشاط تو از خنده هیچ بسته مباد
که خصم را به سزا خندهٔ تو گریاند
هوش مصنوعی: هرگز لبخند خوشحالی تو کم نشود، چرا که خندهات دشمنان را ناراحت و زجر میدهد.