قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - در مدح صاحب ناصرالدین و تهنیت منصب
منصب از منصبت رفیعترست
هر زمانیت منصبی دگرست
این مناصب که دیدهای جزویست
کار کلی هنوز در قدرست
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحرست
پای تشریف صاحب عادل
که جهان را به عدل صد عمرست
ذکر تشریف شاه نتوان کرد
کان ز سین سخن فراخترست
در میانست و خاک پایش را
خاک بوسیده هرکه تاجورست
ورنه حقا که گفتمی بر تو
کافرینش به جمله مختصرست
بالله ار گرد دامن تو سزد
هرچه در دامن فلک گهرست
هرچه من بنده زین سخن گویم
همه از یکدگر صوابترست
سخنآرایی و لافی نیست
خود تو بنگر عیانست یا خبرست
من نمیگویم این که میگویم
تا تو گویی هباست یا هدرست
بر زبانم قضا همی راند
پس قضا هم بدین حدیث درست
ای جوادی که پیش دست و دلت
ابر چون دود و بحر چون شمرست
استخوان ریزهای خوان تواند
هرچه بر خوان دهر ماحضرست
هرکجا از عنایتت حصنی است
مرگ چون حلقه از برون درست
هرکجا از حمایتت حرزیست
در الم چون شفا هزار اثرست
باس تو شد چنانکه کاهربای
از ملاقات کاه بر حذرست
عنصرت مایهایست از رحمت
گرچه در طی صورت بشرست
خطوانت ز راستی که بود
همه خطهای جدول هنرست
وقت گفتار و گاه دیدارت
سنگ را سمع و خاک را بصرست
هست با خامهٔ تو خام همه
هرچه صد ساله پختهٔ فکرست
ناوکت روز انتقام بدی
سپر دور فتنه و خطرست
در دو حالت که دید یک آلت
که همو ناوک و همو سپرست
با سر خامهٔ تو آمده گیر
هرچه در قبضهٔ قضا ظفرست
گردش آفتاب سایهٔ تست
زیر فیضی کز آسمان زبرست
زانکه دایم همای قدر ترا
هرچه در گردش است زیرپرست
شوخ چشمی آسمان دان اینک
بر سرت آسمان را گذرست
ورنه از شرم تو به حق خدای
کز عرق روی آفتاب ترست
گر کند دست در کمر با کوه
کینت کز پای تا به سر جگرست
بگسلد روز انتقام تو چست
هر کجا بر میان او کمرست
گر دهد خصم خواب خرگوشت
مصلحت را بخر که عشوه خرست
چرخ داند که ریشخندست آن
نه چو آن ریش گاوکون خرست
یک ره این دستبرد بنمایش
تا ببیند اگرنه کور و کرست
که به سوراخ غور کین تو در
به مثل موش ماده شیر نرست
آمدم با حدیث سیرت خویش
که نمودار مردمان سیرست
به خدایی که در دوازده میل
هفت پیکش همیشه در سفرست
تختهٔ کارگاه صنعت اوست
گر سواد مه و بیاض خورست
که مرا در وفای خدمت تو
گر به شب خواب و گر به روز خورست
چمن بوستان نعت ترا
خاطرم آن درخت بارورست
که ز مدح و ثنا و شکر و دعا
دایمش بیخ و شاخ و برگ و برست
شعر من در جهان سمر زان شد
که شعار تو در جهان سمرست
گشتهام بینظیر تا که ترا
به عنایت به سوی من نظرست
آتش عشق سیم نیست مرا
سخنم لاجرم چو آب زرست
تا سه فرزند آخشیجان را
چار مادر چنانکه نه پدرست
ناگزیر زمانه باد بقات
تا ز چار و نه و سه ناگزرست
پای قدرت سپرده اوج فلک
تا جهان را فلک لگد سپرست
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح امام اجل عالم صفیالدین عمر گحجواری: زمانهٔ گذران بس حقیر و مختصرستقصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح صدر سعید خواجه سعدالدین اسعد و عرض اخلاص: منت از کردگار دادگرست
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منصب از منصبت رفیعترست
هر زمانیت منصبی دگرست
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه هر فرد بستگی به موقعیت و زمان او دارد و هر دوره ممکن است به منصب و جایگاه جدیدی دست یابد که از جایگاه قبلیاش بالاتر است.
این مناصب که دیدهای جزویست
کار کلی هنوز در قدرست
هوش مصنوعی: این مقامها و موقعیتهایی که مشاهده میکنی، تنها بخشی از یک کار بزرگتر و کلی است که هنوز در جریان است.
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحرست
هوش مصنوعی: بگذار تا صبح موفقیتت فرا برسد؛ زیرا این وضعیت فعلی هنوز از آثار شگفتیهای شب است.
پای تشریف صاحب عادل
که جهان را به عدل صد عمرست
هوش مصنوعی: پاهای صاحب عادل به قدری قدرتمند و با ارزش است که به اندازه صد عمر میتواند جهان را با عدالت پر کند.
ذکر تشریف شاه نتوان کرد
کان ز سین سخن فراخترست
هوش مصنوعی: نمیتوان به خوبی از مقام و احترام شاه سخن گفت، زیرا گفتن درباره او از بیان و ادبیات فراتر است.
در میانست و خاک پایش را
خاک بوسیده هرکه تاجورست
هوش مصنوعی: در میان افراد بزرگ و با موقعیت، کسی که به احترام آنها تواضع کند و در برابرشان فروتنی نشان دهد، همچون خاکی است که پای آنان را بوسیده است.
ورنه حقا که گفتمی بر تو
کافرینش به جمله مختصرست
هوش مصنوعی: اگر نبود این حال، باید میگفتم که واقعاً کافرانی که بر تو میتازند، به طور کلی کم هستند.
بالله ار گرد دامن تو سزد
هرچه در دامن فلک گهرست
هوش مصنوعی: اگر به دامن تو برگردد، هر چه در دامن آسمان جواهر است، شایسته توست.
هرچه من بنده زین سخن گویم
همه از یکدگر صوابترست
هوش مصنوعی: هرچه من درباره این موضوع بگویم، همه آنها از یکدیگر درستتر و منطقیتر خواهد بود.
سخنآرایی و لافی نیست
خود تو بنگر عیانست یا خبرست
هوش مصنوعی: اینگونه نیست که من فقط در حال سخنوری یا لاف زنی باشم؛ خودت به وضوح ببین که آیا این واقعیت است یا فقط شایعه.
من نمیگویم این که میگویم
تا تو گویی هباست یا هدرست
هوش مصنوعی: من منظورم از این حرفها این نیست که تو بگویی این بیمعناست یا ارزش نداشته.
بر زبانم قضا همی راند
پس قضا هم بدین حدیث درست
هوش مصنوعی: زبانم ناخواسته صحبت میکند و این صحبت نیز درست و مطابق با واقعیت است.
ای جوادی که پیش دست و دلت
ابر چون دود و بحر چون شمرست
هوش مصنوعی: ای جواد، تو که دست و دلت همچون ابر نرم و لطیف است و قلبت همچون دریا وسیع و فراخ.
استخوان ریزهای خوان تواند
هرچه بر خوان دهر ماحضرست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در زندگی ارائه میشود، میتواند برای کسانی که در طلب آن هستند، قابل دستیابی باشد.
هرکجا از عنایتت حصنی است
مرگ چون حلقه از برون درست
هوش مصنوعی: هر جا که لطف و عنایت تو وجود دارد، مرگ مانند حلقهای است که از بیرون نمیتواند به آن نفوذ کند.
هرکجا از حمایتت حرزیست
در الم چون شفا هزار اثرست
هوش مصنوعی: هرجا که حمایت تو وجود داشته باشد، مانند درختی است که میوههای شفا بخش دارد و اثرات زیادی به همراه دارد.
باس تو شد چنانکه کاهربای
از ملاقات کاه بر حذرست
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که او به حدی قوی و مهارتدیده شده است که نسبت به دیگران یا مسائلی که ممکن است او را دلسرد یا مختل کنند، کاملاً هوشیار و دوری میکند. درست مانند اینکه یک کاهربا از مواجهه با کاه دوری میکند، زیرا میداند که برای او مناسب نیست و نمیتواند او را به جایی برساند.
عنصرت مایهایست از رحمت
گرچه در طی صورت بشرست
هوش مصنوعی: عنصرت، که به معنای عنصر و جوهر وجود توست، از رحمت و لطف الهی نشئت گرفته است، هرچند که در قالب و شکل انسانی تجلی یافته است.
خطوانت ز راستی که بود
همه خطهای جدول هنرست
هوش مصنوعی: اگر راستگو باشی، تمام خطها و نشانههای هنرت از صداقت نشأت میگیرد و شکل میگیرد.
وقت گفتار و گاه دیدارت
سنگ را سمع و خاک را بصرست
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت میکنی و یا زمانی که با تو ملاقات میکنم، سنگ و خاک میتوانند صدا و تصویر را دریافت کنند.
هست با خامهٔ تو خام همه
هرچه صد ساله پختهٔ فکرست
هوش مصنوعی: با قلم تو، همه چیز خام و ناپخته به نظر میرسد، حتی اگر صد سال هم از فکر کردن به آن گذشته باشد.
ناوکت روز انتقام بدی
سپر دور فتنه و خطرست
هوش مصنوعی: در روزی که انتقام میگیری، تو به مثابه یک سپر در برابر دشمنی و خطر قرار میگیری.
در دو حالت که دید یک آلت
که همو ناوک و همو سپرست
هوش مصنوعی: در دو حالتی که مشاهده میکنم، یک چیزی وجود دارد که هم مانند تیر است و هم مانند سپر.
با سر خامهٔ تو آمده گیر
هرچه در قبضهٔ قضا ظفرست
هوش مصنوعی: با قلم تو آمدهام که هر چه در دست قضا و سرنوشت پیروزی است را به دست آورم.
گردش آفتاب سایهٔ تست
زیر فیضی کز آسمان زبرست
هوش مصنوعی: آفتاب در حال چرخش است و سایهای که به وجود میآورد، نشاندهندهی وجود توست. این سایه در زیر نعمت و برکت آسمانی قرار دارد.
زانکه دایم همای قدر ترا
هرچه در گردش است زیرپرست
هوش مصنوعی: زیرا همواره فرشته تقدیر تو را حمایت میکند و هر چیزی که در اطراف توست تحت نظر و حمایت اوست.
شوخ چشمی آسمان دان اینک
بر سرت آسمان را گذرست
هوش مصنوعی: برای تو که با شوخی و لطافت نگاه میکنی، اکنون آسمان بالا بر سرت گذشته و شکل گرفته است.
ورنه از شرم تو به حق خدای
کز عرق روی آفتاب ترست
هوش مصنوعی: اگر نبود شرم تو، به خداوندی که از عرق بر روی آفتاب میترسد، این حال را نداشتیم.
گر کند دست در کمر با کوه
کینت کز پای تا به سر جگرست
هوش مصنوعی: اگر کسی با دشمنیاش کمر به کمر شود، از پای تا سرش پر از زخم و جراحت خواهد بود.
بگسلد روز انتقام تو چست
هر کجا بر میان او کمرست
هوش مصنوعی: روز انتقام تو فرامیرسد و در هر جا که باشی، برنده خواهی بود.
گر دهد خصم خواب خرگوشت
مصلحت را بخر که عشوه خرست
هوش مصنوعی: اگر دشمن به تو فرصتی دهد، از آن استفاده کن و مصلحت را در نظر بگیر، چرا که این فرصت تنها یک بازی و فریب است.
چرخ داند که ریشخندست آن
نه چو آن ریش گاوکون خرست
هوش مصنوعی: زمانه میداند که به چه چیز باید خندید، نه اینکه به ریش گاوی که رو به خر است، بخندد.
یک ره این دستبرد بنمایش
تا ببیند اگرنه کور و کرست
هوش مصنوعی: یک بار این کار را انجام بده تا ببینیم آیا واقعاً نمیبیند و نمیشنود.
که به سوراخ غور کین تو در
به مثل موش ماده شیر نرست
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که وقتی در محیطی خطرناک یا سخت قرار میگیری، نمیتوانی خود را به آسانی از آن شرایط نامناسب رها کنی. گویی که همانند موش ماده، ناچار به پنهان شدن و فرار هستی و در مقابل شیر نر، که نماد قدرت و خطر است، امکان مقاومت و فرار نداری. در واقع، این یک نمایش از ضعف و ناچاری در برابر خطرات بزرگتر است.
آمدم با حدیث سیرت خویش
که نمودار مردمان سیرست
هوش مصنوعی: من به اینجا آمدهام تا دربارهی ویژگیها و رفتار خود صحبت کنم، زیرا نشاندهندهی چگونگی زندگی انسانهاست.
به خدایی که در دوازده میل
هفت پیکش همیشه در سفرست
هوش مصنوعی: به خداییم که در فاصله دوازده مایل، هفت فرستادهاش به طور مداوم در حال سفر و حرکت هستند.
تختهٔ کارگاه صنعت اوست
گر سواد مه و بیاض خورست
هوش مصنوعی: محل کار او نقطهی شروع هنر و صنعتش است، جایی که رنگهای سیاه و سفید، نمایانگر شب و روز، به نمایش گذاشته میشوند.
که مرا در وفای خدمت تو
گر به شب خواب و گر به روز خورست
هوش مصنوعی: هر زمان که برای خدمت به تو نیاز باشد، چه در شب هنگام خواب و چه در روز روشن، من آمادهام.
چمن بوستان نعت ترا
خاطرم آن درخت بارورست
هوش مصنوعی: چمنهای بوستان پر از یاد و ذکر تو هستند، مثل درختی که میوههایش رسیده و پرثمر است.
که ز مدح و ثنا و شکر و دعا
دایمش بیخ و شاخ و برگ و برست
هوش مصنوعی: هر زمانی که به ستایش و شکرگزاری و دعا پرداخته میشود، این اعمال همچون درختی با ریشه و شاخ و برگ در حال رشد و گسترش هستند.
شعر من در جهان سمر زان شد
که شعار تو در جهان سمرست
هوش مصنوعی: شعر من به خاطر این که تو در جهان وجود داری و محبوبیت داری، شیرین و دلنشین شده است.
گشتهام بینظیر تا که ترا
به عنایت به سوی من نظرست
هوش مصنوعی: من به شکل بینظیری در آمدهام تا شاید با لطف و توجه تو، نگاهت به سوی من بیفتد.
آتش عشق سیم نیست مرا
سخنم لاجرم چو آب زرست
هوش مصنوعی: عشق برای من مانند آتش است و سخن من گویی از طلاست.
تا سه فرزند آخشیجان را
چار مادر چنانکه نه پدرست
هوش مصنوعی: تا سه فرزند آخشیجان به مفهوم این است که این فرزندان دارای مادرانی هستند که به آنها شباهتی ندارند و از پدر خود نیز خبری نیست. به عبارتی، این جمله بیان میکند که این سه فرزند میتوانند از نظر خاستگاه و نسب، بیپدر و مادر به نظر برسند.
ناگزیر زمانه باد بقات
تا ز چار و نه و سه ناگزرست
هوش مصنوعی: چارهای نیست که وقت و زمان بگذرد و از چهار و نُه و سه دور شود و به جلو برود.
پای قدرت سپرده اوج فلک
تا جهان را فلک لگد سپرست
هوش مصنوعی: قدرت او به حدی است که در اوج آسمان قرار دارد، به طوری که جهانیان از نیروی او در امان نیستند و کمتر کسی میتواند با آن مقابله کند.
حاشیه ها
1398/03/02 07:06
علی
توی بیت سوم (این هنوز از لطایف سحراست)صحیحه.دیوان انوری تصحیح مدرس رضوی
1398/04/22 19:06
علیرضا
معنی "تا سه فرزند آخشیجان را
چار مادر چنانکه نه پدرست
ناگزیر زمانه باد بقات
تا ز چار و نه و سه ناگزرست" چیه؟
1398/04/30 07:06
اعظم نجفقلی نژاد
معنی “تا سه فرزند آخشیجان را
چار مادر چنانکه نه پدرست
ناگزیر زمانه باد بقات
تا ز چار و نه و سه ناگزرست”
در کتاب دیوان انوری/ به اهتمام محمدتقی مدرسرضوی جلد دوم کتاب ص 1062 دو بیت مورد نظر شما اینگونه شرح داده شده است:
ای ممدوح تا وقتی از سه فرزند و چهار مادر و نه پدر، جهان را گزیری نیست بقای ذات تو ناگزیر زمانه باد.
تا وقتی سه فرزند عناصر که عبارت است از حیوان و نبات و جماد است، چهار مادر و نه پدر دارند؛
ناگزیر: ناچار و ضروری؛
ناگزر: مختصر ناگزیر است