گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در مدح شاهزاده عمادالدین

ای داده به دست هجر ما را
خود رسم چنین بود شما را
بر گوش نهاده‌ای سر زلف
وز گوشهٔ دل نهاده ما را
تا کی ز دروغ راست مانند
زین درد امید کی دوا را
هر لحظه کجی نهی دگرگون
کس درندهد تن این دغا را
بردی دل و عشوه دادی ای جان
پاداش جفا بود وفا را
ما عافیتی گرفته بودیم
دادی تو به ما نشان بلا را
آن روز که گنج حسن کردی
این کنج وثاق بی‌نوا را
گفتم که کنون ز درگه دل
امید عیان کند وفا را
یک‌دم دو سخن به هم بگوییم
زان کام دلی بود هوا را
در حجرهٔ وصل نانشسته
هجر آمد و در بزد قضا را
جان گفت که کیست گفت بگشای
بیگانه مدار آشنا را
گستاخ برآمد و درآمد
تهدیدکنان جدا جدا را
با وصل به خشم گفت آری
گر من نکشم تو ناسزا را
ناری تو به دامن وفا دست
اندر زده آستین جفا را
خواهی که خبر کنم هم‌اکنون
زین حال کسان پادشا را
شهزاده عماد دین که تیغش
صد باره پذیره شد وغا را
احمد که ز محمدت نشانیست
هم نامی ذات مصطفا را
آن کو چو به حرب تاخت بیند
بر دلدل تند مرتضی را
گرد سپهش به حکم رد کرد
از حجرهٔ دیده توتیا را
خاک قدمش به فخر بنشاند
در گوشهٔ گوش کیمیا را
ای کرده خجل نسیم خلقت
در ساحت بوستان صبا را
طبع تو که ابر ازو کشد در
یک تعبیه کرده صد سخا را
دست تو که کوه او برد کان
صد گنج نهاده یک عطا را
در بزم امل ز بخشش تو
محروم ندیده جز ریا را
در رزم اجل ز کوشش تو
زنهار نخواست جز وبا را
در عالم معدلت صبا یافت
از عدل تو معتدل هوا را
از غیرت رایتت فلک دید
در خط شده خط استوا را
روزی که فتد خس کدورت
در دیده هوای با صفا را
در گرد ز مرد باز دارد
چون ظلمت چشمهٔ ضیا را
از رمح چو مار کرده پیچان
چون کرده به دیده اژدها را
از لعل حجاب سازد الماس
رخسارهٔ همچو کهربا را
گه حسرت سر بود کله را
گه فرقت تن بود قبا را
در دیدهٔ فتح جای سازد
از کوری دشمنان لوا را
پیش تو زمین اگر نبوسد
منکر المی رسد فنا را
عکس سپر سهیل شکلت
از پای درآورد سها را
تا روی به خطهٔ خراسان
آوردی و مانده مر ختا را
اینجا ز صواب رای عالیت
یک شغل نمی‌رود خطا را
چون نیک نظر کنم نزیبد
چون نام تو زیوری ثنا را
از کعبه چو بگذری نباشد
چون سده‌ت قبلهٔ دعا را
از تیغ تو ای بقای دولت
ناموس تبه شود قضا را
آراسته نظم من عروسیست
شایسته کنار کبریا را
آخر ز برای او نگهدار
این پر هنر نکو ادا را
یک دم منه از کنار فکرت
این خوب نهاد خوش لقا را
تا هیچ سبب بود ز ایمان
در دیدهٔ مردمی حیا را
آن معجزه بادت از بزرگی
در جاه که بود انبیا را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای داده به دست هجر ما را
خود رسم چنین بود شما را
هوش مصنوعی: ای که در جدایی ما را به این حال دچار کردی، خودت به این شکل بی‌وفایی را به ما آموخته‌ای.
بر گوش نهاده‌ای سر زلف
وز گوشهٔ دل نهاده ما را
هوش مصنوعی: تو با سر زلف خود، به گوش من نزدیک شده‌ای و در گوشه‌ی قلبت ما را قرار داده‌ای.
تا کی ز دروغ راست مانند
زین درد امید کی دوا را
هوش مصنوعی: تا کی باید به دروغ به خودم و دیگران بگویم که همه چیز خوب است؟ درد و رنجی که دارم، امید به بهبودی‌اش کی به حقیقت می‌پیوندد؟
هر لحظه کجی نهی دگرگون
کس درندهد تن این دغا را
هوش مصنوعی: هر بار که به تو نگاهی بیندازم، احساس می‌کنم که تغییر کرده‌ای و هیچ‌کس نمی‌تواند به این فریب و نیرنگ پی ببرد.
بردی دل و عشوه دادی ای جان
پاداش جفا بود وفا را
هوش مصنوعی: دل مرا ربودی و با ناز و عشوه خود به من وفا نکردی، این رفتار تو نتیجه بی‌وفایی‌ات بود.
ما عافیتی گرفته بودیم
دادی تو به ما نشان بلا را
هوش مصنوعی: ما در آرامش و سلامتی به سر می‌بردیم که تو نشانه‌های سختی و مشکلات را به ما نشان دادی.
آن روز که گنج حسن کردی
این کنج وثاق بی‌نوا را
هوش مصنوعی: آن روزی که زیبایی و ویژگی‌های خوبت را به این گوشه دنج و بی‌صدا آوردی.
گفتم که کنون ز درگه دل
امید عیان کند وفا را
هوش مصنوعی: گفتم که حالا از دل و قلبم انتظار دارم که وفا را آشکار کند.
یک‌دم دو سخن به هم بگوییم
زان کام دلی بود هوا را
هوش مصنوعی: بیایید برای یک لحظه با هم صحبت کنیم، زیرا این گفتگو می‌تواند خوشحالی و رضایت را به دل ما بیاورد.
در حجرهٔ وصل نانشسته
هجر آمد و در بزد قضا را
هوش مصنوعی: در اتاقی که انتظار وصل وجود داشت، ناگهان جدایی آمد و به در قضا که تقدیر را به همراه دارد، کوبید.
جان گفت که کیست گفت بگشای
بیگانه مدار آشنا را
هوش مصنوعی: جان گفت که چه کسی است؟ گفت: غریبه را راه نده و آشنا را بپذیر.
گستاخ برآمد و درآمد
تهدیدکنان جدا جدا را
هوش مصنوعی: شجاعانه قیام کرد و به تهدیدکنندگان که هر کدام به‌طور جداگانه تهدیدش کرده بودند، پاسخ داد.
با وصل به خشم گفت آری
گر من نکشم تو ناسزا را
هوش مصنوعی: با ایجاد ارتباطی خشم‌آور، گفت که اگر من تو را از پای در نیاورم، تو هم به من توهین نخواهی کرد.
ناری تو به دامن وفا دست
اندر زده آستین جفا را
هوش مصنوعی: تو آتش عشق را در دامن وفا پرورش داده‌ای و با آستین خیانت بازی کرده‌ای.
خواهی که خبر کنم هم‌اکنون
زین حال کسان پادشا را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که از حال کسانی که در سلطنت هستند، هم‌اکنون به تو خبر بدهم،
شهزاده عماد دین که تیغش
صد باره پذیره شد وغا را
هوش مصنوعی: عماد دین، شاهزاده‌ای است که شمشیرش بارها آماده نبرد و جنگ شده و در میدان مبارزه شجاعت نشان داده است.
احمد که ز محمدت نشانیست
هم نامی ذات مصطفا را
هوش مصنوعی: احمد، که یادآور محمد است، نامی است که به ذات پاک مصطفی اشاره دارد.
آن کو چو به حرب تاخت بیند
بر دلدل تند مرتضی را
هوش مصنوعی: کسی که در جنگ به میدان می‌رود، می‌بیند که مرتضی (علی) چگونه با شجاعت و سرعت به دشمن حمله می‌کند.
گرد سپهش به حکم رد کرد
از حجرهٔ دیده توتیا را
هوش مصنوعی: گرد سپه به دستور، شیشهٔ دید تو را زیر نظر قرار داد.
خاک قدمش به فخر بنشاند
در گوشهٔ گوش کیمیا را
هوش مصنوعی: غبار پای او را به افتخار در گوشه‌ای قرار می‌دهد که کیمیا (طلای ناب) وجود دارد.
ای کرده خجل نسیم خلقت
در ساحت بوستان صبا را
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، که در باغ بهشت به پرواز درآمدی، به خاطر کسالت و شرم خودت آشفته‌ای.
طبع تو که ابر ازو کشد در
یک تعبیه کرده صد سخا را
هوش مصنوعی: روحی که در وجود توست، مانند ابری است که از آن، صد بخشش و سخاوت به باران می‌آید.
دست تو که کوه او برد کان
صد گنج نهاده یک عطا را
هوش مصنوعی: دست تو که مانند کوهی است، بر دوش می‌برد گنج‌های بی‌نظیری را که تنها یک هدیه به شمار می‌آید.
در بزم امل ز بخشش تو
محروم ندیده جز ریا را
هوش مصنوعی: در مهمانی امید، کسی به جز تظاهر و دروغ از بخشش و عطای تو محروم نشده است.
در رزم اجل ز کوشش تو
زنهار نخواست جز وبا را
هوش مصنوعی: در میدان نبرد زندگی، در برابر سرنوشت، هیچ تلاشی از تو خواسته نمی‌شود و تنها نتیجه‌ای که به بار می‌آید، بیماری و سختی است.
در عالم معدلت صبا یافت
از عدل تو معتدل هوا را
هوش مصنوعی: نسیم پرفسور به خاطر عدل تو، در جهان تعادل و توازن را پیدا کرده است.
از غیرت رایتت فلک دید
در خط شده خط استوا را
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت پرچمت، آسمان در خط استوا خطی ترسید.
روزی که فتد خس کدورت
در دیده هوای با صفا را
هوش مصنوعی: زمانی که غم و کینه از دل پاک شود، آنگاه دل هوای آرامش و صفا می‌کند.
در گرد ز مرد باز دارد
چون ظلمت چشمهٔ ضیا را
هوش مصنوعی: در اطراف مرد، مانند ظلمت، نگهداری می‌شود و چشمهٔ روشنی هم محافظت می‌شود.
از رمح چو مار کرده پیچان
چون کرده به دیده اژدها را
هوش مصنوعی: شباهت به مار در حرکت و پیچش است، همچنان که در چشم اژدها، نگاهی افسونگر و ترسناک وجود دارد.
از لعل حجاب سازد الماس
رخسارهٔ همچو کهربا را
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت چهره‌ای اشاره دارد که به دلایلی پوشیده و پنهان شده است. در اینجا لعل، به‌عنوان نمادی از زیبایی و درخشش، یاد می‌شود که می‌تواند چهره‌ای مانند الماس را که حقیقتاً زیباست، تحت حجاب و پنهان کند. در واقع، زیبایی واقعی می‌تواند زیر ظاهری غیرواقعی و ناپیدا مخفی بماند.
گه حسرت سر بود کله را
گه فرقت تن بود قبا را
هوش مصنوعی: گاهی احساس حسرت بر سر و وجود انسان غالب می‌شود و گاهی جدایی و بی‌خبری از همسر به تن و ظاهر او آسیب می‌زند.
در دیدهٔ فتح جای سازد
از کوری دشمنان لوا را
هوش مصنوعی: از پیروزی‌ها و موفقیت‌ها در چشمان ما، به خاطر نابودی و شکست دشمنان، پرچم و نشان شکوه و فتح برافراشته می‌شود.
پیش تو زمین اگر نبوسد
منکر المی رسد فنا را
هوش مصنوعی: اگر زمین در برابر تو تعظیم نکند و تو را نشناسد، عواقب بدی به سراغش خواهد آمد و به فنا خواهد رسید.
عکس سپر سهیل شکلت
از پای درآورد سها را
هوش مصنوعی: تصویر سپر ستاره سهیل، شکلی زیبا و جذاب برای سها ایجاد کرد و او را از زمین بلند کرد.
تا روی به خطهٔ خراسان
آوردی و مانده مر ختا را
هوش مصنوعی: وقتی که به سرزمین خراسان آمدی، فکر و خیال تو همچنان در آنجا باقی مانده است.
اینجا ز صواب رای عالیت
یک شغل نمی‌رود خطا را
هوش مصنوعی: اینجا از نظر عقل و دانش تو، هیچ کاری نمی‌تواند خطا باشد.
چون نیک نظر کنم نزیبد
چون نام تو زیوری ثنا را
هوش مصنوعی: وقتی به خوبی نگاه می‌کنم، می‌بینم که نام تو زیبایی مناسبی برای ستایش ندارد.
از کعبه چو بگذری نباشد
چون سده‌ت قبلهٔ دعا را
هوش مصنوعی: اگر از کنار کعبه عبور کنی، در آنجا جایی برای دعا کردن وجود نخواهد داشت که به اندازه‌ی قبله‌ات اهمیت داشته باشد.
از تیغ تو ای بقای دولت
ناموس تبه شود قضا را
هوش مصنوعی: از شمشیر تو، ای حافظ بقای دولت و عزت، سرنوشت به کلی نابود خواهد شد.
آراسته نظم من عروسیست
شایسته کنار کبریا را
هوش مصنوعی: نظم و شعر من بسیار زیبا و با ارزش است، مانند عروسی که شایسته و باوقار در کنار بزرگی و عظمت قرار دارد.
آخر ز برای او نگهدار
این پر هنر نکو ادا را
هوش مصنوعی: در نهایت، مراقب باش که این ویژگی خوب و باارزش او را حفظ کنی.
یک دم منه از کنار فکرت
این خوب نهاد خوش لقا را
هوش مصنوعی: لحظه‌ای هم مرا از کنار فکر خود دور نکن، این چهره زیبا و دلنشین را.
تا هیچ سبب بود ز ایمان
در دیدهٔ مردمی حیا را
هوش مصنوعی: تا زمانی که ایمان در دل مردم وجود دارد، حیا و عفت هم در دیدگاه آن‌ها برقرار خواهد بود.
آن معجزه بادت از بزرگی
در جاه که بود انبیا را
هوش مصنوعی: این معجزه‌ای که تو از بزرگی و مقام خود داری، همان چیزی است که انبیا نیز به آن دست یافته بودند.

حاشیه ها

1400/04/14 18:07
امیرحسین سدهی

مصراعِ اول از بیت 30: «از رمح چو مار کرده پیچان» بهتر است به این صورت ضبط و خوانده شود: از رُمحِ چو مارِ گَرزه پیچان.
مارِ گرزه ماری است با سرِ بزرگ و پر خط و خال که زهری مُهلک دارد.
مصراعِ دوم از همان بیت: «چون کرده بدیده اژدها را» صورت غلطی است از «خون کرده به دیده اژدها را»

1400/04/14 18:07
امیرحسین سدهی

مصراعِ دوم از بیت 30: «از رمح چو مار کرده پیچان» بهتر است به این صورت ضبط و خوانده شود: از رُمحِ چو مارِ گَرزه پیچان.
مارِ گرزه ماری است با سرِ بزرگ و پر خط و خال که زهری مُهلک دارد.