قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مدح خواجه ناصرالدین طاهر
نصر فزاینده باد ناصر دین را
صدر جهان خواجهٔ زمان و زمین را
صاحب ابوالفتح طاهر آنکه ز رایش
صبح سعادت دمید دولت و دین را
آنکه قضا در حریم طاعتش آورد
رقص کنان گردش شهور و سنین را
وانکه قدر در ادای خدمتش افکند
مویکشان گردن ینال و تگین را
وانکه به سیر و سکون یمین و یسارش
نطق و نظر دادهاند کلک و نگین را
قلزم و کان را نه مستفید نخستاند
کلک و نگین آن یسار و اینت یمین را
پای نظر پی کند بلندی قدرش
رغم اشارتکنان شک و یقین را
قفل قدر بشکند تفحص حزمش
کفش نهان خانهاء غث وسمین را
غوطه توان داد روز عرض ضمیرش
در عرق آفتاب چرخ برین را
حسرت ترتیب عقد گوهر کلکش
در ثمین کرده اشک در ثمین را
بیشرف مهر خازنش ننهادست
در دل کان آفتاب هیچ دفین را
بیمدد عزم قاهرش نگشادست
کوکبهٔ روزگار هیچ کمین را
واهب روح ازپی طفیل وجودش
قابل ارواح کرده قالب طین را
جز به در جامه خانه کرم او
کسوت صورت نمیدهند جنین را
تا افق آستانش راست نکردند
شعله نزد روز نیک هیچ حزین را
بیدم لطفش به خاک در بنشاندند
باد صبا را نه بلکه ماء معین را
فاتحهٔ داغش از زمانه همی خواست
شیر سپهر از برای لوح سرین را
گفت قضا کز پی سباع نوشتست
کاتب تقدیر حرز روح امین را
ای ز پی آب ملک و رونق دولت
دافعهٔ فتنه کرده رای رزین را
وز پی احیای دین خزان و بهاری
بر سر خر زین ندیده خنگ تو زین را
رای تو بود آنکه در هوای ممالک
رایحهٔ صلح داد صرصر کین را
رحم تو بود آنکه فیض رحمت سلطان
بدرقه شد یک جهان حنین و انین را
ورنه تو دانی که شیر رایت قهرش
مثله کند شیر چرخ و شیر عرین را
حصن هزار اسب اگرچه بر سر آن ملک
سد قدیمست حصنهای حصین را
کعبهٔ دهلیز شه چو دید فصیلش
سجدهکنان بر زمین نهاد جبین را
خود مدد تیغ پادشا چه بکارست
خاصه تهیاء کارهای چنین را
سیر سریع شهاب کلک تو بس بود
رجم چنان صد هزار دیو لعین را
غیبت خوارزم شاه چون پس شش ماه
چشمهٔ خون دید چشم حادثهبین را
دست به فتراک اصطناع تو در زد
معتصم ملک ساخت حبل متین را
شاد زی، ای در ظهور معجز تدبیر
رویسیه کرده رسم سحر مبین را
ناصر تو خیر ناصرست و معین است
طاعت تو خیر طاعتست معین را
باغ وجود از بهار عدل تو چونانک
رشک فزاید نگارخانهٔ چین را
ملت و ملک از تو در لباس نظامند
بیتو نه آنرا نظام باد و نه این را
قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح عمادالدین فیروز شاه: باز این چه جوانی و جمالست جهان راقصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در مدح ناصرالدین ابوالفتح: صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نصر فزاینده باد ناصر دین را
صدر جهان خواجهٔ زمان و زمین را
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در پی یاری دین خداست و به عنوان بزرگی در میان مردمان و در این دنیا به شمار میآید.
صاحب ابوالفتح طاهر آنکه ز رایش
صبح سعادت دمید دولت و دین را
هوش مصنوعی: ابوالفتح طاهر، کسی است که با وجودش، صبح خوشبختی طلوع کرد و باعث رونق و قدرت دین و دولت شد.
آنکه قضا در حریم طاعتش آورد
رقص کنان گردش شهور و سنین را
هوش مصنوعی: کسی که تقدیر و سرنوشت او را در مسیر اطاعت قرار داده، با شادی و سرخوشی در گذر زمان و سالها میرقصد.
وانکه قدر در ادای خدمتش افکند
مویکشان گردن ینال و تگین را
هوش مصنوعی: کسی که در انجام خدمت خود ارزش و مقام بالا دارد، به مانند یال و تگینی افراشته و محترم به نظر میرسد.
وانکه به سیر و سکون یمین و یسارش
نطق و نظر دادهاند کلک و نگین را
هوش مصنوعی: کسی که در حال حرکت و سکون در راست و چپ خود سخن و نظر دارد، قلم و انگشتر را در اختیار دارد.
قلزم و کان را نه مستفید نخستاند
کلک و نگین آن یسار و اینت یمین را
هوش مصنوعی: دریا و کشتی با هم ارتباطی نزدیک دارند؛ یکی به عنوان منبع و دیگری به عنوان وسیله سفر و عبور. در این میان، دریا به مانند دست چپ و کشتی به مانند دست راست است.
پای نظر پی کند بلندی قدرش
رغم اشارتکنان شک و یقین را
هوش مصنوعی: نگاه او به اندازهای بلند و باارزش است که حتی کسانی که به او اشاره میکنند، نمیتوانند در یقین و شک نسبت به او تردید کنند.
قفل قدر بشکند تفحص حزمش
کفش نهان خانهاء غث وسمین را
هوش مصنوعی: اگر به عمق معانی و ارزشهای پنهان پژوهش کنیم، میتوانیم رازهای گرانبهایی را بیابیم که در میان حقایق متضاد وجود دارند.
غوطه توان داد روز عرض ضمیرش
در عرق آفتاب چرخ برین را
هوش مصنوعی: روز که فرا میرسد، به دلخواه خود میتواند در گرمای آفتاب به عمق احساساتش فرو رود و آسمان را تحت تأثیر قرار دهد.
حسرت ترتیب عقد گوهر کلکش
در ثمین کرده اشک در ثمین را
هوش مصنوعی: شکایت از اینکه نتوانستم زیباییهای ظاهری و قلبی یک گوهر را برای خود به دست آورم، به دلایلی باعث شده است که اشکهایم در عطر و زیباییهای زندگی جاری شود.
بیشرف مهر خازنش ننهادست
در دل کان آفتاب هیچ دفین را
هوش مصنوعی: کس به دلش مهر و محبت ندارد، زیرا که مانند آفتاب، هیچ چیز گرانبهایی را در دل خزانهاش نگه نمیدارد.
بیمدد عزم قاهرش نگشادست
کوکبهٔ روزگار هیچ کمین را
هوش مصنوعی: بدون یاری Divine، عزم قهری او نتوانسته است که بر تسلط روزگار حتی یک لحظه تسلیم شود.
واهب روح ازپی طفیل وجودش
قابل ارواح کرده قالب طین را
هوش مصنوعی: آفریننده روح به خاطر وجود او، جسم خاکی را توانایی دریافت ارواح را بخشیده است.
جز به در جامه خانه کرم او
کسوت صورت نمیدهند جنین را
هوش مصنوعی: هیچکس به جز کرم او، پوشش ظاهری به این جنین نمیدهد.
تا افق آستانش راست نکردند
شعله نزد روز نیک هیچ حزین را
هوش مصنوعی: حتی وقتی روز خوب برای کسی نیک نمیگیرد، او هیچگاه به خاطر رسیدن به افق آستان او شعلهای را بیدلیل راست نمیکند.
بیدم لطفش به خاک در بنشاندند
باد صبا را نه بلکه ماء معین را
هوش مصنوعی: بغض و غم از محبت او باعث شده تا حتی نسیم صبحگاهی به زمین بیفتد، نه اینکه فقط آب زلالی را به همراه داشته باشد.
فاتحهٔ داغش از زمانه همی خواست
شیر سپهر از برای لوح سرین را
هوش مصنوعی: شیر آسمان خواست که برای یادبود داغ او از زمانه فاتحهای بر درگاه لوح سرین بنویسد.
گفت قضا کز پی سباع نوشتست
کاتب تقدیر حرز روح امین را
هوش مصنوعی: آشکار است که سرنوشت تحت تأثیر نیروهای قوی و نیرومند قرار دارد و این مقدر شده است که تقدیر و سرنوشت با دقت و به صورت حکیمانه نوشته شده است. در این میان، روح و نفس پاک و مطمئن نیز در این روند قرار دارد.
ای ز پی آب ملک و رونق دولت
دافعهٔ فتنه کرده رای رزین را
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنبال آب و رونق سرزمین و دولت هستی، فتنهها را با تدبیر و درایت خود دور کردهای.
وز پی احیای دین خزان و بهاری
بر سر خر زین ندیده خنگ تو زین را
هوش مصنوعی: به دنبال زنده کردن دین، بهار و خزان را کنار هم مشاهده میکنی، در حالی که بر سر اسب تو، زین بیحالی است که به آن توجه نکردهای.
رای تو بود آنکه در هوای ممالک
رایحهٔ صلح داد صرصر کین را
هوش مصنوعی: رای تو موجب شد که در دل سرزمینها، بوی صلح بهوجود آید و آوازهی جنگ و کینه خاموش شود.
رحم تو بود آنکه فیض رحمت سلطان
بدرقه شد یک جهان حنین و انین را
هوش مصنوعی: محبت و رحم تو بود که باعث شد نعمت و رحمت خداوند به دنیا بیاید و همه موجودات از آن بهرهمند شوند و صدای ناله و فریادهایشان به گوش برسد.
ورنه تو دانی که شیر رایت قهرش
مثله کند شیر چرخ و شیر عرین را
هوش مصنوعی: اگرچه تو میدانی که قدرت و خشم شاه در میدان نبرد به قدری است که میتواند حتی بزرگترین دشمنان را به سادگی ویران کند.
حصن هزار اسب اگرچه بر سر آن ملک
سد قدیمست حصنهای حصین را
هوش مصنوعی: اگرچه بر سر این سرزمین قلعهای بزرگ با هزاران اسب قرار دارد، اما حصارهای محکم و قدیمیتری وجود دارند که نمیتوانند از آن محافظت کنند.
کعبهٔ دهلیز شه چو دید فصیلش
سجدهکنان بر زمین نهاد جبین را
هوش مصنوعی: چون کعبه را در دهلیز شاه دید، با نهایت احترام بر زمین سجده کرد و پیشانیاش را به خاک گذاشت.
خود مدد تیغ پادشا چه بکارست
خاصه تهیاء کارهای چنین را
هوش مصنوعی: چطور ممکن است خود قدرت پادشاه به تنهایی در انجام کارهایی از این دست مفید باشد، به ویژه وقتی که پیشنیازهایی مثل آمادگی و فرصت وجود نداشته باشد؟
سیر سریع شهاب کلک تو بس بود
رجم چنان صد هزار دیو لعین را
هوش مصنوعی: سرعت شهاب که به دست تو جاری است، کافی است تا به سوی صد هزار دیو زشت پرتاب شود.
غیبت خوارزم شاه چون پس شش ماه
چشمهٔ خون دید چشم حادثهبین را
هوش مصنوعی: وقتی پس از شش ماه، غیبت خوارزم شاه به پایان رسید، چشمی که به وقایع نگاه میکند، چشمهای از خون را مشاهده کرد.
دست به فتراک اصطناع تو در زد
معتصم ملک ساخت حبل متین را
هوش مصنوعی: معتصم با دست گرفتن به فتراک (ریسمان) نیرنگ تو، سلطنت و قدرتی استوار بنا کرد.
شاد زی، ای در ظهور معجز تدبیر
رویسیه کرده رسم سحر مبین را
هوش مصنوعی: شاد باش، ای کسی که با تدبیر خود معجزاتی را به نمایش میگذاری و چهرهات همچون سحر و جادویی است که در خود رازهایی نهفته دارد.
ناصر تو خیر ناصرست و معین است
طاعت تو خیر طاعتست معین را
هوش مصنوعی: تو ناصری و ناصر به خیر است و در پیروی از تو، خیر در پیروی از معین نیز وجود دارد.
باغ وجود از بهار عدل تو چونانک
رشک فزاید نگارخانهٔ چین را
هوش مصنوعی: وجود انسان مانند باغی است که با بهار عدالت تو رونق میگیرد و زیباییاش باعث حسادت دیگران، مانند هنرمندان و آثار هنری چینی، میشود.
ملت و ملک از تو در لباس نظامند
بیتو نه آنرا نظام باد و نه این را
هوش مصنوعی: ملت و حکومت از وجود تو سامان دارد، بدون تو نه جامعهای به نظم میآید و نه حکومت برپا میشود.
حاشیه ها
1393/08/06 12:11
ناشناس
در ثمین خود را به اشک تبدیل کرد. از شدت حسرت خط ممدوح سراسر گریه شد.