گنجور

شمارهٔ ۵۸

آن صنم‌ کاندر دو لب تنگ شکر دارد همی
بر سر سرو روان شمس و قمر دارد همی
حلقه‌های زلف او عمدا کند زیر و زبر
تا دل و جان‌مرا زیرو زیردارد همی
تلخ‌ گفتار است و شیرین لب نگارین روی من
وین عجب بنگر که زهر اندر شکر دارد همی
آیت و اللیل بر خواند همی شمس الضحاش
تا نقاب از آیت وَالْفَجر بردارد همی
آتش عشقش ببرده است آب رویم تا مرا
لب از آتش خشک‌ و چشم از آب تر دارد همی
گر نخواهد تا غنی‌ گردد ز سیم و زر چرا
اشک من چون سیم ‌و رخسارم چو زر دارد همی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن صنم‌ کاندر دو لب تنگ شکر دارد همی
بر سر سرو روان شمس و قمر دارد همی
هوش مصنوعی: آن معشوقی که در لب‌هایش طعم شیرینی دارد، بر سرش همچون سرو، نور خورشید و ماه می‌درخشد.
حلقه‌های زلف او عمدا کند زیر و زبر
تا دل و جان‌مرا زیرو زیردارد همی
هوش مصنوعی: زلف‌های او به طور عمدی در هم پیچیده شده است، طوری که دل و جان مرا کاملاً به هم ریخته و دچار آشفتگی کرده‌اند.
تلخ‌ گفتار است و شیرین لب نگارین روی من
وین عجب بنگر که زهر اندر شکر دارد همی
هوش مصنوعی: سخنان او تلخ و سخت است، اما لبان زیبا و روی دل‌نشینش شیرین است. چقدر عجیب است که شیرینی و زهر در کنار یکدیگر وجود دارد.
آیت و اللیل بر خواند همی شمس الضحاش
تا نقاب از آیت وَالْفَجر بردارد همی
هوش مصنوعی: شب را به زیبایی در می‌آورند و خورشید در اوج خود می‌درخشد تا پرده از نشانه‌های صبحگاه برداشته شود.
آتش عشقش ببرده است آب رویم تا مرا
لب از آتش خشک‌ و چشم از آب تر دارد همی
هوش مصنوعی: عشق او به قدری درونم را شعله‌ور کرده که دیگر آبرو و احترامم را از دست داده‌ام. به طوری که لب‌هایم از آتش عشق خشک شده و چشمانم همچنان از اشک عشق پر است.
گر نخواهد تا غنی‌ گردد ز سیم و زر چرا
اشک من چون سیم ‌و رخسارم چو زر دارد همی
هوش مصنوعی: اگر غنی و ثروتمند نشود از نقره و طلا، پس چرا اشک من مانند نقره است و چهره‌ام مانند طلا می‌درخشد؟