قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح و تهنیت خدام صاحب ناصرالدین طاهربن المظفر هنگام باز آمدن از زمین غور به جانب هراة
موکب عالی دستور جهان آمد باز
به سعادت به مقر شرف و عزت و ناز
جاودان در کنف خیر و سعادت بادا
موکبش تا به سعادت رود و آید باز
صاحب و صدر زمین ناصر دین آنکه قضا
کرد بر درگه عالیش در فتنه فراز
بازگیرد پس از این رونق ملک محمود
دهر شوریدهتر و تیرهتر از زلف ایاز
زاستین داد دگرباره کند دست برون
فتنه در خواب دگرباره کند پای دراز
شعلهٔ خوف و خطر باز نهد رخ به نشیب
رایت امن و امان باز کشد سر به فراز
گرگ با میش تعدی نکند در صحرا
تیهو از باز تحاشی نکند در پرواز
چنگ در سر کشد از بیم سیاست چو کشف
چه که در پنجهٔ شیر و چه که در مخلب باز
داعی شر که همی نعره به عیوق کشد
پس از این زهره ندارد که برآرد آواز
دست با عهد تو کردست قضا در گردن
گردن از مرتبه چندان که بخواهی به فراز
ای شده دست ممالک ز ایادی تو پر
وی شده چشم معالی به بزرگی تو باز
دامن جاه ترا جیب فلک برده سجود
قبلهٔ حکم ترا حاکم قضا برده نماز
ببرد باس تو از روی اجل گونه و رنگ
بدرد وهم تو بر کتم عدم پردهٔ راز
سد حزم تو اگر گرد زمانه بکشند
مرگ سرگشته و حیران جهان گردد باز
از رسوم تو خرد ساخته پیرایهٔ ملک
وز نوال تو جهان یافته سرمایه و ساز
پایهٔ قدر تو جاییست که از حضرت او
چرخ را عقل برون کرد ز در دستانداز
با کف پای تو در خاک وقار آید چرخ
با کف دست تو در جود و سخا آید آز
با چنین دست مرا دست برون کن پس از این
کز قناعت نکند دست برون پیش نیاز
هرکرا دست تو برداشت بیفزودش عز
جز که دینار که در عمر نکردیش اعزاز
در کفت نامده از بیم مذلت بجهد
همچو از بیم قطیعت بجهد از سر گاز
فلکی نه چه فلک باش که این یک سخنم
طنز را ماند و من بنده نباشم طناز
زحل نحس نداری تو و مریخ سفیه
ماه نمام نداری تو و مهر غماز
عرض تو هست همه مغز چو تجویف دماغ
جرم او باز همه پوست چو ترکیب پیاز
ای ز لطف تو نسیمی به زمین تاتار
وی ز قهر تو نشانی به هوای اهواز
حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد
آب دندانتر ازو کس نتوان یافت به باز
اجلش در ندب اول گوید برخیز
دست خون باخته شد جای به یاران پرداز
عقل عاجز شود از مدح تو با قوت خود
گرچه اندر همه کاری بنماید اعجاز
نیز من قاصرم از مدح تو در بیتی چند
عذر تقصیر بگفتم به طریق ایجاز
یارب آنشب چه شبی بود که در حضرت تو
منهی حزم حدیث حرکت کرد آغاز
جان ما تیرهتر از طرهٔ خوبان ختن
دل ما تنگتر از دیدهٔ ترکان طراز
عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب
گشته با عقدهٔ گردون به سیاست انباز
چون رکاب تو گران گشت و عنان تو سبک
شد سبک دل ز پیش عالمی از گرم و گداز
حفظ یزدان ز یمین تو همی کرد انهی
فتح گردون ز یسار تو همی کرد آواز
این همی گفت که من بر اثرم گرم مران
وان همی گفت که من بر عقبم تیز متاز
اینت اقبال که باز آمدی اندر اقبال
تا جهانی ز تو افتاده در اقبال و نواز
تا به هر نوع که باشد نبود روز چو شب
تا به هر وجه که باشد نبود حق چو مجاز
در جهان گرچه مجازست شب و روزت باد
همچو تقدیر بحق بر همه کس حکم و جواز
تا ابد نایهٔ عمر تو مقید به دوام
وز ازل جامهٔ جاه تو مزین به طراز
ساحت عز ترا نیست کناری بخرام
عرصهٔ عمر ترا نیست کرانی بگراز
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۲ - در مدح امیر فخرالدین محمد میر آب مرو: به فال نیک درآمد به شهر موکب میرقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴ - در عذر کمخدمتی ومدح امیر مودود احمد عصمی: زندگانی ولی نعمت من باد دراز
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
موکب عالی دستور جهان آمد باز
به سعادت به مقر شرف و عزت و ناز
هوش مصنوعی: کاروان بزرگ و با عظمت جهان دوباره به خوشبختی بازگشت و به جایگاه شرافت و عزت و زیبایی رسید.
جاودان در کنف خیر و سعادت بادا
موکبش تا به سعادت رود و آید باز
هوش مصنوعی: باشد که همیشه در سایه نیکی و خوشبختی باشد و کاروانش به سمت خوشبختی برود و بازگردد.
صاحب و صدر زمین ناصر دین آنکه قضا
کرد بر درگه عالیش در فتنه فراز
هوش مصنوعی: این شخص که در رأس زمین قرار دارد و ناصر دین است، کسی است که در مواقع سخت و فتنهها، با اراده و قضا و قدر الهی، در درگاه آن مقام عالی قرار گرفته است.
بازگیرد پس از این رونق ملک محمود
دهر شوریدهتر و تیرهتر از زلف ایاز
هوش مصنوعی: پس از این، دوباره رونق و شکوه سرزمین محمود باز نمیگردد و وضعیت زمانه بهطرز فزایندهای آشفتهتر و تاریکتر از زلف ایاز خواهد شد.
زاستین داد دگرباره کند دست برون
فتنه در خواب دگرباره کند پای دراز
هوش مصنوعی: دوباره از زیستن میگوید که در خواب تهدیدها و فتنهها را کنار میزند و خود را از مشکلات دور میکند. به نوعی به این اشاره دارد که در برابر چالشها و موانع، با شجاعت و آرامش پیش میرود.
شعلهٔ خوف و خطر باز نهد رخ به نشیب
رایت امن و امان باز کشد سر به فراز
هوش مصنوعی: در اوج ترس و خطر، پرچم امنیت و آرامش را در پایین رو میکند و وقتی به آرامش میرسد، سر را به بلندای امید میبرد.
گرگ با میش تعدی نکند در صحرا
تیهو از باز تحاشی نکند در پرواز
هوش مصنوعی: اگر گرگ در صحرا به میش حمله نکند، تیهو (پرندهای شبیه به کبوتر) نیز از باز (پرنده شکاری) در پرواز نمیترسد.
چنگ در سر کشد از بیم سیاست چو کشف
چه که در پنجهٔ شیر و چه که در مخلب باز
هوش مصنوعی: آدمی به خاطر ترس از قدرت و سیاست، مانند کسی که در دستان شیر یا پنجهٔ باز گرفتار است، خود را به چنگ میاندازد و از وضعیت خود آگاه میشود. این تصور نشاندهندهٔ احساس ناامنی و نگرانی در برابر ظلم و قدرت است.
داعی شر که همی نعره به عیوق کشد
پس از این زهره ندارد که برآرد آواز
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که کسی که در تلاش است تا دیگران را به شر و فساد دعوت کند، دیگر قدرت و جرأت سختی و مخالفت را نخواهد داشت و نمیتواند به سادگی فریاد بزند یا مقاومت کند. به نوعی، این فرد دیگر نمیتواند بر علیه خوبیها و عدالت ایستادگی کند.
دست با عهد تو کردست قضا در گردن
گردن از مرتبه چندان که بخواهی به فراز
هوش مصنوعی: سرنوشت دستنوشتهای که به تو وفاداری دارد، مانند گردنی در کمر قرار گرفته است، تا هر زمان که بخواهی میتوانی آن را به اوج برسانی.
ای شده دست ممالک ز ایادی تو پر
وی شده چشم معالی به بزرگی تو باز
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که به واسطه وجود تو، زیر سایه قدرت و تأثیراتت، کشورهای بسیاری به رفاه و آبادانی دست یافتهاند و نگاهها به سمت بزرگی و عظمت تو جلب شده است.
دامن جاه ترا جیب فلک برده سجود
قبلهٔ حکم ترا حاکم قضا برده نماز
هوش مصنوعی: دامن عزت تو همچون جیب آسمان است که سجدهگاه قبلهٔ فرمان تو، حاکم قضا، نماز میگذارد.
ببرد باس تو از روی اجل گونه و رنگ
بدرد وهم تو بر کتم عدم پردهٔ راز
هوش مصنوعی: به خاطر مرگ، زیبایی و رنگ صورتت را از من ببر و در سکوت مطلق، رازهای پنهانی را افشا کن.
سد حزم تو اگر گرد زمانه بکشند
مرگ سرگشته و حیران جهان گردد باز
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که در مقابل مشکلات و زمانه مقاوم و با تدبیر باشی، اگر روزی جریانات سختی بر تو بگذرد، باز هم حیات و زندگی دچار تردید و سردرگمی خواهد شد.
از رسوم تو خرد ساخته پیرایهٔ ملک
وز نوال تو جهان یافته سرمایه و ساز
هوش مصنوعی: از افتخارات تو، خرد و اندیشهی سنجیده شکل گرفته و برای پادشاهی، زینت و زیبایی به وجود آمده است. همچنین، از بخششها و نعمتهای تو، دنیا ثروت و امکاناتی پیدا کرده است.
پایهٔ قدر تو جاییست که از حضرت او
چرخ را عقل برون کرد ز در دستانداز
هوش مصنوعی: مقام و ارزش تو در مرتبهای است که عقل در برابر عظمت او، از موانع و مشکلات رها میشود و به روشنایی و دانایی میرسد.
با کف پای تو در خاک وقار آید چرخ
با کف دست تو در جود و سخا آید آز
هوش مصنوعی: با پاهای تو زمین آرامش مییابد و با دستان تو generosity و بخشش به وجود میآید.
با چنین دست مرا دست برون کن پس از این
کز قناعت نکند دست برون پیش نیاز
هوش مصنوعی: اگر تو دستت را به من بدهی و مرا از این وضعیت نجات دهی، پس از این دیگر دستم نمیتواند از قناعت فراتر برود.
هرکرا دست تو برداشت بیفزودش عز
جز که دینار که در عمر نکردیش اعزاز
هوش مصنوعی: هر کسی که از نیروی تو بهرهمند شود، به او احترام و عزت افزوده خواهد شد، مگر آنکه تنها پولی که در عمرش به دست آورده دینار باشد.
در کفت نامده از بیم مذلت بجهد
همچو از بیم قطیعت بجهد از سر گاز
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر ترس از بیاحترامی، از موقعیتی فرار میکند، مانند کسی است که به خاطر ترس از گاز، از روی لولهکشی آب دور میشود.
فلکی نه چه فلک باش که این یک سخنم
طنز را ماند و من بنده نباشم طناز
هوش مصنوعی: نباید خود را درگیر مسائلی کنی که تنها جنبه ظاهری دارند، زیرا این نوع تفکر به من کمک نمیکند که خود را از بند این وضعیت رها کنم.
زحل نحس نداری تو و مریخ سفیه
ماه نمام نداری تو و مهر غماز
هوش مصنوعی: زحل شوم و مریخ بیخود در کنارت نیستند؛ ماه هم در دسیسهها و مهر هم در خبرچینیها و غیبتهای مردم نقشی ندارد.
عرض تو هست همه مغز چو تجویف دماغ
جرم او باز همه پوست چو ترکیب پیاز
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که انسانها از نظر ظاهری و باطن تفاوتهای زیادی دارند. مانند پیاز که لایههایش را میتوان جدا کرد، انسان نیز دارای جسمی است که ممکن است ظاهری ساده داشته باشد، اما درون او پر از فکر و احساسات پیچیده است. در واقع، آنچه در ظاهر دیده میشود تنها یک لایه است و برای شناخت واقعی یک فرد باید به عمق وجود او نگریست.
ای ز لطف تو نسیمی به زمین تاتار
وی ز قهر تو نشانی به هوای اهواز
هوش مصنوعی: ای نسیم لطف تو بر زمین تاتار میوزد و ای نشانه قهر تو در هوای اهواز مشهود است.
حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد
آب دندانتر ازو کس نتوان یافت به باز
هوش مصنوعی: اگر حسد تو نسبت به من باعث دشمنیات شود، هیچ کس نمیتواند مانند تو نسبت به من بدخواهی کند.
اجلش در ندب اول گوید برخیز
دست خون باخته شد جای به یاران پرداز
هوش مصنوعی: وقتی زمان مرگش فرا برسد، به او میگوید که برخیز و دستش را به خون آغشته کرده و با دوستانش ارتباط برقرار کند.
عقل عاجز شود از مدح تو با قوت خود
گرچه اندر همه کاری بنماید اعجاز
هوش مصنوعی: عقل به تنهایی نمیتواند به خوبی از تو تمجید کند، حتی اگر در هر زمینهای نشانههایی از قدرت و شگفتی را نشان دهد.
نیز من قاصرم از مدح تو در بیتی چند
عذر تقصیر بگفتم به طریق ایجاز
هوش مصنوعی: من هم در ستایش تو ناتوانم و به همین دلیل در چند بیت کوتاه از تو عذرخواهی کردهام.
یارب آنشب چه شبی بود که در حضرت تو
منهی حزم حدیث حرکت کرد آغاز
هوش مصنوعی: خدایا، آن شب چه شبی بود که در حضور تو، به دور از احتیاط، داستان عشق و شورش در دلها شروع شد.
جان ما تیرهتر از طرهٔ خوبان ختن
دل ما تنگتر از دیدهٔ ترکان طراز
هوش مصنوعی: زندگی ما به اندازهی زیباییهای دلفریب ختن تلخ و دشوار است و احساس ما به مراتب محدودتر و ناراحتتر از چشمان معصوم و زیبا در ترکان است.
عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب
گشته با عقدهٔ گردون به سیاست انباز
هوش مصنوعی: توافقی که بین سرنوشت و ناملایمیها برقرار شده، بهمنظور آرام کردن اضطرابها، به همراه تلاشهای آسمان برای بهبود شرایط بوجود آمده است.
چون رکاب تو گران گشت و عنان تو سبک
شد سبک دل ز پیش عالمی از گرم و گداز
هوش مصنوعی: زمانی که بر زین تو فشار زیادی آمد و افسارت سبک شد، دل بیدغدغه و آرامی از میان دنیایی پر از حوادث و مشکلات دور شد.
حفظ یزدان ز یمین تو همی کرد انهی
فتح گردون ز یسار تو همی کرد آواز
هوش مصنوعی: خدای بزرگ از سمت راست تو محافظت میکند و پیروزی آسمانی از سمت چپ تو به دست میآید.
این همی گفت که من بر اثرم گرم مران
وان همی گفت که من بر عقبم تیز متاز
هوش مصنوعی: یکی میگوید که من با سرعت زیاد در حال حرکت هستم، مرا آرام کن و نرنجان. دیگری هم میگوید که من در پی تو هستم و با سرعت به دنبالت آمدهام، پس از من هم دور نشو و سریع نرو.
اینت اقبال که باز آمدی اندر اقبال
تا جهانی ز تو افتاده در اقبال و نواز
هوش مصنوعی: این نعمت بزرگی است که دوباره به من بازگشتی و خوشبختی به سراغم آمده است، زیرا حالا جهانی از محبت و خوبی تو در زندگیام جاری است.
تا به هر نوع که باشد نبود روز چو شب
تا به هر وجه که باشد نبود حق چو مجاز
هوش مصنوعی: هر نوعی که باشد، شب هیچگاه روز نمیشود و به هر شکلی که باشد، حقیقت هرگز شبیه به ظاهر نیست.
در جهان گرچه مجازست شب و روزت باد
همچو تقدیر بحق بر همه کس حکم و جواز
هوش مصنوعی: در این جهان، اگرچه شب و روز به ظاهر واقعی هستند، اما به همان اندازه که تقدیر بر همه چیز حکم میکند، باید بپذیریم که حکمت و اختیار در آن موجود است.
تا ابد نایهٔ عمر تو مقید به دوام
وز ازل جامهٔ جاه تو مزین به طراز
هوش مصنوعی: تا همیشه عمر تو به پایداری خواهد بود و از آغاز، لباس شایستگیات با جواهرات زیبایی آراسته شده است.
ساحت عز ترا نیست کناری بخرام
عرصهٔ عمر ترا نیست کرانی بگراز
هوش مصنوعی: عزت و شرافت تو جایی برای توقف ندارد، زندگیات نیز به انتها نمیرسد. پس هرگز از حرکت باز نایست و به جلو برو.
حاشیه ها
1387/08/31 13:10
در بیت 32 «شد سبک دل ز پیشت عالمی از گرم و گذار» با «شد سبک دل ز پیش عالمی از گرم و گداز» جایگزین شد، صحیح آن را دوستانی که به دیوان انوری دسترسی دارند اطلاع دهند.

انوری