قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۸ - در شکر مجلس صاحب ناصرالدین
ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
تا دامن بساط ترا بوسه دادهام
بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
تا پای بر مساکن صحنت نهادهام
پیوسته با تجلی طورست مسکنم
با برکهٔ تو رای نباشد به کوثرم
با روضهٔ تو یاد نیاید ز گلشنم
دور از سعادت تو درین روزها دلم
کز دوری بساط تو خون بود در تنم
با جان دلشکسته که در عهد من مباد
گر عهد خدمت تو همه عمرم بشکنم
میگفت بیبساط همایون چگونهای
گفتا چنان که دانی جانی همی کنم
لیکن ز هجر خدمت میمون صاحبست
نی از فراق بارگهش اشک و شیونم
آن دوستکام خواجهٔ دنیا کز اعتقاد
بیبندگیش دشمن خویش و چه دشمنم
ای صدر آفرینش از اقبال آفرینت
با طبع پر لطیفه چو دریا و معدنم
با این همه کمال تو در هر مباحثه
آن لکنتم دهد که تو پنداری الکنم
زایندگی خاطر آبستنم چه سود
چون از نتیجهٔ خلف اینجا سترونم
از روز روشن و شب تیره نهفتهاند
اندازهٔ کمال تو وین هست روشنم
چون تیر فکرتم به نشانه نمیرسد
معذور باشم ار سپر عجز بفکنم
با جان من اگرنه هوای ترا رگیست
خون خشکباد در رگ جان همچو روینم
یک جوز صدق کم نکنم در هوای تو
تا برنچیند مرغ اجل همچو ارزنم
چون نی شکر همه کمرم بندگیت را
آزاد چند باشم نه سرو و سوسنم
در خرمن قبول تو کاهی اگر شوم
گردون برد به کاهکشان کاه خرمنم
ور سایهٔ عنایت تو بر سرم فتد
خورشید و مه به تهنیت آید به روزنم
زین پیش با عنا چو می و شیر داشتی
دستان آب و روغن ایام توسنم
وامروز در حمایت جاهت به خدمتی
اندر چراغ میکند از بیم روغنم
در بوستان مجلس لهو ار ز خارجی
چون در میان سرو و سمن سیروراسنم
با باد در لطافت ازین پس مری کنم
گر خاک درگه تو بماند نشیمنم
از کیمیای خدمت تو زرکان شوم
گرچه کنون به منزلت زنگ آهنم
در نظم این قصیده که فتوی همی دهد
ابیات او به صدق مباهات کردنم
در نظم این قصیده چه گر درج کردهام
یعنی حدیث خویش کزینسان و زان فنم
گر از سر مدیح تو اندر گذشتهام
زین صد هزار خون معانی به گردنم
تو برتر از ثنای منی لاجرم سخن
همچون لعاب پیله به خود بر همی تنم
وصف تو آن چنانکه تویی هیچکس نگفت
من کیستم چه دانم آخر نه من منم
وین در زمین عافیت اعقاب خویش را
تخمیست کز برای شرف میپراکنم
تا گردباد را نبود آن مکان که او
گوید که من به منصب باران بهمنم
باد از مکان و منصب تو هرکه در وجود
در منصبی که باشد گوید ممکنم
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۷ - قال فیالتفاخر و شکایة الزمان: تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرمقصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۹ - در صفت بارگاه ملک الوزرا مخلصالدین از زبان صفه: من که این صفهٔ همایونم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
هوش مصنوعی: ای گلستان دلانگیز، من همان کسی هستم که به خاطر عشق و نزدیکی به تو، زمین را میبوسم.
تا دامن بساط ترا بوسه دادهام
بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
هوش مصنوعی: من تا به حال دامن خود را به نشانهی محبت بوسیدهام و اکنون که به چرخ زندگی میسپارمش، نگران از آن هستم که مبادا پای دامنم بماند.
تا پای بر مساکن صحنت نهادهام
پیوسته با تجلی طورست مسکنم
هوش مصنوعی: از زمانی که به محلهی تو پا نهادهام، همیشه در حال تجربه و درک نور و زیبایی خاصی هستم.
با برکهٔ تو رای نباشد به کوثرم
با روضهٔ تو یاد نیاید ز گلشنم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و صفای برکهٔ تو، دیگر نیازی به کوثر ندارم و با یاد باغ تو، فراموش میکنم گلشنهای دیگر را.
دور از سعادت تو درین روزها دلم
کز دوری بساط تو خون بود در تنم
هوش مصنوعی: این روزها دوری از تو باعث شده که دلم بشدت غمگین و خونین باشد.
با جان دلشکسته که در عهد من مباد
گر عهد خدمت تو همه عمرم بشکنم
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که من به دل شکستهام وفا نکنم، نمیخواهم که در این زندگی به عهدی که با تو بستهام، خیانت کنم. حتی اگر بخواهم تمام عمرم را در خدمت تو بگذرانم، آمادهام که این کار را انجام دهم.
میگفت بیبساط همایون چگونهای
گفتا چنان که دانی جانی همی کنم
هوش مصنوعی: میپرسید چگونهام بدون امکانات و شرایط مناسب، و پاسخ دادم که حال من همانطور است که تو میدانی و فقط به زندگیام ادامه میدهم.
لیکن ز هجر خدمت میمون صاحبست
نی از فراق بارگهش اشک و شیونم
هوش مصنوعی: با این حال، جدایی از خدمت عزیزش باعث درد و غم من است و نه از غم و اندوه دوری جایگاهش.
آن دوستکام خواجهٔ دنیا کز اعتقاد
بیبندگیش دشمن خویش و چه دشمنم
هوش مصنوعی: دوست من که در دنیا مقام و منزلتی دارد، به خاطر بیپروایی و عدم اعتقادش، به دشمنی با خودم میپردازد و حتی مخالفتش با من به اندازهای است که او را دشمن خود میدانم.
ای صدر آفرینش از اقبال آفرینت
با طبع پر لطیفه چو دریا و معدنم
هوش مصنوعی: ای آغاز و منشأ خلقت، من به خاطر خلوص و لطافت وجودت شادمانم و همچون دریا و معدن، پر از زیبایی و دانش هستم.
با این همه کمال تو در هر مباحثه
آن لکنتم دهد که تو پنداری الکنم
هوش مصنوعی: با تمام زیباییها و ویژگیهای خوب تو، هر بار که در گفتگو شرکت میکنی، به نظر میرسد که من کمسنخ و ناتوان هستم.
زایندگی خاطر آبستنم چه سود
چون از نتیجهٔ خلف اینجا سترونم
هوش مصنوعی: حاصل زایندگی ذهنم چه فایدهای دارد وقتی که در اینجا از میوهٔ آن بیثمر هستم.
از روز روشن و شب تیره نهفتهاند
اندازهٔ کمال تو وین هست روشنم
هوش مصنوعی: از روز روشن و شب تار، میزان کمال تو پنهان است و من در این هستی روشنی میبینم.
چون تیر فکرتم به نشانه نمیرسد
معذور باشم ار سپر عجز بفکنم
هوش مصنوعی: اگر فکر و اندیشهام به هدف نمیرسد، معذورم اگر از روی ناتوانی خودم را محافظت کنم و از تلاش باز بمانم.
با جان من اگرنه هوای ترا رگیست
خون خشکباد در رگ جان همچو روینم
هوش مصنوعی: اگر عشق تو در جان من نباشد، پس چه فایدهای دارد که خونم خشکانده شده است و همانند چوب خشک در رگهای من جریان دارد.
یک جوز صدق کم نکنم در هوای تو
تا برنچیند مرغ اجل همچو ارزنم
هوش مصنوعی: من هرگز از صداقت و راستی در عشق تو نمیکاهش میآورم، تا زمانی که مرگ مثل دانههای ارزن به سراغم نیاید.
چون نی شکر همه کمرم بندگیت را
آزاد چند باشم نه سرو و سوسنم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، به مانند نی که شکر دارد، همه وجودم را تحت بندگی تو قرار دادهام. بنابراین، چه نیازی به این که مانند سرو یا سوسن باشم، وقتی که آزادیام را در خدمت تو قرار دادهام؟
در خرمن قبول تو کاهی اگر شوم
گردون برد به کاهکشان کاه خرمنم
هوش مصنوعی: اگر در خرمن محبت تو حتی به اندازه یک کاه هم باشم، گرداننده این دنیا هم، مرا به دشت کاهها خواهد برد و من را به عنوان کاه خرمن خود قبول خواهد کرد.
ور سایهٔ عنایت تو بر سرم فتد
خورشید و مه به تهنیت آید به روزنم
هوش مصنوعی: اگر محبت و توجه تو بر من سایه افکند، خورشید و ماه هم به خاطر شادی من به تهنیت خواهند آمد.
زین پیش با عنا چو می و شیر داشتی
دستان آب و روغن ایام توسنم
هوش مصنوعی: قبل از این، با چیزهای مختلف مانند می و شیر آشنا بودی؛ حالا دستانت مانند آب و روغن شده است، به طوری که زمان همچون اسب در حرکت است.
وامروز در حمایت جاهت به خدمتی
اندر چراغ میکند از بیم روغنم
هوش مصنوعی: امروز به خاطر مقام و جایگاهت، برای اینکه از روغن چراغم به خطر نیفتم، کاری انجام میدهم.
در بوستان مجلس لهو ار ز خارجی
چون در میان سرو و سمن سیروراسنم
هوش مصنوعی: در باغ شادی و خوشی، اگرچه از بیرون چیزی ندانم، اما در دل مثل سرو و سمن سرزندهام.
با باد در لطافت ازین پس مری کنم
گر خاک درگه تو بماند نشیمنم
هوش مصنوعی: از این پس با نرمی و لطافت باد، خود را به تو میسپارم؛ اگر خاک درگاه تو باقی بماند، خانه من همان جا خواهد بود.
از کیمیای خدمت تو زرکان شوم
گرچه کنون به منزلت زنگ آهنم
هوش مصنوعی: اگر من از وجود تو بهرهمند شوم، به طلا تبدیل میشوم، هرچند اکنون در جایگاه و مرتبهام مانند زنگ آهن هستم.
در نظم این قصیده که فتوی همی دهد
ابیات او به صدق مباهات کردنم
هوش مصنوعی: در این شعر، سخن بر آن است که ابیات این قصیده به گونهای است که میتوان با افتخار و حقیقت، از آن دفاع کرد و به آن فخر ورزید.
در نظم این قصیده چه گر درج کردهام
یعنی حدیث خویش کزینسان و زان فنم
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این موضوع اشاره میکند که آنچه در این شعر به تصویر کشیده شده، تنها داستان و تجربههای خود اوست و به همین دلیل، در ابیات آن اندیشهها و احساسات شخصیاش را بیان کرده است.
گر از سر مدیح تو اندر گذشتهام
زین صد هزار خون معانی به گردنم
هوش مصنوعی: اگرچه من در مدح تو از سر گذشتهام، اما به اندازهی صد هزار مفهوم عمیق بر گردن دارم.
تو برتر از ثنای منی لاجرم سخن
همچون لعاب پیله به خود بر همی تنم
هوش مصنوعی: تو فراتر از ستایش من هستی، بنابراین کلام من مانند لعابی است که به دور پیله پیچیده شده و به خود میچسبد.
وصف تو آن چنانکه تویی هیچکس نگفت
من کیستم چه دانم آخر نه من منم
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته تو را آنطور که هستی توصیف کند، پس من هم نمیدانم که خودم کی هستم، زیرا در حقیقت، من فقط یک فرد هستم و بیشتر نمیدانم.
وین در زمین عافیت اعقاب خویش را
تخمیست کز برای شرف میپراکنم
هوش مصنوعی: این زمین محل آرامش و آسایش است و من برای احترام و بزرگداشت نسلهای آیندهام، امانتهای با ارزشی را در آن قرار میدهم.
تا گردباد را نبود آن مکان که او
گوید که من به منصب باران بهمنم
هوش مصنوعی: تا زمانی که گردباد وجود ندارد، او نمیتواند بگوید که من مقام باران را دارم.
باد از مکان و منصب تو هرکه در وجود
در منصبی که باشد گوید ممکنم
هوش مصنوعی: باد از جایگاه و مقام تو به هر کس که در وجودش در مرتبهای قرار دارد میگوید: من ممکنم.

انوری