گنجور

شمارهٔ ۳

گر چون تو به ترکستان ای بت پسرستی
هر روز به ترکستان عید دگرستی
ور در خُتن وکاشغرستی چو تو یک بت
محراب همه کس ختن و کاشغرستی
چون دو رخ تو گر قمرستی به فلک بر
خورشید یکی ذره ز نور قمرستی
چون دو لب تو گر شکرستی به جهان در
صد بدرهٔ زر قیمت یک من شکرستی
هرچند بکوشم دل تو رام نگردد
آه از دل سخت تو که گویی حجرستی
گر یک شب تا روزمرا بی‌غم و غمّاز
آن شخص لطیف تو در آغوش و برستی
در گردن تو هستی دستیم حمایل
دست دگرم گرد میان و کمرستی
گر نیستی از جور دلت چون حجرای دوست
با عارض سیمین تو کارم چو زرستی
گر دل تو ربودی و مرا زآن خبری نیست
ای‌کاش تو را زانچه ربودی خبرستی
از دل خبری یافتمی از سر زلفت
گرنه چو دلم زلف تو آسیمه سرستی
بد گشت مرا حال ز بیداری چشمت
گر داد لبت نیستی آن بد بترستی
بد نیستی از وسوسهٔ چشم تو کارم
گر چون دل شمس الامرا دادگرستی
شمسی‌که ازو در همه آفاق شعاع است
در دولت او هرکه نصیرست شجاع است
گر عارض تو چون گل پربار نبودی
از عشق‌ گُلت در دل من خار نبودی
ور نیمهٔ دینار نبودی دهن تو
بر چهرهٔ من‌گونهٔ دینار نبودی
گر مایل بیداد نبودی دل تو یار
بر روی زمین جز تو مرا یار نبودی
ور غمزهٔ تو خواب نبردی به شب از من
تا وقت سحر نالهٔ من زار نبودی
بیچاره دل من نشدی خسته و غمخوار
گر بستهٔ آن نرگس خونخوار نبودی
چشمم نشدی بر سمن زرد گهربار
گر فتنهٔ آن لعل شکربار نبودی
عالم همه تاریک شدی از شب زلفت
گر چون قمرت عارض و رخسار نبودی
نور قمر تو بگرفتی همه عالم
گر در شب زلف تو گرفتار نبودی
از چشم جفاکار تو بگریختمی من
گر دو لب شیرینت‌ وفادار نبودی
شیرین لب تو هست همه ساله وفادار
چشم تو چه بودی که جفاکار نبودی
گر قامت تو تیر نبودی مژه پیکان
شخصم چو زره پشت کمان‌وار نبودی
جانم چو دلم خستهٔ پیکان تو گشتی
گر در کنف سید احرار نبودی
آن میر که تاج نسب‌ گیلکیان است
از جود و کرم بر صفت برمکیان است
بی‌ وصل تو دل در برم آرام نگیرد
بی‌ صحبت تو کار من اندام نگیرد
تو دولت پدرامی و خرم دل آن ‌کس
کو فال جز از دولت پدرام نگیرد
زلفین تو دامی است که صیدش دل خاص است
دامی عجب است آنکه دل عام نگیرد
خورشید به شبگیر جهان را نفروزد
تا روشنی از عالم تو وام نگیرد
گل وقت بهاران نشود درخور گلشن
تا گونهٔ آن چهرهٔ گل فام نگیرد
شیرینی ‌گفتار تو دانه است و دل من
مرغی است که بی ‌دانه ره دام نگیرد
هرچند مراد تو چنان است ‌که یک چند
دستم قدح و جام غم انجام نگیرد
دستی ‌که سر زلف تو گیرد همه‌وقتی
نیکو نبود گر قدح و جام نگیرد
درکار هوای تو هر آن‌ کس که بود خام
پخته نشود تا که می خام نگیرد
وان ‌کس که ز عشق تو بود در طلب نام
تا نام تو از بر نکند نام نگیرد
اندر شکن زلف تو پیدا نشود دل
تا زلف تو بر عارضت آرام نگیرد
زان ‌گونه که در معرکه پیدا نشود فتح
تا میر به ‌کف نیزه و صمصام نگیرد
میری ‌که حُسام او در دین محمد
اخلاق علی دارد و آیین محمد
زلفین تو پرحلقه و پربند و شکن شد
بند و شکن و حلقهٔ او توبه شکن شد
کارش همه فراشی و نقاشی بینم
فرّاش گل و لاله و نقاش سمن شد
آن‌کس‌ که خبر یافت‌ که مشک از ختن آرند
چون بوی خطت دید چو آهوی ختن شد
وان‌ کس ‌که همی‌گفت عقیق از یمن آید
چون رنگ لبت دید چرا سوی یمن شد!؟
تا عشق تو ره یافت به جان و تن من در
سوزندهٔ جان گشت و گدازندهٔ تن شد
من عشق تو را چون تن و جان دوست گزینم
عشق تو چرا دشمن جان و تن من شد
افتاد به چاه ذقنت خسته دل من
زان روی تو را نام بت چاه ذقن شد
از چاه برآرم دل خویش از قبل آنک
زلف سیهت بر سرآن چاه رسن شد
امروز بتان با تو به عید آمده بودند
هر بت که به روی تو نگه کرد شمن شد
بالای تو چون سرو چمن بود به میدان
بس کس که چو من عاشق آن سرو چمن شد
بس عاشق بیچاره که اندر صف عشاق
از حسرت تو خسته دل و بسته دهن شد
بس شاعر وصّاف که بگشاد دهان را
هم چاکر و مداح سرافراز زَمَن شد
پیری‌که به تدبیر سرافراز جهان شد
وز بیم سنانش به جهان خصم جهان شد
صدری که از او دولت فرخنده بها یافت
بدری که از او ملت پاینده ضیا یافت
خورشید سما یافت ز روشن دل او نور
چونانکه قمر نور زخورشید سما یافت
در ملک شه عالم و در دین پیمبر
کاری به سزا کرد و محلی به سزا یافت
بر خلق چو بگشاد دل و دست و در خویش
رغبت به دعا کرد و بزرگی به دعا یافت
فردا بودش خُلد جزا از مَلَک العرش
کامروز قبول از ملک‌العرش جزا یافت
جز مهتری وجود و سخا پیشه ندارد
وین منزلت از مهتری و جود و سخا یافت
هر شخص که بر چشمهٔ جودش گذری کرد
جون خضر به دهر اندر جاوید بقا یافت
تا عالم را همت او گشت معالج
از همت او عالم بیمار شفا یافت
لطفی است مگر باد صبا را ز ضمیرش
زیرا که جهان تازگی از باد صبا یافت
کهسار نیابد مطر ابر بهاری
چندان که از او مرد ثناگوی عطا یافت
چون آینهٔ روشن و چون آب مروق
اندر صفتش خاطر مداح صفا یافت
بی‌همت او بود چو مرغی به قفس در
چون همت او دید بپرید و هوا یافت
تا فضل و کرم سیرت و عادت بود او را
همواره بزرگی و سعادت بود او را
ایزد چو مر او را به وجود از عدم آورد
گویی ز عدم صورت جود و کرم آورد
بر درگه او چرخ میان بست رهی‌وار
در خدمت او چون رهیان سر به خم آورد
هرجند که سیاره بلندست به مقدار
بختش سر سیاره به زیر قدم آورد
در ملک هر آن وقت که کاری به هم افتاد
دلهای پراکنده به‌ همت به هم آورد
هشیاری و بیداری او کرد کفایت
کاری‌که قضا پیش سپاه و حشم آورد
بِفْراشت به میدان شجاعت عَلَم فتح
تا ملک قهستان همه زیر علم آورد
برداشت به دیوان سخاوت قلم جود
تا نام کریمان همه زیر قلم آورد
هرکس به سوی مجلس او برد مدیحی
از مجلس او قافله‌های نِعَم آورد
نه ذوالیزن آورد و نه حاتم به عرب در
آن رسم پسندیده که او در عجم آورد
هرکس به جهان محتشمی بافت ز یسری
ایام چو او داور با محتشم آورد
او در شرف و مرتبه بیش از دگران است
زیرا که چو او گردش ایام‌ کم آورد
در مرتبهٔ جاه ز عیّوق‌ گذشته است
وز قدر ز اندیشهٔ مخلوق‌ گذشته است
ای آنکه جهان را همه فخر از حسب توست
وی آنکه شهان را همه فخر از نسب توست
رخشنده چو خورشیدی و برنده چو شمشیر
تا شمس و حُسام از همه میران لقب توست
در دولت اگر مکتسب توست بزرگی
موروث بزرگان تبع مکتسب توست
گر خلق جهان در طلب دولت باشند
دولت ز همه خلق جهان در طلب توست
سوزنده‌تر از آتش تیزی به‌ گه خشم
کز قعری ثَری تا به ثریا لهب توست
جان شاد شود چون تو نهی سوی طرب روی
گویی که همه شادی جان در طرب توست
آموخته داری ادب از مجلس شاهان
تعلیم گرِ مجلس شاهان ادب توست
مختار کریمان تویی از جمع خلایق
کز دفتر اخلاق کرم منتخب توست
در ملک سلاطین سلب توست زاقبال
وز دولت پیروز طراز سلب توست
خواهی تو که قانون عجایب بشناسی
قانون عجایب قلم بوالعجب توست
بر روز همی تا به قلم نقش کنی شب
روز همه خصمان چون شب از روز و شب توست
تقدیر مگر بر قلمت راز گشادست
تا چرخ در غیب به او بازگشادست
ای بار خدای همه اعیان زمانه
ای نادره و معجز دوران زمانه
آراسته از سیرت ورای و هنر توست
ملک ملک مشرق و سلطان زمانه
جاه و خطر و قدر زمانه ز تو بینم
گویی‌ که تویی چشم و دل و جان زمانه
هست از قبل تاختن و باختن تو
گوی ظفر اندر خم چوگان زمانه
همواره زمان است به فرمان تو چونانک
هستند همه خلق به فرمان زمانه
اَ‌رْجو که شکسته نشود تا به قیامت
سوگند فلک با تو و پیمان زمانه
ای نایب پیغمبر در نصرت اسلام
من‌ گشته زاحسان تو حَسّان زمانه
احسان تورا من به غنیمت شمرم زانک
یابم پس از احسان تو احسان زمانه
هرچندکه جز طبع و دل و خاطر من نیست
در نظم سخن حجت و برهان زمانه
برهان من و حجت من نیست که نظمم
جز مدح تو در مجلس اعیان زمانه
گر من سر و سامان زمانه نشناسم
رای تو شناسد سروسامان زمانه
داند ملک‌العرش که مشتاق توام من
مداح تو و شاکر اخلاق توام من
تا دهر بود کار تو پروردن دین باد
و ایزد به همه کار تو را یار و معین باد
تا جوهر تو هست ز اقبال مرکب
بر درگه تو مرکب اقبال به زین باد
تا هست در انگشت تو انگشتری ملک
رای تو در انگشتری ملک نگین باد
هر حصن‌ که تقدیر به تأیید برآرد
آن حصن به تدبیر صواب تو حصین باد
بر ناصح تو چرخ فزایندهٔ مهر است
از حاسد تو دهر ستایندهٔ کین باد
در رزم چو از عزم تو گسترده شود دام
صید تو در آن دام همه شیر عرین باد
چون تو علم فتح برآری به فلک بر
زیر قدمت دیدهٔ بدخواه دفین باد
تا نعمت و راحت صفت خلد برین است
هر مجلس تو بر صفت خلد برین باد
تا ماء معین پاک و گوارنده و صاف است
می در قدح و جام تو چون ماء معین باد
در مجلس تو مطرب و در بزم تو ساقی
سرو سمن اندام و بت سیم سرین باد
هر دم ز در خالق و ذریهٔ آدم
پروانهٔ رحمت سوی تو روح‌الامین باد
شادست به تو دولت و شادی تو به‌دولت
همواره چنین خواهم و همواره چنین باد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر چون تو به ترکستان ای بت پسرستی
هر روز به ترکستان عید دگرستی
هوش مصنوعی: اگر تو مانند خودت در سرزمین ترکستان حضور داشتی، هر روز برایت جشن و عید جدیدی بود.
ور در خُتن وکاشغرستی چو تو یک بت
محراب همه کس ختن و کاشغرستی
هوش مصنوعی: اگر در ختن و کاشغر، مانند تو یک بت در محراب وجود داشته باشد، همه به ختن و کاشغر خواهند آمد.
چون دو رخ تو گر قمرستی به فلک بر
خورشید یکی ذره ز نور قمرستی
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ی تو چون ماه زیباست، در آسمان به خورشید هم یک ذره از نور تو شبیه است.
چون دو لب تو گر شکرستی به جهان در
صد بدرهٔ زر قیمت یک من شکرستی
هوش مصنوعی: اگر لب‌های تو مثل شکر باشد، در این دنیا به ارزش یک من شکر، صد دانه زر هم ارزش ندارد.
هرچند بکوشم دل تو رام نگردد
آه از دل سخت تو که گویی حجرستی
هوش مصنوعی: هرچند که تلاش کنم تا دل تو را نرم و تسلیم کنم، اما افسوس که دل تو آن‌قدر سخت است که انگار از سنگ ساخته شده است.
گر یک شب تا روزمرا بی‌غم و غمّاز
آن شخص لطیف تو در آغوش و برستی
هوش مصنوعی: اگر یک شب تا صبح، من بی‌غم و شاد باشم، در آغوش تو، ای فرد دلبند و نرم‌خوی، خوشحال و راضی خواهم بود.
در گردن تو هستی دستیم حمایل
دست دگرم گرد میان و کمرستی
هوش مصنوعی: در گردن تو رشته‌ای از سرنوشت ما وجود دارد و با دست دیگرم تو را در آغوش گرفته‌ام، تو دسته‌ای در میان و همواره در کنار من هستی.
گر نیستی از جور دلت چون حجرای دوست
با عارض سیمین تو کارم چو زرستی
هوش مصنوعی: اگر در دل تو ظلم و ستم نیست، پس مانند سنگ اینجا نیستم و وجودم با زیبایی صورت تو مانند طلا درخشان است.
گر دل تو ربودی و مرا زآن خبری نیست
ای‌کاش تو را زانچه ربودی خبرستی
هوش مصنوعی: اگر دل تو را به دست آورده باشد و من از آن بی‌خبرم، کاش تو هم از چیزی که به دست آورده‌ای، آگاه بودی.
از دل خبری یافتمی از سر زلفت
گرنه چو دلم زلف تو آسیمه سرستی
هوش مصنوعی: اگر از دل خبری داشتم از زلفت، مگذار که دل من خود را در آغوش زلف تو بیابد.
بد گشت مرا حال ز بیداری چشمت
گر داد لبت نیستی آن بد بترستی
هوش مصنوعی: حال من از بیداری چشمان تو خراب شده، اگر لب‌های تو نبود، این بدحالی حتی بدتر می‌شد.
بد نیستی از وسوسهٔ چشم تو کارم
گر چون دل شمس الامرا دادگرستی
هوش مصنوعی: چشمان تو نیکی هایی را به من می‌د هد و اگر دل شمس‌الامرا (شاه صاحب دل) برای من رحمت کند، این کار من خواهد شد.
شمسی‌که ازو در همه آفاق شعاع است
در دولت او هرکه نصیرست شجاع است
هوش مصنوعی: خورشیدی که نورش در تمام دنیا پخش شده، در زمان حکومت او هر کسی که یار و یاور باشد، دلیر و شجاع است.
گر عارض تو چون گل پربار نبودی
از عشق‌ گُلت در دل من خار نبودی
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ی تو مانند گل و زیبا و پربار نبود، عشق به تو در دل من نمی‌توانست thorn (خار) ایجاد کند.
ور نیمهٔ دینار نبودی دهن تو
بر چهرهٔ من‌گونهٔ دینار نبودی
هوش مصنوعی: اگر دینار نیمه‌ای در دست نداشتی، چهرهٔ تو هم مانند چهرهٔ دینار نمی‌بود.
گر مایل بیداد نبودی دل تو یار
بر روی زمین جز تو مرا یار نبودی
هوش مصنوعی: اگر دل تو با ظلم و ستم همخوانی نداشت، هیچ کس به جز تو در این جهان نمی‌توانست همراه من باشد.
ور غمزهٔ تو خواب نبردی به شب از من
تا وقت سحر نالهٔ من زار نبودی
هوش مصنوعی: اگر خواب غمزه‌ات در شب مرا نمی‌برد، پس تا صبح ناله‌های من به خاطر تو زار و نزار نبوده است.
بیچاره دل من نشدی خسته و غمخوار
گر بستهٔ آن نرگس خونخوار نبودی
هوش مصنوعی: دل من در عذاب و اندوه است، اما اگر آن نرگس خونی (عاشق) نبود، هیچ‌گاه نمی‌بودم این‌گونه خسته و دل‌زده.
چشمم نشدی بر سمن زرد گهربار
گر فتنهٔ آن لعل شکربار نبودی
هوش مصنوعی: چشمانم به زیبایی و لطافت گل زرد نگاه نداشته، اگر آن دندان‌های زیبا و شیرین تو نبودند، این زیبایی برایم جذابیت نداشت.
عالم همه تاریک شدی از شب زلفت
گر چون قمرت عارض و رخسار نبودی
هوش مصنوعی: اگر به مانند ماهت چهره و رخسار نداشتی، جهان از تاریکی زلف شبت پر می‌شد.
نور قمر تو بگرفتی همه عالم
گر در شب زلف تو گرفتار نبودی
هوش مصنوعی: نور ماه تو اگر نبود، تمام عالم در شب زلف تو اسیر می‌ماند.
از چشم جفاکار تو بگریختمی من
گر دو لب شیرینت‌ وفادار نبودی
هوش مصنوعی: اگر لبان شیرین تو وفادار بودند، من از چشم بدخواه تو فرار نمی‌کردم.
شیرین لب تو هست همه ساله وفادار
چشم تو چه بودی که جفاکار نبودی
هوش مصنوعی: لبان شیرین تو همیشه وفادار بوده‌اند، اما چشمان تو چه بر من رفته که نسبت به من بی‌رحم نبوده‌ای؟
گر قامت تو تیر نبودی مژه پیکان
شخصم چو زره پشت کمان‌وار نبودی
هوش مصنوعی: اگر قد تو مانند تیر نبود، مژه‌هایت مانند پیکان من را هدف قرار نمی‌گرفت و اگر زره نداشتی، پشت کمان نیز نمی‌توانست تو را محافظت کند.
جانم چو دلم خستهٔ پیکان تو گشتی
گر در کنف سید احرار نبودی
هوش مصنوعی: جانم به خاطر دلم که از محبت تو خسته شده، به سوی تو آمده است. اگر در سایه و حمایت شخصیتی بزرگ و محبوب قرار نداشتی، این حالت به وجود نمی‌آمد.
آن میر که تاج نسب‌ گیلکیان است
از جود و کرم بر صفت برمکیان است
هوش مصنوعی: آن شخصیت بزرگ و محترم که از خانواده‌ی گیلکیان است، به خاطر generosity و بخشندگی‌اش، صفت‌هایی مشابه برمکیان دارد.
بی‌ وصل تو دل در برم آرام نگیرد
بی‌ صحبت تو کار من اندام نگیرد
هوش مصنوعی: دل من بدون وصال تو آرام نمی‌گیرد و زندگی‌ام بدون گفتگو با تو به خوبی پیش نمی‌رود.
تو دولت پدرامی و خرم دل آن ‌کس
کو فال جز از دولت پدرام نگیرد
هوش مصنوعی: تو از نعمت و خوشبختی بهره‌مند هستی و دل خوشی آن کسی را دارا هستی که تنها به برکت و نعمت تو امیدوار باشد.
زلفین تو دامی است که صیدش دل خاص است
دامی عجب است آنکه دل عام نگیرد
هوش مصنوعی: زلف‌های تو مانند دام‌هایی هستند که فقط دل‌های خاص و عاشق را به دام می‌اندازند و این دام بسیار عجیب است، زیرا نمی‌تواند دل‌های معمولی و عادی را به خود جلب کند.
خورشید به شبگیر جهان را نفروزد
تا روشنی از عالم تو وام نگیرد
هوش مصنوعی: خورشید به انتهای شب جهان نمی‌تابد تا روشنایی از وجود تو گرفته نشود.
گل وقت بهاران نشود درخور گلشن
تا گونهٔ آن چهرهٔ گل فام نگیرد
هوش مصنوعی: در فصل بهار، گل‌ها به زیبایی خود نمی‌رسند و شایستگی حضور در باغ را پیدا نمی‌کنند تا زمانی که چهره‌ای زیبا و رنگین نداشته باشند.
شیرینی ‌گفتار تو دانه است و دل من
مرغی است که بی ‌دانه ره دام نگیرد
هوش مصنوعی: گفتار تو مانند دانه‌ای شیرین است و دل من مانند پرنده‌ای می‌ماند که بدون دانه نمی‌تواند به دام کسی بیفتد.
هرچند مراد تو چنان است ‌که یک چند
دستم قدح و جام غم انجام نگیرد
هوش مصنوعی: هرچند خواسته‌ات به گونه‌ای است که اگر مدتی گذر کند، دست من به نوشیدن شراب و فراموشی غم نخواهد رسید.
دستی ‌که سر زلف تو گیرد همه‌وقتی
نیکو نبود گر قدح و جام نگیرد
هوش مصنوعی: دستی که موهای تو را بگیرد همیشه زیبا نیست، حتی اگر شراب و جام نداشته باشد.
درکار هوای تو هر آن‌ کس که بود خام
پخته نشود تا که می خام نگیرد
هوش مصنوعی: هر کس که به عشق و آرزوی تو فکر کند، هرگز به کمال نخواهد رسید تا زمانی که از می عشق سیراب نشود.
وان ‌کس که ز عشق تو بود در طلب نام
تا نام تو از بر نکند نام نگیرد
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق تو در جستجوی نام است، تا زمانی که نام تو را فراموش نکند، به نامی دست نخواهد یافت.
اندر شکن زلف تو پیدا نشود دل
تا زلف تو بر عارضت آرام نگیرد
هوش مصنوعی: دل نمی‌تواند آرام بگیرد تا زمانی که زلف تو بر چهره‌ات قرار نگیرد و در شکاف آن پیدا نشود.
زان ‌گونه که در معرکه پیدا نشود فتح
تا میر به ‌کف نیزه و صمصام نگیرد
هوش مصنوعی: به این شکل که در میدان نبرد، پیروزی به دست نمی‌آید، حتی اگر سردار نیز در دستش شمشیر و نیزه داشته باشد.
میری ‌که حُسام او در دین محمد
اخلاق علی دارد و آیین محمد
هوش مصنوعی: شما به سوی شخصی می‌روید که در دین محمد، شخصیت و رفتار او شبیه به علی است و پیرو آموزه‌های محمد است.
زلفین تو پرحلقه و پربند و شکن شد
بند و شکن و حلقهٔ او توبه شکن شد
هوش مصنوعی: زلف‌های تو پر از حلقه و بند است و زیبایی آن باعث شده که هر قید و بندی را بشکند و همه‌ی محدودیت‌ها و توبه‌ها را زیر پا بگذارد.
کارش همه فراشی و نقاشی بینم
فرّاش گل و لاله و نقاش سمن شد
هوش مصنوعی: شغف و هنر او به تربیت گل و لاله و به تصویر کشیدن زیبایی‌های آن‌ها اختصاص داده شده است.
آن‌کس‌ که خبر یافت‌ که مشک از ختن آرند
چون بوی خطت دید چو آهوی ختن شد
هوش مصنوعی: کسی که خبر آوردن مشک از ختن را شنید، وقتی بوی نوشته‌ات را استشمام کرد، مانند آهوهای ختن با شگفتی و زیبایی رفتار کرد.
وان‌ کس ‌که همی‌گفت عقیق از یمن آید
چون رنگ لبت دید چرا سوی یمن شد!؟
هوش مصنوعی: آدمی که می‌گفت عقیق از یمن می‌آید، حالا که رنگ لبت را دیده چرا دیگر به سمت یمن نمی‌رود؟
تا عشق تو ره یافت به جان و تن من در
سوزندهٔ جان گشت و گدازندهٔ تن شد
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو به جان و تن من رسید، چنان در وجودم شعله‌ور شد که جانم را می‌سوزاند و بدنم را آب می‌کند.
من عشق تو را چون تن و جان دوست گزینم
عشق تو چرا دشمن جان و تن من شد
هوش مصنوعی: من عشق تو را به اندازه‌ی جان و بدنم گرامی می‌دارم، اما نمی‌دانم چرا این عشق که باید برایم خوشایند باشد، به دشمنی با جان و تنم تبدیل شده است.
افتاد به چاه ذقنت خسته دل من
زان روی تو را نام بت چاه ذقن شد
هوش مصنوعی: دل شکسته من به خاطر چهره تو در چاه عشق تو گرفتار شده است و حالا نام زیبای تو مانند چاه ذقن در دل من جا گرفته است.
از چاه برآرم دل خویش از قبل آنک
زلف سیهت بر سرآن چاه رسن شد
هوش مصنوعی: از عمق درد و سختی‌ها، می‌خواهم دل خود را نجات دهم، زیرا موهای سیاه تو به مانند ریسمانی بر لبه چاه قرار گرفته است.
امروز بتان با تو به عید آمده بودند
هر بت که به روی تو نگه کرد شمن شد
هوش مصنوعی: امروز تندیس‌های زیبایی به جشن آمده بودند، و هر کدام از آن‌ها که به چهره تو نگاه کرد، مجذوب و دلبسته شد.
بالای تو چون سرو چمن بود به میدان
بس کس که چو من عاشق آن سرو چمن شد
هوش مصنوعی: دوست عزیز، تو مانند درخت چتری بالای سر خود زیبایی و طراوت داری. در این میدان، افراد زیادی هستند، اما هیچ‌کس به اندازه من به آن زیبایی و طراوت علاقه‌مند و عاشق نیست.
بس عاشق بیچاره که اندر صف عشاق
از حسرت تو خسته دل و بسته دهن شد
هوش مصنوعی: بسیاری از عاشقان بیچاره‌اند که در صف عاشقان، از حسرت تو دلی خسته و لب‌هایی بسته دارند.
بس شاعر وصّاف که بگشاد دهان را
هم چاکر و مداح سرافراز زَمَن شد
هوش مصنوعی: بسیاری از شاعران توانا و توصیف‌گر وجود دارند که با سخنان خود جلوه‌های زیبایی را به تصویر می‌کشند و در این میان، برخی از آنها تا حدی بزرگ می‌شوند که به عنوان خدمت‌گزار و ستایش‌گر زمان خود شناخته می‌شوند.
پیری‌که به تدبیر سرافراز جهان شد
وز بیم سنانش به جهان خصم جهان شد
هوش مصنوعی: پیری که با تدبیر و اندیشه خود به مقام والایی در دنیا رسید و به خاطر ترس از دشمنانش، رقیبی برای همه آن‌ها در جهان شد.
صدری که از او دولت فرخنده بها یافت
بدری که از او ملت پاینده ضیا یافت
هوش مصنوعی: سروتی که از او خوشی و سعادت به دست آمد، و نور و روشنی که از او زندگی پایدار و امنیت را به ارمغان آورد.
خورشید سما یافت ز روشن دل او نور
چونانکه قمر نور زخورشید سما یافت
هوش مصنوعی: خورشید آسمان از نور دل روشن او تابش یافته است، همان‌طور که ماه از نور خورشید بهره‌مند شده است.
در ملک شه عالم و در دین پیمبر
کاری به سزا کرد و محلی به سزا یافت
هوش مصنوعی: در سرزمین پادشاه، دانشی همه‌گانی و در دین پیامبر، فردی کار شایسته‌ای انجام داد و به جایگاهی مناسب دست یافت.
بر خلق چو بگشاد دل و دست و در خویش
رغبت به دعا کرد و بزرگی به دعا یافت
هوش مصنوعی: وقتی دل و دستان خود را به روی مردم گشوده و برای دیگران دعا کرد، در درون خود تمایل به دعا کردن پیدا کرد و به خاطر این کار به بزرگی و احترام رسید.
فردا بودش خُلد جزا از مَلَک العرش
کامروز قبول از ملک‌العرش جزا یافت
هوش مصنوعی: فردا بهشت جزا از سوی خداوند در حال حاضر مورد پذیرش قرار گرفت و کسی که به مقام ملک‌العرش دست یافته، امروز نیز پاداش را دریافت کرده است.
جز مهتری وجود و سخا پیشه ندارد
وین منزلت از مهتری و جود و سخا یافت
هوش مصنوعی: فقط کسی که فخر و بزرگی دارد و بخشش و سخاوت را پیشه کرده است، این جایگاه را پیدا می‌کند.
هر شخص که بر چشمهٔ جودش گذری کرد
جون خضر به دهر اندر جاوید بقا یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که از بخشش و سخاوت او عبور کند، همچون خضر به زندگی جاودان دست می‌یابد.
تا عالم را همت او گشت معالج
از همت او عالم بیمار شفا یافت
هوش مصنوعی: با اراده و تلاش او، عالم به درمان بیماری‌ها پرداخت و از همین همت او، عالم بیمار بهبود یافت.
لطفی است مگر باد صبا را ز ضمیرش
زیرا که جهان تازگی از باد صبا یافت
هوش مصنوعی: باد صبا به واسطه‌ی احساسی که در درون خود دارد، لطفی خاص دارد؛ چون جهان زیبایی و تازگی‌اش را از این باد می‌گیرد.
کهسار نیابد مطر ابر بهاری
چندان که از او مرد ثناگوی عطا یافت
هوش مصنوعی: کوهستان، باران بهاری را نمی‌بیند، اما انسان‌هایی که در آنجا هستند، از لطف و بخشش پروردگار ستایش می‌کنند.
چون آینهٔ روشن و چون آب مروق
اندر صفتش خاطر مداح صفا یافت
هوش مصنوعی: او مانند آینه‌ای شفاف و مانند آب زلال است که در وصف او، خاطر مداح به آرامش و صفا رسیده است.
بی‌همت او بود چو مرغی به قفس در
چون همت او دید بپرید و هوا یافت
هوش مصنوعی: بی‌وجود او، مانند پرنده‌ای در قفس بود، اما وقتی او را دید، به پرواز درآمد و به آزادی رسید.
تا فضل و کرم سیرت و عادت بود او را
همواره بزرگی و سعادت بود او را
هوش مصنوعی: هر چه که انسان از نظر رفتار و عادت نیکوکار باشد، همیشه به خوشبختی و عظمت دست می‌یابد.
ایزد چو مر او را به وجود از عدم آورد
گویی ز عدم صورت جود و کرم آورد
هوش مصنوعی: وقتی خداوند انسان را از عدم به وجود آورد، گویی او را با زیبایی و کرامت بسیار خلق کرد.
بر درگه او چرخ میان بست رهی‌وار
در خدمت او چون رهیان سر به خم آورد
هوش مصنوعی: در درگاه او، مانند رهی که به او نزدیک می‌شود، باید در خدمت او با تواضع و فروتنی سر خم کنیم.
هرجند که سیاره بلندست به مقدار
بختش سر سیاره به زیر قدم آورد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ستاره‌ای بلندمرتبه و باارزش است، اما به اندازه شانس و بختش، آن ستاره به زیر پاهای انسان می‌آید.
در ملک هر آن وقت که کاری به هم افتاد
دلهای پراکنده به‌ همت به هم آورد
هوش مصنوعی: هر زمانی که در سرزمین ما اتفاقی پیش می‌آید، دل‌های پراکنده و بی‌هدف با اراده و تلاش به یکدیگر نزدیک می‌شوند و وحدت پیدا می‌کنند.
هشیاری و بیداری او کرد کفایت
کاری‌که قضا پیش سپاه و حشم آورد
هوش مصنوعی: هشیاری و بیداری او باعث شد که کارهایی که مقدر بود به نیروی سپاه و لشگر انجام گیرد، به خوبی انجام شود.
بِفْراشت به میدان شجاعت عَلَم فتح
تا ملک قهستان همه زیر علم آورد
هوش مصنوعی: با اراده و شجاعت، پرچم پیروزی را در میدان به اهتزاز درآورد تا تمام سرزمین قهستان را تحت فرمان خود درآورد.
برداشت به دیوان سخاوت قلم جود
تا نام کریمان همه زیر قلم آورد
هوش مصنوعی: با دقت و نیکوکاری، سخاوت و generosity را به تصویر کشید، تا نام بزرگواران و مهربانان را همواره به یاد داشته باشیم و بر زبان بیاوریم.
هرکس به سوی مجلس او برد مدیحی
از مجلس او قافله‌های نِعَم آورد
هوش مصنوعی: هر کسی که به مجالس او برود و ستایشی از آن مجلس بیاورد، مانند کاروان‌هایی است که نعمت‌ها را به ارمغان می‌آورند.
نه ذوالیزن آورد و نه حاتم به عرب در
آن رسم پسندیده که او در عجم آورد
هوش مصنوعی: نه ذوالیزن و نه حاتم در عرب به اندازه‌ای که او در سرزمین عجم آداب و رسوم پسندیده را به نمایش گذاشته، توانسته‌اند.
هرکس به جهان محتشمی بافت ز یسری
ایام چو او داور با محتشم آورد
هوش مصنوعی: هر کس در زندگی‌اش به شکوه و بزرگ‌منشی دست یابد، مانند اینکه خداوند در روز قیامت با بزرگواری، او را مورد احترام قرار خواهد داد.
او در شرف و مرتبه بیش از دگران است
زیرا که چو او گردش ایام‌ کم آورد
هوش مصنوعی: او از دیگران در زیبایی و مقام بالاتر است، چرا که وقتی زمان به او می‌رسد، از آن کم می‌آورد.
در مرتبهٔ جاه ز عیّوق‌ گذشته است
وز قدر ز اندیشهٔ مخلوق‌ گذشته است
هوش مصنوعی: این بیت از شاعری خبر می‌دهد که شخصیتی بسیار والا و بزرگ دارد. این فرد از مقام و مرتبت خود فراتر رفته و همچنین از محدودیت‌های فکری و اندیشه‌های دیگران عبور کرده است. به عبارت دیگر، او به سطحی از آگاهی و فهم دست یافته که دیگر به رتبه و جایگاه مادی و تفکرات معمول افراد، اهمیتی نمی‌دهد.
ای آنکه جهان را همه فخر از حسب توست
وی آنکه شهان را همه فخر از نسب توست
هوش مصنوعی: ای کسی که جهانیان به خاطر اصالت و شخصیت تو به خود می‌بالند و ای کسی که پادشاهان به خاطر نسب و خاستگاه تو افتخار می‌کنند.
رخشنده چو خورشیدی و برنده چو شمشیر
تا شمس و حُسام از همه میران لقب توست
هوش مصنوعی: تو مثل خورشید درخشانی و مانند شمشیر تیز و برنده‌ای. بنابراین، همه انسان‌ها تو را به نام شمس و حسام می‌شناسند.
در دولت اگر مکتسب توست بزرگی
موروث بزرگان تبع مکتسب توست
هوش مصنوعی: اگر در سروری و موفقیتی به دست آورده‌ای، باید بدان که مقام و عظمت تو تنها به خاطر دستاوردهای خودت است و نه به خاطر ارث و میراثی که از بزرگان به تو رسیده است.
گر خلق جهان در طلب دولت باشند
دولت ز همه خلق جهان در طلب توست
هوش مصنوعی: اگر مردم دنیا دنبال قدرت و ثروت باشند، باید بدانند که این قدرت و ثروت نیز در جستجوی توست.
سوزنده‌تر از آتش تیزی به‌ گه خشم
کز قعری ثَری تا به ثریا لهب توست
هوش مصنوعی: غضب و خشم تو چنان سوزان و آتشین است که حتی از شعله‌های آتش هم شدیدتر و تندتر می‌سوزاند. این خشم از عمق زمین تا آسمان می‌درخشد.
جان شاد شود چون تو نهی سوی طرب روی
گویی که همه شادی جان در طرب توست
هوش مصنوعی: وقتی تو رو به شادی و سرگرمی می‌آوری، جانم شاد می‌شود و می‌توان گفت که تمام شادی زندگی من در خوشحالی و سرگرمی تو نهفته است.
آموخته داری ادب از مجلس شاهان
تعلیم گرِ مجلس شاهان ادب توست
هوش مصنوعی: آموخته‌ای که در مجالس شاهان حضور پیدا کرده‌ای و ادب را از آن‌جا یاد گرفته‌ای، در واقع استاد ادب همان مجالس است.
مختار کریمان تویی از جمع خلایق
کز دفتر اخلاق کرم منتخب توست
هوش مصنوعی: تو ای کریم‌ترین فرد از میان تمامی انسان‌ها، که از کتاب آداب و اخلاق، ویژگی بزرگی و سخاوت تو برگزیده شده است.
در ملک سلاطین سلب توست زاقبال
وز دولت پیروز طراز سلب توست
هوش مصنوعی: در سرزمین پادشاهان، تمام اگرچه تو مانندِ یک موجود گرانبها و باارزش هستی، اما از تو دور شده‌اند. به همین خاطر دیگر نمی‌توانی از نیکی و قدرتی که در دست داری بهره‌بر‌داری.
خواهی تو که قانون عجایب بشناسی
قانون عجایب قلم بوالعجب توست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی قوانین شگفتی‌ها را بشناسی، باید به هنر و دلنوشته‌های شگفت‌آور خودت توجه کنی.
بر روز همی تا به قلم نقش کنی شب
روز همه خصمان چون شب از روز و شب توست
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو با قلمت روز را نقاشی کنی، همه دشمنان روز و شب، همچون شب و روزی هستند که متعلق به توست.
تقدیر مگر بر قلمت راز گشادست
تا چرخ در غیب به او بازگشادست
هوش مصنوعی: سرنوشت تو تنها به نوشتۀ تقدیر وابسته است و تا زمانی که این راز نوشته شده، چرخ روزگار به گونه‌ای دیگر بر نمی‌گردد.
ای بار خدای همه اعیان زمانه
ای نادره و معجز دوران زمانه
هوش مصنوعی: ای خداوند همه بزرگ‌منشان و شخصیت‌های زمان، ای موجودی بی‌نظیر و معجزه‌گر در تاریخ.
آراسته از سیرت ورای و هنر توست
ملک ملک مشرق و سلطان زمانه
هوش مصنوعی: ملک مشرق و سلطان زمانه به زیبایی و ویژگی‌های خاصی که تو داری، تزیین شده‌اند.
جاه و خطر و قدر زمانه ز تو بینم
گویی‌ که تویی چشم و دل و جان زمانه
هوش مصنوعی: من درک و اهمیت و تاثیر زمانه را از تو می‌بینم، انگار که تو چشم و دل و جان این دوران هستی.
هست از قبل تاختن و باختن تو
گوی ظفر اندر خم چوگان زمانه
هوش مصنوعی: پیش از این، تلاش و شکست تو مانند بازی پیروزی در میدان زندگی است.
همواره زمان است به فرمان تو چونانک
هستند همه خلق به فرمان زمانه
هوش مصنوعی: زمان همیشه تحت کنترل توست، مانند اینکه تمام موجودات نیز تحت تاثیر زمان قرار دارند.
اَ‌رْجو که شکسته نشود تا به قیامت
سوگند فلک با تو و پیمان زمانه
هوش مصنوعی: امیدوارم این عشق تا ابد پابرجا بماند و سرنوشت و زمان به تو وفادار بمانند.
ای نایب پیغمبر در نصرت اسلام
من‌ گشته زاحسان تو حَسّان زمانه
هوش مصنوعی: ای نماینده پیامبر در حمایت از اسلام، من به خاطر تو به شاعر زمانه تبدیل شده‌ام.
احسان تورا من به غنیمت شمرم زانک
یابم پس از احسان تو احسان زمانه
هوش مصنوعی: من بزرگواری تو را ارزشمند می‌دانم چون از مهربانی تو، نعمت‌های دنیا را به دست می‌آورم.
هرچندکه جز طبع و دل و خاطر من نیست
در نظم سخن حجت و برهان زمانه
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تنها احساسات و افکار من بر سخن راندن تأثیر دارند، اما در این زمینه، دلایل و شواهد زمانه نیز معتبر هستند.
برهان من و حجت من نیست که نظمم
جز مدح تو در مجلس اعیان زمانه
هوش مصنوعی: دلیل من و دلیل من این نیست که غیر از ستایش تو در محافل معروف زمان، چیزی را به حساب آورم.
گر من سر و سامان زمانه نشناسم
رای تو شناسد سروسامان زمانه
هوش مصنوعی: اگر من نتوانم اوضاع و احوال زمانه را درک کنم، ولی تو می‌دانی که چه گونه باید با این اوضاع و احوال برخورد کرد.
داند ملک‌العرش که مشتاق توام من
مداح تو و شاکر اخلاق توام من
هوش مصنوعی: بالاخره، کسی که در مقام و جایگاه عالی قرار دارد، می‌داند که من چقدر به تو علاقه‌مندم و هر روز از شخصیت و فضیلت‌های تو ستایش می‌کنم و قدردان آنها هستم.
تا دهر بود کار تو پروردن دین باد
و ایزد به همه کار تو را یار و معین باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، وظیفه تو پرورش دادن دین است و خداوند در همه کارها کمک و یار تو باشد.
تا جوهر تو هست ز اقبال مرکب
بر درگه تو مرکب اقبال به زین باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو وجود داری و از نعمت‌های زندگی بهره‌مند هستی، شانس و اقبال به سوی تو خواهد آمد و با خوشبختی به سراغت خواهد آمد.
تا هست در انگشت تو انگشتری ملک
رای تو در انگشتری ملک نگین باد
هوش مصنوعی: هر زمان که در انگشت تو انگشتری باشد، قدرت و سلطنت تو در آن انگشتری به عنوان نگین درخشان می‌درخشد.
هر حصن‌ که تقدیر به تأیید برآرد
آن حصن به تدبیر صواب تو حصین باد
هوش مصنوعی: هر دژی که سرنوشت با تایید و حمایت برپا کند، آن دژ باید به وسیله تدبیر و حکمت تو مستحکم باشد.
بر ناصح تو چرخ فزایندهٔ مهر است
از حاسد تو دهر ستایندهٔ کین باد
هوش مصنوعی: در زندگی، محبت و عشق به تو همیشه در حال افزایش است، در حالی که دشمنی و کینه از سوی دیگران نیز وجود دارد.
در رزم چو از عزم تو گسترده شود دام
صید تو در آن دام همه شیر عرین باد
هوش مصنوعی: زمانی که اراده و عزم تو در میدان جنگ استوار شود، در آن لحظه تمام قهرمانان و برترین‌ها در دام تو گرفتار خواهند شد.
چون تو علم فتح برآری به فلک بر
زیر قدمت دیدهٔ بدخواه دفین باد
هوش مصنوعی: وقتی تو نشانه‌های پیروزی را به آسمان بفرستی، چشمان دشمنان پنهان زیر پای تو خاک خواهند شد.
تا نعمت و راحت صفت خلد برین است
هر مجلس تو بر صفت خلد برین باد
هوش مصنوعی: هر جا که خوشی و آسایش وجود دارد، مانند بهشت است. امیدوارم هر جمعی که در آن حضور داری، به مانند بهشت برایت باشد.
تا ماء معین پاک و گوارنده و صاف است
می در قدح و جام تو چون ماء معین باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب زلال و گوارا و صاف است، شراب در جام تو نیز مانند آب زلال خواهد بود.
در مجلس تو مطرب و در بزم تو ساقی
سرو سمن اندام و بت سیم سرین باد
هوش مصنوعی: در میهمانی تو نوازنده‌ای وجود دارد و در جشن تو ساقی است. در این میان، زیبارویانی با اندام‌های خوش‌صورت و خوش‌جثه حضور دارند.
هر دم ز در خالق و ذریهٔ آدم
پروانهٔ رحمت سوی تو روح‌الامین باد
هوش مصنوعی: هر لحظه از درگاه خداوند و فرزندان آدم، پرتو رحمت به سوی تو روانه است.
شادست به تو دولت و شادی تو به‌دولت
همواره چنین خواهم و همواره چنین باد
هوش مصنوعی: خوشبختی و شادی تو برای من بسیار ارزشمند است و همیشه این را آرزو دارم که شرایط به گونه‌ای باشد که تو در خوشی و موفقیت و خوبی زندگی کنی.