قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷ - در مدح ناصرالدین طاهر و وصف ربیع
جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل
اشهب روز کند ادهم شب را ارجل
کوه را از مدت سایهٔ ابر و نم شب
پر طرایف شود اطراف چه هامون و چه تل
سبزه چون دست به هم درزند اندر صحرا
لاله را پای به گل در شود اندر منهل
ساعد و ساق عروسان چمن را بینی
همه بربسته حلی و همه پوشیده حلل
پیش پیکان گل و خنجر برق از پی آن
تا نسازند کمین و نسگالند جدل
بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه
بر بسیط کره از خوید زره پوشد طل
وز پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون
سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل
هر کرا فصل دی از شغل نما عزلی داد
شحنهٔ نفس نباتیش درآرد به عمل
باد با آب شمر آن کند اندر بستان
که کند با رخ آیینه به سوهان مصقل
وان کند عکس گل و لاله به گردش که به شب
عکس آتش بکند گرد تنور و منقل
مرغزاری شود اکنون فلک و ابر درو
راست چونان که تو گفتی همه ناقه است و جمل
میل اطفال نبات از جهت قوت و قوت
کرده یک روی بر اعلی و دگر در اسفل
هر نماز دگری بر افق از قوس قزح
درگهی بینی افراشته تا اوج زحل
به مثالی که به چیزیش مثل نتوان زد
جز به عالی در دستور جهان صدر اجل
ناصر دین و نصیر دول و صاحب عصر
بلمظفر که دول یافت بدو دین و دول
آنکه رایش دهد اجرام کواکب را نور
وانکه کلکش کند اسرار حوادث را حل
آنکه داخل بود اندر سخنش صدق و صواب
همچو اندر کلمات عربی نحو و علل
وانکه خارج بود از مکرمتش روی و ریا
همچو از معجزههای نبوی زرق و حیل
طبع نامیزد بیرخصتش الوان حدوث
عقل نشناسد بیدفترش اکثر ز اقل
زاید از دست و عنانش همه اعجال صبا
خیزد از پای و رکابش همه آرام جبل
نطق پیش قلمش لال بود چون اخرس
عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول
روز مولود موالید و جودش گفتند
مرحبا ای ز عمل آخر و از علم اول
ای به اجناس شرف در همه اطراف سمر
وی به انواع هنر در همه آفاق مثل
بس بقایی نبود خصم ترا در دولت
چه عجب رایحهٔ گل ببرد روح جعل
ای دعاوی سخا بیکف دستت باطل
وی قوانین سخن بیسر کلکت مختل
بنده سالیست که تا در کنف خدمت تو
غم ایام نخوردست چه اکثر چه اقل
ورنه با او فلک این کرد ازین پیش همی
کاتش و آب کند با گهر موم و عسل
جز در آیینه و آبت نتوان دید نظیر
جز در اندیشه و خوابت نتوان یافت بدل
هم ترا دارد اگر داردت ایام نظیر
هم ترا آرد اگر آردت افلاک بدل
نه خدایی و دهد دست تو رزق مقدور
نه رسولی و بود نطق تو وحی منزل
هرچه در مدح تو گویم همه دانی که رواست
چیست کان بر تو روا نیست مگر عزوجل
مدحتی کان نه ترا گویم بهتان و خطاست
طاعتی کان نه ترا دارم طغیان و زلل
شعر نیکو نبود جز به محل قابل
شرع کامل نبود جز به نبی مرسل
بود بیبالش تو صدر وزارت خالی
بود بیحشمت تو کار ممالک مهمل
نتوانم که جهان دگرت گویم از آن
کاین جهانیست مفصل تو جهان مجمل
هست با جود تو ایمن همه عالم ز نیاز
هست با عدل تو خالی همه گیتی ز خلل
کهربا چون گرهٔ ابروی باس تو بدید
خاصیت باز فرستاد مزاجش به ازل
عدل تو مسطر اشغال جهانست کز آن
راست شد قاعدهها همچو خطوط جدول
دست عدل تو گشادست چنان بر عالم
که فرو بندد اگر قصد کند دست اجل
بر تو واقف نشود عقل کل از هیچ قیاس
وز تو ایمن نبود خصم تو از هیچ قبل
خصمت ار دولتکی یافت مزور وانرا
روزکی چند نگهداشت بتزویر و حیل
آخرالامر درآمد به سر اسب اجلش
تا درافتاد به یک حادثه چون خر به وحل
گاه با ضربت رمحی ز سماک رامح
گاه با نکبت عزلی ز سماک اعزل
رویش از غصهٔ ایام بر دشمن و دوست
داشتی چون گل دورو اثر خوف و خجل
گوش کاره شود از قصهٔ او لاتسمع
هوش واله شود از غصهٔ او لاتسال
بخت بیدار تو بود آنکه برانگیخت چنین
دولت خفتهٔ او را ز چنان خواب کسل
لله الحمد که تا حشر نمیباید بست
در قطار تعبش نیز نه ناقه نه جمل
شد ز فر تو همه مغز چو تجویف دماغ
گرچه دی بود همه پوست چو ترکیب بصل
تا محل همه چیز از شرف او خیزد
جاودان بر همه چیزیت شرف باد و محل
درگهت مقصد ارکان و برو باز حجاب
مجلست ملجا اعیان و درو مدح و غزل
پای اقبال جهان سوی بداندیش تو لنگ
دست آسیب جهان سوی نکوخواه تو شل
روزه پذرفته و روزت همه فرخنده چو عید
وز قضا بستده با دخل ابد وجه ازل
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۶ - مدح شیخ امام جمالالاسلام: ای کرده درد عشق تو اشکم به خون بدلقصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح دستور نظامالملک صدرالدین محمد: به نیک طالع و فرخنده روز و فرخ فال
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل
اشهب روز کند ادهم شب را ارجل
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از دلو بیرون میآید و وارد برج حمل میشود، روز روشنتر و زیباتر میشود و شب به طور غیرقابل مقایسهای تیره و تار میشود.
کوه را از مدت سایهٔ ابر و نم شب
پر طرایف شود اطراف چه هامون و چه تل
هوش مصنوعی: کوه در اثر سایه ابر و شبنم شب، به زیبایی و تنوعی خاص دچار میشود و اطرافش، چه دشتها و چه تپهها، جلوههای زیبایی پیدا میکنند.
سبزه چون دست به هم درزند اندر صحرا
لاله را پای به گل در شود اندر منهل
هوش مصنوعی: وقتی که سبزهها در دشت به هم میپیوندند، لالهها هم به زیبایی در میان گلها شکوفا میشوند و این وضعیت جویای محبت و هماهنگی را در دل سرسبز به وجود میآورد.
ساعد و ساق عروسان چمن را بینی
همه بربسته حلی و همه پوشیده حلل
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و جذابیت عروسهای باغ و گلها اشاره شده است. آنها با زینتهای زیبا و لباسهای فاخر پوشیده شدهاند، گویی لباس عروسی بر تن دارند. زیبایی و جذابیت این عروسها در واقع نشاندهندهی شکوه و طراوت طبیعت است.
پیش پیکان گل و خنجر برق از پی آن
تا نسازند کمین و نسگالند جدل
هوش مصنوعی: در میان پیکان گل و خنجری که درخشان است، پیش از آنکه کمینی ترتیب داده شود و جدال برپا گردد، باید اقدام کرد.
بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه
بر بسیط کره از خوید زره پوشد طل
هوش مصنوعی: ماه با نور خود، آسمان را مانند سپری پوشش میدهد و خورشید نیز مانند زرهای بر سطح زمین ظاهر میشود.
وز پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون
سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل
هوش مصنوعی: به خاطر آنکه خون سرخ در بدنش دچار اختلال نشود، از همه اعضا باز میشود و به رنگ سیاه در میآید.
هر کرا فصل دی از شغل نما عزلی داد
شحنهٔ نفس نباتیش درآرد به عمل
هوش مصنوعی: هر کسی که در فصل زمستان، از کار و حرفهاش دور بماند، نفس انسانی او را به عمل و حرکت وامیدارد.
باد با آب شمر آن کند اندر بستان
که کند با رخ آیینه به سوهان مصقل
هوش مصنوعی: باد در باغ، به همراه آب، همان تاثیری را بر درختان و گیاهان میگذارد که سوهان بر روی آیینه. یعنی نیروهای طبیعی میتوانند به شکلی زیبا و هنرمندانه تغییراتی ایجاد کنند.
وان کند عکس گل و لاله به گردش که به شب
عکس آتش بکند گرد تنور و منقل
هوش مصنوعی: اگر گل و لاله را به گردش درآورد، به شب مانند آتش دور تنور و منقل میگردد.
مرغزاری شود اکنون فلک و ابر درو
راست چونان که تو گفتی همه ناقه است و جمل
هوش مصنوعی: آسمان اکنون مانند یک مرغزار شده و ابرها در آن به شکل درست و منظمی قرار دارند، همانطور که تو گفتی، همه چیز شبیه شتر و ناقه است.
میل اطفال نبات از جهت قوت و قوت
کرده یک روی بر اعلی و دگر در اسفل
هوش مصنوعی: رشد گیاهان به خاطر قدرت و نیرویی که دارند، یک سمت آن به سوی بالا و سمت دیگر به سمت پایین حرکت میکند.
هر نماز دگری بر افق از قوس قزح
درگهی بینی افراشته تا اوج زحل
هوش مصنوعی: هر لحظه در زندگی، نمایشی از زیباییهای مختلف را مشاهده خواهی کرد که همچون رنگین کمانی در آسمان، به تدریج به اوج زیبایی و کمال میرسند.
به مثالی که به چیزیش مثل نتوان زد
جز به عالی در دستور جهان صدر اجل
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر اشاره میکند که هیچ چیز دیگری نمیتواند به بلندی و عظمت یا زیبایی خاصی که در جهان وجود دارد، مشابهتی داشته باشد. تنها چیزهایی که در اوج و بینظیری قرار دارند، میتوانند با آنچه در جهان جلال و شکوه دارد، مقایسه شوند.
ناصر دین و نصیر دول و صاحب عصر
بلمظفر که دول یافت بدو دین و دول
هوش مصنوعی: ناصر دین و نصیر دولت و مالکی که عصرش در اوج قدرت بود، در زمان خود به خاطر دین و حکومتش شناخته شد.
آنکه رایش دهد اجرام کواکب را نور
وانکه کلکش کند اسرار حوادث را حل
هوش مصنوعی: کسی که به ستارهها نور میبخشد و رازهای رویدادها را به درستی بیان میکند.
آنکه داخل بود اندر سخنش صدق و صواب
همچو اندر کلمات عربی نحو و علل
هوش مصنوعی: کسی که در گفتارش راست و درست است، مثل قواعد و دلایل زبان عربی، به وضوح و درستی صحبت میکند.
وانکه خارج بود از مکرمتش روی و ریا
همچو از معجزههای نبوی زرق و حیل
هوش مصنوعی: کسی که از نیکی و بزرگی او دور است، مانند کسی است که از معجزات پیامبران و فریب و نیرنگ دوری میکند و به آنها توجهی ندارد.
طبع نامیزد بیرخصتش الوان حدوث
عقل نشناسد بیدفترش اکثر ز اقل
هوش مصنوعی: ذهن و فکر بشر بدون اجازه و رخصت، رنگها و شکلهای مختلفی از حقیقت را نمیتواند ببیند. عقل نیز بدون داشتن مدرک و دلیل، نمیتواند در مورد مسایل مهم تصمیمگیری کند و تنها با استناد به موارد کمتر معتبر، به قضاوت نمیرسد.
زاید از دست و عنانش همه اعجال صبا
خیزد از پای و رکابش همه آرام جبل
هوش مصنوعی: از دستان و مهار او، همه شتابها و سرعتها زاده میشود و وزش نسیمهای ملایم از پای او و از رکابش، همه آرامش کوه را به همراه میآورد.
نطق پیش قلمش لال بود چون اخرس
عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول
هوش مصنوعی: سخن در برابر قلم او خاموش است، مانند فردی که نمیتواند سخن بگوید. و عقل در برابر دید او، منحرف و نادرست میشود، مانند کسی که بینایی ندارد.
روز مولود موالید و جودش گفتند
مرحبا ای ز عمل آخر و از علم اول
هوش مصنوعی: در روز تولد این بزرگوار، به خاطر صفات و فضایلش گفتند: خوش آمدی! تو نتیجهی بهترین کارها و دارای علم و دانشی برتر هستی.
ای به اجناس شرف در همه اطراف سمر
وی به انواع هنر در همه آفاق مثل
هوش مصنوعی: تو در بین اجناس، مانند بهترین جنسها در همه جا درخشان هستی و در میان انواع هنرها، همچون بهترین هنرمند در تمام جهان به چشم میخوری.
بس بقایی نبود خصم ترا در دولت
چه عجب رایحهٔ گل ببرد روح جعل
هوش مصنوعی: در زمانهای که رقیب تو در حکومت وجود نداشت، چه عجیب است که عطر گل روح دروغ را از میان میبرد.
ای دعاوی سخا بیکف دستت باطل
وی قوانین سخن بیسر کلکت مختل
هوش مصنوعی: ای سخاوت و دست بخشش تو بیاثر است و ادعاهای تو پوچ و بیمحتواست. قوانین و حرفهای تو بدون پایه و اساسی هستند و ناتوانی تو را نمایان میکنند.
بنده سالیست که تا در کنف خدمت تو
غم ایام نخوردست چه اکثر چه اقل
هوش مصنوعی: مدتی است که من در خدمت شما هستم و از مشکلات و غمهای روزگار دور ماندهام، چه زیاد و چه کم.
ورنه با او فلک این کرد ازین پیش همی
کاتش و آب کند با گهر موم و عسل
هوش مصنوعی: اگرچه به نظر میرسد که آسمان با من این کار را کرده، اما در واقع میتوانم آتش و آب را با هم ترکیب کنم و از آن مادهای شگفتانگیز مانند موم و عسل بسازم.
جز در آیینه و آبت نتوان دید نظیر
جز در اندیشه و خوابت نتوان یافت بدل
هوش مصنوعی: تنها میتوان در آینه و آب، همانند را دید و در فکر و خواب، نمیتوان جانشین دیگری را یافت.
هم ترا دارد اگر داردت ایام نظیر
هم ترا آرد اگر آردت افلاک بدل
هوش مصنوعی: اگر روزگار تو را در آغوش بگیرد، او را نیز در بر خواهد گرفت و اگر آسمانها تو را به خود جذب کنند، همان آسمانها نیز تو را به ارمغان خواهند آورد.
نه خدایی و دهد دست تو رزق مقدور
نه رسولی و بود نطق تو وحی منزل
هوش مصنوعی: تو نه به مقام خدایی دسترسی داری که روزیات را تعیین کند و نه به مقام پیامبری که کلامت وحی باشد و از سوی خداوند نازل شده باشد.
هرچه در مدح تو گویم همه دانی که رواست
چیست کان بر تو روا نیست مگر عزوجل
هوش مصنوعی: هر چه درباره تو بگویم، خودت میدانی که چه چیزهایی مناسب است و چه چیزهایی نیست. تنها چیزی که بر تو نادرست است، جز مقام والای خداوند نیست.
مدحتی کان نه ترا گویم بهتان و خطاست
طاعتی کان نه ترا دارم طغیان و زلل
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو را نمیتوانم به دروغ و نادرستی بزنم و آن عبادی که برای تو دارم را نمیتوان به عنوان نافرمانی و اشتباه به حساب آورد.
شعر نیکو نبود جز به محل قابل
شرع کامل نبود جز به نبی مرسل
هوش مصنوعی: شعر خوب نمیتواند وجود داشته باشد مگر در جایی که ارزشهای معنوی و اخلاقی احترام گذاشته شده باشد و همچنین کمال حقیقی فقط از طریق پیامبری که الهامدهنده است به دست میآید.
بود بیبالش تو صدر وزارت خالی
بود بیحشمت تو کار ممالک مهمل
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، مقام وزارت خالی و بیارزش است و بدون عظمت تو، امور کشورها بیمعنا میشوند.
نتوانم که جهان دگرت گویم از آن
کاین جهانیست مفصل تو جهان مجمل
هوش مصنوعی: من نمیتوانم دربارهی جهانی دیگر سخن بگویم، زیرا این جهان که در آن هستم، جهان وسیعی است و تو جهانی مختصر و سادهای داری.
هست با جود تو ایمن همه عالم ز نیاز
هست با عدل تو خالی همه گیتی ز خلل
هوش مصنوعی: با بخشندگی تو، همه جهان از نیازها در امان است و با عدالت تو، همه جا از نقص و آسیب خالی است.
کهربا چون گرهٔ ابروی باس تو بدید
خاصیت باز فرستاد مزاجش به ازل
هوش مصنوعی: کهربا وقتی که گره ابروی تو را مشاهده کرد، خاصیتی را از خود بروز داد که از زمانهای دور در وجودش بوده است.
عدل تو مسطر اشغال جهانست کز آن
راست شد قاعدهها همچو خطوط جدول
هوش مصنوعی: عدل تو مانند خطوطی است که در جدول کشیده شده و به وسیله آنها، نظم و قاعده در جهان برقرار میشود. این عدالت باعث میشود که همه چیز به شکلی مرتب و منظم پیش برود.
دست عدل تو گشادست چنان بر عالم
که فرو بندد اگر قصد کند دست اجل
هوش مصنوعی: دست عدالت تو بهقدری وسیع و فراخ است که میتواند دنیا را در بر بگیرد و چنانچه بخواهد، میتواند مرگ و سرنوشت را محدود کند.
بر تو واقف نشود عقل کل از هیچ قیاس
وز تو ایمن نبود خصم تو از هیچ قبل
هوش مصنوعی: عقل کل نمیتواند به طور کامل تو را درک کند و هیچ دشمنی نمیتواند از تو در امان باشد، حتی با وجود هیچ شرایط خاصی.
خصمت ار دولتکی یافت مزور وانرا
روزکی چند نگهداشت بتزویر و حیل
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو با فریب به موفقیتی دست یابد، برای مدت کوتاهی آن را نگه میدارد و در نهایت با تقلب و نیرنگ از دست خواهد رفت.
آخرالامر درآمد به سر اسب اجلش
تا درافتاد به یک حادثه چون خر به وحل
هوش مصنوعی: در نهایت، سرنوشت به او نزدیک شد و او مانند شتری بیهدف به یک حادثه گرفتار شد.
گاه با ضربت رمحی ز سماک رامح
گاه با نکبت عزلی ز سماک اعزل
هوش مصنوعی: گاهی با ضربهی نیزهای از ستارهی سماک رامح مواجه میشوم و گاهی با بدبختی و ناکامی ناشی از ستارهی سماک اعزل روبرو هستم.
رویش از غصهٔ ایام بر دشمن و دوست
داشتی چون گل دورو اثر خوف و خجل
هوش مصنوعی: چهرهات به خاطر غمهای روزگار، هم بر دوستانت و هم بر دشمنانت اثر ترس و شرم را داشته است، مانند گلی که در میان دو حالت خوشی و ناراحتی قرار دارد.
گوش کاره شود از قصهٔ او لاتسمع
هوش واله شود از غصهٔ او لاتسال
هوش مصنوعی: گوشها به داستان او توجهی ندارند و به حرفهایش گوش نمیدهند، چون برای شنیدن از درد و غم او ناامید و مضطرب میشوند.
بخت بیدار تو بود آنکه برانگیخت چنین
دولت خفتهٔ او را ز چنان خواب کسل
هوش مصنوعی: بخت خوش تو باعث شد که این موفقیت بزرگ را به دست بیاوری و از خواب عمیق و بیتحرکی خود خارج شوی.
لله الحمد که تا حشر نمیباید بست
در قطار تعبش نیز نه ناقه نه جمل
هوش مصنوعی: خدا را شکر که تا روز قیامت نیازی به تحمل رنج و زحمت در مسیر زندگی نیست، زیرا نه باید شتر بارکش داشته باشیم و نه حتی شتر معمولی.
شد ز فر تو همه مغز چو تجویف دماغ
گرچه دی بود همه پوست چو ترکیب بصل
هوش مصنوعی: از تاثیر و زیبایی تو، درون همگان پر شده است و حتی اگر هر کس در گذشته، بیرونی بیفتند، در نهایت همه به همان شیوهای که در دل دارند، خواهد بود.
تا محل همه چیز از شرف او خیزد
جاودان بر همه چیزیت شرف باد و محل
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که همه چیز از شرافت و ارجمندی او سرچشمه میگیرد و بنابراین شرف و ارزش هر چیزی به وجود او بستگی دارد و جاودانه است.
درگهت مقصد ارکان و برو باز حجاب
مجلست ملجا اعیان و درو مدح و غزل
هوش مصنوعی: مکانی که تو قرار داری، هدف و مقصد ارکان هست و در آنجا حجاب مجلس تو را کنار بزنند. در این مکان، افراد بزرگ و مهم گرد هم آمدهاند و در آنجا مدح و شعرهای زیبا خوانده میشود.
پای اقبال جهان سوی بداندیش تو لنگ
دست آسیب جهان سوی نکوخواه تو شل
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که دنیا به سمت افرادی که بداندیش هستند، ناتوان و ناپایدار است، در حالی که کسانی که نیکوخواه و درستکارند، با قوت و استحکام میتازند.
روزه پذرفته و روزت همه فرخنده چو عید
وز قضا بستده با دخل ابد وجه ازل
هوش مصنوعی: روزهات قبول شده و روز تو شادمان همچون عید است، و سرنوشت، با روزی دائمی و بینهایت خوش در پی آورده است.