قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح صاحب مجدالدین ابوالحسن عمرانی
اینکه میبینم به بیداریست یا رب یا به خواب
خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب
آن منم یا رب در این مجلس به کف جزو مدیح
وآن تویی یا رب در آن مسند به کف جام شراب
آخر آن ایام ناخوشتر ز ایام مشیب
رفت و آمد روزگاری خوشتر از عهد شباب
گرچه دائم در فراق خدمت تو داشتند
هرکه بود از عمرو و زید و خاص و عام و شیخ و شاب
اشک چون باران ز کثرت دیده چون ابر از سرشک
نوحه چون رعد از غریو و جان چو برق از اضطراب
حال منبنده ز حال دیگران بودی بتر
حال رعد آری بتر باشد که باشد بی رباب
از جهان نومید گشتم چون ز تو غایب شدم
هرکه گفت از اصل گفتهست این مثل من غاب خاب
لایق حال خود از شعر معزی یکدو بیت
شاید ار تضمین کنم کآن هست تضمینی صواب
اندر آن مدت که بودهستم ز دیدار تو فرد
جفت بودم با شراب و با کباب و با رباب
بود اشکم چون شراب لعل در زرینقدح
ناله چون زیر رباب و دل بر آتش چون کباب
تا طلوع آفتاب طلعت تو کی بود
یک جهان جان بود و دل همچون قصب در ماهتاب
در زوایای فلک با وسعت او هر شبی
ذرهای را گُنج نی از بس دعای مستجاب
دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد
روز و شب چونان که ماهی را براندازی ز آب
ما چو برگ بید و قومی از بزرگان در سکوت
دائم اندر عشرتی از خردبرگی چون سداب
انوری آخر نمیدانی چه میگویی خموش
گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب
شکر یزدان را که گردون با تو حسن عهد کرد
تا نتیجهٔ حسن عهد او شد این حسنالمآب
ای سپهر ملک را اقبال تو صاحبقران
وی جهان عدل را انصاف تو مالکرقاب
آسمانی نی که ثابترای نبود آسمان
آفتابی نی که زاید نور نبود آفتاب
سیر عزمت همچو سیر اختران بیارتداد
دور حزمت چون قضای آسمان بیانقلاب
پای حلم تو ندارد خاک هنگام درنگ
تاب حکم تو ندارد باد هنگام شتاب
ملک را کلک تو از دیوان دولت پاک کرد
ملک گویی آسمانستی و کلک تو شهاب
قهرت اندر جام زهره زهر گرداند عقار
لطفت اندر کام افعی نوش گرداند لعاب
گر نویسد نام بأست بر در شهر تبت
خون شود بار دگر در ناف آهو مشک ناب
در کفت آرام نادیده ز گیتی جز عنان
دیگران در پایت افتاده ز خواری چون رکاب
تا ابد دود و دخان بارنده گردد چون بخار
گر بیفتد بر فلک چون دست تو یک فتح باب
جود و دستت هر دو همزادند همچون رنگ و گل
کی توان کردن جدا رنگ از گل و بوی از گلاب
بخشش بیمنت و احسان بیلافت کنند
ابر و دریا را ز خجلت خشک چون دود و سراب
باللَّهَم گر در سر دندان شود با لاف رعد
فیالمثل گر بارد آب زندگانی از سحاب
ابر کی باشد برابر با کف دستی که گر
کان ببخشد نه ثنا دامانش گیرد نه ثواب
کوس رعد و رایت برقش همه بگذاشتم
یک سؤالم را جوابی ده نه جنگ و نه عتاب
جلوهٔ احسان خود در عمر کردهستی تو نه
گر همه صد بدره زر بودیت و صد رزمه ثیاب
قطرهٔ باران از او بر روی آبی کی چکید
کاو کلاهی بر سرش ننهاد حالی از حباب
خود خرابآباد گیتی نیست جای تو ولیک
گنجها ننهند هرگز جز که در جای خراب
آسمانقدرا زمینحلما خداوندا مکن
با کسی کز تو گزیرش نیست بیجرمی عتاب
خود نکردهستم به مهجوری مران زین ساحتم
حق همیداند بری الساحتم من کل باب
بر پی صاحبغرض رفتم بیفتادم ز راه
آن مثل نشنیدهای باری اذا کان الغراب
چین ابروی تو بر من رستخیز آرد فکیف
روزها شد تا سلامم را نفرمودی جواب
داشت روشن روز عیشم آفتاب عون تو
وز عنا آمد شبی حتی تورات بالحجاب
لطف تو هر ساعتم گوید که هین الاعتذار
قهر تو هر لحظهام گوید که هان الاجتناب
من میان هر دو با جانی به غرغر آمده
در کف غم چون تذروی مانده در پای عقاب
خود کرم باشد که چشمی کز جهان روشن به توست
هر شبی پر باشد از خون و تهی باشد ز خواب
از فلک در بندگی تو سپر هم نفکنم
گر به خون من کند تیغ حوادث را خضاب
نیست در علمم که جز تو کس خداوندم بود
هست بر علمم گوا من عنده ام الکتاب
دانی آخر چون تویی را بد نباشد چون منی
چون کنم برداشتم از روی این معنی نقاب
گر تو خواهی ور نخواهی بندهام تا زندهام
این سخن کوتاه شد و الله اعلم بالصواب
تا خیام چرخ را نبود شرج همچون ستون
تا طناب صبح را نبود گره چونان که تاب
در جهان جاه لشکرگاه اقبال تو را
خیمه اندر خیمه بادا و طناب اندر طناب
عرض تو چون جرم گردون باد ایمن از فساد
عمر تو چون دور گردون باد فارغ از حساب
از بلندی پایگاه دولتت فوقالفلک
وز نژندی جایگاه دشمنت تحتالتراب
قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در مدح ناصرالدین ابوالفتح: صبا به سبزه بیاراست دار دنیی راقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح ناصرالدین طاهر: چون وقت صبح چشم جهان سیر شد ز خواب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1392/04/14 12:07
مهران عالی وند
بیت 16: قافیه ی «حسن المآب »درست است. یعنی بهترین بازگشت. در دو بیت قبلی انوری می گوید ما از ترس عدم بازگشت تو مثل بید میلرزیم و دشمنان تو مثل برگ سداب در آرامش هستند و در این بیت شاعر از بازگشت ممدوح شادمان است آن را نتیجه ی حسن عهد او میداند.
1392/04/14 12:07
امین
برای دانایان ستودن بزرگنمایانه کسان ننک است . برای دانایان نادیده گرفتن خردانگارانه کسان نادرست است ،
1393/11/30 23:01
حتی تورات بالحجاب، یا حتی توارت بالحجاب؟؟؟
1395/07/06 14:10
ناصردولتشاه
اذا کان الغراب قسمت ٱغازین یک تمثیل عربی است هرکسرا غراب راهنما باشد راه به لجنزار و ویرانه میبرد.بیتی که بصورت خود نکردستم بمهجوری درست نیست باید خونکردستم بمهجوری باشد.
1400/02/27 04:04
دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد
روز و شب چونان که ماهی را براندازی ز آب
در فراقت غمگین ترینم