گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح دستور نظام‌الملک صدرالدین محمد

به نیک طالع و فرخنده روز و فرخ فال
به سعد اختر و میمون زمان و خرم حال
به بارگاه وزارت به فرخی بنشست
خدایگان وزیران و قبلهٔ آمال
نظام مملکت و صدر دین و صاحب عصر
سپهر رفعت و قدر و جان عز و جلال
محمدآنکه به اقبال او دهد سوگند
روان پاک محمد به ایزد متعال
زمانه بخشش و خورشیدرای و گردون‌قدر
کریم‌طبع و پسندیده‌فعل و خوب‌خصال
ببسته از پی حکمش میان زمین و زمان
گشاده از پی حمدش زبان نسا و رجال
به گام عقل مساحت کند محیط فلک
به نور رای تصور کند خیال حیال
بهجنب قدر بلندش مدار انجم پست
به پیش رای مصیبش زبان حجت لال
به کینش اندر مضمر عنا و محنت و مرگ
به مهرش اندر مدغم بقا و نعمت و مال
حواله کرد به دیوان و مهر و کینش مگر
خدای نامهٔ ارواح و قسمت آجال
به فر دولت او شیر فرش ایوانش
تواند ار بکند شیر چرخ را چنگال
به حشمتش بکند دیده تیهو از شاهین
به قوتش بکند پنجه روبه از ریبال
ز بیم او همه عمر استخوان دشمن اوست
چو از بخار دخانی زمین گه زلزال
ز دست بخشش او حاکی است اشک سحاب
ز حزم محکم او راوی است سنگ جبال
دلش ملال نداند همی به بخشش و جود
مگر ز بخشش و جودش ملول گشت ملال
تو آن کسی که سپهرت نپرورید نظیر
تو آن کسی که خدایت نیافرید همال
عنایتی بد و صلصال، اصل آدم و تو
از آن عنایت محضی و آدم از صلصال
به قدر و جاه و شرف از کمال بگذشتی
درست شد که کمالیست از ورای کمال
اگر به کوه برند از عنایت تو نشان
وگر به بحر برند از سیاست تو مثال
در آن بنفشه به جای خارهٔ صلب
وزین پشیزه بریزد ز پشت ماهی دال
فلک خرام سمند ترا سزد که بود
جهان به زیر رکاب و فلک به زیر نعال
ز نعل مرکب و از طبل باز تو گیرند
هلال و بدر به چرخ بلند بر اشکال
مه نوی تو به ملک اندر از خسوف مترس
از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال
چگونه یازد بدخواه زی تو دست جدل
چگونه آرد بدگوی با تو پای جدال
که شیر رایت قهرت چو کام بگشاید
فرو شوند هزبران به گوشها چو شکال
نهان از آن ننماید ضمیر او که دلش
ز تف هیبت تو همچو لب شکسته سفال
چو باد در قفس انگار کار دولت خصم
از آنکه دیرنپاید چو آب در غربال
شد آنکه دشمن تو داشت گربه در انبان
کنون گهست که با سگ درون شود به جوال
بزرگوارا من بنده گرچه مدت دیر
به خدمتت نرسیدم ز گردش احوال
بخیر بر تو دعا کرده‌ام همی شب و روز
بطبع بر تو ثنا گفته‌ام همی مه و سال
به خدمت تو چنان تشنه بوده‌ام بخدای
که هیچ تشنه نباشد چنان به آب زلال
به بخت تیرهٔ برگشته گفتم آخر هم
به کام باز بگردد سپهر خیره منال
جمال جاه تو از پرده برگشاید روی
همان قدر تو بر بنده گستراند بال
بحق خاتم و کلک تو بر یسار و یمین
که بی‌تو باز ندانسته‌ام یمین ز شمال
به بند چرخ بدم بسته تاکنون که گشاد
خدای بر من و بر دیگران در اقبال
به ایمنی و خوشی در سرای عمر بمان
بفرخی و فرح بر سریر ملک ببال
ز رشک چهرهٔ بدخواه تو چو زر عیار
ز اشک دیدهٔ بدگوی تو چو بحر طلال
مباد اختر خصم ترا سعود و شرف
مباد کوکب خبت ترا هبوط و زوال

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به نیک طالع و فرخنده روز و فرخ فال
به سعد اختر و میمون زمان و خرم حال
هوش مصنوعی: در روزی خوش و دارای شگون و همراه با بخت خوب، با ستاره‌ای نیک و زمان خوشی، حالتی شاد و خرم داریم.
به بارگاه وزارت به فرخی بنشست
خدایگان وزیران و قبلهٔ آمال
هوش مصنوعی: در دربار وزارت، خدایی به نام فرخی نشسته است که وزیران و کسانی که به او امید دارند، به او روی می‌آورند.
نظام مملکت و صدر دین و صاحب عصر
سپهر رفعت و قدر و جان عز و جلال
هوش مصنوعی: در این بیت به اهمیت و بزرگی شخصیتی اشاره شده است که مسئولیت‌های مهمی را در حاکمیت و دین بر عهده دارد. او به عنوان منبع عزت و عظمت شناخته می‌شود و مقامش در آسمان و زمین بالا و باارزش است. این فرد به وضوح نمایانگر قدرت و اعتبار در جامعه است.
محمدآنکه به اقبال او دهد سوگند
روان پاک محمد به ایزد متعال
هوش مصنوعی: محمد، کسی است که به خاطر او به خداوند بزرگ سوگند می‌خورند و روح پاک او نزد خداوند عظیم قرار دارد.
زمانه بخشش و خورشیدرای و گردون‌قدر
کریم‌طبع و پسندیده‌فعل و خوب‌خصال
هوش مصنوعی: زمانه سخاوت و بزرگواری دارد و آسمان نیز به نیکی رفتار می‌کند و خلق و خوی خوشی دارد.
ببسته از پی حکمش میان زمین و زمان
گشاده از پی حمدش زبان نسا و رجال
هوش مصنوعی: از زمان آغاز تا انتهای زمین، بر اساس فرمان او، همه چیز محدود و مشخص شده است. در عوض، به خاطر سپاسگزاری از او، زبان مردان و مردم همیشه در حال گفتن و یادآوری نعمت‌هایش باز است.
به گام عقل مساحت کند محیط فلک
به نور رای تصور کند خیال حیال
هوش مصنوعی: عقل با خرد خود، فضای آسمان را اندازه‌گیری می‌کند و با نور فکر، تصویر خیالی از آن به وجود می‌آورد.
بهجنب قدر بلندش مدار انجم پست
به پیش رای مصیبش زبان حجت لال
هوش مصنوعی: به ستارگان پایین نگاه نکن و به قدر او هرگز ننگر، زیرا حالتی که در پیش رو دارد، به اندازه‌ای سخت و دشوار است که حتی زبان حجت هم نمی‌تواند آن را توضیح دهد.
به کینش اندر مضمر عنا و محنت و مرگ
به مهرش اندر مدغم بقا و نعمت و مال
هوش مصنوعی: در دل کینه و دشمنی، غم و مشکلات و مرگ نهفته است، اما در محبت و دوستی او، زندگی و نعمت و ثروت جمع شده است.
حواله کرد به دیوان و مهر و کینش مگر
خدای نامهٔ ارواح و قسمت آجال
هوش مصنوعی: او مشکلات و مسائل خود را به قضا و قدر و نیرنگ تقدیر سپرد، مگر اینکه خداوند فرماندهٔ روح‌ها و تقسیم‌کنندهٔ عمرهاست.
به فر دولت او شیر فرش ایوانش
تواند ار بکند شیر چرخ را چنگال
هوش مصنوعی: اگر قدرت و شکوه او بخواهد، شیر آسمان هم می‌تواند با چنگال خود پله‌های ایوانش را بکند.
به حشمتش بکند دیده تیهو از شاهین
به قوتش بکند پنجه روبه از ریبال
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگی و شکوه او، چشم تیهو از نظر شاهین دور می‌شود و به خاطر قدرتش، پنجه روباه از سرعت خود می‌کاهد.
ز بیم او همه عمر استخوان دشمن اوست
چو از بخار دخانی زمین گه زلزال
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از او، تمام عمر دشمنش به استخوان تبدیل می‌شود، مانند بخار دودی که زمین را در هنگام زلزله تکان می‌دهد.
ز دست بخشش او حاکی است اشک سحاب
ز حزم محکم او راوی است سنگ جبال
هوش مصنوعی: اشک باران نشانه‌ی رحمت و بخشش خداوند است و استحکام و قدرت کوه‌ها نشان‌دهنده‌ی حکمت و دقت او می‌باشد.
دلش ملال نداند همی به بخشش و جود
مگر ز بخشش و جودش ملول گشت ملال
هوش مصنوعی: دلش از دل‌گرفتگی بی‌خبر است، مگر وقتی که بخشش و generosity او باعث خستگی و دل‌زدگی‌اش شود.
تو آن کسی که سپهرت نپرورید نظیر
تو آن کسی که خدایت نیافرید همال
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که مانند تو در آسمان وجود ندارد و هیچ خدایی هم شبیه تو نیافریده است.
عنایتی بد و صلصال، اصل آدم و تو
از آن عنایت محضی و آدم از صلصال
هوش مصنوعی: شما لطفی دارید و جنبه‌ای از رحمت الهی را در خود دارید؛ در حالی که اصل و بنیاد آدم از خاک ساخته شده است. بدین ترتیب، شما از آن لطف و رحمت الهی برخوردارید و آفرینش آدم به خاک برمی‌گردد.
به قدر و جاه و شرف از کمال بگذشتی
درست شد که کمالیست از ورای کمال
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که تو به مقام و منزلت و بزرگی توجه کردی، از کمال واقعی فاصله گرفتی؛ زیرا کمال در حقیقت فراتر از این دنیای ظاهری است.
اگر به کوه برند از عنایت تو نشان
وگر به بحر برند از سیاست تو مثال
هوش مصنوعی: اگر نشانه‌ای از محبت تو به کوه برسانند و یا مثال دیگری از سیاست و تدبیر تو به دریا بدهند، هر کجا که باشند، تأثیر تو حاضر و نمادین است.
در آن بنفشه به جای خارهٔ صلب
وزین پشیزه بریزد ز پشت ماهی دال
هوش مصنوعی: در آنجا که بنفشه‌ها هستند، به جای خارهای سخت و سنگین، پولک‌های کوچکی از پشت ماهی‌ دریا می‌ریزند.
فلک خرام سمند ترا سزد که بود
جهان به زیر رکاب و فلک به زیر نعال
هوش مصنوعی: آسمان و جهان، همواره زیر پای تو هستند و شایسته است که تو با سرکشی و درشتی مثل یک اسب نر، در آن‌ها قدم بگذاری.
ز نعل مرکب و از طبل باز تو گیرند
هلال و بدر به چرخ بلند بر اشکال
هوش مصنوعی: از نشانه‌های اسب و صدای طبل در جشن‌ها، هلال و ماه کامل را در آسمان بزرگ مشاهده کن.
مه نوی تو به ملک اندر از خسوف مترس
از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال
هوش مصنوعی: ماه زیبای تو در آسمان شهرت، نگران خسوف نباش، چرا که ماه نو هیچ راهی برای غروب ندارد و همواره در حال درخشش است.
چگونه یازد بدخواه زی تو دست جدل
چگونه آرد بدگوی با تو پای جدال
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند دشمن تو به جدل با تو دست بزند؟ و چگونه می‌تواند بدخواه تو در مقابلت به بحث و جدل بپردازد؟
که شیر رایت قهرت چو کام بگشاید
فرو شوند هزبران به گوشها چو شکال
هوش مصنوعی: وقتی که نیروی قهر تو همانند شیر به میدان می‌آید و کام دل را باز می‌کند، در آن زمان، دشمنان مانند موش‌ها به گوشه‌ها پنهان می‌شوند.
نهان از آن ننماید ضمیر او که دلش
ز تف هیبت تو همچو لب شکسته سفال
هوش مصنوعی: دل او نمی‌تواند احساساتش را به‌خوبی نشان دهد، زیرا ترس و اضطرابش از عظمت تو مانند شکسته شدن یک ظرف سفالی است.
چو باد در قفس انگار کار دولت خصم
از آنکه دیرنپاید چو آب در غربال
هوش مصنوعی: چهارچوب‌ها و محدودیت‌های دشمن مانند قفس است که نمی‌تواند مدت زیادی دوام بیاورد، همان‌طور که آب در یک غربال نمی‌تواند بماند.
شد آنکه دشمن تو داشت گربه در انبان
کنون گهست که با سگ درون شود به جوال
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن تو با گربه در انبان بود، حالا وقت آن است که با سگ درون جوال شود.
بزرگوارا من بنده گرچه مدت دیر
به خدمتت نرسیدم ز گردش احوال
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، هرچند که دیر به سوی تو آمدم و در خدمتت نبوده‌ام، اما این به خاطر تغییرات و فراز و نشیب‌های زندگی من بوده است.
بخیر بر تو دعا کرده‌ام همی شب و روز
بطبع بر تو ثنا گفته‌ام همی مه و سال
هوش مصنوعی: برای تو از دل دعا کرده‌ام هر شب و روز، و به طور مداوم از تو تعریف کرده‌ام در طول ماه‌ها و سال‌ها.
به خدمت تو چنان تشنه بوده‌ام بخدای
که هیچ تشنه نباشد چنان به آب زلال
هوش مصنوعی: به خدمت تو به قدری تشنه بوده‌ام که انگار هیچ‌کس دیگری به آب زلال تشنه نیست.
به بخت تیرهٔ برگشته گفتم آخر هم
به کام باز بگردد سپهر خیره منال
هوش مصنوعی: به سرنوشت نامساعدی که دچار شده‌ام گفتم، در نهایت روزگار باید دوباره به سمت خوبی بازگردد. از این حال نامناسب ناراحت نباش.
جمال جاه تو از پرده برگشاید روی
همان قدر تو بر بنده گستراند بال
هوش مصنوعی: جمال و زیبایی مقام و عظمت تو به قدری است که می‌تواند پرده‌ها را کنار بزند و چهره‌ات را نمایان کند. این زیبایی به اندازه‌ای است که بر بندگان خود لطف و محبت روا می‌داری.
بحق خاتم و کلک تو بر یسار و یمین
که بی‌تو باز ندانسته‌ام یمین ز شمال
هوش مصنوعی: به حق خاتم و قلم تو که در دو دستم است، بدون تو نمی‌دانم که سمت راست از سمت چپ کجاست.
به بند چرخ بدم بسته تاکنون که گشاد
خدای بر من و بر دیگران در اقبال
هوش مصنوعی: من تا کنون در کنار چرخ سرنوشت اسیر بودم، اما اکنون خداوند بر من و دیگران نعمت‌هایی ضمن خوشبختی نازل کرده است.
به ایمنی و خوشی در سرای عمر بمان
بفرخی و فرح بر سریر ملک ببال
هوش مصنوعی: در زندگی‌ات در امنیت و خوشحالی سپری کن و با شادی و سرور بر تخت سلطنت خود برفراز بمان.
ز رشک چهرهٔ بدخواه تو چو زر عیار
ز اشک دیدهٔ بدگوی تو چو بحر طلال
هوش مصنوعی: از حسادت چهرهٔ دشمن تو مانند طلا درخشان است و اشک‌های چشمان بدگوی تو همچون دریایی پر از زیبایی است.
مباد اختر خصم ترا سعود و شرف
مباد کوکب خبت ترا هبوط و زوال
هوش مصنوعی: مبادا ستاره بدی به تو خوشبختی و مقام بدهد و ستاره بد به تو سقوط و زوال تحمیل کند.