گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح ناصرالدین طاهر

چون وقت صبح چشم جهان سیر شد ز خواب
بگسسته شد ز خیمهٔ مشکین شب طناب
بنمود روی صورت صبح از کران شب
چون جوی سیم بر طرف نیلگون‌سراب
جستم ز جای خواب و نشستم به خانه در
یک سینه پر ز آتش و یک دیده پر ز آب
باشد که بینم از رخ نسرین او نشان
باشد که یابم از لب نوشین او جواب
کاغذ به دست کردم و برداشتم قلم
وآلوده کرد نوک قلم را به مشک ناب
اول دعا بگفتم بر حسب حال خویش
گفتم هزار فصل و نماندم به هیچ باب
گه عذر و گه ملامت و گه ناز و گه نیاز
گه صلح و گه شفاعت و گه جنگ و گه عتاب
کای نوش جان‌فزای تو چون نعمت حیات
وی وصل دلربای تو چون دولت شباب
در خانهٔ فراق تنم را مکن اسیر
بر آتش شکیب دلم را مکن کباب
باد است بر لب من و آب است در دو چشم
از باد با نفیرم و از آب در عذاب
هر صبحدم که موج زند خون دل مرا
سینه هزار شعبه برآرد ز تف و تاب
چرخ بلند را دهم از تاب سینه تف
کف خضیب را کنم از خون دل خضاب
گر هیچ‌گونه از دلم آگه شوی یقین
داری مرا مصیب در این نوحهٔ مصاب
بودم در این حدیث که ناگاه در بزد
دلدار ماه‌روی من آن رشک آفتاب
در غمزهای نرگس او بی‌شمار سحر
در شاخهای سنبل او بی‌قیاس تاب
چون والهان ز جای بجستم دوید پیش
بگرفتمش کنار و برانداختم نقاب
آوردمش به جای و نشاند و نشست پیش
بر دست بوسه دادم و بر روی زد گلاب
طیره همی‌شدم که چنین میهمان مرا
کاو را به عمر خویش ندیدم شبی به خواب
چندان درنگ نه که کنم خدمتی به شرط
چندان یسار نه که کنم پارهٔ جلاب
می‌خواستم ز دلبر خود عذر در خلا
وز آب دیده کرد زمین گرد او خلاب
القصه بعد از آنکه بپرسید مر مرا
گفتا چه حاجت است بگویم بود صواب
گفتم بگوی گفت من از گفتهای خویش
آورده‌ام چو زادهٔ طبع تو سحر ناب
تا بی‌ملالت این را فردا ادا کنی
اندر حریم مجلس دستور کامیاب
آخر نهاد پیش من آن کاغذ مدیح
بنوشته خط چند به از لؤلؤ خوشاب
کای کرده بخت رای تو را هادی‌الرشاد
وی گفته چرخ جود تو را مالک‌الرقاب
از عدل کامل تو بود ملک را نصیب
وز بخت شامل تو بود بخت را نصاب
شد نیستی چو صورت عنقا نهان از آنک
گفت تو کرده قاعدهٔ نیستی خراب
گر یک بخار بحر کفت بر هوا رود
تا روز حشر ژالهٔ زرین دهد سحاب
بوسند اختران فلک مر تو را عنان
گیرند سروران زمان مر تو را رکاب
افلاک را زمانهٔ اقبال تو نصیب
واشراف را ستانهٔ والای تو مآب
اندر حریم حرمت تو دیده چشم خلق
ایمن گرفته فوج غنم مرتع ذئاب
تا بر بساط مرکز خاکی ز روی طبع
زردی ز زعفران نشود سبزی از سداب
بادا جهان حضرت تو مرجع حیات
بگرفته حادثه ز جناب تو اجتناب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون وقت صبح چشم جهان سیر شد ز خواب
بگسسته شد ز خیمهٔ مشکین شب طناب
هوش مصنوعی: به محض اینکه صبح فرا می‌رسد و چشم دنیا از خواب بیدار می‌شود، شب که مانند خیمه‌ای تاریک و مشکین بوده، به تدریج به پایان می‌رسد و از بین می‌رود.
بنمود روی صورت صبح از کران شب
چون جوی سیم بر طرف نیلگون‌سراب
هوش مصنوعی: چهره صبح در افق شب نمایان شد، مانند جوی نقره‌ای که بر کناره سراب آبی می‌جوشد.
جستم ز جای خواب و نشستم به خانه در
یک سینه پر ز آتش و یک دیده پر ز آب
هوش مصنوعی: از جای خواب بیدار شدم و در خانه نشستم، در حالی که قلبم آتشین و چشمانم پر از اشک است.
باشد که بینم از رخ نسرین او نشان
باشد که یابم از لب نوشین او جواب
هوش مصنوعی: امیدوارم که نشانه‌ای از چهره‌ی نسرین‌اش ببینم و از لب‌های گوارایش پاسخی دریافت کنم.
کاغذ به دست کردم و برداشتم قلم
وآلوده کرد نوک قلم را به مشک ناب
هوش مصنوعی: با کاغذ در دست، قلم را برداشت و نوک آن را به عطر خوش مشک آلوده کرد.
اول دعا بگفتم بر حسب حال خویش
گفتم هزار فصل و نماندم به هیچ باب
هوش مصنوعی: ابتدا دعا کردم و با توجه به وضعیت خودم، هزار موضوع مطرح کردم و به هیچ نتیجه خاصی نرسیدم.
گه عذر و گه ملامت و گه ناز و گه نیاز
گه صلح و گه شفاعت و گه جنگ و گه عتاب
هوش مصنوعی: گاهی عذر و درخواست عذرخواهی، گاهی ناز و محبت، گاهی صلح و وساطت، و گاهی جنگ و سرزنش را شاهد هستیم.
کای نوش جان‌فزای تو چون نعمت حیات
وی وصل دلربای تو چون دولت شباب
هوش مصنوعی: ای نوشی که جان را تازه می‌کند، تو مانند نعمت زندگی هستی و پیوند دل‌انگیز تو همانند جوانی و خوشبختی است.
در خانهٔ فراق تنم را مکن اسیر
بر آتش شکیب دلم را مکن کباب
هوش مصنوعی: در خانهٔ دوری، بدنم را گرفتار نکن و دلم را بر روی آتش صبر نسوزان.
باد است بر لب من و آب است در دو چشم
از باد با نفیرم و از آب در عذاب
هوش مصنوعی: باد بر لبان من می‌وزد و اشک در چشمانم جاری است. از وزش باد در حال ناراحتی‌ام و از اشک‌هایم در عذاب هستم.
هر صبحدم که موج زند خون دل مرا
سینه هزار شعبه برآرد ز تف و تاب
هوش مصنوعی: هر صبح که غم و اندوه من تکرار می‌شود، قلبم به هزار درد و رنج دچار می‌شود و این احساس شدید درونم را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد.
چرخ بلند را دهم از تاب سینه تف
کف خضیب را کنم از خون دل خضاب
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم و به شدت احساساتم را به چرخ زمان می‌سپارم و می‌خواهم با درد و رنجی که در دلم دارم، رنگی تازه به زندگی‌ام ببخشم.
گر هیچ‌گونه از دلم آگه شوی یقین
داری مرا مصیب در این نوحهٔ مصاب
هوش مصنوعی: اگر از درون دل من باخبر شوی، به خوبی می‌دانی که من در این عزاداری به شدت دچار مصیبت و اندوه هستم.
بودم در این حدیث که ناگاه در بزد
دلدار ماه‌روی من آن رشک آفتاب
هوش مصنوعی: در این داستان بودم که ناگهان دلدار زیبا روی من مانند یک خورشید درخشید و حس حسادت را در من برانگیخت.
در غمزهای نرگس او بی‌شمار سحر
در شاخهای سنبل او بی‌قیاس تاب
هوش مصنوعی: شگفتی‌های چشم‌های نرگس او به قدری زیاد است که می‌تواند به اندازه‌ی بی‌نهایت سحرگاهان باشد و در میان شاخ‌های سنبل او، روشنایی و زیبایی وجود دارد که هیچ حد و اندازه‌ای برای آن نمی‌توان تعیین کرد.
چون والهان ز جای بجستم دوید پیش
بگرفتمش کنار و برانداختم نقاب
هوش مصنوعی: وقتی که از مکان خود برخاستم و به دویدن افتادم، به او رسیدم و او را در آغوش گرفته و نقابش را کنار زدم.
آوردمش به جای و نشاند و نشست پیش
بر دست بوسه دادم و بر روی زد گلاب
هوش مصنوعی: من او را به جایی آوردم و نشاندیم، سپس به دستانش بوسه دادم و بر رویش گل ریختم.
طیره همی‌شدم که چنین میهمان مرا
کاو را به عمر خویش ندیدم شبی به خواب
هوش مصنوعی: من در حالتی از شگفتی و حیرت قرار گرفتم، چون مهمانی به سراغم آمد که هرگز در طول عمرم او را حتی در خواب هم ندیده بودم.
چندان درنگ نه که کنم خدمتی به شرط
چندان یسار نه که کنم پارهٔ جلاب
هوش مصنوعی: بسیار منتظر نمانم که بخواهم به کسی کمکی کنم، زیرا در ازای هر کمکی که می‌دهم، انتظار چیزی را دارم؛ خوب نیست که در ازای کمکی که می‌کنم، تنها تکه‌ای از چیزی را دریافت کنم.
می‌خواستم ز دلبر خود عذر در خلا
وز آب دیده کرد زمین گرد او خلاب
هوش مصنوعی: در تلاش بودم که به محبوب خود بهانه‌ای بزنم و از شدت غم و اشک، زمین دور او پر از خالی و کسالت شده بود.
القصه بعد از آنکه بپرسید مر مرا
گفتا چه حاجت است بگویم بود صواب
هوش مصنوعی: پس از آنکه از من پرسیدند، گفتند چه نیازی دارد که من بگویم، درست این است که سکوت کنم.
گفتم بگوی گفت من از گفتهای خویش
آورده‌ام چو زادهٔ طبع تو سحر ناب
هوش مصنوعی: گفتم بگو، او گفت من از سخن‌های خودم چیزی نمی‌گویم، بلکه تنها آنچه را که از خلاقیت تو به وجود آمده است، آورده‌ام، چون جادوی ناب.
تا بی‌ملالت این را فردا ادا کنی
اندر حریم مجلس دستور کامیاب
هوش مصنوعی: قبل از آن که خسته و بی‌رمق شوی، این سخن را فردا در فضای مجلس شاداب و خوشحال بگویید.
آخر نهاد پیش من آن کاغذ مدیح
بنوشته خط چند به از لؤلؤ خوشاب
هوش مصنوعی: در نهایت، آن کاغذی که در آن ستایش نوشته شده بود، به دست من رسید و خطی که بر روی آن نگاشته شده بود، به مراتب زیباتر از مروارید خوش آب و رنگ بود.
کای کرده بخت رای تو را هادی‌الرشاد
وی گفته چرخ جود تو را مالک‌الرقاب
هوش مصنوعی: ای کسی که بخت تو را به راه هدایت راهنمایی کرده است، و چرخ روزگار، نیکی‌های تو را در اختیار تو قرار داده است.
از عدل کامل تو بود ملک را نصیب
وز بخت شامل تو بود بخت را نصاب
هوش مصنوعی: از عدالت کامل تو، سرزمین را بهره‌ای رسید و به خاطر بخت خوب تو، بخشش‌های بخت نیز به اندازه کافی فراهم شده است.
شد نیستی چو صورت عنقا نهان از آنک
گفت تو کرده قاعدهٔ نیستی خراب
هوش مصنوعی: چون صورت افسانه‌ای از مرغ عُنقا به طور پنهان وجود ندارد، به همین دلیل می‌گویند که تو هم قوانین و اصول وجود را زیر پا گذاشته‌ای.
گر یک بخار بحر کفت بر هوا رود
تا روز حشر ژالهٔ زرین دهد سحاب
هوش مصنوعی: اگر یک بخار از دریا به هوا برود، تا روز قیامت، باران طلایی از ابرها می‌بارد.
بوسند اختران فلک مر تو را عنان
گیرند سروران زمان مر تو را رکاب
هوش مصنوعی: ستاره‌ها در آسمان تو را می‌بوسند و بزرگان زمان برای تو افسار می‌زنند.
افلاک را زمانهٔ اقبال تو نصیب
واشراف را ستانهٔ والای تو مآب
هوش مصنوعی: سرنوشت و زمانه به خوبی بر تو تأکید می‌کند و شرافت و مقام تو برای دیگران ستودنی و الگو است.
اندر حریم حرمت تو دیده چشم خلق
ایمن گرفته فوج غنم مرتع ذئاب
هوش مصنوعی: در محیط مقدس تو، چشمان مردم از هر خطر و آسیب در امانند، مانند گله‌ای از گوسفند که در مرتع، از شکارچیان در امان‌اند.
تا بر بساط مرکز خاکی ز روی طبع
زردی ز زعفران نشود سبزی از سداب
هوش مصنوعی: در زمینۀ زندگی، اگر از زعفران که خود نشانه‌ای از زیبایی و ثروت است، نتوان سبزی و شادابی به‌وجود آورد، نشان‌دهنده آن است که به شرایط و ذاتی که داریم، وابسته‌ایم. به عبارت دیگر، تلاش ما و ویژگی‌های ما تحت تأثیر محیط و وضعیت زندگی‌مان قرار دارند.
بادا جهان حضرت تو مرجع حیات
بگرفته حادثه ز جناب تو اجتناب
هوش مصنوعی: بادا که جهان به وجود تو مرکز زندگی است و تمام رویدادها از نزد تو دوری می‌گزینند.

حاشیه ها

1397/04/28 20:06
فتوحی رودمعجنی

روایت خیالین شاعر از نحوۀ سرودن این قصیده بدیع است.
انوری قصد نوشتن نامه ای به دلبر دارد اما ناگهان دلبر بر در می‌زند و از راه می رسد.
ابیات مدیحه را بر کاغذی نوشته به انوری شاعر می دهد تا فردا در دربار ناصر الدین طاهر بخواند.
شاعر به زیبایی ابیات مدح خود را به الهه شعرش نسبت می دهد.
این شکل از آفرینش مدح گرچه خیالی است اما در قصاید فارسی نادر است.

1397/10/12 17:01
پارسا

ژاله زرین استعاره از مسکوک طلاست. اگر دریای بخشش ممدوح بخار شود و در هوا به صورت ابر گردد، آن ابر بجای قطرات باران، زر و طلا خواهد بارید. این بیت بر جود و بخشش فراوان ممدوح تکیه دارد.

1400/04/21 10:07
امیرحسین سدهی

چندان درنگ که کنم خدمتی به شرط- اصلاح گردد
چندان درنگ نه، که کنم خدمتی به شرط

1400/04/21 10:07
امیرحسین سدهی

افلاک را زمانهٔ اقبال تو نصیب/ و اشراف را ستانهٔ والای تو مب:: اصلاح گردد
آخرین واژۀ بیت «مآب» است. 
ستانه همان آستانه (به معنی درگاه) است.

 

1400/04/21 20:07
حمیدرضا

با سپاس، دو موردی که اشاره فرمودید اصلاح شد.