قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۰ - مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی
آفرین باد بر چو تو مخدوم
ای نکوسیرت خجسته رسوم
ای بصورت فرود دور فلک
وی بمعنی ورای سیر نجوم
دخل مدح تو از خواص و عوام
خرج جود تو بر خصوص و عموم
خلق نادیده در جبلت تو
هیچ سیرت که آن بود مذموم
راست استاد کار آن دیوان
که دهند آفتاب را مرسوم
همتت پشت دست زدکان را
زر شد از مهر خاتمت مختوم
گر نبودی ز عشق نقش نگینت
ز انگبین کی کناره کردی موم
تا قدم در وجود ننهادی
معنی مکرمت نشد مفهوم
ای عجب لا اله الا الله
این چه خاصیت است و این چه قدوم
پاک برداشتی به قوت جود
از جهان رسم روزی مقسوم
دست فرسود جود تو شده گیر
حشو گردون دون و عالم لوم
پیش دست و دلت چهل سالست
کابر و دریا معاتباند و ملوم
تو شناسی دقیقهای سخا
ذوق داند لطیفهای طعوم
بخششت گاه نیستی پیشی است
صفر پیشی دهد بلی به رقوم
ای سپهرت ز بندگان مطیع
وی جهانت ز خادمان خدوم
گر حسودت بسی است باکی نیست
حملهٔ باز بین و حیلهٔ بوم
خصم را در ازاء قدرت تو
شک مکن حرفها بود موهوم
لیک چونان که دفع بوی پیاز
در موازات قهر باد سموم
آمدم با حدیث خویش و مباد
کز هزارت یکی شود معلوم
به خدایی که قایمست به ذات
نه چو ما بلکه قایمی قیوم
که مرا در فراق خدمت تو
جان ز غم مظلم است و تن مظلوم
باز مرحوم روزگار شدم
تا که از خدمتت شدم محروم
هرکه محروم شد ز خدمت تو
روزگارش چنین کند مرحوم
ظلم کردم ز جهل بر تن خویش
پدرم هم جهول بود و ظلوم
ای دریغا که جز سخن بنماند
زان همه کارها یکی منظوم
هین که معلومم از جهان جانیست
وان چو معلوم صوفیان شده شوم
باز خر زین غمم چه میگویم
حاش للسامعین چه غم که غموم
گرچه در فوج بندگانت نیم
جز بدین بندگی نیم موسوم
فرق این است کز خراسانم
باری از هند بودمی وز روم
تا بود در قرینه پشتاپشت
با قضای فلک قضای سدوم
جانت باد از قضای بد محفوظ
مجلست از قرین بد معصوم
گل عز تو بر درخت بقا
روز و شب تازه و فنا مزکوم
شاخ عمر تو در بهار وجود
سال و مه سبز و مهرگان معدوم
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۹ - در صفت بارگاه ملک الوزرا مخلصالدین از زبان صفه: من که این صفهٔ همایونمقصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱ - مدح صدر تاجالدین ابراهیم: اختیار ملوک هفت اقلیم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آفرین باد بر چو تو مخدوم
ای نکوسیرت خجسته رسوم
هوش مصنوعی: به تو که دارای سیرت نیک و آداب خوب هستی، درود باد و خوشا به حال تو.
ای بصورت فرود دور فلک
وی بمعنی ورای سیر نجوم
هوش مصنوعی: ای که به صورت فرود، دور فلک را میبینی، و به معنای فراتر از گردش ستارگان.
دخل مدح تو از خواص و عوام
خرج جود تو بر خصوص و عموم
هوش مصنوعی: درآمد تو به خاطر مدح و ستایش از سوی خاصان و عامه مردم است، اما بخشش و generosity تو به همه افراد، چه خاص و چه عام میرسد.
خلق نادیده در جبلت تو
هیچ سیرت که آن بود مذموم
هوش مصنوعی: در ذات تو هیچ ویژگی زشتی وجود ندارد که انسانها آن را نکوهش کنند.
راست استاد کار آن دیوان
که دهند آفتاب را مرسوم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که معلم یا استاد به درستی و بر اساس اصول و قواعد مشخصی کار میکند، به گونهای که مانند آفتاب درخشان و نمایان است. در واقع، او با مهارت و تواناییهای خود، به روشنایی و فهم بیشتری دست مییابد.
همتت پشت دست زدکان را
زر شد از مهر خاتمت مختوم
هوش مصنوعی: همت و تلاش تو باعث شد که عمق محبت و عشق تو به دیگران به طرز قابل توجهی نمایان شود و رنگ و بویی ویژه به دست آورد.
گر نبودی ز عشق نقش نگینت
ز انگبین کی کناره کردی موم
هوش مصنوعی: اگر عشق تو نبود، نقش زیبای تو مانند نگین عسل نمیتوانست باشد، پس چرا موم را کنار میگذاری؟
تا قدم در وجود ننهادی
معنی مکرمت نشد مفهوم
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجودت را به دنیا نگذاشتی، مفهوم بزرگواری و کرامت برایت روشن نشد.
ای عجب لا اله الا الله
این چه خاصیت است و این چه قدوم
هوش مصنوعی: با کمال تعجب میگوید که "لا اله الا الله"، چه ویژگی خاصی دارد و این چه تاثیری دارد که اینگونه نمایان میشود.
پاک برداشتی به قوت جود
از جهان رسم روزی مقسوم
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و generosity خودت، از جهان پیوندهایی را که برای زندگی روزانهام در نظر گرفته شده، به خوبی حذف کردی.
دست فرسود جود تو شده گیر
حشو گردون دون و عالم لوم
هوش مصنوعی: دست سخاوت و generosity تو، به قدری خسته و پر زحمت شده که گویی در زیر بار این دنیا و ناامیدیهای آن، خسته و محزون به نظر میرسد.
پیش دست و دلت چهل سالست
کابر و دریا معاتباند و ملوم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در طول چهل سال گذشته، انسان باید در برابر دست و دل خود سختیها و چالشهای بسیاری را تحمل کند و با مشکلاتی که ناشی از دنیای پیرامونش است، روبرو شود. در واقع، این مدت زمان نمایانگر تلاش و صبر فرد در مواجهه با ناملایمات زندگی است.
تو شناسی دقیقهای سخا
ذوق داند لطیفهای طعوم
هوش مصنوعی: تو با دقت به زیباییهای زندگی آگاه هستی و ذوق و سلیقهات در درک لطافتها و طعمهای خوب، مثالزدنی است.
بخششت گاه نیستی پیشی است
صفر پیشی دهد بلی به رقوم
هوش مصنوعی: در مواقعی که تو حاضر نیستی، انسان احساس میکند که خالی و بیمعناست؛ در واقع، خاصیت عشق و محبت این است که در غیبت تو، این احساس حقیقت بیشتری پیدا میکند.
ای سپهرت ز بندگان مطیع
وی جهانت ز خادمان خدوم
هوش مصنوعی: تو برتر از بندگانی که در خدمت هستند و جهانی که داری، از خادمان وفادار پر است.
گر حسودت بسی است باکی نیست
حملهٔ باز بین و حیلهٔ بوم
هوش مصنوعی: اگر حسادتی در دل کسی وجود داشته باشد، نگران نباش؛ زیرا مانند حملهٔ پرندهای تیزپرواز و تدبیر و نقشهای محتاطانه است.
خصم را در ازاء قدرت تو
شک مکن حرفها بود موهوم
هوش مصنوعی: به دشمن خود به دلیل قدرتت شک نکن، زیرا او فقط در حال گفتن حرفهای بیاساس و بیمعنی است.
لیک چونان که دفع بوی پیاز
در موازات قهر باد سموم
هوش مصنوعی: اما مانند اینکه بوی پیاز در برابر وزش تندباد گرما زدوده میشود.
آمدم با حدیث خویش و مباد
کز هزارت یکی شود معلوم
هوش مصنوعی: من به قصد گفتن داستان خودم آمدم و نمیخواهم که از میان هزاران نفر یکی از من شناخته شود.
به خدایی که قایمست به ذات
نه چو ما بلکه قایمی قیوم
هوش مصنوعی: به خدایی که وجودش مستقل و پایدار است، نه مانند ما که به چیزهای دیگر وابستهایم، بلکه موجودی است که همیشه و در همه حال بر همه چیز تسلط دارد.
که مرا در فراق خدمت تو
جان ز غم مظلم است و تن مظلوم
هوش مصنوعی: عشق و دوری از تو باعث شده که جانم از اندوه پر باشد و وجودم در غصه و ناتوانی به سر برد.
باز مرحوم روزگار شدم
تا که از خدمتت شدم محروم
هوش مصنوعی: دوباره به دوران بیخبری برگشتم، چرا که از خدمت به تو محروم شدم.
هرکه محروم شد ز خدمت تو
روزگارش چنین کند مرحوم
هوش مصنوعی: هر کس که از خدمت و توجه تو محروم شود، سرنوشتی بد خواهد داشت و در زندگی خود دچار مشکلات زیادی خواهد شد.
ظلم کردم ز جهل بر تن خویش
پدرم هم جهول بود و ظلوم
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی و بیخبری، به خودم ظلم کردم؛ پدرم هم در نادانی و ظالم بودن مشابه بنده بود.
ای دریغا که جز سخن بنماند
زان همه کارها یکی منظوم
هوش مصنوعی: ای کاش که هیچ چیزی جز کلام از آن همه کارها باقی نمانده باشد و همه آنها به صورت شعر درآمده باشند.
هین که معلومم از جهان جانیست
وان چو معلوم صوفیان شده شوم
هوش مصنوعی: توجه کن که من در این دنیا شناخته شدهام، اما آنچه که در دل صوفیان است، چیزی دیگر است و اگر به آن پی ببرم، به حالتی دیگر تبدیل میشوم.
باز خر زین غمم چه میگویم
حاش للسامعین چه غم که غموم
هوش مصنوعی: دوباره به خاطر این غم، نمیدانم چه بگویم، چه اهمیتی دارد که کسی بشنود، چه غمی که از آن دارم.
گرچه در فوج بندگانت نیم
جز بدین بندگی نیم موسوم
هوش مصنوعی: هرچند که در میان گروهی از بندگانت، تنها به این بندگی شناخته نمیشوم.
فرق این است کز خراسانم
باری از هند بودمی وز روم
هوش مصنوعی: تفاوت این است که من از خراسان آمدهام، در حالی که باری از هند داشتم و از روم هم به اینجا رسیدهام.
تا بود در قرینه پشتاپشت
با قضای فلک قضای سدوم
هوش مصنوعی: تا زمانی که در سایهی ستارهها و تقدیر فلک، سرنوشت سدوم رقم بخورد.
جانت باد از قضای بد محفوظ
مجلست از قرین بد معصوم
هوش مصنوعی: کاش جانت از بدیها در امان بماند و در جمعهایی باشی که از افراد ناگوار دوری کنی.
گل عز تو بر درخت بقا
روز و شب تازه و فنا مزکوم
هوش مصنوعی: گل زیبای تو بر درخت جاودانگی، در تمام روزها و شبها تازه است و هرگز از بین نمیرود.
شاخ عمر تو در بهار وجود
سال و مه سبز و مهرگان معدوم
هوش مصنوعی: عمر تو به مانند شاخهای است که در بهار زندگی به سرسبزی میرسد، اما با گذشت زمان و آمدن فصلها، این سرسبزی در پاییز از بین میرود.

انوری