قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۶ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی
چون مراد خویش را با ملک ری کردم قیاس
در خراسان تازه بنهادم اقامت را اساس
چون غنیمت را مقابل کرده شد با ایمنی
عقل سی روز و طمع ماهی بود راسابراس
ای طمع از خاک رنگین گر تهی داری تو کیس
وی طرب از آب رنگین گر تهی داری تو کاس
وی دل ار قومی نکردند از تو یاد اندر رحیل
عیب نبود زانکه از اطوار نسناسند ناس
تا خداوندی چو مجد دولت و دین بوالحسن
حقشناس بندگان باشد چه غم او را شناس
آنکه از کنه کمالش قاصرست ادراک عقل
راست چونان کز کمال عقل ادارک حواس
آکه با جودش سبکساری نیاید ز انتظار
وانکه با بذلش گرانباری نباشد از سپاس
یابد از یک التفاتش ملک استغنا نیاز
همچنان کز کیمیا ترکیب زر یابد نحاس
خواستم گفتن که دست و طبع او بحرست و کان
عقل گفت این مدح باشد نیز با من هم پلاس
دست او را ابر چون گویی وآنجا صاعقه
طبع او را کان چرا خوانی و آنجا احتباس
دهر و دوران در نهاد خویش از آن عالیترند
کز سر تهمت منجمشان بپیماید به طاس
در لباس سایه و نور زمان عقلش بدید
گفت با خود ای عجب نعمالبدن بساللباس
ای نداده چرخ جودت تن درین سوی شمار
وی نهاده دخل جاهت پای از آن روی قیاس
ای به رسم خدمت از آغاز دوران داشته
طارم قدر ترا هندوی هفتم چرخ پاس
عالم قدرت مجسم نیست ورنه باشدی
اندرونی سطح او بیرون عالم را مماس
مرگ بیرون ماند از گیتی چو تقدیر محال
گر درو سدی کشی از خاک حزم و آب باس
بر تو حاجت نیست کس را عرض کردن احتیاج
زانکه باشد از همه کس التماست التماس
انظرونا نقتبس من نورکم کی گفت چرخ
کافتاب از آفتاب همتت کرد اقتباس
ختم شد بر تو سخا چونان که بر من شد سخن
این سخن در روی گردون هم بگویم بیهراس
دور نبود کاین زمان بر وفق این دعوی که رفت
در دماغش خود شهادت را همی گردد عطاس
شاعری دانی کدامین قوم کردند آنکه بود
ابتداشان امرء القیس انتهاشان بوفراس
واینکه من خادم همی پردازم اکنون ساحریست
سامری کو تا بیابد گوشمال لامساس
از چه خیزد در سخن حشو از خطا بینی طبع
وز چه خیزد پرزه بر دیبا ز ناجنسی لاس
تا بود سیر السوانی در سفر دور فلک
واندران دوران نظیر گاو او گاو خراس
گاو گردون هرگز اندر خرمن عمرت مباد
تا مه کشتزار آسمان را هست داس
تا که باشد این مثل کالیاس احدی الراحتین
بادی اندر راحتی کورا نباشد بیم یاس
دامن بخت تو پاک از گرد آس آسمان
وز جفای آسمان خصم تو سرگردان چو آس
بیسپدهدم شب خذلان بدخواهت چنانک
تا به صبح حشر میگوید احاد ام سداس
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح شمسالدین بهروز: ای بر اعدا و اولیا پیروزقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷ - در مدح ناصرالدین طاهربن مظفر: زهی دست تو بر سر آفرینش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون مراد خویش را با ملک ری کردم قیاس
در خراسان تازه بنهادم اقامت را اساس
هوش مصنوعی: وقتی هدف خود را با سرزمین ری مقایسه کردم، در خراسان به تازگی پایهگذاریِ سکونت را آغاز کردم.
چون غنیمت را مقابل کرده شد با ایمنی
عقل سی روز و طمع ماهی بود راسابراس
هوش مصنوعی: وقتی که فرصتی به دست میآید، باید با اندیشه و احتیاط عمل کرد، زیرا ارزش آن فرصت به اندازهای بزرگ است که باید به خوبی از آن بهرهبرداری کرد و از هر گونه طمع و وسوسهای دوری کرد.
ای طمع از خاک رنگین گر تهی داری تو کیس
وی طرب از آب رنگین گر تهی داری تو کاس
هوش مصنوعی: اگر از عالم خاکی و زیباییهای آن چیزی نداری، به دنبال چیزی نباش. و اگر از شادی و لذتها بیبهرهای، نگران نباش که خود را از آنها محروم نبینی.
وی دل ار قومی نکردند از تو یاد اندر رحیل
عیب نبود زانکه از اطوار نسناسند ناس
هوش مصنوعی: اگر گروهی به یاد تو در هنگام رفتن نبودند، عیبی ندارد، زیرا آنها از ویژگیهای ناپسند آگاه نیستند.
تا خداوندی چو مجد دولت و دین بوالحسن
حقشناس بندگان باشد چه غم او را شناس
هوش مصنوعی: تا زمانی که خداوندی مثل مجد و بزرگی بوالحسن باشد که حق بندگانش را بشناسد، چه نگران است او از شناخت خودش.
آنکه از کنه کمالش قاصرست ادراک عقل
راست چونان کز کمال عقل ادارک حواس
هوش مصنوعی: کسی که از عمق کمال خود درک ندارد، فهم عقل او مانند حواسی است که از کمال عقل بیبهرهاند.
آکه با جودش سبکساری نیاید ز انتظار
وانکه با بذلش گرانباری نباشد از سپاس
هوش مصنوعی: اگر کسی با generosity خود باعث سبکی و راحتی دیگران شود، نباید از انتظار قدردانی آنها دلگیر شود. و اگر کسی با بخشش و generosity خود بار سنگینی بر دوش دیگران بگذارد، نباید از سپاسگزاری آنها ناامید شود.
یابد از یک التفاتش ملک استغنا نیاز
همچنان کز کیمیا ترکیب زر یابد نحاس
هوش مصنوعی: با یک توجه ساده از سوی او، فرد بینیاز میشود، مثل اینکه از کیمیا، مس به طلا بدل میگردد.
خواستم گفتن که دست و طبع او بحرست و کان
عقل گفت این مدح باشد نیز با من هم پلاس
هوش مصنوعی: من میخواستم بگویم که استعداد و توانایی او گسترده و عمیق مثل دریاست، اما عقل به من گفت که این ستایش، خود نیز با من در تضاد است و نمیتواند درست باشد.
دست او را ابر چون گویی وآنجا صاعقه
طبع او را کان چرا خوانی و آنجا احتباس
هوش مصنوعی: دست او مانند ابری است و در آنجا، طبع او به شدت همچون صاعقه میزند. حالا چرا آن را میخوانی و آنجا مانع شدهای؟
دهر و دوران در نهاد خویش از آن عالیترند
کز سر تهمت منجمشان بپیماید به طاس
هوش مصنوعی: زمان و دوران در ذات خود از آنچه منجمها با سرزنش برمیکشند، برتر و بالاتر هستند.
در لباس سایه و نور زمان عقلش بدید
گفت با خود ای عجب نعمالبدن بساللباس
هوش مصنوعی: در پوششی از سایه و نور، عقل او به چیزی حیرت کرده و به خودش میگوید: چه عجیب است که این بدن خوشساخت و زیبا دارای چنین لباسی است.
ای نداده چرخ جودت تن درین سوی شمار
وی نهاده دخل جاهت پای از آن روی قیاس
هوش مصنوعی: ای چرخ روزگار، نه آنچه تو به من بخشیدهای، بلکه من خود را در اینجا به تو وابسته میکنم. در این دنیا، زندگیام را با آنچه به من دادهای مقایسه میکنم.
ای به رسم خدمت از آغاز دوران داشته
طارم قدر ترا هندوی هفتم چرخ پاس
هوش مصنوعی: ای کسی که از ابتدای تاریخ به خاطر خدماتت مورد توجه قرار گرفتهای، ستارهای که در آسمان از هفت چرخ میدرخشد، تو را میشناسم و قدر تو را میدانم.
عالم قدرت مجسم نیست ورنه باشدی
اندرونی سطح او بیرون عالم را مماس
هوش مصنوعی: عالم تنها یک نمایش از قدرت نیست، چرا که اگر اینگونه بود، جهان به صورت کامل و بینقص در وجود او جلوهگر میشد و هیچ چیزی در خارج از مقام او نمیماند.
مرگ بیرون ماند از گیتی چو تقدیر محال
گر درو سدی کشی از خاک حزم و آب باس
هوش مصنوعی: اگر در زندگی مانعهایی بر سر راه تقدیر ناممکن وجود داشته باشد، مرگ از دنیای ما خارج خواهد ماند. همچنین اگر ما از عناصر خاک و آب، که نشانههای حزم و احتیاط هستند، استفاده کنیم، میتوانیم از این موانع عبور کنیم.
بر تو حاجت نیست کس را عرض کردن احتیاج
زانکه باشد از همه کس التماست التماس
هوش مصنوعی: به تو نیازی نیست که کسی را واسطه قرار دهی، زیرا درخواست تو از همه کس واضحتر و روشنتر است.
انظرونا نقتبس من نورکم کی گفت چرخ
کافتاب از آفتاب همتت کرد اقتباس
هوش مصنوعی: نگاهی به ما بیندازید تا از نور شما استفاده کنیم. چون چرخ آسمان از نور آفتاب همت شما الهام گرفت.
ختم شد بر تو سخا چونان که بر من شد سخن
این سخن در روی گردون هم بگویم بیهراس
هوش مصنوعی: سخاوت تو به اندازهای است که میتوانم دربارهاش بدون ترس صحبت کنم، همانطور که دربارهٔ خودم میگویم.
دور نبود کاین زمان بر وفق این دعوی که رفت
در دماغش خود شهادت را همی گردد عطاس
هوش مصنوعی: دور نیست که در این زمان، بر اثر ادعای او، به یاد خود گواهی میآورد و در هر دم به آن فکر میکند.
شاعری دانی کدامین قوم کردند آنکه بود
ابتداشان امرء القیس انتهاشان بوفراس
هوش مصنوعی: شاعرانی را میشناسی که کدام قوم آغازگر شعر بودند؟ آغاز آنها امرء القیس و پایانشان بوفراس است.
واینکه من خادم همی پردازم اکنون ساحریست
سامری کو تا بیابد گوشمال لامساس
هوش مصنوعی: من در حال خدمتگزاری هستم، و این کار من به نوعی مانند سحر و جادوگری است که در پی پیدا کردن دانهای از حقیقت میگردد تا به من آموزش دهد و مرا آگاه کند.
از چه خیزد در سخن حشو از خطا بینی طبع
وز چه خیزد پرزه بر دیبا ز ناجنسی لاس
هوش مصنوعی: در سخن، اگر بیجا و اضافی حرفی بزنیم، ناشی از ضعف و خطای ذاتی ماست. همچنین اگر زشتی و نا پاکی در دیبا (پارچهای بافته شده) مشاهده کنیم، این هم به دلیل ناپاکی مواد اولیهای است که در آن استفاده شده است.
تا بود سیر السوانی در سفر دور فلک
واندران دوران نظیر گاو او گاو خراس
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تا زمانی که گردشهای سفر در جهان ادامه دارد و افرادی که در این سفرها به سر میبرند وجود دارند، مانند گاوی که در خراسان است، منحصر به فرد و خاص هستند. در واقع، به نوعی تاکید بر تنوع و استمرار زندگی و سفر در این دنیای بزرگ دارد.
گاو گردون هرگز اندر خرمن عمرت مباد
تا مه کشتزار آسمان را هست داس
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که دوران زندگیات با مشکلات و سختیها از بین برود، تا زمانی که نعمت و خوشبختی در آسمان وجود دارد.
تا که باشد این مثل کالیاس احدی الراحتین
بادی اندر راحتی کورا نباشد بیم یاس
هوش مصنوعی: تا زمانی که این حالت مانند کالیاس یکی از دو راحتی وجود داشته باشد، باید بدانیم که در آرامش کامل، ترس یا ناامیدی وجود نخواهد داشت.
دامن بخت تو پاک از گرد آس آسمان
وز جفای آسمان خصم تو سرگردان چو آس
هوش مصنوعی: بخت تو از آلودگیهای دنیایی دور است و به راحتی میتواند به تو کمک کند، اما دشمنیهای آسمانی باعث بلاتکلیفی و سردرگمی تو شده است.
بیسپدهدم شب خذلان بدخواهت چنانک
تا به صبح حشر میگوید احاد ام سداس
هوش مصنوعی: در دل شب، دشمنان تو را رها کردهاند و تا صبح، تنها سکوت و غم را در دل دارند.
حاشیه ها
1399/01/02 14:04
حسین
در مصراع دوم بیت (گاو گردون هرگز اندر خرمن عمرت مباد
تا مه کشتزار آسمان را هست داس)
واژه «نو» بعد از «مه» افتاده است.
صحیح این است:
گاو گردون هرگز اندر خرمن عمرت مباد
تا مه نو کشتزار آسمان را هست داس

انوری