قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در مدح جلالالدین احمد
ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست
غایب مشو نه نوبت بازی و برزنست
ایام خز و خرگه گرمست و زین سبب
خرگاه آسمان همه در خز ادکنست
خالی مدار خرمن آتش ز دود عود
تا در چمن ز بیضهٔ کافور خرمنست
آن عهد نیست آنکه ز الوان گل چمن
گفتی که کارگاه حریر ملونست
سلطان دی به لشکر صرصر جهان بکند
بینی که جور لشکر دی چون جهان کنست
در خفیه گرنه عزم خروجست باغ را
چون آبگیرها همه پر تیغ و جوشنست
نفس نباتی ار به عزبخانه باز شد
عیبش مکن که مادر بستان سترونست
باد صبا که فحل بنات نبات بود
مردم گیاه شد که نه مردست و نه زنست
از جوش نشو دیگ نما تا فرو نشست
از دود تیره بر سر گیتی نهنبنست
در باغ برکه رقص تموج نمیکند
بیچاره برکه را چه دل رقص کردنست
کز دست دی چو دشمن دستور مدتیست
کز پای تا به سر همه دربند آهنست
صدری که دایم از پی تفویض کسب ملک
خاک درش ملوک جهان را نشیمنست
آن پادشا نشان که ز تمکین کلک اوست
هر پادشا که بر سر ملکی ممکنست
آن کز نهیب تف سموم سیاستش
خون در عروق فتنه ز خشکی چوروینست
هر آیتی که آمده در شان کبریاست
اندر میان ناصیهٔ او مبینست
آن قبه قدر اوست که بر اوج سقف او
خورشید عنکبوت زوایاء روزنست
وان قلعه جاه اوست که گویی سپهر و مهر
در منجنیق برجش سنگ فلاخنست
جبر رکاب امر و عنان نفاذ او
زان دام که در ریاضت گردون توسنست
خورشید سرفکنده و مه خویشتن شناس
مریخ نرم گردن و کیوان فروتنست
آنجا که کر و فر شبیخون قهر اوست
نصرت سلاحدار و نگهبان مکمنست
کلکش چه قایلست که صاحبقران نطق
یعنی که نفس ناطقه در جنبش الکنست
صوت صریر معجزش از روی خاصیت
در قوت خیال چنان صورت افکنست
کاکنون مزاج جذر اصم در محاورات
ده گوش و ده زبان چو بنفشه است و سوسنست
ای صاحبی که نظم جهان را بساط تو
چون آفتاب و روز جهان را معینست
در شرع ملک آیت فرمان تست و بس
نصی که بیتکلف برهان مبرهنست
در نسبت ممالک جاه تو ملک کون
نه کاخ و هفت مشعله و چار گلخنست
در آستین دهر چه غث و سمین نهاد
دست قضا که آن نه ترا گرد دامنست
از جوف چرخ پر نشود دست همتت
سیمرغ همت تو نه چو مرغان ارزنست
آن ابر دست تست که خاشاک سیل او
تاریخ عهد آذر و نیسان و بهمنست
برداشت رسم موکب باران و کوس رعد
وین مختصر نمونه کنون اشک و شیونست
تنگست بر تو سکنهٔ گیتی ز کبریات
در جنب کبریاء تو این خود چه مسکنست
وین طرفهتر که هست بر اعدات نیز تنگ
پس چاه یوسف است اگر چاه بیژنست
خود در جهان که با تو دو سر شد چو ریسمان
کاکنون همه جهان نه برو چشم سوزنست
ترف عدو ترش نشود زانکه بخت او
گاویست نیک شیر ولیکن لگدزنست
دشمن گریزگاه فنا زان به دست کرد
کاینجا بدیده بود که با جانش دشمنست
صدرا مرا به قوت جاه تو خاطریست
کاندر ازای فکرت او برق کودنست
وانجا که در معانی مدحت بکاومش
گویی جهازخانهٔ دریا و معدنست
گویند مردمان که بدش هست و نیک هست
آری نه سنگ و چوب همه لعل و چندنست
در بوستان گفتهٔ من گرچه جای جای
با سرو و یاسمین مثلا سیر و راسنست
در حیز زمانه شتر گربها بسیست
گیتی نه یک طبیعت و گردون نه یک فنست
با این همه چو بنگری از شیوهای شعر
اکنون به اتفاق بهین شیوهٔ منست
باری مراست شعر من، از هر صفت که هست
گر نامرتبست و گر نامدونست
کس دانم از اکابر گردنکشان نظم
کورا صریح خون دو دیوان به گردنست
ناجلوهگاه عارض روزست و زلف شب
این تیره گل که لازم این سبز گلشنست
دور زمانه لازم عهد تو باد ازآنک
ازتست روز هرکه در این عهد روشنست
وین آبگینه خانهٔ گردون که روز و شب
از شعلهای آتش الوان مزینست
بادا چراغوارهٔ فراش جاه تو
تا هیچ در فتیلهٔ خورشید روغنست
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در مدح خاتون معظم صفوةالدین مریم گوید: هرچه زاب و آتش و خاک و هوای عالمستقصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در وصف ربیع و مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی: روز عیش و طرب و بستانست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست
غایب مشو نه نوبت بازی و برزنست
هوش مصنوعی: ای دختر زیبای مینوش، بیار شراب را، چون فصل عید و جشن بهمن فرارسیده است. غایب نشو، چون اکنون زمان بازی و شادی است.
ایام خز و خرگه گرمست و زین سبب
خرگاه آسمان همه در خز ادکنست
هوش مصنوعی: ایام سرد و فصل گرماست و به همین خاطر، آسمان هم در این دوران پر از برکت و نعمت است.
خالی مدار خرمن آتش ز دود عود
تا در چمن ز بیضهٔ کافور خرمنست
هوش مصنوعی: مراقب باش که آتش را بیهوده نزنید، زیرا میتواند به خرمن شما آسیب برساند. در عوض، از عطر خوش کافور لذت ببرید که در فضای سبز و باغ، خوشبو است.
آن عهد نیست آنکه ز الوان گل چمن
گفتی که کارگاه حریر ملونست
هوش مصنوعی: این عهدی که میگویی، شبیه به باغ پر از گلهای رنگارنگ نیست که گفتی محل دوخت پارچههای رنگارنگ است.
سلطان دی به لشکر صرصر جهان بکند
بینی که جور لشکر دی چون جهان کنست
هوش مصنوعی: در این بیت، به وقایع و اوضاع بدی که در زمان سلطنت دی و حمله لشکر صرصر به وجود آمده اشاره شده است. شاعر از جو ناسالم و ظلمهایی که در این زمان بر مردم میرود، صحبت میکند و نشان میدهد که چقدر وضعیت دشوار و ناگوار است. او به تأثیرات و تبعات ویرانگر این لشکرکشی بر جهان و زندگی انسانها اشاره میکند.
در خفیه گرنه عزم خروجست باغ را
چون آبگیرها همه پر تیغ و جوشنست
هوش مصنوعی: در دل پنهان، اگر قصد رفتن داشته باشیم، باید بدانیم که این باغ مانند برکههایی است که پر از تیغ و زره است.
نفس نباتی ار به عزبخانه باز شد
عیبش مکن که مادر بستان سترونست
هوش مصنوعی: اگر نفس گیاه از باغی پر از گل و گیاه خارج شود، نباید به او خرده بگیریم، زیرا مادرش که باغ است، بی ثمر و بدون زندگی است.
باد صبا که فحل بنات نبات بود
مردم گیاه شد که نه مردست و نه زنست
هوش مصنوعی: از نسیم ملایمی که از سمت باغها میوزد، گروهی از مردم به حالت سرخوشی و شادابی در آمدهاند، حال آنکه این حالت نه به جنسیت مردان و نه به جنسیت زنان محدود میشود.
از جوش نشو دیگ نما تا فرو نشست
از دود تیره بر سر گیتی نهنبنست
هوش مصنوعی: از هیاهو و شور و هیجان خودداری کن تا زمانی که آتش و دود خود را فروکش کرده و آرام بگیرد. در غیر این صورت، بر روی زمین آثار و نشانههای ناخوشایندی به جا میگذارد.
در باغ برکه رقص تموج نمیکند
بیچاره برکه را چه دل رقص کردنست
هوش مصنوعی: در باغ، برکه به خاطر اوضاعش نمیتواند به آرامش و شادابی که شایستهاش است برسد؛ چه دلی برای شاد بودن و رقصیدن دارد.
کز دست دی چو دشمن دستور مدتیست
کز پای تا به سر همه دربند آهنست
هوش مصنوعی: مدت زمانی است که از دیروز به این طرف، به دلیل دشمنی، بدنم از سر تا پا در زنجیر و در بند آهنی قرار دارد.
صدری که دایم از پی تفویض کسب ملک
خاک درش ملوک جهان را نشیمنست
هوش مصنوعی: درختی که همواره به دنبال واگذاری زمین و ملک است، مکان زندگی پادشاهان جهان به شمار میرود.
آن پادشا نشان که ز تمکین کلک اوست
هر پادشا که بر سر ملکی ممکنست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن پادشاهی که از قلم او نشانی نمایان است، بر هر پادشاه دیگری که در سرزمینی حکمرانی میکند، برتری دارد. به عبارتی، قدرت و توانایی او در قلمرو خود او را در مقایسه با دیگر پادشاهان متمایز میسازد.
آن کز نهیب تف سموم سیاستش
خون در عروق فتنه ز خشکی چوروینست
هوش مصنوعی: کسی که با تهدید و فشار سیاست، خون را در رگهای آشوب به جوش میآورد، بهسان زمینی خشک و تشنه است.
هر آیتی که آمده در شان کبریاست
اندر میان ناصیهٔ او مبینست
هوش مصنوعی: هر نشانهای که دربارهی مقام و عظمت کبریا آمده، در پیشانی او به وضوح دیده میشود.
آن قبه قدر اوست که بر اوج سقف او
خورشید عنکبوت زوایاء روزنست
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به مکانی دارد که مانند قبهای از عظمت و بزرگی محسوب میشود و در بالای آن، خورشید درخشان در زوایای آن میتابد و به روشنی روز میافزاید. در واقع، این قبه نماد کمال و روشنایی است که در بلندای آسمان قرار دارد.
وان قلعه جاه اوست که گویی سپهر و مهر
در منجنیق برجش سنگ فلاخنست
هوش مصنوعی: قلعهای که نشان از مقام و عظمت او دارد، گویی غم میریزد و ستارگان در آسمان را به سمت آن پرتاب میکند.
جبر رکاب امر و عنان نفاذ او
زان دام که در ریاضت گردون توسنست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که سرنوشت و قدرت کنترل، به نوعی به دست ماست و ما در دنیای سختیها و تمرینها، مانند اسبی که در میدان مسابقه میتازد، تواناییهای خود را به دست میآوریم و باید بر دشواریهای زندگی غلبه کنیم.
خورشید سرفکنده و مه خویشتن شناس
مریخ نرم گردن و کیوان فروتنست
هوش مصنوعی: خورشید با افت و خجالت به زمین نگاه میکند و ماه به حقیقت خود پی برده است. سیاره مریخ آرام و نرم باشد و زحل متواضع و فروتن است.
آنجا که کر و فر شبیخون قهر اوست
نصرت سلاحدار و نگهبان مکمنست
هوش مصنوعی: در جایی که صدای اعتراض و خشم او به گوش میرسد، پیروزی و امنیت در دست قهرمانان و نگهبانان است.
کلکش چه قایلست که صاحبقران نطق
یعنی که نفس ناطقه در جنبش الکنست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آن فرد توانایی و استعداد خاصی دارد که موجب میشود او در کلام و بیان خود به پیشرفت و تحرک بپردازد. در واقع، ویژگیهای او در زمینه گفتار و سخنوری، نشاندهندهی یک نیروی فکری و بیانی زنده و پویا است.
صوت صریر معجزش از روی خاصیت
در قوت خیال چنان صورت افکنست
هوش مصنوعی: صدای جادویی او به خاطر ویژگی خاصش به قدری قوی است که تصویری شگفتانگیز در ذهن ایجاد میکند.
کاکنون مزاج جذر اصم در محاورات
ده گوش و ده زبان چو بنفشه است و سوسنست
هوش مصنوعی: مزاج سرد و بیاحساس جوانی مانند طراوت گلهای بنفشه و سوسن در گفتگوهای روان و دلنشین است.
ای صاحبی که نظم جهان را بساط تو
چون آفتاب و روز جهان را معینست
هوش مصنوعی: ای کسی که فرمانرواییات بر نظم جهان همچون آفتاب، روز را روشن و مشخص میکند.
در شرع ملک آیت فرمان تست و بس
نصی که بیتکلف برهان مبرهنست
هوش مصنوعی: در دین و قانون، نشانهای است که فقط دستور تو را نشان میدهد و همین کافی است؛ هر دلیلی که بدون زحمت و سختی ارائه شود، روشن و واضح است.
در نسبت ممالک جاه تو ملک کون
نه کاخ و هفت مشعله و چار گلخنست
هوش مصنوعی: در مورد جایگاه و عظمت تو، نباید به کاخ و هفت مشعل و چهار بخاری بسنده کرد، بلکه تو در کل جهان به عنوان یک فرمانروای بزرگ شناخته میشوی.
در آستین دهر چه غث و سمین نهاد
دست قضا که آن نه ترا گرد دامنست
هوش مصنوعی: زندگی پر از چیزهای خوب و بد است که سرنوشت آنها را در آستین خود دارد و تو نسبت به آنها هیچگونه کنترلی نداری.
از جوف چرخ پر نشود دست همتت
سیمرغ همت تو نه چو مرغان ارزنست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به آرزوها و بلندپروازیهای خود برسدی، باید تلاشی شگفتانگیز را به کار ببری. چون همت و آرزوی تو از توان پرندههای کوچک فراتر است و مانند سیمرغ است که نماد عظمت و شکوه است. پس تلاش کن تا به اهداف بزرگت دست یابی.
آن ابر دست تست که خاشاک سیل او
تاریخ عهد آذر و نیسان و بهمنست
هوش مصنوعی: این ابر نماد قدرت و تأثیر توست که آشفتگی و تغییرات زیادی را در تاریخ ایجاد کرده و زمانهای مختلفی را به یاد میآورد؛ مانند فصلهای آذر، نیسان و بهمن.
برداشت رسم موکب باران و کوس رعد
وین مختصر نمونه کنون اشک و شیونست
هوش مصنوعی: باران و صدای رعد در واقع نشانههایی از برکت و زندگی هستند، اما در این لحظه، آنچه میبینیم تنها اشک و اندوه است.
تنگست بر تو سکنهٔ گیتی ز کبریات
در جنب کبریاء تو این خود چه مسکنست
هوش مصنوعی: زندگی بر تو سخت و تنگ است و ساکنان این دنیا در برابر عظمت و بزرگی تو چه جایگاهی دارند. این خود نشانهای از عظمتی است که تو داری.
وین طرفهتر که هست بر اعدات نیز تنگ
پس چاه یوسف است اگر چاه بیژنست
هوش مصنوعی: این نکته جالب است که در برابر دشمنان نیز شرایطی سخت و دشوار وجود دارد. پس مانند چاه یوسف، اگرچه در ظاهر ممکن است عمیق و سخت به نظر برسد، اما در حقیقت این چاه متعلق به بیژن است و میتواند به موضوعی دیگر اشاره داشته باشد.
خود در جهان که با تو دو سر شد چو ریسمان
کاکنون همه جهان نه برو چشم سوزنست
هوش مصنوعی: وقتی که تو و من به هم نزدیک شدیم و ارتباط عمیقی برقرار کردیم، اکنون تمام دنیای اطراف فقط مانند یک چشم سوزن است که تو را میبیند و درک میکند.
ترف عدو ترش نشود زانکه بخت او
گاویست نیک شیر ولیکن لگدزنست
هوش مصنوعی: دشمن نباید از شقاوت و کینه خویش ناراحت شود؛ زیرا بخت او مانند گاوی است که شیر خوبی دارد، اما در عین حال خطرناک و لگدزن هم هست.
دشمن گریزگاه فنا زان به دست کرد
کاینجا بدیده بود که با جانش دشمنست
هوش مصنوعی: دشمن جایی برای فرار از مرگ پیدا نکرد، زیرا او در اینجا به وضوح میدید که دشمنی با جانش وجود دارد.
صدرا مرا به قوت جاه تو خاطریست
کاندر ازای فکرت او برق کودنست
هوش مصنوعی: ذهن من به خاطر قدرت و مقام تو به طرز قابل توجهی مشغول و تحت تأثیر قرار گرفته است، بنابراین هر فکر تو، حتی کماهمیت، برای من بسیار درخشان و پراهمیت جلوه میکند.
وانجا که در معانی مدحت بکاومش
گویی جهازخانهٔ دریا و معدنست
هوش مصنوعی: در آنجا که در توصیف و ستایش از زیباییها و معانی عمیق فعالیت میکنم، میتوان گفت که این مکان چون خانهای از دریا و مکانی برای استخراج گوهرهاست.
گویند مردمان که بدش هست و نیک هست
آری نه سنگ و چوب همه لعل و چندنست
هوش مصنوعی: مردم میگویند که چیزی را که بد میدانند، ممکن است در واقع خوب باشد. در حقیقت، همه چیز از جمله سنگ و چوب، ممکن است نشاندهنده زیبایی و ارزشهای پنهان باشند.
در بوستان گفتهٔ من گرچه جای جای
با سرو و یاسمین مثلا سیر و راسنست
هوش مصنوعی: در باغی که من صحبت میکنم، اگرچه جاهای مختلفی از سرو و یاسمین وجود دارد، اما هنوز میتوان به سیر و رازیانه هم اشاره کرد.
در حیز زمانه شتر گربها بسیست
گیتی نه یک طبیعت و گردون نه یک فنست
هوش مصنوعی: در دنیای امروز، موجودات و پدیدههای مختلفی وجود دارد و طبیعی نیست که همه چیز فقط یک ماهیت یا یک حالت خاص داشته باشد. زمین و زمان پر از تنوع و تغییر هستند، و این نشان میدهد که همه چیز از یک نوع و یک شکل نیست.
با این همه چو بنگری از شیوهای شعر
اکنون به اتفاق بهین شیوهٔ منست
هوش مصنوعی: با این وجود اگر به شعر امروز نگاه کنی، میبینی که شیوهی من بهترین شیوه است.
باری مراست شعر من، از هر صفت که هست
گر نامرتبست و گر نامدونست
هوش مصنوعی: شعر من در هر حالتی به من تعلق دارد، چه مرتب باشد و چه نامرتب، چه شناخته شده باشد و چه ناشناخته.
کس دانم از اکابر گردنکشان نظم
کورا صریح خون دو دیوان به گردنست
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که از بزرگان و قدرتمندان، نظم این شعر که به نوعی ابراز خشم و نارضایتی است، به وضوح به گردن دو دیوان خونین افتاده است.
ناجلوهگاه عارض روزست و زلف شب
این تیره گل که لازم این سبز گلشنست
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که در میان روز روشن و نشاطآور، زلف تیره شب مانند گلی زیبا و خاص در دل یک باغ سرسبز قرار دارد. این ترکیب نشاندهنده تضاد و زیبایی در طبیعت است که به جذابیت و دلربایی لحظهها اشاره دارد.
دور زمانه لازم عهد تو باد ازآنک
ازتست روز هرکه در این عهد روشنست
هوش مصنوعی: زمانه به این صورت است که باید همواره به وعده و پیمان تو وفادار باشد، زیرا روشنایی روز هر کس در این عهد به تو وابسته است.
وین آبگینه خانهٔ گردون که روز و شب
از شعلهای آتش الوان مزینست
هوش مصنوعی: این سخن اشاره به زیبایی و درخشش آسمان دارد که مانند یک شیشهٔ شفاف و رنگارنگ و پر از نور، در طول روز و شب به وسیلهٔ شعلههای نورانی و رنگی تزیین شده است.
بادا چراغوارهٔ فراش جاه تو
تا هیچ در فتیلهٔ خورشید روغنست
هوش مصنوعی: باید امید داشته باشی که نور و روشنایی مقام و منزلت تو همچنان پایدار باشد، زیرا هیچ چیز در این دنیا نمیتواند به اندازهٔ نور خورشید و روشنیاش تاثیرگذار باشد.
حاشیه ها
1401/10/14 15:01
جهن یزداد
کس دانم از اکابر گردنکشان نظم
کو را صریح خون دو دیوان به گردن است
1402/09/26 10:11
امیرحسین صباغی
انوری وقتی امیر معزی رو دیس کرده که هنوز دیس کردن مد نبود :)