گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۱ - در صفت معشوق و مدح امیر ضیاء الدین مودود احمد عصمی

بر من آمد خورشید نیکوان شبگیر
به قد چو سرو بلند و به رخ چو بدر منیر
هزار جان لب لعلش نهاده بر آتش
هزار دل سر زلفش کشیده در زنجیر
گشاده طرهٔ او بر کیمن جانها دست
کشیده غمزهٔ او در کمان ابرو تیر
بدین صفت به وثاق من اندر آمده بود
چنان که آمده بی‌اختیار و بی‌تدبیر
نه در موافقتش زحمت رقیب و رهی
نه در مقدمه رنج رسول و گنج سفیر
من از خرابی و مستی به عالمی که درو
خبر نبودم ازین عالم از قلیل و کثیر
به صد لطیفه به بالین من فراز آمد
مرا چو در کف خواب و خمار دید اسیر
به طعنه گفت زهی بی‌ثبات بی‌معنی
ز غفلت تو فغان و ز عادت تو نفیر
هزار توبه بکردی ز می هنوز دمی
همی جدا نشوی زو چنانکه طفل از شیر
چه جای خواب و خمارست چند خسبی خیز
پذیره شو که درآمد به شهر موکب میر
امیر عادل مودود احمد عصمی
که عدل اوست به هر نیک و بد بَشیر و نذیر
بزرگ بار خدایی که گر قیاس کنند
همه جهان ز بزرگیش نیست عشر عشیر
بر آستانهٔ قدرش قضا نیارد گفت
که جست باد گمان و نشست گرد ضمیر
هرآنچه خواسته در دهر کرده جز که ستم
هرآنچه جسته ز اقبال دیده جز که نظیر
مدبریست به ملک اندرون چنان صائب
که در جنیبت تدبیر او رَوَد تقدیر
نه با عمارت عدلش خرابی از مستی
نه در حمایت عفوش مخافت از تغییر
ایا به دامن جاه تو در سپهر نهان
و یا به دیدهٔ جود تو در وجود حقیر
فکنده رای تو در خاک راه رایت مهر
نبشته کلک تو بر آب جوی آیت تیر
کند لطافت طبع تو بحر را حیران
دهد شمایل حلم تو کوه را تشویر
ز رشک قدر تو اشک فلک چو شاخ بَقَم
ز بیم قهر تو روی اجل چو برگ زریر
اگرچه دشمن جاهت همی به خواب غرور
همیشه هیچ نبیند مگر سرور و سریر
هزار بار برفته‌ست بر زبان قضا
که بر زبان سنان تو راندش تعبیر
که بود با تو همه پوست در وفا چو پیاز
که روزگار به لوزینه درندادش سیر
صریر کلک تو در نشر کشتگان نیاز
ز نفخ صور زیادت همی کند تاثیر
حدیث خاصیت نفخ صور و قصهٔ آن
مسلمست و روا نیست اندر آن تغییر
قیاس باشد از آن راست‌تر در این معنی
دلیل باشد از این خوبتر بر آن تاثیر
که کشتگان جفای زمانه را قلمت
معاینه نه خبر زنده می‌کند به صریر
زهی بیان تو اسرار غیب را حاکی
زهی بنان تو آیات جود را تفسیر
اگر مقصرم اندر ثنات معذورم
که خاطریست پریشان و فکرتیست قصیر
سخن به پایهٔ قدرت نمی‌رسد ورنه
به قدر قدرت و قوت نمی‌کنم تقصیر
هزار بار به هر بیت بیش گفت مرا
خرد که کل جهان را مدبرست و مشیر
که هان و هان مبر این شعر پیش خدمت او
که نقدهای نفایه است و ناقدیست بصیر
برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی
برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر
ولیکن ارچه چنین بود داعی شوقم
همی گریست به خون جگر چو ابر مطیر
که این شرف اگر این بار از تو فوت شود
به جان تو که درین جان برآیدم ز زحیر
اگرچه هست بضاعت بضاعت مزجاة
به بی‌نیازی خود منگر این ز من بپذیر
خلاف نیست که دارم شعار خدمت تو
بدین وسیلت از این شعر هیچ خرده مگیر
ولیک از تو چو تشریف نیز یافته‌ام
دگر چه باید زحمت چه می‌دهم بر خیر
مرا بگوی چه باقی بود ز رونق شغل
چو در معامله از اصل بگذرد توفیر
مرا غرض شرف بارگاه عالی تست
که ساحتش به شرف باد بر سپهر اثیر
به شرح حال همانا که هیچ حاجت نیست
زبان حال به ز من همی کند تقریر
همیشه تا نبود پیر در قیاس جوان
بر وضیع و شریف و بر صغیر و کبیر
به طبع تابع رای تو باد بخت جوان
به طوع قابل حکم تو باد عالم پیر
ز اشک دیدهٔ بدخواه تو سفید چو قار
ز رشک روز بد اندیش تو سیاه چو قیر
ز دهر قامت آن کوژ همچو قامت چنگ
ز چرخ نالهٔ این زار همچو نالهٔ زیر
گرفته موی وز دنیا برون کشیده اجل
حسود جاه تو را همچو موی را ز خمیر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر من آمد خورشید نیکوان شبگیر
به قد چو سرو بلند و به رخ چو بدر منیر
هوش مصنوعی: خورشید زیبا و خوبان، به چهره‌ام می‌تابد و قد او مانند سرو بلند، و قیافه‌اش مانند ماه درخشان است.
هزار جان لب لعلش نهاده بر آتش
هزار دل سر زلفش کشیده در زنجیر
هوش مصنوعی: هزاران جان به خاطر لب‌های رنگین او در آتش عشق می‌سوزند و هزاران دل به خاطر موهای او در غم و زنجیر اسیر شده‌اند.
گشاده طرهٔ او بر کیمن جانها دست
کشیده غمزهٔ او در کمان ابرو تیر
هوش مصنوعی: طره‌ی آزاد او همچون دلی شاداب است که جان‌ها را می‌گشاید و نگاه بازی او مثل تیر از کمان ابرو به دل‌ها اصابت می‌کند.
بدین صفت به وثاق من اندر آمده بود
چنان که آمده بی‌اختیار و بی‌تدبیر
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای به دام من افتاده بود که به طور ناخواسته و بدون فکر وارد شده بود.
نه در موافقتش زحمت رقیب و رهی
نه در مقدمه رنج رسول و گنج سفیر
هوش مصنوعی: نه در هم‌سویی او نیازی به زحمت رقیب است و نه در آغاز کارش مشقت فرستاده و گنج سفیر.
من از خرابی و مستی به عالمی که درو
خبر نبودم ازین عالم از قلیل و کثیر
هوش مصنوعی: من به خاطر خرابی و بی‌خودی‌ام به دنیایی پا گذاشته‌ام که هیچ اطلاعی از آن ندارم و از کثرت و قلت در آن بی‌خبرم.
به صد لطیفه به بالین من فراز آمد
مرا چو در کف خواب و خمار دید اسیر
هوش مصنوعی: به من که در خواب و بی‌خودی بودم، با هزار ناز و لطافت نزدیک شد و به آرامی کنارم نشست.
به طعنه گفت زهی بی‌ثبات بی‌معنی
ز غفلت تو فغان و ز عادت تو نفیر
هوش مصنوعی: با تمسخر گفت که چقدر ناپایدار و بی‌معنی هستی، از غفلت و بی‌توجهی تو، صدای فریاد و زاری برمی‌خیزد.
هزار توبه بکردی ز می هنوز دمی
همی جدا نشوی زو چنانکه طفل از شیر
هوش مصنوعی: تو هزار بار از نوشیدن شراب پشیمان شده‌ای، اما هنوز یک لحظه هم نمی‌توانی از آن جدا شوی، درست مثل اینکه کودک نمی‌تواند از شیر مادرش جدا شود.
چه جای خواب و خمارست چند خسبی خیز
پذیره شو که درآمد به شهر موکب میر
هوش مصنوعی: اختیار خواب و بی‌حوصلگی را کنار بگذار و بیدار شو، زیرا کاروان شاه به شهر وارد شده است.
امیر عادل مودود احمد عصمی
که عدل اوست به هر نیک و بد بَشیر و نذیر
هوش مصنوعی: امیر عادل مودود احمد عصمی فردی است که عدالت او در هر چیز، فرستنده بشارت و هشدار به خوبی‌ها و بدی‌هاست.
بزرگ بار خدایی که گر قیاس کنند
همه جهان ز بزرگیش نیست عشر عشیر
هوش مصنوعی: خداوندی بزرگ و بی‌نظیر است که اگر تمام جهان را با بزرگی‌اش مقایسه کنند، هنوز یک دهم یا یک صدم آن هم نمی‌شود.
بر آستانهٔ قدرش قضا نیارد گفت
که جست باد گمان و نشست گرد ضمیر
هوش مصنوعی: بر درگاه و مقام او، نه تقدیر و سرنوشت می‌تواند سخن بگوید و نه حتی خیال و اندیشه‌اش به جست‌وجو برآید.
هرآنچه خواسته در دهر کرده جز که ستم
هرآنچه جسته ز اقبال دیده جز که نظیر
هوش مصنوعی: هر آنچه که در زندگی خواسته است، به دست آورده جز اینکه ستم کرده و هرچیزی را که برایش پیش آمده، جز اینکه مانندش را نیافته است.
مدبریست به ملک اندرون چنان صائب
که در جنیبت تدبیر او رَوَد تقدیر
هوش مصنوعی: مدبری در سرزمین حکومت می‌کند که تدبیر او به گونه‌ای است که در فرآیند تقدیر و سرنوشت تأثیر می‌گذارد.
نه با عمارت عدلش خرابی از مستی
نه در حمایت عفوش مخافت از تغییر
هوش مصنوعی: با قدرت و برقراری عدالت، خرابی و تباهی ناشی از مستی وجود ندارد و در سایه حمایت و عفو او، ترس و واهمه‌ای از تغییر و دگرگونی احساس نمی‌شود.
ایا به دامن جاه تو در سپهر نهان
و یا به دیدهٔ جود تو در وجود حقیر
هوش مصنوعی: آیا در دامن مقام و عظمت تو در آسمان پنهان است یا در دیدهٔ بخشش تو در وجود انسان‌های ناچیز؟
فکنده رای تو در خاک راه رایت مهر
نبشته کلک تو بر آب جوی آیت تیر
هوش مصنوعی: ایده و نظر تو مانند نوری در زمین پراکنده شده است و محبت تو، مانند خطی زیبا بر آب جوی، نشانه‌ای از تیرگی و روشنی را نمایان می‌سازد.
کند لطافت طبع تو بحر را حیران
دهد شمایل حلم تو کوه را تشویر
هوش مصنوعی: لطافت و نرمی طبیعت تو آنچنان است که می‌تواند دریا را به حیرت بیفکند و آرامش تو چنان است که می‌تواند کوه را به جنبش درآورد.
ز رشک قدر تو اشک فلک چو شاخ بَقَم
ز بیم قهر تو روی اجل چو برگ زریر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که از ارزش و جایگاه تو مانند زرشک در برابر اشک‌های آسمان، غمگین و متاثر هستم. به همین صورت، در برابر خشم و قهر تو، مهلت عمری چون برگ زریر در معرض خطر و آسیب است.
اگرچه دشمن جاهت همی به خواب غرور
همیشه هیچ نبیند مگر سرور و سریر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دشمن به خاطر مقام و مقام‌گرایی‌اش همیشه در خواب است، اما هیچ چیزی جز مقام و فخر را نمی‌بیند.
هزار بار برفته‌ست بر زبان قضا
که بر زبان سنان تو راندش تعبیر
هوش مصنوعی: بسیاری بار قضا و سرنوشت به زبان آورده که تعبیر آن بر زبان تکیه‌گاه توست.
که بود با تو همه پوست در وفا چو پیاز
که روزگار به لوزینه درندادش سیر
هوش مصنوعی: کسی که همه چیزش را در مسیر وفاداری به تو گذاشته بود، مانند پیازی است که روزگار اجازه نداد به دانه‌ای تازه درآید و رشد کند.
صریر کلک تو در نشر کشتگان نیاز
ز نفخ صور زیادت همی کند تاثیر
هوش مصنوعی: نقش قلم تو مثل صدا و نداهای آسمانی در بیداری دل‌های مرده تاثیر عمیقی دارد و به زندگی دوباره آن‌ها کمک می‌کند.
حدیث خاصیت نفخ صور و قصهٔ آن
مسلمست و روا نیست اندر آن تغییر
هوش مصنوعی: داستان ویژگی دمیدن در صور و ماجرای آن، چیزی مسلم و غیرقابل تغییر است.
قیاس باشد از آن راست‌تر در این معنی
دلیل باشد از این خوبتر بر آن تاثیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در این موضوع، مثال‌ها و شواهدی وجود دارد که بهتر و دقیق‌تر از آنچه که به نظر می‌رسد، نشان‌دهنده حقایق هستند و بر روی هم تأثیرگذارند.
که کشتگان جفای زمانه را قلمت
معاینه نه خبر زنده می‌کند به صریر
هوش مصنوعی: آنچه تو از جفای روزگار می‌نویسی، فقط توصیف‌اش را بیان می‌کند و نمی‌تواند حال زنده‌ها را روشن کند.
زهی بیان تو اسرار غیب را حاکی
زهی بنان تو آیات جود را تفسیر
هوش مصنوعی: عجب از بیان تو که رازهای پنهان را روشن می‌سازد! عجب از دست تو که نشانه‌های بخشش را تفسیر می‌کند!
اگر مقصرم اندر ثنات معذورم
که خاطریست پریشان و فکرتیست قصیر
هوش مصنوعی: اگر در ستایش تو قصوری داشته‌ام، عذر مرا بپذیر؛ زیرا که ذهنم مشغول و افکارم ضعیف است.
سخن به پایهٔ قدرت نمی‌رسد ورنه
به قدر قدرت و قوت نمی‌کنم تقصیر
هوش مصنوعی: سخن و گفتار به اندازهٔ مقام و قدرت نمی‌رسد، وگرنه من به اندازهٔ قدرت و توانایی‌ام اشتباهی مرتکب نمی‌شدم.
هزار بار به هر بیت بیش گفت مرا
خرد که کل جهان را مدبرست و مشیر
هوش مصنوعی: هزار بار عقل به من یادآوری کرد که تمام جهان تحت مدیریت و هدایت یک نیروی بزرگ است.
که هان و هان مبر این شعر پیش خدمت او
که نقدهای نفایه است و ناقدیست بصیر
هوش مصنوعی: این شعر را پیش کسی نبر که نقدهای بی‌ارزش می‌کند و فهم درستی از آن ندارد.
برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی
برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر
هوش مصنوعی: برو چون فکر تو در این موضوع نیست، تو مردی نیستی که بتوانی در این بحث شرکت کنی. برو که دل تو هم مانند مرغی است که در این میوه جا ندارد.
ولیکن ارچه چنین بود داعی شوقم
همی گریست به خون جگر چو ابر مطیر
هوش مصنوعی: اما با این حال، اگرچه این احساس وجود دارد، شوق من مانند ابرهای باران‌زا به اندازه‌ای شدید است که از دل دچار درد و زخم، به شدت می‌گرید.
که این شرف اگر این بار از تو فوت شود
به جان تو که درین جان برآیدم ز زحیر
هوش مصنوعی: اگر این موقعیت و ارزش را این بار از دست بدهی، جان من که به خاطر تو دچار درد و رنج شده است، به سختی آسیب خواهد دید.
اگرچه هست بضاعت بضاعت مزجاة
به بی‌نیازی خود منگر این ز من بپذیر
هوش مصنوعی: اگرچه امکانات من کم و ناچیز است، اما به توانایی من توجه نکن؛ فقط از این کمبود با من پذیرایی کن.
خلاف نیست که دارم شعار خدمت تو
بدین وسیلت از این شعر هیچ خرده مگیر
هوش مصنوعی: هیچ ایرادی ندارد که من با این شعر، نشان‌دهنده خدمت به تو هستم؛ پس از این شعر هیچ انتقادی نکن.
ولیک از تو چو تشریف نیز یافته‌ام
دگر چه باید زحمت چه می‌دهم بر خیر
هوش مصنوعی: اگر به لطف تو به خانه‌ات راه یافتم، دیگر نیازی به زحمت و تلاش نمی‌بینم.
مرا بگوی چه باقی بود ز رونق شغل
چو در معامله از اصل بگذرد توفیر
هوش مصنوعی: به من بگو که از رونق کارچه چیزی باقی مانده است، وقتی که در معامله از اصل و اساس خود بگذرد، تفاوتی نیست.
مرا غرض شرف بارگاه عالی تست
که ساحتش به شرف باد بر سپهر اثیر
هوش مصنوعی: من هدفم از نزدیک شدن به مقام والای تو، رسیدن به اعتبار و عظمت توست؛ زیرا این مقام به قدری باعظمت است که در آسمان‌ها نیز به اوج می‌رسد.
به شرح حال همانا که هیچ حاجت نیست
زبان حال به ز من همی کند تقریر
هوش مصنوعی: در مورد وضعیت من، توضیح دادن لازم نیست؛ خود حال من به خوبی از حالت درونی‌ام خبر می‌دهد.
همیشه تا نبود پیر در قیاس جوان
بر وضیع و شریف و بر صغیر و کبیر
هوش مصنوعی: همواره تا وقتی که فردی با تجربه و سالخورده در مقایسه با جوانان وجود ندارد، نتایج مقایسه ما بین افراد، چه از نظر مقام و موقعیت و چه از نظر سن و سال، درست و معتبر نخواهد بود.
به طبع تابع رای تو باد بخت جوان
به طوع قابل حکم تو باد عالم پیر
هوش مصنوعی: بخت جوان مطابق نظر تو باشد و عالم پیر با میل و رغبت به دستورات تو عمل کند.
ز اشک دیدهٔ بدخواه تو سفید چو قار
ز رشک روز بد اندیش تو سیاه چو قیر
هوش مصنوعی: از اشک چشمان کسی که برای تو بدخواه است، چهره‌ام به روشنی مانند سفیداب روشن شده است؛ در حالی که به خاطر حسادت به روزهای بد تو، روح‌ام به تیره‌گی شب و سیاهی قیر درآمده است.
ز دهر قامت آن کوژ همچو قامت چنگ
ز چرخ نالهٔ این زار همچو نالهٔ زیر
هوش مصنوعی: قد آن شخص که خمیده است، مانند قامت چنگ (یک ساز موسیقی) است و نالهٔ این پریشان حال، شبیه ناله زیر است که از چرخ روزگار به گوش می‌رسد.
گرفته موی وز دنیا برون کشیده اجل
حسود جاه تو را همچو موی را ز خمیر
هوش مصنوعی: دنیای فانی را همانند مو از سر بیرون کشیده‌اند و مرگ حسود به تو ای برتر از همه چیز، همچون مویی از خمیر، نزدیک شده است.