شمارهٔ ۲
به من بگذشت ناگاهی جهان افروز دل خواهی
قدش نازنده چون سروی رخش تابنده چون ماهی
ز قیرش بر سمن دامی ز مشکش پرشکر مهری
زسحرش در مژه تیغی ز سیمش در زنخ چاهی
بدو گفتم نگارینا زمانی مگذر از پیشم
کهگر تو بگذری ماند به دست عاشقت آهی
تن من هست چون کاهی غم تو هست چون کوهی
کجا بیدا شود کوهی چه سنجد پیش اوکاهی
زسالی باز گمراهم من اندر وادی عشقت
مگر هنگام آن باشد که بنمایی مرا راهی
مرا گفتا که بنماید تو را راهی به سوی من
چو در چشمت پدید آید خیال من سحرگاهی
چرا با من سخنگویی همی بر طرف بازاری
تو را با من سخنگفتن رسد در کنج خرگاهی
دو نافه زین دو زنجیرم تو را رسم است هر روزی
سه لشکر زین دو یاقوتم تورا قُوت است هر ماهی
غلام روی آن ماهم کزو گشتم خوش و خرم
که خوش لب عذرخواهی بود و خرم روی دلخواهی
چو ماه من نباشد نیز در گیتی دلارامی
چو شاه ما نباشد نیز در عالم شهنشاهی
جهانداری جوان دولت سرافراز عدو بندان
ابوالحارث ملک سنجر خداوند خداوندان
سمنبر دلبری دارم که پیشه دلبری دارد
همیشه دل بر آن دارم که از من دلبری دارد
پی لشکر گرفتم من ز بهر لشکری یاری
کسی گیرد پی لشکر که یاری لشکری دارد
به اصل از آدم است آن بت چرا شد چون پری پنهان
پری را ماند از خوبی از آن خوی پری دارد
نگارم را به صورت چون نگار آزری مشمر
که نقش ایزدی دارد نه نقش آزری دارد
سر و سالار خوبان است و در غارت سر زلفش
به عیاری سری دارد نه کاری سرسری دارد
چنو معشوق زیبا را به داور چون توان بردن
که با عشاق او داور هزاران داوری دارد
به شب چون حلقهٔ انگشتری دارد جهان بر من
که زلف او ز شب بر مشتری انگشتری دارد
مُنَجّم را بگو دیدی که تابد مشتری در شب
کنون آن تافته شب بین که او بر مشتری دارد
امیر نیکوان است او و از مشک است منشورش
چو منشوری که بر سوسن نسیم عنبری دارد
کند در پیش منشورش زمانه هر زمان خدمت
بدان ماند که از منشور مهر سنجری دارد
خداوندی که مهر او همی قیصر نهد بر سر
نهد مهر سلیمانی پیامش بر سر قیصر
الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را
چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را
که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت
ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را
چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را
چنانم من تو را عاشق که خسرو بود شیرین را
لبت مرجان شیرین است و چون با من سخن گوید
دهد مرجان شیرینت حلاوت جان شیرین را
کنی از سنبلم نسرین ز رازم برده برداری
چو سازد حلقهٔ زلفت ز سنبل برده نسرین را
کند چوگان مشکینت همیشه با دلم بازی
که گوی است این دل مسکینم آن چوگان مشکین را
به زر ماند خیال تو به می ماند وصال تو
که دل سُغبه شدست آنرا و جان سُخره شدست این را
یکی چون زر همی شادی فزاید طبع پژمان را
یکی چون می همی رامش نماید جان غمگین را
دلارامی نوآیینی و داری دلبری آیین
بلی آیین چنین باشد دلارام نوآیین را
به شیرینی و زیبایی میان لشکر خوبان
مسلم شد تو را خوبی چو شاهی ناصرالدین را
جلال امت مختار و تاج ملت تازی
کزو باشد بزرگان را بزرگی و سرافرازی
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
طلوعش گرچه در شرق است در غرب است آثارش
چو در ایوان قدحگیرد همه رادی بود شغلش
چو در میدان کمر بندد همه مردی بود کارش
فلک زانکس بتابد دلکه تابد دل ز زنهارش
جهان زانکس بپیچد سرکه پیچد سر ز گفتارش
بجوشد مغز در تارک ز بیم نوک پیکانش
بلرزد روح در پیکر ز سهم روز پیکارش
ز شهر و خانهٔ خصمان خروش و ناله برخیزد
چو گرد رزم برخیزد زنعل اسب رهوارش
اجل پران شود ناگه به گرد عمر بدخواهان
چو در هیجا شود پران خدنگ تیز رفتارش
اگرچه گنج و ملک و لشکر و عُدّت بسی دارد
خدای عرش بس باشد نگهبان و نگهدارش
به پیروزی اگر یارش بود خالق سزا باشد
که نشناسم به پیروزی ز خلق اندر جهان یارش
جوانمردی و مردی هست در اخلاق او پیدا
به مردی و جوانمردی ندارد در جهان همتا
ایا شاهی که گستردست اِنعامت به عالم بر
تورا زیبد همی منت به فرزندان آدم بر
مقدم بودهاند اسلاف تو بر جملهٔ شاهان
تو زین معنی شرف داری به شاهان مقدَّم بر
نبیند دیدهٔ دولت نزاید گردش گردون
چو تو شاهی مبارک روی و سلطانی معظمبر
چنان سازند هفت اختر همی بر عالم علوی
که تا محشر دهی فرمان به هفت اقلیم عالم بر
چو تو با تاج و با خاتم فراز تخت بنشینی
زمانه گوهر افشاند به تخت و تاج و خاتم بر
برین ملک و برین دولت به اقبال تو دستورت
همایون است چون آصف به ملک و دولت جم بر
بود هر روز از میران به درگاه تو بر زحمت
چو باشد زحمت حجاج هر سالی به زمزم بر
یکی آب است آتش بار مینا رنگ شمشیرت
که افتادست عکس آن به هند و ترک و دیلم بر
به خفتان و به جوشن برگذر باشد سنانت را
سبکتر زان که سوزن را به کتّان و به مُلحَم بر
اگر کیخسرو اندر رزم دیدی دست و تیغت را
زروی طنز خندیدی به دست وتیغ رستم بر
کجا تیغ تو بدرخشد بپیراید همی ملت
کجا رای تو بفروزد بیاراید همی دولت
به فرمان تو یک لشکر ز ایران سوی توران شد
به تیغ و تیر آن لشکر همه توران چو ایران شد
به شیر آهنین دندان سپردی مرغزاری را
چرا در مرغزار شیر روبه تیز دندان شد
براندی هم سوی توران زدست خویشتن بازی
چو باز اندر شکار آمد کبوتر زود پنهان شد
بر آن صحرا که آن بدبخت از فرمانت عاصی شد
ظفر گفتی سپاهت را در آن صحرا به فرمان شد
غنیمت یافتند از استر و اسب و غنم چندان
که در بلخ و سمرقند و بخارا هر سه ارزان شد
برآمد در چِگِل فتحی عجب بر دست تُرکانَت
که آن فتح از شرف برنامهٔ تایید عنوان شد
نسیم روضهٔ عفوت نجات اهل طاعت شد
شرار آتش خشمت هلاک اهل عصیان شد
چو سوی کش گذر کردند سروان زرهپوشت
عدو از بیم آن سروان هزیمت سوی شروان شد
خطا خانشد ز بیم تیغ تو درسایهٔ عصیان
محمد خان به اقبال تو افزون از خطا خان شد
بخواه اندر خراسان می ز دست ماه ترکستان
که ترکستان تو را اکنون مسلم چون خراسان شد
به هرکشورکه بخرامی فتوح تو چنینباشد
تورا از خلق و از خالق دعا و آفرین باشد
جهاندارا ز ماه و مشتری چتر و سپر یادت
ز خورشید منور تاج و از جوز اکمر بادت
اگر در پرده پوشیدست راز اختر گردون
ز راز اختر گردون به هر جایی خبر بادت
دراینگیتی برادر بادت اندر ملک یاریگر
در آنگیتی به روز حشر خواهشگر پدر بادت
همی تا از قضا و از قدر مخلوق بگریزد
به دست اندر قضا بادت بهتیغ اندر قدر بادت
همی تا خلق نشناسد شمار قطرهٔ باران
فزون از قطرهٔ باران بهگنج اندرگهر بادت
همی تا از درختان برگ هر سالی برون آید
فتوح و نصرت از برگ درختان بیشتر بادت
همی تا از فلک تابد چون زرین نعلماه نو
بهر ماهیکه نوگردد یکی فتح دگر بادت
به بزم اندر چنانکامروز هر سالی طرب بادت
به روز اندر چنان کامسال هر روزی ظفر بادت
جهانچاکر، زمانبنده، ظفرحاجب، طربساقی
خرد مونس فلک یاور ملک تدبیرگر بادت
بهر جشنی که بنشینی سعادت همنشین بادت
بهر راهی که بِخرامی سلامت راهبر بادت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به من بگذشت ناگاهی جهان افروز دل خواهی
قدش نازنده چون سروی رخش تابنده چون ماهی
هوش مصنوعی: ناگهان دختری زیبا و دلربا به من نشان دادند که قد و قامتش مانند درخت سرو است و چهرهاش مانند ماه درخشان و تابان.
ز قیرش بر سمن دامی ز مشکش پرشکر مهری
زسحرش در مژه تیغی ز سیمش در زنخ چاهی
هوش مصنوعی: از سیاهی قیرش بر روی گل، دامی میبافد. عطرش همچون مشک، شیرینی عشق را به همراه دارد. از جادوی آن، در مژهاش تیغی میدرخشد و زینت او چنگی از نقره است که در گودی صورتش جلوهگر است.
بدو گفتم نگارینا زمانی مگذر از پیشم
کهگر تو بگذری ماند به دست عاشقت آهی
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای معشوقهام، وقتی از کنارم میگذری، این زمان را دیر بگذران. چون اگر تو بروی، تنها چیزی که برایم میماند، آهی از عشق تو خواهد بود.
تن من هست چون کاهی غم تو هست چون کوهی
کجا بیدا شود کوهی چه سنجد پیش اوکاهی
هوش مصنوعی: بدن من به اندازه یک کاه بیاهمیت است، اما غم تو همچون یک کوه بزرگ است. حالا فکر کن که این کوه چطور میتواند در مقابل آن کاه قرار بگیرد.
زسالی باز گمراهم من اندر وادی عشقت
مگر هنگام آن باشد که بنمایی مرا راهی
هوش مصنوعی: من سالها در عشق تو گم شدهام، اما شاید وقتی که تو راهی به من نشان دهی، بتوانم از این سردرگمی خارج شوم.
مرا گفتا که بنماید تو را راهی به سوی من
چو در چشمت پدید آید خیال من سحرگاهی
هوش مصنوعی: او به من گفت که اگر خیالم در چشمانت ظاهر شود، راهی به سوی من خواهی یافت.
چرا با من سخنگویی همی بر طرف بازاری
تو را با من سخنگفتن رسد در کنج خرگاهی
هوش مصنوعی: چرا با من صحبت میکنی؟ تو را با من گفتگو کردن در مکانی دور و خلوتتر میسازد.
دو نافه زین دو زنجیرم تو را رسم است هر روزی
سه لشکر زین دو یاقوتم تورا قُوت است هر ماهی
هوش مصنوعی: هر روز به من خبر میدهی و در واقع تو منبع حرفهای و قدرت من هستی. هر ماه از نیروی تو بهرهمند میشوم.
غلام روی آن ماهم کزو گشتم خوش و خرم
که خوش لب عذرخواهی بود و خرم روی دلخواهی
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و دلانگیزی کسی که محبوب من است، شاد و خوشحال شدهام، چرا که او با لبخندی معذرتخواهانه و چهرهای دلربا، دل مرا شاد کرده است.
چو ماه من نباشد نیز در گیتی دلارامی
چو شاه ما نباشد نیز در عالم شهنشاهی
هوش مصنوعی: اگر ماه من در دنیا نباشد، کسی نیست که دل را آرام کند، و اگر شاه ما در عالم وجود نداشته باشد، در سلطنت و شوکت هیچ کس دیگری برتری نخواهد داشت.
جهانداری جوان دولت سرافراز عدو بندان
ابوالحارث ملک سنجر خداوند خداوندان
هوش مصنوعی: حاکم جوانی که دارای قدرت و جایگاهی والا است، دشمنانش را تحت کنترل دارد و او همان ابوالحارث، ملک سنجر، است که بزرگترین خداوندان را رهبری میکند.
سمنبر دلبری دارم که پیشه دلبری دارد
همیشه دل بر آن دارم که از من دلبری دارد
هوش مصنوعی: من عاشق کسی هستم که همیشه در دلربایی مهارت دارد و همواره دل من در اختیار اوست، چون او نیز دل من را میبرد.
پی لشکر گرفتم من ز بهر لشکری یاری
کسی گیرد پی لشکر که یاری لشکری دارد
هوش مصنوعی: برای یاری یک ارتش، باید از پشتوانه و حمایت دیگری بهرهمند بود، زیرا تنها کسی میتواند در جنگ به یاری لشکری بیاید که خود از یاری و پشتیبانی برخوردار است.
به اصل از آدم است آن بت چرا شد چون پری پنهان
پری را ماند از خوبی از آن خوی پری دارد
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که وجود آن بتی که از آدم به وجود آمده، چرا باید مانند پریها پنهان باشد. زیبایی پری، او را به خوبی و ظرافت میآزماید و نشان میدهد که او هرچند ظاهری دلفریب دارد، اما در واقع از خوی پریلاک خود خبر دارد.
نگارم را به صورت چون نگار آزری مشمر
که نقش ایزدی دارد نه نقش آزری دارد
هوش مصنوعی: عزیزم را به زیبایی های ظاهری تشبیه نکن که او دارای صفات الهی است و به زیبایی های معمولی محدود نمیشود.
سر و سالار خوبان است و در غارت سر زلفش
به عیاری سری دارد نه کاری سرسری دارد
هوش مصنوعی: او رهبر و سرور زیباییهاست و در دزدیدن دلها با موهایش به شیوهای ماهرانه عمل میکند و راه و روشی عمیق و جدی دارد.
چنو معشوق زیبا را به داور چون توان بردن
که با عشاق او داور هزاران داوری دارد
هوش مصنوعی: چگونه میتوان زیبایی را که معشوق است به دادگاه آورد، در حالی که او با عشاقش هزاران قضاوت و تصمیمگیری دارد؟
به شب چون حلقهٔ انگشتری دارد جهان بر من
که زلف او ز شب بر مشتری انگشتری دارد
هوش مصنوعی: شب به مانند حلقهای از انگشتری، جهان را به دور من احاطه کرده است، زیرا زلف او شب را بهسان حلقهای بر سیاره مشتری در خود میپیچد.
مُنَجّم را بگو دیدی که تابد مشتری در شب
کنون آن تافته شب بین که او بر مشتری دارد
هوش مصنوعی: به منجم بگو که آیا دیدی که سیاره مشتری در شب تابیده و شعاع نورش در شب نمایان است؛ و آن نور خاصی که او بر مشتری میافکند، چه تأثیری دارد؟
امیر نیکوان است او و از مشک است منشورش
چو منشوری که بر سوسن نسیم عنبری دارد
هوش مصنوعی: امیر نیکوان فردی است سرشار از خوبی و فضیلت. او مانند منشوری است که رایحه خوش مشک را متصاعد میکند، درست مانند نسیمی که بر روی گلهای سوسن میوزد و عطر دلانگیزی را به فضا میبخشد.
کند در پیش منشورش زمانه هر زمان خدمت
بدان ماند که از منشور مهر سنجری دارد
هوش مصنوعی: هر زمانی که زمانه به من خدمت کند، باید به یاد داشته باشم که این خدمت از روی محبت و دوستی است.
خداوندی که مهر او همی قیصر نهد بر سر
نهد مهر سلیمانی پیامش بر سر قیصر
هوش مصنوعی: خدای بزرگ به کسی که محبت او را به دل دارد، احترام و مقام میدهد و حتی بر سر پادشاهان و قدرتمندان نشان محبت و محبت خود را قرار میدهد. در واقع، پیامهای الهی بر سر دلیران و قدرتمندان نیز نازل میشود.
الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را
چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را
هوش مصنوعی: ای باد شبانی، به آن دختر زیبا بگو که نور نسل خاقان، جلوهی زیبایی آل تکسین است.
که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت
ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهات را مانند ماه و دندانت را مانند ستارههای پروین دیدم، از عشق تو همه شب نگهبان ماه و پروین خواهم بود.
چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را
چنانم من تو را عاشق که خسرو بود شیرین را
هوش مصنوعی: تو برای من آنقدر ارزشمند و دوستداشتنی هستی که شبیه به شیرینی خسرو برای او هستی، و من نیز به تو عشق میورزم بهطرزی که خسرو به شیرین عشق میورزید.
لبت مرجان شیرین است و چون با من سخن گوید
دهد مرجان شیرینت حلاوت جان شیرین را
هوش مصنوعی: لبهای تو مانند مرجانهای خوشحال و دلنشین است و وقتی با من حرف میزنی، این لبهای شیرینت شادابی و خوشی را به جانم میدهد.
کنی از سنبلم نسرین ز رازم برده برداری
چو سازد حلقهٔ زلفت ز سنبل برده نسرین را
هوش مصنوعی: میگوید: وقتی به سراغ من میآیی، گل نسرین را که نشاندهنده فکر و راز من است، از میان میبرداری. و وقتی موهایت به شکل حلقه درمیآید، نسرین را از یاد میبرم.
کند چوگان مشکینت همیشه با دلم بازی
که گوی است این دل مسکینم آن چوگان مشکین را
هوش مصنوعی: همیشه با دل من بازی کن با چوگان مشکیات، چون این دل مسکین من مانند گوی است.
به زر ماند خیال تو به می ماند وصال تو
که دل سُغبه شدست آنرا و جان سُخره شدست این را
هوش مصنوعی: خاطرههای تو مانند طلا ارزشمند است و عشق تو مانند شراب میماند. دل من در حسرت وصال تو به بلای سختی دچار شده و جانم به تمسخر این درد پرداخته است.
یکی چون زر همی شادی فزاید طبع پژمان را
یکی چون می همی رامش نماید جان غمگین را
هوش مصنوعی: شخصی مانند زر (طلا) میتواند شادی را در دل پژمان (نفس یا طبیعت آدمی) زیاد کند و فردی مشابه می (شراب) میتواند روح غمگین را آرامش بخشد.
دلارامی نوآیینی و داری دلبری آیین
بلی آیین چنین باشد دلارام نوآیین را
هوش مصنوعی: تو آرامشی تازه و نو هستی و در دلبری، روش خاصی داری. آری، اینگونه است که دلبر نوآیین، ویژگیهای خاصی دارد.
به شیرینی و زیبایی میان لشکر خوبان
مسلم شد تو را خوبی چو شاهی ناصرالدین را
هوش مصنوعی: زیبایی و شیرینی تو در میان جمع نیکان به وضوح نمایان است، مانند نیکویی که ناصرالدین شاه را شایسته میسازد.
جلال امت مختار و تاج ملت تازی
کزو باشد بزرگان را بزرگی و سرافرازی
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت جامعه مختار و اعتبار ملت عرب، منبع افتخار و عزت بزرگان است که از آن بهرهمند میشوند.
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
هوش مصنوعی: پادشاهی که در میدان جنگ پیروز است، در دست داشتن سلاح خود باعث میشود که تمام جهان از نعمتهای او بهرهمند شوند.
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
هوش مصنوعی: دیدار آن شخص نیکسرشت به راستی به خوشی و fortuna ما افزوده و روزها و دوران ما را به خوشی و برکت تبدیل کرده است.
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
طلوعش گرچه در شرق است در غرب است آثارش
هوش مصنوعی: خورشیدی وجود دارد که چهرهاش روشنایی میبخشد و نورش هرچند در شرق طلوع میکند، اما نشانههای آن در غرب نیز مشاهده میشود.
چو در ایوان قدحگیرد همه رادی بود شغلش
چو در میدان کمر بندد همه مردی بود کارش
هوش مصنوعی: وقتی که در کنار دیگران به نوشیدن مشغول است، همه او را شاد و خوشحال میبینند، ولی وقتی به میدان میرود و کمربندش را میبندد، نشان از مردانگی و شجاعت اوست.
فلک زانکس بتابد دلکه تابد دل ز زنهارش
جهان زانکس بپیچد سرکه پیچد سر ز گفتارش
هوش مصنوعی: اگر کسی با دلسوزی و محبت به دیگران رفتار کند، دیگران هم تحت تأثیر او قرار میگیرند و محبت او را احساس میکنند. این فرد میتواند با کلام و رفتار خود دنیا را تحت تأثیر قرار دهد و مردم به او توجه میکنند.
بجوشد مغز در تارک ز بیم نوک پیکانش
بلرزد روح در پیکر ز سهم روز پیکارش
هوش مصنوعی: مغز انسان به شدت تحت تأثیر خطراتی قرار میگیرد که ممکن است او را تهدید کند، به گونهای که روح او از بدنش میلرزد و ترس و اضطراب او را فرا میگیرد. در حقیقت، این احساسات ناشی از مواجهه با چالشها و مشکلات زندگی است.
ز شهر و خانهٔ خصمان خروش و ناله برخیزد
چو گرد رزم برخیزد زنعل اسب رهوارش
هوش مصنوعی: از شهر و خانههای دشمنان صدای سخت و فریاد بلند میشود، همانگونه که در زمان جنگ صدای سمهای اسبهای شجاع به گوش میرسد.
اجل پران شود ناگه به گرد عمر بدخواهان
چو در هیجا شود پران خدنگ تیز رفتارش
هوش مصنوعی: ناگهان مرگ به سوی بدخواهان میآید، مانند تیر تیز و پرسرعتی که در میانه میدان به پرواز درمیآید.
اگرچه گنج و ملک و لشکر و عُدّت بسی دارد
خدای عرش بس باشد نگهبان و نگهدارش
هوش مصنوعی: با وجود اینکه خداوند ثروت، پادشاهی، نیرو و ابزار بسیاری دارد، فقط وجود خداوند به عنوان حافظ و نگهدارنده، کافی است.
به پیروزی اگر یارش بود خالق سزا باشد
که نشناسم به پیروزی ز خلق اندر جهان یارش
هوش مصنوعی: اگر یار من به پیروزی برسد، شایسته است که خالق را بشناسم، زیرا در دنیا هیچ پیروزی را نمیشناسم که به یارم مربوط باشد.
جوانمردی و مردی هست در اخلاق او پیدا
به مردی و جوانمردی ندارد در جهان همتا
هوش مصنوعی: اخلاق و رفتار او نشاندهنده جوانمردی و شرافت است، و در جهان کسی را سراغ نداریم که به اندازه او جوانمرد و بااخلاق باشد.
ایا شاهی که گستردست اِنعامت به عالم بر
تورا زیبد همی منت به فرزندان آدم بر
هوش مصنوعی: آیا شاهی که نعمتهای خود را برای همه انسانها گسترش داده، سزاوار نیست که بابت این لطف و محبتش از فرزندان آدم قدردانی شود؟
مقدم بودهاند اسلاف تو بر جملهٔ شاهان
تو زین معنی شرف داری به شاهان مقدَّم بر
هوش مصنوعی: پیشینیان تو نسبت به تمام پادشاهان دیگر برتری داشتهاند و به همین دلیل تو از نظر مقام و ویژگیها، نسبت به آن پادشاهان ارجمندتر هستی.
نبیند دیدهٔ دولت نزاید گردش گردون
چو تو شاهی مبارک روی و سلطانی معظمبر
هوش مصنوعی: چشمها نمیتوانند مانند تو، که دارای چهرهای خوشبخت و سلطنتی با شکوه هستی، خوشبختی و عظمت را ببینند.
چنان سازند هفت اختر همی بر عالم علوی
که تا محشر دهی فرمان به هفت اقلیم عالم بر
هوش مصنوعی: هفت ستاره به گونهای در آسمان تنظیم میشوند که تا روز قیامت بتوانند بر هفت بخش جهان فرمانروایی کنند.
چو تو با تاج و با خاتم فراز تخت بنشینی
زمانه گوهر افشاند به تخت و تاج و خاتم بر
هوش مصنوعی: وقتی تو با تاج و خاتم بر فراز تخت بنشینی، زمانه جواهراتی را به خاطر تو بر تخت و تاج و خاتم میپاشد.
برین ملک و برین دولت به اقبال تو دستورت
همایون است چون آصف به ملک و دولت جم بر
هوش مصنوعی: این سرزمین و این حکومت به لطف و برکت تو اداره میشود، مانند آصف که در زمان جمشید کشور و سلطنت را به خوبی فرمانروایی میکرد.
بود هر روز از میران به درگاه تو بر زحمت
چو باشد زحمت حجاج هر سالی به زمزم بر
هوش مصنوعی: هر روز برای من به درگاه تو آغازی است، همچنان که زحمتی که حجاج هر سال برای رسیدن به چشمه زمزم متحمل میشوند.
یکی آب است آتش بار مینا رنگ شمشیرت
که افتادست عکس آن به هند و ترک و دیلم بر
هوش مصنوعی: یک آب وجود دارد که رنگ آتش را به خود گرفته و مینا (ظرف شیشهای) را به یاد میآورد. رنگ شمشیر تو که از آن نیفتاده، در هند و ترک و دیلم نمایان شده است.
به خفتان و به جوشن برگذر باشد سنانت را
سبکتر زان که سوزن را به کتّان و به مُلحَم بر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در سختترین شرایط و با وجود زره و تجهیزات سنگین، باید به یاد داشته باشیم که در برخی جاها چیزهای کوچک و ساده، مثل سوزن در پارچه کتان، میتوانند به ما کمک کنند و مسائل را آسانتر کنند. در واقع، گاهی اوقات وزن اضافی و سختیها میتوانند مانع پیشرفت ما شوند، در حالی که گاهی راهحلهای ساده و کوچک میتوانند برتری بیشتری داشته باشند.
اگر کیخسرو اندر رزم دیدی دست و تیغت را
زروی طنز خندیدی به دست وتیغ رستم بر
هوش مصنوعی: اگر کیخسرو را در میدان جنگ دیدی و از روی طنز به دست و شمشیر خود خندیدی، حالا میتوانی به دستان و شمشیر رستم نیز افتخار کنی.
کجا تیغ تو بدرخشد بپیراید همی ملت
کجا رای تو بفروزد بیاراید همی دولت
هوش مصنوعی: کجاست جایی که شمشیر تو درخشش داشته باشد و ملت را شاد کند؟ کجا رای تو میدرخشد و دولت را زیبایی میبخشد؟
به فرمان تو یک لشکر ز ایران سوی توران شد
به تیغ و تیر آن لشکر همه توران چو ایران شد
هوش مصنوعی: به دلیل فرمان تو، یک ارتش از ایران به سوی توران حرکت کرد و با تیغ و تیر، آن ارتش همه توران را شبیه ایران کرد.
به شیر آهنین دندان سپردی مرغزاری را
چرا در مرغزار شیر روبه تیز دندان شد
هوش مصنوعی: چرا در دشت و صحرا، جایی که باید امن و آرام باشد، به جای امنیت و آرامش، دندانهای تیزی از خطر و تهدید دیده میشود؟ این نشان میدهد که جایی که باید مملو از زندگی و سرزندگی باشد، به دور از امنیت و آرامش، با تهدیدات جدی روبروست.
براندی هم سوی توران زدست خویشتن بازی
چو باز اندر شکار آمد کبوتر زود پنهان شد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که برندی از سوی توران با قدرت و قوت به میدان آمده و مانند باز که به شکار میرود، به هدف خود نزدیک شده است. در این میان، کبوتر که به خطر احساس میکند، سریعا پنهان میشود. این توصیف نشاندهندهی تهاجم و واکنش سریع در برابر خطر است.
بر آن صحرا که آن بدبخت از فرمانت عاصی شد
ظفر گفتی سپاهت را در آن صحرا به فرمان شد
هوش مصنوعی: در آن بیابان که آن فرد بدبخت از دستور تو سرپیچی کرد، تو به سپاهت فرمان دادی و آنها در آن مکان تحت فرمان تو قرار گرفتند.
غنیمت یافتند از استر و اسب و غنم چندان
که در بلخ و سمرقند و بخارا هر سه ارزان شد
هوش مصنوعی: آنها از اسبها و الاغها و گوسفندها به قدری به دست آوردند که قیمت این اجناس در شهرهای بلخ، سمرقند و بخارا به شدت کاهش یافت.
برآمد در چِگِل فتحی عجب بر دست تُرکانَت
که آن فتح از شرف برنامهٔ تایید عنوان شد
هوش مصنوعی: وقتی که پیروزی شگفتی از جانب ترکها به دست آمد، آن فتح به دلیل مقام بلند تایید و تأکید بر آن، برجسته و مورد توجه قرار گرفت.
نسیم روضهٔ عفوت نجات اهل طاعت شد
شرار آتش خشمت هلاک اهل عصیان شد
هوش مصنوعی: نسیم خوش بوی بهشت باعث نجات و آرامش بندگان صالح و متعهد میشود، در حالی که خشم و غضب تو برای کسانی که نافرمانی میکنند، همچون آتش سوزاننده و ویرانگر است.
چو سوی کش گذر کردند سروان زرهپوشت
عدو از بیم آن سروان هزیمت سوی شروان شد
هوش مصنوعی: وقتی سربازان زرهپوش دشمن به طرف کشی حرکت کردند، از ترس آن فرمانده، به سمت شروان عقبنشینی کردند.
خطا خانشد ز بیم تیغ تو درسایهٔ عصیان
محمد خان به اقبال تو افزون از خطا خان شد
هوش مصنوعی: اشتباهات و خطاها به خاطر ترس از شمشیر تو، در زیر سایهی نافرمانی محمد خان، بیشتر شده است.
بخواه اندر خراسان می ز دست ماه ترکستان
که ترکستان تو را اکنون مسلم چون خراسان شد
هوش مصنوعی: در خواستهای که از خراسان داری، از شراب دستساز ماه ترکستان لذت ببر؛ زیرا اکنون ترکستان برای تو به اندازه خراسان ارزشمند و مسلم شده است.
به هرکشورکه بخرامی فتوح تو چنینباشد
تورا از خلق و از خالق دعا و آفرین باشد
هوش مصنوعی: هر بار که به سرزمین جدیدی قدم میگذاری، اینگونه است که از مردم و خالق برای تو دعا و تحسین میشود.
جهاندارا ز ماه و مشتری چتر و سپر یادت
ز خورشید منور تاج و از جوز اکمر بادت
هوش مصنوعی: ای خداوندگار جهان، به یاد داشته باش که ماه و مشتری همچون چتر و سپر هستند، و خورشید تابان همانند تاجی درخشان است، و از بادهایی که از درختان جوز میوزند یاد کن.
اگر در پرده پوشیدست راز اختر گردون
ز راز اختر گردون به هر جایی خبر بادت
هوش مصنوعی: اگر رازی از ستارههای آسمان در پس پرده پنهان باشد، به هر جا که بروی، خبر آن راز با تو خواهد بود.
دراینگیتی برادر بادت اندر ملک یاریگر
در آنگیتی به روز حشر خواهشگر پدر بادت
هوش مصنوعی: در این دنیا، برادرت برای تو یاریگر است و در روز قیامت، پدرت از تو درخواست میکند.
همی تا از قضا و از قدر مخلوق بگریزد
به دست اندر قضا بادت بهتیغ اندر قدر بادت
هوش مصنوعی: انسان تلاش میکند که از سرنوشت و تقدیر خود فرار کند، اما در نهایت مقدر او را در موقعیتهای خاص قرار میدهد و نمیتواند از آن بگریزد. در واقع، هر کس که بخواهد از تقدیر خود دور شود، خود به دست همان سرنوشت دچار میشود.
همی تا خلق نشناسد شمار قطرهٔ باران
فزون از قطرهٔ باران بهگنج اندرگهر بادت
هوش مصنوعی: تا زمانی که مردم نتوانند تعداد قطرات باران را بشمارند، در دل گنجِ وجودت خودت را پنهان کن.
همی تا از درختان برگ هر سالی برون آید
فتوح و نصرت از برگ درختان بیشتر بادت
هوش مصنوعی: هر سال که از درختان برگهای جدیدی بیرون میآید، نشانهای از پیروزی و موفقیت است. امیدوارم این دستاوردها از برگهای درختان بیشتر شود.
همی تا از فلک تابد چون زرین نعلماه نو
بهر ماهیکه نوگردد یکی فتح دگر بادت
هوش مصنوعی: هرگاه خواهد که نور ماه نو مانند نعل طلایی از آسمان بتابد، برای هر ماهی که نو میشود، بر تو نیز خوشی و پیروزی تازهای بیفتد.
به بزم اندر چنانکامروز هر سالی طرب بادت
به روز اندر چنان کامسال هر روزی ظفر بادت
هوش مصنوعی: در میهمانی، هر سال به شادی و خوشی تو بیفزاید و در هر روز از سال، کامیابی و موفقیت تو را همراه باشد.
جهانچاکر، زمانبنده، ظفرحاجب، طربساقی
خرد مونس فلک یاور ملک تدبیرگر بادت
هوش مصنوعی: دنیا خدمتگزار است و زمان در کنترل است. پیروزی نگهبان و شادی بخش، خرد است که همدم آسمان و یاور حکمت و تدبیر است.
بهر جشنی که بنشینی سعادت همنشین بادت
بهر راهی که بِخرامی سلامت راهبر بادت
هوش مصنوعی: هر جا که به جشنی بروی، خوشبختی همسایهات باشد و در هر راهی که قدم بگذاری، سلامتی راهنمایت باشد.