گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح عمادالدین فیروز شاه

باز این چه جوانی و جمالست جهان را
وین حال که نو گشت زمین را و زمان را
مقدار شب از روز فزون بود بدل شد
ناقص همه این را شد و زاید همه آن را
هم جمره برآورد فرو برده نفس را
هم فاخته بگشاد فروبسته زبان را
در باغ چمن ضامن گل گشت ز بلبل
آن روز که آوازه فکندند خزان را
اکنون چمن باغ گرفتست تقاضا
آری بدل خصم بگیرند ضمان را
بلبل ز نوا هیچ همی کم نزند دم
زان حال همی کم نشود سرو نوان را
آهو به سر سبزه مگر نافه بینداخت
کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را
گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین
از گرد چرا رنگ دهد آب روان را
خوش خوش ز نظر گشت نهان، راز دل ابر
تا خاک همی عرضه دهد راز نهان را
همچون ثمر بید کند نام و نشان گم
در سایهٔ او روز کنون نام و نشان را
بادام دو مغزست که از خنجر الماس
ناداده لبش بوسه سراپای فسان را
ژاله سپر برف ببرد از کتف کوه
چون رستم نیسان به خم آورد کمان را
که بیضهٔ کافور زیان کرد و گهر سود
بینی که چه سودست مرین مایه زیان را
از غایت تری که هواراست عجب نیست
گر خاصیت ابر دهد طبع دخان را
گر نایژهٔ ابر نشد پاک بریده
چون هیچ عنان باز نپیچد سیلان را
ور ابر نه در دایگی طفل شکوفه است
یازان سوی ابر از چه گشادست دهان را
ور لالهٔ نورسته نه افروخته شمعیست
روشن ز چه دارد همه اطراف مکان را
نی رمح بهارست که در معرکه کردست
از خون دل دشمن شه لعل سنان را
پیروز شه عادل منصور معظم
کز عدل بنا کرد دگرباره جهان را
آن شاه سبک حمله که در کفهٔ جودش
بی‌وزن کند رغبت او حمل گران را
شاهی که چو کردند قران بیلک و دستش
البته کمان خم ندهد حکم قران را
تیغش به فلک باز دهد طالع بد را
حکمش به عمل باز برد عامل جان را
گر باره کشد راعی حزمش نبود راه
جز خارج او نیز نزول حدثان را
ور پره زند لشکر عزمش نبود تک
جز داخل او نیز ردیف سرطان را
گر ثور چو عقرب نشدی ناقص و بی‌چشم
در قبضهٔ شمشیر نشاندی دبران را
ای ملک‌ستانی که به جز ملک‌سپاری
با تو ندهد فایده یک ملک‌ستان را
در نسبت شاهی تو همچون شه شطرنج
نامست و دگر هیچ نه بهمان و فلان را
تو قرص سپهری و بخواند به همین نام
خباز گه جلوه‌گری هیت نان را
جز عرصهٔ بزم گهرآگین تو گردون
هم خوشه کجا یافت ره کاهکشان را
جز تشنگی خنجر خونخوار تو گیتی
هم کاسه کجا دید فنای عطشان را
آن را که تب لرزهٔ حرب تو بگیرد
عیسی نتند بر تن او تار توان را
گر ابر سر تیغ تو بر کوه ببارد
آبستنی نار دهد مادر کان را
در خون دل لعل که فاسد نشود هیچ
قهر تو گره‌وار ببندد خفقان را
از ناصیهٔ کاه‌ربا گرچه طبیعیست
سعی تو فرو شوید رنگ یرقان را
در بیشه گوزن از پی داغ تو کند پاک
هم سال نخست از نقط بیهده‌ران را
در گاز به امید قبول تو کند خوش
آهن الم پتک و خراشیدن سان را
انصاف تو مصریست که در رستهٔ او دیو
نظم از جهت محتسبی داد دکان را
عدل تو چنان کرد که از گرگ امین‌تر
در حفظ رمه یار دگر نیست شبان را
جاه تو جهانیست که سکان سوادش
در اصل لغت نام ندانند کران را
بر عالم جاه تو کرا روی گذر ماند
چون مهر فروشد چه یقین را چه گمان را
روزی که چون آتش همه در آهن و پولاد
بر باد نشینند هزبران جولان را
از فتنه در این سوی فلک جای نبینند
پیکارپرستان نه امل را نه امان را
وز زلزلهٔ حمله چنان خاک بجنبد
کز هم نشناسند نگون را و سنان را
وز عکس سنان و سلب لعل طراده
میدان هوا طعنه زند لاله‌ستان را
سر جفت کند افعی قربان و چو آن دید
پر باز کند کرکس ترکش طیران را
گاهی ز فغان نعره کند راه هوا گم
گه نعره به لب درشکند پای فغان را
چشم زره اندر دل گردان بشمارد
بی‌واسطهٔ دیدن شریان ضربان را
در هیچ رکابی نکند پای کس آرام
آن لحظه که دستت حرکت داد عنان را
بر سمت غباری که ز جولان تو خیزد
چون باد خورد شیر علم شیر ژیان را
هر لحظه شود رمح تو در دست تو سلکی
از بس که بچیند چه شجاع و چه جبان را
شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام
کز کاسهٔ سر کاسه بود سفره و خوان را
قارون کند اندر دو نفس تیغ جهادت
یک طایفه میراث خور و مرثیه‌خوان را
تو در کنف حفظ خدایی و جهانی
طعمه شدگان حوصلهٔ هول و هوان را
تا بار دگر باز جوان گردد هر سال
گیتی و به تدریج کند پیر جوان را
گیتی همه در دامن این ملک جوان باد
تا حصر کند دامن هر چیز میان را
باقی به دوامی که در آحاد سنینش
ساعات شمارند الوف دوران را
قایم به وزیری که ز آثار وجودش
مقصود عیان گشت وجود حیوان را
صدری که به جز فتوی مفتی نفاذش
در ملک معین نکند آیت و شان را
در حال رضا روح فزاینده بدن را
در وقت سخط پای گشاینده روان را
آن خواجه که بس دیر نه تدبیر صوابش
در بندگی شاه کشد قیصر و خان را
دستور جلال‌الدین کز درگه عالیش
انصاف رسانند مر انصاف‌رسان را
آنجا که زبان قلمش در سخن آید
بر معجزه تفضیل بود سحر بیان را
وآنجا که محیط کف او ابر برانگیخت
بر ابر کشد حاصل باران بنان را
از سیرت و سان رشک ملوک و ملک آمد
حاصل نتوان کرد چنین سیرت و سان را
از مرتبه‌دانیست در آن مرتبه آری
یزدان ندهد مرتبه جز مرتبه‌دان را
تا هیچ گمان کم نکند روز یقین را
تا هیچ خبر خم ندهد پشت عیان را
آن پایگه و تخت کیانی و شهی باد
وان هر دو دو مقصد شده شاهان و کیان را
شه ناگزرانست چو جان در بدن ملک
یارب تو نگهدار مر این ناگزران را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز این چه جوانی و جمالست جهان را
وین حال که نو گشت زمین را و زمان را
هوش مصنوعی: این چه جوانی و زیبایی است که به جهان و طبیعت بخشیده شده و این چه حال و هوایی است که زمین و زمان به تازگی به خود گرفته‌اند.
مقدار شب از روز فزون بود بدل شد
ناقص همه این را شد و زاید همه آن را
هوش مصنوعی: شب بیشتر از روز طول کشید و به خاطر این، هر چیز ناقص شد و هرآنچه بود، اضافی گردید.
هم جمره برآورد فرو برده نفس را
هم فاخته بگشاد فروبسته زبان را
هوش مصنوعی: همانطور که آتش زبانه می‌کشد و نفس‌ها را به تنگنا می‌اندازد، پرنده‌ای هم زبان خود را باز می‌کند و از سکوت بیرون می‌آید.
در باغ چمن ضامن گل گشت ز بلبل
آن روز که آوازه فکندند خزان را
هوش مصنوعی: در باغی که پر از چمن و گل بود، بلبل با صدای خود غم زمستان را به گوش همه رساند و به نوعی این خبر را پخش کرد.
اکنون چمن باغ گرفتست تقاضا
آری بدل خصم بگیرند ضمان را
هوش مصنوعی: اکنون چمن به تازگی درخواست می‌کند، آری، به جای دشمن، ضمانت را بپذیرند.
بلبل ز نوا هیچ همی کم نزند دم
زان حال همی کم نشود سرو نوان را
هوش مصنوعی: بلبل هیچ‌گاه از آواز خود کاسته نمی‌شود، حتی در آن حال که سروها در حال پژمردگی هستند.
آهو به سر سبزه مگر نافه بینداخت
کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را
هوش مصنوعی: آهو بر روی علف‌ها می‌دود، ناگهان پرده‌ای از نافه می‌افتد و از زمین چمن، بویی خوش همچون عطر عنبر و گل به مشام می‌رسد.
گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین
از گرد چرا رنگ دهد آب روان را
هوش مصنوعی: اگر نسیمی که با خود گل‌ها را به همراه دارد، هنوز نمی‌وزد، پس چرا آب روان رنگین و شفاف به نظر می‌رسد؟
خوش خوش ز نظر گشت نهان، راز دل ابر
تا خاک همی عرضه دهد راز نهان را
هوش مصنوعی: ابر به آرامی از دید پنهان شد و راز دل خود را تا خاک به نمایش می‌گذارد، انگیزه‌های پنهانی‌اش را افشا می‌کند.
همچون ثمر بید کند نام و نشان گم
در سایهٔ او روز کنون نام و نشان را
هوش مصنوعی: مانند ثمر درخت بید، نام و نشانی در سایه او گم می‌شود. امروز تا حدودی نام و نشانی را فراموش کن.
بادام دو مغزست که از خنجر الماس
ناداده لبش بوسه سراپای فسان را
هوش مصنوعی: بادام دو مغز دارد که اگر از خنجر الماس به او لب بزنند، تمام زیبایی‌هایش را نشان می‌دهد.
ژاله سپر برف ببرد از کتف کوه
چون رستم نیسان به خم آورد کمان را
هوش مصنوعی: باران، برف را از شانه‌های کوه می‌برد مانند اینکه رستم، در روز نبرد، کمان را خم کرده باشد.
که بیضهٔ کافور زیان کرد و گهر سود
بینی که چه سودست مرین مایه زیان را
هوش مصنوعی: اگر دانه‌های کافور بیفتند، ضرر می‌کنند و اگر به جای آن، مروارید ببینی، به چه دردی می‌خورد که این ماده به زیان تبدیل شده است.
از غایت تری که هواراست عجب نیست
گر خاصیت ابر دهد طبع دخان را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر بخار آب یا ابر در شدت رطوبت به وجود آید، نباید تعجب کرد که بخار دود هم ویژگی‌هایی مانند ابر پیدا کند. به عبارتی دیگر، شرایط محیطی می‌تواند اثراتی مشابه بر مواد مختلف داشته باشد.
گر نایژهٔ ابر نشد پاک بریده
چون هیچ عنان باز نپیچد سیلان را
هوش مصنوعی: اگر ابر به طور کامل پاک نشود و شکسته نگردد، هیچ چیزی نمی‌تواند جریان آب را متوقف کند.
ور ابر نه در دایگی طفل شکوفه است
یازان سوی ابر از چه گشادست دهان را
هوش مصنوعی: اگر ابر، به مانند مادری، بر روی گلی که تازه شکوفه زده، سایه نیاورد، پس چرا دهانش را از آن سو باز کرده است؟
ور لالهٔ نورسته نه افروخته شمعیست
روشن ز چه دارد همه اطراف مکان را
هوش مصنوعی: اگر لاله‌ای جوان وجود نداشته باشد، شمعی روشن هم نخواهد بود. پس چرا مکانی که در آن هستیم، همه جا روشن است؟
نی رمح بهارست که در معرکه کردست
از خون دل دشمن شه لعل سنان را
هوش مصنوعی: بهار در اینجا اشاره به زمانی است که دشمنان در نبرد شکست خورده و به خاطر آن، دل‌هایی پر از درد و رنج دارند؛ و در همین راستا، زیبایی و شجاعت قهرمان میدان جنگ، به مانند الماس، درخشش و ارزش خود را نشان می‌دهد.
پیروز شه عادل منصور معظم
کز عدل بنا کرد دگرباره جهان را
هوش مصنوعی: پیروز شاه عادل و بزرگوار که با عدالت خود دوباره جهان را بنا کرد.
آن شاه سبک حمله که در کفهٔ جودش
بی‌وزن کند رغبت او حمل گران را
هوش مصنوعی: آن پادشاهی که با بخشندگی‌اش می‌تواند حتی سنگینی بارها را سبک کند، به راحتی به دشمنانش حمله می‌کند.
شاهی که چو کردند قران بیلک و دستش
البته کمان خم ندهد حکم قران را
هوش مصنوعی: پادشاهی که وقتی به او قدرت و اختیار داده‌اند، هرگز زیر بار زور و فشار نمی‌رود و همواره به اصول و قوانین پایبند است.
تیغش به فلک باز دهد طالع بد را
حکمش به عمل باز برد عامل جان را
هوش مصنوعی: تیغ او به آسمان می‌رسد و شانس بد را به وجود می‌آورد، حکم او با عمل به اجرا درمی‌آید و جان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
گر باره کشد راعی حزمش نبود راه
جز خارج او نیز نزول حدثان را
هوش مصنوعی: اگر چوپان (راعی) بخواهد بار بزند، باید بزند که حزم و احتیاط او را از راه بی‌خبر نکند؛ یعنی حتی او هم نمی‌تواند از خطرات و مشکلات دور بماند و در نهایت باید با واقعیت‌ها روبه‌رو شود.
ور پره زند لشکر عزمش نبود تک
جز داخل او نیز ردیف سرطان را
هوش مصنوعی: اگر لشکری پرهیز کند و عزمش جدی نباشد، حتی در دل او نیز نشانه‌های ضعف و ناتوانی وجود دارد.
گر ثور چو عقرب نشدی ناقص و بی‌چشم
در قبضهٔ شمشیر نشاندی دبران را
هوش مصنوعی: اگر مانند عقرب، در قدرت و جذبه‌ات ناتوان باشی، از هیچ‌چیز باخبر نیستی و در دستان سرنوشت به عنوان یک بازیچه قرار می‌گیری.
ای ملک‌ستانی که به جز ملک‌سپاری
با تو ندهد فایده یک ملک‌ستان را
هوش مصنوعی: ای سرزمین پادشاهی، تنها با مدیریت و فرمانروایی بر تو است که می‌توان از خصوصیات یک سرزمین بهره‌مند شد و هیچ چیز دیگری برایت سودی نخواهد داشت.
در نسبت شاهی تو همچون شه شطرنج
نامست و دگر هیچ نه بهمان و فلان را
هوش مصنوعی: در مقایسه با قدرت و مقام تو، دیگران مانند مهره‌های شطرنج‌اند که هیچ‌یک به اندازه تو اهمیت ندارند.
تو قرص سپهری و بخواند به همین نام
خباز گه جلوه‌گری هیت نان را
هوش مصنوعی: تو مانند یک قرص ماه هستی و مانند نان تازه‌ای که در دست نانوای ماهر است، درخشانی و تجلی می‌کنی.
جز عرصهٔ بزم گهرآگین تو گردون
هم خوشه کجا یافت ره کاهکشان را
هوش مصنوعی: جز در میهمانی پر از جواهر و زیبایی تو، زمین و آسمان هم نمی‌توانند جایی را پیدا کنند که چون کاهکشان به شوق بیایند.
جز تشنگی خنجر خونخوار تو گیتی
هم کاسه کجا دید فنای عطشان را
هوش مصنوعی: غیر از تشنگی و درد ناشی از خنجر بی رحم تو، آیا جهان جایی دیگر را دیده است که عطش و نابودی را مثل اینجا تجربه کند؟
آن را که تب لرزهٔ حرب تو بگیرد
عیسی نتند بر تن او تار توان را
هوش مصنوعی: کسی که در میدان جنگ دچار تب و لرز شود، عیسی هم نمی‌تواند بر تن او تأثیری بگذارد یا او را نجات دهد.
گر ابر سر تیغ تو بر کوه ببارد
آبستنی نار دهد مادر کان را
هوش مصنوعی: اگر ابر از نوک تیغ تو بر کوه باریده شود، مادر زمین در انتظار فرزند، شکاف میخورد و به میوه‌ای نارنجی بدل می‌شود.
در خون دل لعل که فاسد نشود هیچ
قهر تو گره‌وار ببندد خفقان را
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که در دل دارم به اندازه‌ای است که هیچ چیز نمی‌تواند آن را از بین ببرد. قهر و خشم تو مانند گره‌ای محکم، باعث خفقان و سکوت می‌شود.
از ناصیهٔ کاه‌ربا گرچه طبیعیست
سعی تو فرو شوید رنگ یرقان را
هوش مصنوعی: به رغم اینکه خاصیت طبیعی کاه‌ربا آن است که جذب می‌کند، تلاش تو باید این باشد که رنگ زرد را از آن بزدایی.
در بیشه گوزن از پی داغ تو کند پاک
هم سال نخست از نقط بیهده‌ران را
هوش مصنوعی: در جنگل، گوزنی به دنبال یاد تو می‌گردد، همان‌طور که سال اول، برای کسی که بیهوده می‌گریزد، به دنبال نشانه‌هایی می‌باشد.
در گاز به امید قبول تو کند خوش
آهن الم پتک و خراشیدن سان را
هوش مصنوعی: در حالی که امید به پذیرش تو دارم، با خوشحالی و تلاشی مستمر مشغول کار و تلاش هستم.
انصاف تو مصریست که در رستهٔ او دیو
نظم از جهت محتسبی داد دکان را
هوش مصنوعی: انصاف تو همچون خطی است که در آن، دیوان نظم به خاطر رعایت مسائل و قوانین خود، کار خود را آغاز می‌کنند.
عدل تو چنان کرد که از گرگ امین‌تر
در حفظ رمه یار دگر نیست شبان را
هوش مصنوعی: عدالت تو به گونه‌ای است که هیچ کس به اندازه گرگ مورد اعتمادتر در محافظت از گله نیست، حتی شبان.
جاه تو جهانیست که سکان سوادش
در اصل لغت نام ندانند کران را
هوش مصنوعی: عظمت و مقام تو به گونه‌ای است که هیچ‌کس نمی‌تواند حد و مرز آن را به درستی بشناسد یا تعریف کند.
بر عالم جاه تو کرا روی گذر ماند
چون مهر فروشد چه یقین را چه گمان را
هوش مصنوعی: هرگاه بر کسی که در دنیای جاه و مقام است، نگاهی بیندازید، مانند آن است که وقتی خورشید غروب می‌کند، باقی‌مانده‌اش چه یقین است و چه احتمال.
روزی که چون آتش همه در آهن و پولاد
بر باد نشینند هزبران جولان را
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که همه چیز مانند آتش در برابر آهن و پولاد نابود خواهد شد و ثروت‌ها و قدرت‌ها به باد می‌روند.
از فتنه در این سوی فلک جای نبینند
پیکارپرستان نه امل را نه امان را
هوش مصنوعی: در این دنیا، کسانی که به مبارزه و پیکار می‌پردازند، در اثر آشفتگی‌ها و درگیری‌ها نه امیدی دارند و نه به امنیتی دست می‌یابند.
وز زلزلهٔ حمله چنان خاک بجنبد
کز هم نشناسند نگون را و سنان را
هوش مصنوعی: در نتیجهٔ حمله و زلزله، چنان زمین به حرکت درمی‌آید که هیچ‌کس نمی‌تواند افراد را از یکدیگر تشخیص دهد، حتی کسانی که در حال سقوط هستند یا در حال جنگ.
وز عکس سنان و سلب لعل طراده
میدان هوا طعنه زند لاله‌ستان را
هوش مصنوعی: سنان و سلب به تصویر کشیدن زیبایی و طراوت در فضای دل‌انگیز لاله‌زار، مانند نیشی است که به باغ لاله زده می‌شود.
سر جفت کند افعی قربان و چو آن دید
پر باز کند کرکس ترکش طیران را
هوش مصنوعی: افعی به خاطر قربانی‌اش سرش را نزدیک می‌کند و وقتی کرکس آن را می‌بیند، بال‌هایش را باز می‌کند تا پرواز کند.
گاهی ز فغان نعره کند راه هوا گم
گه نعره به لب درشکند پای فغان را
هوش مصنوعی: گاهی فریاد و ناله‌ای سر می‌دهد که باعث می‌شود راه و مسیر هوا را گم کند و گاهی این ناله‌ها به حدی می‌رسد که بر درب‌های زندگی می‌کوبد و زنجیرهای آن را می‌شکند.
چشم زره اندر دل گردان بشمارد
بی‌واسطهٔ دیدن شریان ضربان را
هوش مصنوعی: چشم مانند زره‌ای در دل می‌چرخد و به طور مستقیم ضربان و جریان خون را مشاهده می‌کند.
در هیچ رکابی نکند پای کس آرام
آن لحظه که دستت حرکت داد عنان را
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند در هیچ مرحله‌ای آرامش داشته باشد زمانی که تو دستت را بر روی مهار (عنان) داشته باشی و آن را حرکت بدهی.
بر سمت غباری که ز جولان تو خیزد
چون باد خورد شیر علم شیر ژیان را
هوش مصنوعی: خاکی که از رفت و آمد تو بلند می‌شود، همانند بادی است که وقتی به شیر دانش، شیر نیرومند برخورد کند.
هر لحظه شود رمح تو در دست تو سلکی
از بس که بچیند چه شجاع و چه جبان را
هوش مصنوعی: در هر لحظه، وقتی که تو شمشیرت را در دست داری، به خاطر استعداد و مهارتت می‌توانی شجاعان و ترسوها را به راحتی شکست بدهی.
شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام
کز کاسهٔ سر کاسه بود سفره و خوان را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شمشیر تو برای مقابله با جانوران وحشی و شکار طراحی شده است؛ زیرا در نهایت، چیزی که به عنوان میزبان و سفره به شمار می‌رود، تنها نام یک کاسهٔ سر است. به نوعی، اشاره به این دارد که ابزار جنگجویان، در واقع برای بقای خود و تأمین خوراک از طریق شکار استفاده می‌شود.
قارون کند اندر دو نفس تیغ جهادت
یک طایفه میراث خور و مرثیه‌خوان را
هوش مصنوعی: قارون در دو نفس موجب می‌شود که شمشیر جهاد تو، یک گروه از کسانی را که میراث‌خوار و نوحه‌خوان هستند، تحت تاثیر قرار دهد.
تو در کنف حفظ خدایی و جهانی
طعمه شدگان حوصلهٔ هول و هوان را
هوش مصنوعی: تو در حمایت و حفاظت الهی قرار داری و در جهانی که پر از ناامیدی و ترس است، دیگران به دام افتاده‌اند.
تا بار دگر باز جوان گردد هر سال
گیتی و به تدریج کند پیر جوان را
هوش مصنوعی: هر سال، جهان به تازگی جوان می‌شود و به تدریج فرد جوان را پیر می‌کند.
گیتی همه در دامن این ملک جوان باد
تا حصر کند دامن هر چیز میان را
هوش مصنوعی: جهان همه در آغوش این سرزمین جوان است، تا بتواند هر چیزی را در خود جای دهد و در محدوده‌اش نگه دارد.
باقی به دوامی که در آحاد سنینش
ساعات شمارند الوف دوران را
هوش مصنوعی: باید بگویم که باقی به مدت و زمانی است که در هر سال به ساعت‌ها تقسیم می‌شود، و این مدت به تعداد دورانی که روزگار سپری می‌کند، ارتباط دارد.
قایم به وزیری که ز آثار وجودش
مقصود عیان گشت وجود حیوان را
هوش مصنوعی: وزیر که آثار وجودش به وضوح نشان‌دهنده هدف و مقصود است، به نوعی که وجود حیوانات نیز به وضوح از آن تأثیر گرفته است.
صدری که به جز فتوی مفتی نفاذش
در ملک معین نکند آیت و شان را
هوش مصنوعی: هر صدری که جز حکم و فتوای مفتی، درباره‌ی موجودیت و اعتبارش در سرزمین خاصی چیزی نگوید، آیت و مقامش معنایی ندارد.
در حال رضا روح فزاینده بدن را
در وقت سخط پای گشاینده روان را
هوش مصنوعی: در زمانی که رضایت و خشنودی وجود دارد، روح به بدن انرژی می‌بخشد، اما در زمان ناخشنودی و سخط، روح به همراهی بدن نمی‌آید و پایش را می‌کشد.
آن خواجه که بس دیر نه تدبیر صوابش
در بندگی شاه کشد قیصر و خان را
هوش مصنوعی: آن آقایی که مدت زیادی است نتوانسته است به درستی در خدمت شاه رفتار کند، همچنان در انتظار فرصتی است که از قدرت و مقام خود بهره‌برداری کند.
دستور جلال‌الدین کز درگه عالیش
انصاف رسانند مر انصاف‌رسان را
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که از محفل بزرگ و باعظمت جلال‌الدین، به کسانی که به انصاف و عدالت پرداخته‌اند، حقیقت و انصاف داده می‌شود. به عبارتی، در این مکان مهم و برجسته، افرادی که در کار خود به انصاف و عدالت اهمیت می‌دهند، مورد توجه و احترام قرار می‌گیرند.
آنجا که زبان قلمش در سخن آید
بر معجزه تفضیل بود سحر بیان را
هوش مصنوعی: در جایی که کلام قلم به زیبایی و هنرمندانه سخن می‌گوید، شگفتی بیان برتر و فوق‌العاده است.
وآنجا که محیط کف او ابر برانگیخت
بر ابر کشد حاصل باران بنان را
هوش مصنوعی: در جایی که دست او ابرهایی را به وجود می‌آورد، باران را با انگشتانش به زمین می‌فرستد.
از سیرت و سان رشک ملوک و ملک آمد
حاصل نتوان کرد چنین سیرت و سان را
هوش مصنوعی: از صفات و ویژگی‌هایی که در چهره و رفتار او وجود دارد، می‌توان حسادت پادشاهان و فرمانروایان را مشاهده کرد، ولی نمی‌توان به این سادگی به چنین ویژگی‌هایی دست یافت.
از مرتبه‌دانیست در آن مرتبه آری
یزدان ندهد مرتبه جز مرتبه‌دان را
هوش مصنوعی: در آن مقام و جایگاه، فقط کسی می‌تواند به مرتبه بالا برسد که دانایی و شایستگی لازم را داشته باشد. خداوند به هیچ‌کس مقام و مرتبه‌ای نمی‌دهد مگر اینکه در دانایی و فهم خود به آن مرتبه رسیده باشد.
تا هیچ گمان کم نکند روز یقین را
تا هیچ خبر خم ندهد پشت عیان را
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی کن که هیچ شکی در مورد حقیقت روزگار نداشته باشی و هیچ خبری نتواند واقعیت را تحت تأثیر قرار دهد.
آن پایگه و تخت کیانی و شهی باد
وان هر دو دو مقصد شده شاهان و کیان را
هوش مصنوعی: این زمین و جایگاه پادشاهی و سلطنت باشد و هر دو به عنوان هدف و مقصود برای پادشاهان و خانواده‌های شاهی محسوب می‌شود.
شه ناگزرانست چو جان در بدن ملک
یارب تو نگهدار مر این ناگزران را
هوش مصنوعی: پادشاهی جاودانه است مانند جان در بدن. ای خدا، این پادشاهی را حفظ کن.

حاشیه ها

1400/04/20 21:07
امیرحسین سدهی

کز هم نشناسند نگون را و سنان را- اصلاح گردد
کز هم نشناسند نگون را و ستان را
ستان یعنی به پشت افتاده یا به پشت خوابیده. در مقابلِ «نگون» یعنی به روی افتاده.

1400/04/20 22:07
امیرحسین سدهی

سر جفت کند افعی قربان و چو آن دید- اصلاح گردد
سر چَفت کند افعی قربان و چو آن دید: چفته کردن: خَم کردن.
همین که ظرفِ نگهداری کمان سر خم میکند تا تیرانداز کمان را بردارد؛ تیر که مانند کرکس است پرواز میکند.
تصویر مربوط است به صید شدن مار توسط کرکس؛ کرکس هنگامیکه سر خم کردن افعی را میبیند از شکارش پشیمان شده و پروازکُنان دور میشود.