گنجور

شمارهٔ ۱

شادیم و کامکار که شادست و کامکار
میر بزرگوار به عید بزرگوار
پیرایه ی مفاخر میران مملکت
فخری که ملک را ز نظام است یادگار
فتح و ظفر ز کنیت و نامش طلب‌ که هست
بر نام و کنیتش ظفر و فتح را مدار
دادش بزرگوار پدر ملک را نَسَق
بعد از پدر جز او که دهد ملک را قرار
خانه است ملک خسرو و دنیا چو قاعده است
الا به قاعده نشود خانه استوار
عِقدست نسل خواجه و او همچو واسطه
الا به واسطه نشود عِقد پایدار
رنجی که گردش فلک آورد پیش او
رازی نهفته بود که اکنون شد آشکار
ایزد بدو نمود که چون ناخوش است جبر
تا چون بدید جبر کند شکر اختیار
پیغمبران نگر که چه محنت کشیده‌اند
هر یک به مسکنی دگر اندر غریب‌وار
یونس به بطن ماهی و یوسف میان چاه
موسی میان تیه و محمد میان غار
او نیز رنج دید و چو ایشان نجات یافت
او را کنون ز جمله پیغمبران شمار!
دولت بر انتظار نجاتش نشسته بود
دادش خدای هرچه همی داشت انتظار
شد آفتاب دولت او خالی از کسوف
شد آسمان حشمت او صافی از غبار
بادش به هر چه روی‌ کند کردگار پشت
بادش به هر چه رای‌ کند شهریار یار
پاینده باد عمرش و تابنده دولتش
فرخنده روز عیدش و فرخنده روزگار
فرخنده فخر ملک و مبارک نظام دین
تاج تبار و سید آل قوام دین
گر یار من ستمگر و عیار نیستی
اندر زمانه یار مرا بار نیستی
کر نیستی شکفته رخش چون‌ گل بهار
اندر دلم زعشق رخش خار نیستی
ای کاش دیده در رخ او ننگریستی
تا دل به جرم دیده‌ گرفتار نیستی
گر غمزهٔ خلندهٔ او نیستی چو تیر
رویم چو پود و پشت‌ کمان‌ وار نیستی
باری نداردی دلم از تیر او نشان
تا زان نشان نشانهٔ تیمار نیستی
گر نیستی ز غالیه پرگار بر گلش
از غم دلم چو نقطهٔ پرگار نیستی
ور آوری چو چنگ مرا درکنار خویش
چون زیر چنگ ناله من زار نیستی
گر نیستی به بوسه لب او شکر فروش
او را دل ملوک خریدار نیستی
ور قبلهٔ بتان چِگل نیستی رخش
او را قبول قبلهٔ احرار نیستی
فرخنده فخر ملک شهنشاه راستین
کاو راست بحر، گاه سخا اندر آستین
تاجان به تن بود غم جانان به‌جان کشم
سر برنهم به خطش و خط بر جهان ‌کشم
ور عذر خواهد آن بت ور ناز گر شود
عذرش به دل پذیرم و نازش به‌ جان ‌کشم
چون زاسمان مرا به‌زمین آمدست ماه
من بر زمین چرا ستم آسمان‌ کشم
گر یار من چو تیرکند دل به مهر من
بر آسمان به قوت تیرش ‌کمان ‌کشم
گه در سرای و حجره کنم بر رخش نشاط
گه رخت سوی باغ و سوی بوستان‌ کشم
ور بگذرم به صومعهٔ عابدان کوه
ابدال را ز صومعه اندر میان کشم
بهرم زعشق رنج و زیان است روز و شب
هر روز رنج بینم و هر شب زیان‌کشم
ترسم که رایگان برود دل زدست من
زیراکه بار عشق همی رایگان کشم
مور ضعیف بارگران چون‌کشد به جهد
من بار عشق دوست به‌ دل همچنان کشم
بار گران زمانه کند بر دلم سبک
گر من به یاد خواجه شراب ‌گران‌ کشم
آموزگار و صدر وزیران روزگار
پیرایه مقدّم و پیران روزگار
در عشق دوست دست به ‌سر بر همی زنم
و آتش به صبر و هوس و خرد درهمی زنم
چون بست پایم آن بت دلبر به ‌دام خویش
برسر ز عشق آن بت دلبر همی زنم
هر بار سهل بود که برتر زدم ز عشق
این بار مشکل است ‌که بر سر همی زنم
معشوق من چو هست سرایش چو بتکده
من سال و ماه بتکده را در همی زنم
طوق کبوترست خم زلف آن نگار
من همچو باز در طلبش پر همی زنم
و آن ماه حلقه زلف نگوید مرا که ‌کیست
تا خویشتن چو حلقه به در بر همی زنم
نی‌نی که همچو چنگل بازست زلف او
من پر ز بیم او چو کبوتر همی زنم
بر سیرت قلندریانم ز بیم آنک
مستم ز عشق و راه قلندر همی زنم
لیکن مرا کسی نشناسد قلندری
چون پیش صدر دنیا ساغر همی زنم
صدری ‌که همچو بدر بر آفاق تافته است
و اندر ازل ز گوهر اسحاق تافته است
حورا! مگر ز روضهٔ رضوان‌ گریختی
نورا ! مگر ز خرگه خاقان گریختی
یازنده گشت باز سلیمان پادشاه
یا چون پری ز پیش سلیمان‌ گریختی
زلف دراز تو چه ‌گنه ‌کرد در طراز
کز شرم آن‌ گنه به خراسان‌ گریختی
بودند مادر و پدرت بر تو مهربان
آخر چه اوفتاد کز ایشان‌گریختی
دیدی مگر که نازش ایشان به‌ کفر بود
بر تافتی زکفر و در ایمان‌گریختی
چشم سیاه تو چه خطا کرد در ختا
کز بیم آن خطا به ختا خان ‌گریختی
بگرفتمت به دزدی دل دوش نیم‌شب
از دست من به چاره و دستان ‌گریختی
امشب نیاری آسان از من ‌گریختن
گر دوش نیم‌شب ز من آسان‌ گریختی
ای چون ‌گل شکفته ‌که از بیم ماه دی
پیش نظام دین ز گلستان گریختی
دستور کاردان و خردمند راستین
صدر بزرگوار و خداوند راستین
ای ماه بر رخم ز بنفشه رقم مکن
اشکم چو رنگ خویش چو آب بقم مکن
گر در جهان عشق نخواهی علم مرا
بر پرنیان ز عنبر سارا علم مکن
از هجر بر دلم ننهی داغ تافته
آهنگ تاب دادن زلفت به خم مکن
داغ دلم متاب چو تاب سر دو زلف
برهم منه دو دیده و هر دو به‌هم مکن
آن را که یار توست عدیل عنا مدار
و آن را که جفت توست ندیم‌ِ نَدَم مکن
اندر غم تو سوخته‌ گشتند عاشقان
بر عاشقان سوخته چندین ستم مکن
ای بی‌قلم نگاشته روی تو را خدای
از عشق روی خویش مرا چون قلم مکن
گر بایدت که ‌کم نشود عشق از دلم
بفزای در لطافت و از بوسه ‌کم مکن
ور بایدت که فخر بتان عجم شوی
جز خدمت و ستایش فخر عجم مکن
آن صاحبی ‌که یافت ز اقبال ‌کام خویش
بر خصم خویش‌ گشت مظفر چو نام خویش
ایزد چو در جهان به عنایت نگاه کرد
جاهش جهان و خلق جهان را پناه‌کرد
خورشید و ماه را چو به قدرت بیافرید
قدر بلندش افسر خورشید و ماه کرد
گردون چو روی ملک به عدلش سفید ساخت
کیوان گلیم دشمن او را سیاه کرد
گیتی گشاد راه فنا بر مخالفان
هرکس‌ که شد مخالفش آهنگ راه‌ کرد
جایی‌ که شد به ‌کینه و جایی‌ که شد به مهر
از وهم و حزم خویش سلاح و سپاه کرد
حَز‌ْمش‌ گهِ موافقت از کاه کوه ساخت
وَهمَش‌ گهِ مخالفت از کوه کاه کرد
سوگند خورد چرخ‌ که با او وفا کند
بر خویشتن فریشتگان بر گواه کرد
اسباب خرمی همه در بزمگاه اوست
خرم‌ کسی‌ که روی در آن بزمگاه کرد
هر پادشه که ملک به تدبیر او گرفت
مجلس سزای تاج و سزاوار گاه کرد
هم روزگار فخر بشر داندش همی
هم شاه روزگار پدر خواندش همی
گر رای شاه چون فلک چنبریستی
رایش بر آن فلک چو مه و مشتری ستی
ور دین بشد چو حلقهٔ انگشتری به شکل
عقلش نگین حلقهٔ انگشتریستی
پیغمبری اگر نشدی منقطع ز خلق
اخلاق او علامت پیغمبری ستی
او را زمانه مهتر و بهتر نخواندی
گرنه سزای مهتری و بهتریستی
گر داوری استی به هنر خلق را چو او
آفاق بی‌خصومت و بی‌داوریستی
بدبختی و بداختری از شرق تا به غرب
یک روز نیک‌بختی و نیک‌اختریستی
گر آفتاب چون دل او تابدی به چین
در جین نه بت‌پرستی و نه بتگریستی
از نور زهره را شرف استی بر آفتاب
گر پیش او نشسته به خنیاگریستی
گر شعرهای من همه در مدح اوستی
دیوان من خزانهٔ درّ دریستی
ور صد هزار عقد به پیوند می به هم
هر عقد را سخاوت او مشتری ستی
از مدح اوست رونق بازار شعر من
همتای او کجاست خریدار شعر من
ای یادگار خواجهٔ ماضی زمانه را
وی رسم تو سبب‌ْ شرف جاودانه را
راضی است جان ز رسم تو در روضهٔ جنان
آن خواجهٔ مبارک و صدر یگانه را
هرچند فارغی و به شادی نشسته‌ای
رای تو آرزوست ملوک زمانه را
رای از دل و ضمیر تو شاید ملوک را
تیر ازکمان مردان زیبد نشانه را
آزادگان دهر ببوسند درگهت
چون بندگان نماز برند آستانه را
وربر زمین به‌کاخ و سرای توبنگرند
با آسمان قیاس کنند آسمانه را
تابنده از لقای تو شد خانهٔ نظام
زیراکه قاعده است بقای تو خانه را
در باغ نسل او همه فرخندگی زتوست
این شاخه‌های تازهٔ سرو جوانه را
کار جهان فسون و فسانه است سر به‌سر
اصلی نه محکم است فسون و فسانه را
می خواه و بزم سازکه رونق زبزم توست
جام می مغانه و چنگ و چغانه را
جاوید همچنان می روشن به چنگ باش
با ناله چغانه و آواز چنگ باش
دولت موافقان تورا جاه و مال داد
گردون مخالفان تو را گوشمال داد
اخترشناس طالع مسعود تو بدید
ما را نشان ز فرّخی ماه و سال داد
بازی است دولت تو که او را خدای عرش
برگونهٔ فریشتگان پرّ و بال داد
دست فلک به چشم عنایت زمانه را
از چشمه‌های عدل تو آب زلال داد
تیغت ز بدسگال برانگیختْ رستخیز
تا نامهٔ‌ گنه به‌ کف بدسگال داد
کاری محال‌ کرد که‌ کین جست خصم تو
بر باد داد او سر و اندر محال کرد
ای صدر شرق عزّ و جلال تو سرمدی است
کاین عزّ و این جلال تو را ذوالجلال داد
می خواه از آن نگار که او را ز بهر تو
بخت بلند خلقت حسن و جمال داد
زلف دو تاه و خال سیاهش بدید ماه
آمد ز چرخ و بوسه بر آن زلف و خال داد
آنی‌ که آسمان خَدَم روزگار توست
یزدان غیب دان به شب و روز یار توست
آنی‌ که خلق بر تو همه آفرین‌ کنند
نامت ز مرتبه همه نقش نگین کنند
هستی به پایه‌ای‌ که همه زیر پای تو
کَرّوبیان عرشْ فلک را زمین کنند
زانجا که جاه توست بود دونِ قدر تو
گر بارگاه تو فلک هشتمین کنند
آیند روز و شب ز پس یکدگر مُدام
تا بر در تو موکبِ اقبال زین‌ کنند
پوشند هر دو پیرهن از نور و از ظَلَم
تا رسم‌های تو عَلَم آستین‌ کنند
چون اختران به مجلس بزم تو بنگرند
دی مه ز بهر تو چو مه فرودین‌کنند
از سیب و نار پیش تو وز آتش و شراب
نسرین و ارغوان و گل و یاسمین کنند
نشکفت اگر چو خلد شود بزمگاه تو
زیرا که خدمت تو همه حور عین‌ کنند
نعمت تو را سزد که به شادی همه خوری
زان قوم نیستی تو که نعمت دفین‌ کنند
لختی بنه ز نعمت و لختی بده به‌ خلق
لختی بخور که بار خدایان چنین کنند
در مدحت تو کار رهی با جَلال شد
ابیات شعر او همه سِحْر حَلال شد
ای فخر ملک ملک به تو سرفراز باد
بختت جوان و تازه و عشرت دراز باد
از چرخ قسم تو همه تأیید و سعد بود
از دهر بهر تو همه شادی و ناز باد
باغی است این سرای و درو رسته گلبنان
هر گلبنی به حشمت تو سرفراز باد
از بهر رامش و طرب تو در این سرای
حور غزل‌سرای و بت چنگ باز باد
جام شراب و ساقی تو ماه و مشتری
با ماه و مشتریت شب و روز راز باد
بر ما به دولت تو دَرِِ غم فراز شد
بر دشمنان تو در شادی فراز باد
بر خلق عالم است در خانهٔ تو باز
بر روزگار تو در اقبال باز باد
تا باز صید گیر کند کبک را شکار
خصم تو همچو کبک و اجل همچو باز باد
تا خلق را به رحمت ایزد بود نیاز
از خلق روزگار دلت بی‌نیاز باد
تا جامه را کنند طرازی بر آستین
نامت بر آستین سعادت طراز باد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شادیم و کامکار که شادست و کامکار
میر بزرگوار به عید بزرگوار
هوش مصنوعی: ما خوشحال و سعادتمندیم، زیرا که بزرگ‌مردی محترم و نیک‌فرجام به جشن بزرگوار و ویژه‌ای رسیده است.
پیرایه ی مفاخر میران مملکت
فخری که ملک را ز نظام است یادگار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بزرگان و شخصیت های مهم یک کشور، زینت و افتخار آن سرزمین هستند و نشانه ای از نظم و ترتیب در حکومت به شمار می‌روند.
فتح و ظفر ز کنیت و نامش طلب‌ که هست
بر نام و کنیتش ظفر و فتح را مدار
هوش مصنوعی: پیروزی و موفقیت به نام و لقب فرد بستگی دارد، زیرا فتح و پیروزی به نام و لقب او مرتبط است و نباید آن‌ها را از هم جدا کرد.
دادش بزرگوار پدر ملک را نَسَق
بعد از پدر جز او که دهد ملک را قرار
هوش مصنوعی: برادر عزیزم، پدرِ این سرزمین را بعد از او کسی نیست که حکومت را در دست بگیرد و آرامش را به آن بازگرداند.
خانه است ملک خسرو و دنیا چو قاعده است
الا به قاعده نشود خانه استوار
هوش مصنوعی: خانه‌ای که خسرو در آن زندگی می‌کند، دنیایی است که تنها با رعایت اصول و قواعد به ثبات و استواری می‌رسد. اگر قواعد رعایت نشود، خانه نمی‌تواند محکم بماند.
عِقدست نسل خواجه و او همچو واسطه
الا به واسطه نشود عِقد پایدار
هوش مصنوعی: نسل خواجه به عنوان یک عامل مهم در اینجا معرفی شده و نشانه‌ای از ارتباطات و پیوندهاست. این ارتباطات به گونه‌ای هستند که بدون وجود یک واسطه یا عامل دیگر، نمی‌توانند پایدار بمانند و به نتیجه برسند. در واقع، برای حفظ این پیوندها و رابطه‌ها، وجود واسطه ضروری است.
رنجی که گردش فلک آورد پیش او
رازی نهفته بود که اکنون شد آشکار
هوش مصنوعی: رنجی که به خاطر تغییرات و چرخش زمان به او رسید، در واقع یک راز پنهان بود که حالا آشکار شده است.
ایزد بدو نمود که چون ناخوش است جبر
تا چون بدید جبر کند شکر اختیار
هوش مصنوعی: خداوند به او نشان داد که وقتی اوضاع ناخوشایند است، مجبور به پذیرش واقعیت است. اما زمانی که این وضعیت را مشاهده کرد، شکر نعمت انتخاب و اختیار را به جا آورد.
پیغمبران نگر که چه محنت کشیده‌اند
هر یک به مسکنی دگر اندر غریب‌وار
هوش مصنوعی: پیامبران را ببین که چگونه مشکلات و سختی‌ها را تحمل کرده‌اند، هر کدام در مکانی جداگانه و به دور از وطن خود زندگی کرده‌اند.
یونس به بطن ماهی و یوسف میان چاه
موسی میان تیه و محمد میان غار
هوش مصنوعی: یونس در دل ماهی، یوسف در عمق چاه، موسی در بیابان و محمد در غار پنهان شدند.
او نیز رنج دید و چو ایشان نجات یافت
او را کنون ز جمله پیغمبران شمار!
هوش مصنوعی: او نیز مشکلاتی را تحمل کرد و مانند دیگران پس از آن نجات یافت؛ حالا او را به عنوان یکی از پیامبران بشمارید!
دولت بر انتظار نجاتش نشسته بود
دادش خدای هرچه همی داشت انتظار
هوش مصنوعی: خوشبختی و سعادت در انتظاری برای نجات او قرار داشت، و او تنها دعا می‌کرد که خداوند هر آنچه را که دارد، به او ببخشد.
شد آفتاب دولت او خالی از کسوف
شد آسمان حشمت او صافی از غبار
هوش مصنوعی: زمانی که قدرت و شکوهمندی او به اوج خود رسید، مانند خورشید بدون خفاش شد و آسمان مقام و عظمت او پاک و خالی از هر گونه آلودگی گردید.
بادش به هر چه روی‌ کند کردگار پشت
بادش به هر چه رای‌ کند شهریار یار
هوش مصنوعی: هر جا که باد برود، خداوند کارها را تحت کنترل خود دارد و هر جا که اراده شاه باشد، خداوند نیز حمایت می‌کند.
پاینده باد عمرش و تابنده دولتش
فرخنده روز عیدش و فرخنده روزگار
هوش مصنوعی: برای او آرزوی عمر طولانی و سعادتمندی داریم. روز عیدش را شاد و خرم می‌دانیم و امیدواریم روزگارش نیز خوش باشد.
فرخنده فخر ملک و مبارک نظام دین
تاج تبار و سید آل قوام دین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک شخصیت برجسته و محترم در جامعه اشاره دارد که هم در زمینه سیاسی و حکومتی مقامی والا دارد و هم در زمینه دین و مذهب جایگاه مهمی را اشغال کرده است. او به عنوان افتخار و قهرمان ملت شناخته می‌شود و ریشه‌های خانوادگی‌اش نیز به نیکی و اصالت مربوط می‌شود، که موجب می‌شود او در نظر مردم بسیار محترم و مورد محبت واقع شود.
گر یار من ستمگر و عیار نیستی
اندر زمانه یار مرا بار نیستی
هوش مصنوعی: اگر محبوب من ستمکار و بی‌وفا باشد، در دوران ما دیگر کسی برای من محبوب نیست.
کر نیستی شکفته رخش چون‌ گل بهار
اندر دلم زعشق رخش خار نیستی
هوش مصنوعی: در دل من، عشق تو مانند گلی شکفته است و وجودت به من زیبایی و شادابی بخشیده است و هیچ رنج و درد به خاطر این عشق حس نمی‌کنم.
ای کاش دیده در رخ او ننگریستی
تا دل به جرم دیده‌ گرفتار نیستی
هوش مصنوعی: ای کاش به چهره او نگاه نمی‌کردم تا دل‌ام به گناه نگاه گرفتار نمي‌شد.
گر غمزهٔ خلندهٔ او نیستی چو تیر
رویم چو پود و پشت‌ کمان‌ وار نیستی
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و ناز او را نداری، مانند تیر و کمان می‌شوم که اگر نیافتند، پوچ و بی‌اثرند.
باری نداردی دلم از تیر او نشان
تا زان نشان نشانهٔ تیمار نیستی
هوش مصنوعی: دل من از زخم تیر او بی‌نشان است، چرا که از این نشانه نمی‌توان فهمید که در حالتی برای درمان دلی ندارم.
گر نیستی ز غالیه پرگار بر گلش
از غم دلم چو نقطهٔ پرگار نیستی
هوش مصنوعی: اگر در کنارم نیستی، مانند پرگار که بر روی گلای پیچیده می‌چرخد، از غم دلم مانند نقطهٔ پرگاری که بدون مرکز می‌ماند، بی‌حس و بی‌معنی هستم.
ور آوری چو چنگ مرا درکنار خویش
چون زیر چنگ ناله من زار نیستی
هوش مصنوعی: اگر مرا مانند چنگ در کنار خودت در آوری، دیگر ناله و افسوس من در زیر چنگ وجود نخواهد داشت.
گر نیستی به بوسه لب او شکر فروش
او را دل ملوک خریدار نیستی
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار او نیستی تا لبش را بوسه بزنی، پس دل بزرگانی چون پادشاهان هم طالب تو نیست.
ور قبلهٔ بتان چِگل نیستی رخش
او را قبول قبلهٔ احرار نیستی
هوش مصنوعی: اگر در برابر بتان خضوع و افتادگی نداشته باشی، همچون چنگی که در برابر انسان‌های آزاد و نیکوکار بی‌اعتبار خواهد بود، تو نیز مورد توجه و پذیرش آنان قرار نخواهی گرفت.
فرخنده فخر ملک شهنشاه راستین
کاو راست بحر، گاه سخا اندر آستین
هوش مصنوعی: شگفتی و افتخار پادشاه واقعی در این است که او به راستی سخاوت و بخشش را در درون خود دارد.
تاجان به تن بود غم جانان به‌جان کشم
سر برنهم به خطش و خط بر جهان ‌کشم
هوش مصنوعی: تاج بر سر دارم و غم عشق را به جان می‌کشم. سرم را به خاطر او فرود می‌آورم و نوشته‌اش را بر تمامی عالم می‌افکنم.
ور عذر خواهد آن بت ور ناز گر شود
عذرش به دل پذیرم و نازش به‌ جان ‌کشم
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق عذرخواهی کند و ناز کند، من عذرش را با دل می‌پذیرم و ناز او را با جانم تحمل می‌کنم.
چون زاسمان مرا به‌زمین آمدست ماه
من بر زمین چرا ستم آسمان‌ کشم
هوش مصنوعی: زمانی که ماه من (دوست یا محبوبم) بر روی زمین آمده است، چرا باید بار ظلم آسمان را به دوش بکشم؟
گر یار من چو تیرکند دل به مهر من
بر آسمان به قوت تیرش ‌کمان ‌کشم
هوش مصنوعی: اگر محبوب من همانند تیر باشد، من با عشق و محبت خود، مانند کمانی قوی بر آسمان او را رها می‌کنم.
گه در سرای و حجره کنم بر رخش نشاط
گه رخت سوی باغ و سوی بوستان‌ کشم
هوش مصنوعی: گاهی در خانه و اتاقم با شادی به روی چهره‌اش می‌نگرم و گاهی نیز او را به سوی باغ و بوستان می‌برم.
ور بگذرم به صومعهٔ عابدان کوه
ابدال را ز صومعه اندر میان کشم
هوش مصنوعی: اگر از کنار عبادتگاه عبادت‌کنندگان بگذرم، می‌توانم عارفان را از دل آن مکان بیرون بکشم.
بهرم زعشق رنج و زیان است روز و شب
هر روز رنج بینم و هر شب زیان‌کشم
هوش مصنوعی: عشق برای من همراه با درد و خسارت است. هر روز در رنج هستم و هر شب دچار زیان می‌شوم.
ترسم که رایگان برود دل زدست من
زیراکه بار عشق همی رایگان کشم
هوش مصنوعی: می‌ترسم که دل من به راحتی از دست برود، چرا که بار سنگین عشق را بی‌هیچ هزینه‌ای به دوش می‌کشم.
مور ضعیف بارگران چون‌کشد به جهد
من بار عشق دوست به‌ دل همچنان کشم
هوش مصنوعی: مور کوچک و ضعیف وقتی بار سنگینی را بر دوش می‌کشد، با تلاش و کوشش آن را حمل می‌کند. من نیز با تمام قدرت و تلاش خود، بار عشق دوست را در دل خود حمل می‌کنم.
بار گران زمانه کند بر دلم سبک
گر من به یاد خواجه شراب ‌گران‌ کشم
هوش مصنوعی: زمانه بار دشواری به دلم می‌گذارد، اما اگر به یاد دوست عزیزم شراب گران‌قیمتی بنوشم، این بار برایم سبک و قابل تحمل می‌شود.
آموزگار و صدر وزیران روزگار
پیرایه مقدّم و پیران روزگار
هوش مصنوعی: استاد و مقام ریاست در زمانه، زینتی برای بزرگان و سالخوردگان است.
در عشق دوست دست به ‌سر بر همی زنم
و آتش به صبر و هوس و خرد درهمی زنم
هوش مصنوعی: در عشق دوست، به خودم بی‌توجهی می‌کنم و صبر و آرزوهایم را زیر فشار قرار می‌دهم و به آنها استراحت نمی‌دهم.
چون بست پایم آن بت دلبر به ‌دام خویش
برسر ز عشق آن بت دلبر همی زنم
هوش مصنوعی: وقتی پایم را به دام عشق آن معشوق گرفتار کردم، به خاطر عشق او به جان و دل آواز می‌زنم.
هر بار سهل بود که برتر زدم ز عشق
این بار مشکل است ‌که بر سر همی زنم
هوش مصنوعی: هر بار قبل احساس می‌کردم که به راحتی می‌توانم از عشق فراتر بروم، اما این بار وضعیت دشواری دارم که بر سر این مسئله می‌زنم و نمی‌دانم چگونه با آن کنار بیایم.
معشوق من چو هست سرایش چو بتکده
من سال و ماه بتکده را در همی زنم
هوش مصنوعی: عشق من مانند معبودی است که در سرزمین من حضور دارد؛ من هر سال و هر ماه در این معبد به عبادت و راز و نیاز می‌پردازم.
طوق کبوترست خم زلف آن نگار
من همچو باز در طلبش پر همی زنم
هوش مصنوعی: زلف آن معشوق مانند حلقه‌ای است که مثل طوق بر گردن کبوتر می‌افتد و من همچون پرنده‌ای، در جستجوی او پرواز می‌کنم.
و آن ماه حلقه زلف نگوید مرا که ‌کیست
تا خویشتن چو حلقه به در بر همی زنم
هوش مصنوعی: آن ماه، که شبیه حلقه‌های مو است، به من نمی‌گوید که کیست، تا من هم مثل حلقه‌ای بگردم و در درب خود بزنم.
نی‌نی که همچو چنگل بازست زلف او
من پر ز بیم او چو کبوتر همی زنم
هوش مصنوعی: نی‌نی که زلف او مانند چنگل باز است، من از ترس او مانند کبوتر دست و پا می‌زنم.
بر سیرت قلندریانم ز بیم آنک
مستم ز عشق و راه قلندر همی زنم
هوش مصنوعی: در زندگی‌ام به سبک قلندران (عارفان آزاداندیش) پیش می‌روم، چرا که از عشق و حال مستی می‌ترسم و به همین دلیل بر مسیر عشق و جنون آنها قدم می‌زنم.
لیکن مرا کسی نشناسد قلندری
چون پیش صدر دنیا ساغر همی زنم
هوش مصنوعی: اما کسی مرا نمی‌شناسد، در حالی که چون یک قلندری در برابر دنیا نشسته‌ام و مشغول نوشیدن هستم.
صدری ‌که همچو بدر بر آفاق تافته است
و اندر ازل ز گوهر اسحاق تافته است
هوش مصنوعی: سدره‌ای که مانند ماه در آسمان درخشیده و در عالم ازلی از نظر گوهر اسحاق شکل گرفته است.
حورا! مگر ز روضهٔ رضوان‌ گریختی
نورا ! مگر ز خرگه خاقان گریختی
هوش مصنوعی: ای حورا! آیا از بهشت رضوان فرار کردی؟ ای نورا! آیا از کاخ پادشاهی گریختی؟
یازنده گشت باز سلیمان پادشاه
یا چون پری ز پیش سلیمان‌ گریختی
هوش مصنوعی: سلیمان پادشاه دوباره ظاهر شد یا مانند پری، از پیش سلیمان فرار کردی.
زلف دراز تو چه ‌گنه ‌کرد در طراز
کز شرم آن‌ گنه به خراسان‌ گریختی
هوش مصنوعی: زلف‌های بلند تو چه خطایی مرتکب شده‌اند که از شدت شرم آن گناه، به خراسان فرار کرده‌ای؟
بودند مادر و پدرت بر تو مهربان
آخر چه اوفتاد کز ایشان‌گریختی
هوش مصنوعی: مادر و پدرت همیشه نسبت به تو مهربانی کردند، پس چرا از آنها دور شدی و از آنها گریختی؟
دیدی مگر که نازش ایشان به‌ کفر بود
بر تافتی زکفر و در ایمان‌گریختی
هوش مصنوعی: آیا ندیدی که ناز و فریبندگی آن‌ها موجب کفر و بی‌باوری شد؟ تو نیز از کفر دور شدی و به سوی ایمان رو آوردی.
چشم سیاه تو چه خطا کرد در ختا
کز بیم آن خطا به ختا خان ‌گریختی
هوش مصنوعی: چشم‌های سیاه تو چه اشتباهی داشتند که به خاطر ترس از آن اشتباه، به ختا پناه بردی.
بگرفتمت به دزدی دل دوش نیم‌شب
از دست من به چاره و دستان ‌گریختی
هوش مصنوعی: در نیمه شب، دلی را که به تو سپرده بودم از من ربودی و به‌راهی فرار کردی.
امشب نیاری آسان از من ‌گریختن
گر دوش نیم‌شب ز من آسان‌ گریختی
هوش مصنوعی: امشب نمی‌توانم به راحتی از تو دور بشوم، اگر که تو دیشب در نیمه شب به راحتی از من دور شدی.
ای چون ‌گل شکفته ‌که از بیم ماه دی
پیش نظام دین ز گلستان گریختی
هوش مصنوعی: ای تو که مانند گلی شکوفا هستی و به خاطر ترس از ماه دی، برای حفظ نظام دین از گلستان فرار کردی.
دستور کاردان و خردمند راستین
صدر بزرگوار و خداوند راستین
هوش مصنوعی: فرمان و راهنمایی شخص باهوش و آگاه، از مقام و شخصیت بزرگ و خدایی درست و واقعی سرچشمه می‌گیرد.
ای ماه بر رخم ز بنفشه رقم مکن
اشکم چو رنگ خویش چو آب بقم مکن
هوش مصنوعی: ای ماه، بر چهره‌ام نشانی از بنفشه نگذار؛ اشکم را مانند رنگ خودت، شفاف و بی‌نقص نکن.
گر در جهان عشق نخواهی علم مرا
بر پرنیان ز عنبر سارا علم مکن
هوش مصنوعی: اگر در دنیا به عشق نیندیشی، نیازی نیست که علم و دانشی را که بر روی پارچه نرم و خوشبو می‌آورم، درک کنی.
از هجر بر دلم ننهی داغ تافته
آهنگ تاب دادن زلفت به خم مکن
هوش مصنوعی: درد جدایی را از دل من نرهان، چرا که نگذارد دل من پشت سرش داغی را تحمل کند؛ به زلف تو تابش نده و آن را در هم نپیچ.
داغ دلم متاب چو تاب سر دو زلف
برهم منه دو دیده و هر دو به‌هم مکن
هوش مصنوعی: عشق و غم من را کم نکن، مانند تاب و پیچش موی آن محبوب. از اشک‌های چشمانم دوری کن و آنها را به هم نریز، زیرا این دلتنگی و ناراحتی‌های من را بیشتر می‌کند.
آن را که یار توست عدیل عنا مدار
و آن را که جفت توست ندیم‌ِ نَدَم مکن
هوش مصنوعی: آن کسی که محبوب توست را رها نکن و آن کسی که هم‌نوا و همسان توست را نیز از خود نران.
اندر غم تو سوخته‌ گشتند عاشقان
بر عاشقان سوخته چندین ستم مکن
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر غم تو به شدت رنج می‌کشند و به آتش عشق سوخته‌اند. پس دیگر بر آن‌ها سختی نزن و به آن‌ها ستم نکن.
ای بی‌قلم نگاشته روی تو را خدای
از عشق روی خویش مرا چون قلم مکن
هوش مصنوعی: ای کسی که قلمی نداری، معشوقی که تو را نوشته، خداوند به دلیل عشقش به من، مرا مانند قلم قرار نده.
گر بایدت که ‌کم نشود عشق از دلم
بفزای در لطافت و از بوسه ‌کم مکن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی عشق من از دل کم نشود، باید در لطافت و معاشقه بکوشی و از بوسه‌ها نیز کم نگذاری.
ور بایدت که فخر بتان عجم شوی
جز خدمت و ستایش فخر عجم مکن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند زیبایی‌های عجم افتخار کنی، تنها به خدمتگزاری و ستایش آن‌ها بسنده کن و بیش از این خود را فخر مکن.
آن صاحبی ‌که یافت ز اقبال ‌کام خویش
بر خصم خویش‌ گشت مظفر چو نام خویش
هوش مصنوعی: شخصی که به واسطه شانس و اقبال خوب، به خواسته‌های خود دست یافته و بر رقبایش غلبه کند، مانند پیروزی و موفقیتش در زندگی، نامی بزرگ و ماندگار را نیز برای خود به ارمغان می‌آورد.
ایزد چو در جهان به عنایت نگاه کرد
جاهش جهان و خلق جهان را پناه‌کرد
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند با لطف و رحمت خود به این دنیا نظر افکند، مکانی برای جهان و موجودات آن فراهم ساخت تا از آن جا حمایت شوند.
خورشید و ماه را چو به قدرت بیافرید
قدر بلندش افسر خورشید و ماه کرد
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند خورشید و ماه را با توانایی و قدرت خود خلق کرد، عظمت و منزلت بلند آنها را به گونه‌ای مشخص کرد که مانند جواهراتی در تاج خود درخشیدند.
گردون چو روی ملک به عدلش سفید ساخت
کیوان گلیم دشمن او را سیاه کرد
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان با عدل و انصاف، سرزمین را به روشنی و زیبایی می‌آراید، ستاره کیوان، دشمنان را در سیاهی و تاریکی رها می‌کند.
گیتی گشاد راه فنا بر مخالفان
هرکس‌ که شد مخالفش آهنگ راه‌ کرد
هوش مصنوعی: دنیا برای دشمنان راه نابودی را باز کرده است و هر کسی که با او مخالف شود، به سمت این نابودی حرکت می‌کند.
جایی‌ که شد به ‌کینه و جایی‌ که شد به مهر
از وهم و حزم خویش سلاح و سپاه کرد
هوش مصنوعی: در جایی که احساس نفرت و کینه حاکم شد و در جایی که مهر و محبت غالب بود، انسان به وسیله عقل و احتیاط خود، ابزار و امکاناتی را آماده کرد.
حَز‌ْمش‌ گهِ موافقت از کاه کوه ساخت
وَهمَش‌ گهِ مخالفت از کوه کاه کرد
هوش مصنوعی: در مواقعی که با نظری موافق هستیم، کوچک‌ترین مسئله را بزرگ می‌کنیم و در مواقعی که مخالف هستیم، بزرگ‌ترین مسائل را بی‌ارزش می‌انگاریم.
سوگند خورد چرخ‌ که با او وفا کند
بر خویشتن فریشتگان بر گواه کرد
هوش مصنوعی: چرخ (سرنوشت) قسم خورده است که به انسان وفا کند و فرشتگان نیز به عنوان شاهد بر این پیمان شهادت داده‌اند.
اسباب خرمی همه در بزمگاه اوست
خرم‌ کسی‌ که روی در آن بزمگاه کرد
هوش مصنوعی: وسایل شادی و خوشی همه در محفل او وجود دارد، خوشبخت کسی است که به آن محفل روی آورد و در آن جا حاضر شود.
هر پادشه که ملک به تدبیر او گرفت
مجلس سزای تاج و سزاوار گاه کرد
هوش مصنوعی: هر پادشاهی که به خوبی امور کشور را اداره کند، باید برای خود جایی مناسب و شایسته در جامعه داشته باشد و مورد احترام قرار گیرد.
هم روزگار فخر بشر داندش همی
هم شاه روزگار پدر خواندش همی
هوش مصنوعی: او را هم روزگار به عنوان فخر انسان‌ها می‌شناسد و هم پادشاه روزگار به عنوان پدرش می‌خواند.
گر رای شاه چون فلک چنبریستی
رایش بر آن فلک چو مه و مشتری ستی
هوش مصنوعی: اگر نظر و اندیشه‌ی پادشاه مانند آسمان پر نوسان و چرخشی باشد، پس نظرش بر آن آسمان همچون ماه و سیاره زهره (مشتری) خواهد درخشید.
ور دین بشد چو حلقهٔ انگشتری به شکل
عقلش نگین حلقهٔ انگشتریستی
هوش مصنوعی: اگر دین به‌گونه‌ای باشد که مانند یک حلقهٔ انگشتری محدود و مشخص شود، عقل و درک انسان می‌تواند همچون سنگ قیمتی آن حلقه، درخشش و ارزش داشته باشد.
پیغمبری اگر نشدی منقطع ز خلق
اخلاق او علامت پیغمبری ستی
هوش مصنوعی: اگر پیغمبر نشدی، باید بدان که در رفتار و اخلاق خودت باید به او نگاه کنی، چون نشانه‌ای از پیغمبری در اخلاق او وجود دارد.
او را زمانه مهتر و بهتر نخواندی
گرنه سزای مهتری و بهتریستی
هوش مصنوعی: اگر تو او را در روزگار به عنوان بزرگ‌تر و شایسته‌تر نمی‌خواندی، دلیلش این است که خود را شایسته‌ی مقام و بزرگی نمی‌دانی.
گر داوری استی به هنر خلق را چو او
آفاق بی‌خصومت و بی‌داوریستی
هوش مصنوعی: اگر داوری وجود داشته باشد، مانند هنری که در خلق وجود دارد، آنگاه دنیا پر از صلح و بدون قضاوت خواهد بود.
بدبختی و بداختری از شرق تا به غرب
یک روز نیک‌بختی و نیک‌اختریستی
هوش مصنوعی: بدبختی و مشکلات از شرق تا غرب وجود دارد، اما یک روز خوشبختی و سرنوشت خوب هم در انتظار است.
گر آفتاب چون دل او تابدی به چین
در جین نه بت‌پرستی و نه بتگریستی
هوش مصنوعی: اگر آفتاب مانند دل او درخشان باشد، در چین و جین نه بت‌پرستی وجود دارد و نه بت‌پرستی.
از نور زهره را شرف استی بر آفتاب
گر پیش او نشسته به خنیاگریستی
هوش مصنوعی: اگر زهره در برابر آفتاب نشسته باشد و به آواز خوانی مشغول شود، باز هم از نور و زیبایی‌اش برتری خاصی دارد.
گر شعرهای من همه در مدح اوستی
دیوان من خزانهٔ درّ دریستی
هوش مصنوعی: اگر تمام اشعار من درباره‌ی او باشد، دفتر شعر من گنجینه‌ای از گوهری با ارزش است.
ور صد هزار عقد به پیوند می به هم
هر عقد را سخاوت او مشتری ستی
هوش مصنوعی: اگر صد هزار پیوند به خاطر می و خوشی ایجاد شود، هر یک از این پیوندها نشانه‌ای از سخاوت او و محبتش به دیگران است.
از مدح اوست رونق بازار شعر من
همتای او کجاست خریدار شعر من
هوش مصنوعی: شعر من به خاطر ستایش او رونق دارد، اما کسی همتایش را ندارد که مشتری شعر من باشد.
ای یادگار خواجهٔ ماضی زمانه را
وی رسم تو سبب‌ْ شرف جاودانه را
هوش مصنوعی: ای خاطره‌ای از بزرگانی که در گذشته زندگی کردند، یاد تو باعث افتخار و منزلت جاودانه‌ام شده است.
راضی است جان ز رسم تو در روضهٔ جنان
آن خواجهٔ مبارک و صدر یگانه را
هوش مصنوعی: روح این شخص از رفتار تو در بهشت خوشنود است و او که مقام والا و برجسته‌ای دارد، از این موضوع خرسند است.
هرچند فارغی و به شادی نشسته‌ای
رای تو آرزوست ملوک زمانه را
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو در آرامش و شادی به سر می‌بری، اما دل‌تنگی برای تو، آرزوی پادشاهان و فرمانروایان زمان است.
رای از دل و ضمیر تو شاید ملوک را
تیر ازکمان مردان زیبد نشانه را
هوش مصنوعی: سرنوشت و تصمیمات تو ممکن است به پادشاهان و فرمانروایان شجاعت و تدبیر بدهد، مانند اینکه تیر از کمان مردان به هدف شلیک می‌شود.
آزادگان دهر ببوسند درگهت
چون بندگان نماز برند آستانه را
هوش مصنوعی: آزادگان زمان، با عشق و احترام به درگاه تو سجده می‌کنند، همان‌طور که بندگان به آستانه تو نماز می‌گذارند.
وربر زمین به‌کاخ و سرای توبنگرند
با آسمان قیاس کنند آسمانه را
هوش مصنوعی: اگر بر زمین نگاه کنی و به کاخ و خانه‌ات توجه کنی، می‌توانی آن را با آسمان بسنجی و آسمانه را معیاری برای خودت قرار بدهی.
تابنده از لقای تو شد خانهٔ نظام
زیراکه قاعده است بقای تو خانه را
هوش مصنوعی: به خاطر دیدارت، آنچه که نظم و ساختار زندگی است، نورانی و تابان شده است، زیرا که دوام و بقای تو به این نظم و خانه اعتبار می‌بخشد.
در باغ نسل او همه فرخندگی زتوست
این شاخه‌های تازهٔ سرو جوانه را
هوش مصنوعی: در باغی که نسل او در آن رشد کرده، همه جوانه‌ها و شاخه‌های تازه به خاطر توست و خوشبختی از تو سرچشمه می‌گیرد.
کار جهان فسون و فسانه است سر به‌سر
اصلی نه محکم است فسون و فسانه را
هوش مصنوعی: کارهای دنیا پر از فریب و داستان‌های دروغین هستند و هیچ چیز در این دنیا واقعاً محکم و ثابت نیست.
می خواه و بزم سازکه رونق زبزم توست
جام می مغانه و چنگ و چغانه را
هوش مصنوعی: بخواه و جشنی برپا کن، زیرا زندگانی و خوشی‌ها از جشن تو نشأت می‌گیرد. از نوشیدنی‌های مغان و نواهای ساز و آواز لذت ببر.
جاوید همچنان می روشن به چنگ باش
با ناله چغانه و آواز چنگ باش
هوش مصنوعی: همچنان که جاوید روشنایی خود را حفظ می‌کند، تو نیز با ناله‌های چغانه و صدای چنگ، با پر energie و سرزندگی باش.
دولت موافقان تورا جاه و مال داد
گردون مخالفان تو را گوشمال داد
هوش مصنوعی: خوشبختی و موفقیت حامیان تو را به ثروت و مقام رساند، در حالی که سرنوشت مخالفان تو آنها را به تنبیه و سختی دچار کرد.
اخترشناس طالع مسعود تو بدید
ما را نشان ز فرّخی ماه و سال داد
هوش مصنوعی: ستاره‌شناس بخت نیک تو را دید و به ما نشان داد که ماه و سال برکت‌زا به تو تعلق دارد.
بازی است دولت تو که او را خدای عرش
برگونهٔ فریشتگان پرّ و بال داد
هوش مصنوعی: دولت تو همچون بازی‌ای است که خداوند بر دوش فرشتگان قدرت و بال داده است.
دست فلک به چشم عنایت زمانه را
از چشمه‌های عدل تو آب زلال داد
هوش مصنوعی: دست تقدیر و سرنوشت با لطف و محبت به ما، از منابع عدل تو، آبی پاک و زلال می‌دهد.
تیغت ز بدسگال برانگیختْ رستخیز
تا نامهٔ‌ گنه به‌ کف بدسگال داد
هوش مصنوعی: تیغ تو باعث شد که قیام و خیزشی در دل بدکاران ایجاد شود تا نامه گناهانشان را در دستان بدکاران قرار دهد.
کاری محال‌ کرد که‌ کین جست خصم تو
بر باد داد او سر و اندر محال کرد
هوش مصنوعی: او کار بسیار سختی انجام داد که دشمن تو را به باد داد و خود را در میان مشکلات قرار داد.
ای صدر شرق عزّ و جلال تو سرمدی است
کاین عزّ و این جلال تو را ذوالجلال داد
هوش مصنوعی: ای صدر شرق، عزت و جلال تو بی‌پایان است، زیرا این عظمت و جلال از سوی کسی که خود دارای جلال است به تو عطا شده است.
می خواه از آن نگار که او را ز بهر تو
بخت بلند خلقت حسن و جمال داد
هوش مصنوعی: به دنبال زیبایی و جذابیتی باش که به خاطر تو، سرنوشت و آفرینش را با خوشبختی و زیبایی ویژه‌ای خلق کرده است.
زلف دو تاه و خال سیاهش بدید ماه
آمد ز چرخ و بوسه بر آن زلف و خال داد
هوش مصنوعی: زلف‌های سیاه و خال زیبای او را دید و ماه از آسمان آمد و بر آن زلف و خال بوسه‌ای زد.
آنی‌ که آسمان خَدَم روزگار توست
یزدان غیب دان به شب و روز یار توست
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان، خدمتگزار دوران توست، خداوند پنهان در شب و روز یاور توست.
آنی‌ که خلق بر تو همه آفرین‌ کنند
نامت ز مرتبه همه نقش نگین کنند
هوش مصنوعی: وقتی که مردم درباره‌ات به خوبی سخن بگویند و تو را ستایش کنند، نامت در بالاترین مرتبه قرار می‌گیرد و مانند نگین زیبا درخشان و ماندگار می‌شود.
هستی به پایه‌ای‌ که همه زیر پای تو
کَرّوبیان عرشْ فلک را زمین کنند
هوش مصنوعی: وجود تو به قدری مهم و باارزش است که تمام فرشتگان آسمان، برای تو زمین را زیر پای خود قرار می‌دهند.
زانجا که جاه توست بود دونِ قدر تو
گر بارگاه تو فلک هشتمین کنند
هوش مصنوعی: هر جا که مقام و جایگاه توست، اگر هم مقام تو را به اوج آسمان‌ها برسانند، باز هم ارزش تو کمتر از آنچه که هست خواهد بود.
آیند روز و شب ز پس یکدگر مُدام
تا بر در تو موکبِ اقبال زین‌ کنند
هوش مصنوعی: روزها و شب‌ها همواره پشت سر هم در حال گذر هستند و در آینده، با این روند، جمعی از افراد موفقیت و خوشبختی را به درگاه تو می‌آورند.
پوشند هر دو پیرهن از نور و از ظَلَم
تا رسم‌های تو عَلَم آستین‌ کنند
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که هر دو نفر (که ممكن است نماد عشق یا دو رویداد باشند) باید به نوعی از نور و تاریکی بهره‌مند شوند تا بتوانند نشانه‌ها و ویژگی‌های خاص خود را در کارشان یا زندگی‌شان به نمایش بگذارند. به عبارت دیگر، آن‌ها باید از تجارب مثبت و منفی برای نشان دادن هویت و رسم‌های خود استفاده کنند.
چون اختران به مجلس بزم تو بنگرند
دی مه ز بهر تو چو مه فرودین‌کنند
هوش مصنوعی: وقتی ستاره‌ها به میهمانی تو نگاه می‌کنند، ماه در شب‌های دیگر را فدای تو می‌کند و به خاطر تو پایین می‌آید.
از سیب و نار پیش تو وز آتش و شراب
نسرین و ارغوان و گل و یاسمین کنند
هوش مصنوعی: تقدیم می‌شود که در حضور تو میوه‌هایی مثل سیب و نارنگی و همچنین مواد لذیذی چون آتش و شراب را فراهم می‌کنند، به همراه گل‌هایی مانند نسرین، ارغوان، و یاسمین.
نشکفت اگر چو خلد شود بزمگاه تو
زیرا که خدمت تو همه حور عین‌ کنند
هوش مصنوعی: اگر بزم تو مانند بهشت نشکفد و شاداب نشود، به این دلیل است که همه حورهای آن به خدمت تو مشغولند و در پی رضایت تو هستند.
نعمت تو را سزد که به شادی همه خوری
زان قوم نیستی تو که نعمت دفین‌ کنند
هوش مصنوعی: شایسته است که نعمت تو را با شادی مصرف کنی، زیرا تو از آن گروه نیستی که نعمت را پنهان کنند.
لختی بنه ز نعمت و لختی بده به‌ خلق
لختی بخور که بار خدایان چنین کنند
هوش مصنوعی: مدتی از نعمت‌ها استفاده کن و مدتی هم به دیگران بده. لحظه‌ای برای خودت نیز بهره‌برداری کن، چرا که بزرگان نیز این‌گونه عمل می‌کنند.
در مدحت تو کار رهی با جَلال شد
ابیات شعر او همه سِحْر حَلال شد
هوش مصنوعی: در ستایش تو، شعرهایی که سروده‌ام با عظمت خاصی خلق شده و تمام این اشعار مانند جادوگری حلال و خوشایند هستند.
ای فخر ملک ملک به تو سرفراز باد
بختت جوان و تازه و عشرت دراز باد
هوش مصنوعی: ای بزرگترین زینت پادشاهی، امیدوارم که شرافت تو همیشه سرشار باشد و بختت جوان و نو باشد و خوشی‌هایت طولانی و پایدار.
از چرخ قسم تو همه تأیید و سعد بود
از دهر بهر تو همه شادی و ناز باد
هوش مصنوعی: از چرخ فلک، همه خوبی‌ها و خوشبختی‌ها برای تو مقرر شده است، و از روزگار، همه خوشحالی‌ها و ناز و نعمت به تو عطا شده است.
باغی است این سرای و درو رسته گلبنان
هر گلبنی به حشمت تو سرفراز باد
هوش مصنوعی: این خانه مانند باغی است که در آن گل‌های زیبا و خوشبو به سبک و شکوه تو رونق گرفته‌اند و هر گل به خاطر عظمت تو در اوج افتخار قرار دارد.
از بهر رامش و طرب تو در این سرای
حور غزل‌سرای و بت چنگ باز باد
هوش مصنوعی: به خاطر خشنودی و شادی تو در این مکان، حوریان غزل‌خوان و معشوقه‌ها در حال نواختن چنگ هستند.
جام شراب و ساقی تو ماه و مشتری
با ماه و مشتریت شب و روز راز باد
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و جذابیت شراب اشاره شده است، که با شخصیت ساقی (سرویس‌دهنده) به اوج خود می‌رسد. همچنین اشاره به ماه و مشتری، نمادهای زیبایی و روشنایی، به تضاد شب و روز اشاره دارد. این ابیات روح مستی و شادی را به تصویر می‌کشد، جایی که راز و رمزهایی در این عالم وجود دارد که با نوشیدن شراب و دیدن ساقی به آن‌ها پی می‌بریم.
بر ما به دولت تو دَرِِ غم فراز شد
بر دشمنان تو در شادی فراز باد
هوش مصنوعی: نعمت تو بر ما باعث برطرف شدن غم‌ها شده و برای دشمنان تو خوشحالی و شادی به وجود آورده است.
بر خلق عالم است در خانهٔ تو باز
بر روزگار تو در اقبال باز باد
هوش مصنوعی: در زندگی تو، همه چیز به نفع مردم و برکت برای روزگار توست.
تا باز صید گیر کند کبک را شکار
خصم تو همچو کبک و اجل همچو باز باد
هوش مصنوعی: کبک در خطر شکار است و مانند آن، عمر انسان نیز همچون پرنده‌ای در چنگال فراموشی و مرگ در کمین است.
تا خلق را به رحمت ایزد بود نیاز
از خلق روزگار دلت بی‌نیاز باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که مردم به رحمت خداوند نیازمند هستند، امیدوارم دل تو از نیاز به دیگران بی‌نیاز باشد.
تا جامه را کنند طرازی بر آستین
نامت بر آستین سعادت طراز باد
هوش مصنوعی: آنان که جامه را می‌آرایند، بر دامن خود نام تو را می‌نویسند تا بر آستین آن، نشانه‌ای از خوشبختی و سعادت باشد.

حاشیه ها

1399/12/01 22:03
A.p

این ابیات در کتاب گرانسنگ سمک عیار آمده است
ای فخر ملک ملک به تو سرفراز باد
بختت جوان و تازه و عشرت دراز باد
از چرخ قسم تو همه تأیید و سعد بود
از دهر بهر تو همه شادی و ناز باد
باغی است این سرای و درو رسته گلبنان
هر گلبنی به حشمت تو سرفراز باد
از بهر رامش و طرب تو در این سرای
حور غزل‌سرای و بت چنگ باز باد
جام شراب و ساقی تو ماه و مشتری
با ماه و مشتریت شب و روز راز باد
بر ما به دولت تو دَرِِ غم فراز شد
بر دشمنان تو در شادی فراز باد
بر خلق عالم است در خانهٔ تو باز
بر روزگار تو در اقبال باز باد
تا باز صید گیر کند کبک را شکار
خصم تو همچو کبک و اجل همچو باز باد
تا خلق را به رحمت ایزد بود نیاز
از خلق روزگار دلت بی‌نیاز باد
تا جامه را کنند طرازی بر آستین
نامت بر آستین سعادت طراز باد