گنجور

شمارهٔ ۹

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا
آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا
گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین
سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا
ماه تمام او شده چون آسمان کبود
شَکل شهاب او شده چون ماه نو دو تا
چون شاخ‌شاخ سنبل و چون جوی‌جوی سیم
زلف و سِرِشکش از بر یاقوت و کَهْرُبا
مانند زنگی‌ای که بر آتش همی تپد
زلفش در آب دیده همی‌ کرد آشنا
بنشست نرم‌نرم و همی‌گفت زارزار
با آشنا چنین نکند هرگز آشنا
ای از خَطِ وفا شده بی‌حُجّتی برون
بیگانه‌وار صف زده در مَحْضر جفا
بردی سر از وفا و نبردی وفا به سر
به زین بود به مذهب آزادگان وفا
از من بری مشو که من از دل شوم بری
وز من جدا مشو که من از جان شوم جدا
از جان و دل به طبع توان بودنت رهی
لیکن چو جان و دل نتوان کردنت رها
فرمان‌ بر و مرو که کند رنجه روزگار
دست تو از عنان و دل و دست از عنا
در بر مراد دل ز بر دل همی روی
بودنْت‌ْ تا چه مدّت و رفتنْت‌ْ تاکجا
گفتم‌که ای مرا ز دل و جان عزیزتر
جان و دلم مکن به بلا خیره مبتلا
از چشم خویش چشمهٔ زمزم مکن‌که هست
رخسار و حُجرهٔ تو مرا کعبه و صفا
تو دیدهٔ منی و نخواهم کنار خویش
از دیده‌ گشته خالی و از خون دل مَلا
لیکن ز نزد تو به ضرورت همی روم
در شرع‌ْ کارها به ضرورت بود روا
بودن خطاست ایدر و آن خوبتر که من
گیرم ره صواب و گذارم ره خطا
اینجا نه حشمت است مرا و نه نعمت است
جایی روم‌ که حشمت و نعمت بود مرا
مردم به شهر خویش ندارد بسی خطر
گوهر به‌ کان خویش ندارد بسی بها
گر جان ما به ما بگذارند مدتی
خرّم شود به وصل دگرباره جان ما
گاه است اگر وداع کنیم وز چشم خویش
باریم گوهری که همی بارد از سما
مه بود دلبر من و چون کردمش وداع
ره پیش روی‌ کردم و مه در پس قَفا
دیدم جهان چو هاویه پردود و پر شرر
دود آمده به زیر و شرر رفته بر عَلا
بر خاک برفتاده به هم موکب ظلم‌
بر چرخ ایستاده به هم لشکر ضیا
روی زمین ببسته ز جسمانیان نظر
روی فلک گرفته ز روحانیان صفا
اندر هوا شهاب تو گفتی همی رود
در پیکر شیاطین‌ْ ارواحِ انبیا
گردون چو مرغزار و درو ماه نو چو داس
گفتی که مرغزار همی بدرود گیا
گرد آمده ثریّا بر چرخ زودگرد
چون دانه‌های سیمین بر چرخ آسیا
سیل مَجّره همچو رهی کاشکاره کرد
موسی میان بحر چون بر آب زد عصا
اندر شبی چنین که فلک بود مُسْتَوی
دیدم رهی روان شده از خطّ اِستِوا
در غارهاش یافته طاغوت مُستقرّ
بر پشته‌هاش یافته عِفریت مُتّکا
گرماش چون حرارت مَحْرور در تموز
سرماش چون رطوبت مرطوب در شَتا
پُر شیر و اژدها همهٔ بیشه‌های او
چون ناب شیر شَرزه و دندان اژدها
شورابه‌های بی‌مزهٔ ناخوش اندرو
همچون دهان صاحب عِلّت به ناشتا
گفتی سرابهاش چو صَرْحِ مُمَرّدست
از زیر پای آب در آن همچو آسیا
ریگ اندرو چو آتش و گرد اندرو چو دود
مردم چو مرغ و باد مخالف چو گردنا
دیدم سماک را ز بلندیش چون سَمَک
دیدم سهیل را ز معالیش جون سها
گاهی ز بیم ذُوبعه خواندم همی فسون
گاهی ز ترس وسوسه‌کردم همی دعا
پرهیز کرده بودم و سوگند خورده نیز
کز بهرکام دل نشوم طعمهٔ بلا
از بس‌ که کرد چشم تو نیرنگ و جادویی
برهیز من هدر شد و سوگند من هَبا
پشتم دو تا نه از پی آن شد که عشق تو
باری بر او نهاد ز اندیشه و عَنا
گم شد دلم ز دست و به‌ خاک اندر اوفتاد
کردم ز بهر جستن او پشت را دو تا
تا عشق تو رها نکند جان من ز دست
من‌کی‌کنم ز دست سر زلف تو رها
دُرّ گرانبهایی و دارم تو را عزیز
آری عزیز باشد دُرّ گرانبها
بودم درین تفکر و اندیشه کز فلک
آواز داد دولت و گفتا که مَرحَبا
ای از پی مراد به‌ حضرت نهاده روی
رایت سوی امید و امیدت سوی قضا
شعرت همه معانی و لفظت همه نُکَت
طبعت همه مدایح و دَرجَت همه ثنا
زودا که پادشا کُنَدَت بر مراد دل
دیدار و خدمت شرف‌الملک پادشا
بوسعد، نجم سعد و محمد، سپهر حمد
کز سعد و حمد یافت معالی وکبریا
صدری که در شمایل و اخلاق لطف او
از کِبریاست محض نه‌ کِبرست و نه ریا
معلوم شد که نام فتوت به ذات او
مختوم شد چنانکه نبوت به مصطفا
ملک زمین به‌ کلک و بنانش قرار یافت
چون دین به ضربت و شرفِ تیغِ مرتضا
بینم همی معاینه از مُکرَمات او
هرچ آن شنیده‌ام زکرامات اولیا
دنیا چو بوستان شد و ذاتش درو چو گُل
انعام او مَطَر شد و احسان او صبا
بی‌آرزوی مدحش و بی‌شوق دیدنش
اندر زبان و دیده بَکَم باشد و بُکا
ای شغل مهتران ز کمال تو با نَسَق
وی‌ کار کِهتران ز نَوال تو با نوا
خاک سُم ستور تو سادات ملک را
در مغز عنبر آرد و در چشم توتیا
مدح تو خاک در کف مادِح چو زر کند
گویی‌ که هست مدح تو جزوی زکیمیا
از تو سوال کرد ندانند سائلان
کز وهم سائلانت زیادت بود عطا
فردا خدای عرش به عقبی دهد ثواب
آن را که همت تو به دنیا دهد جزا
دست مبارک تو سخای مصورست
هرگز ندید‌ام که مصور بود سخا
گر طعنه‌ای زنند تو را دشمنان به‌قصد
چون‌ گرد و چون غبار شد اندر هوا هبا
بر آسمان ملک تویی همچو آفتاب
از گرد و از غبار چه نقصان بود تو را
وهم تو در کفایت اگر مرکبی بود
در مرغزار دین و دیانت کند چرا
نقصان و طعنه بر تو روا نیست همچنان
چون و چرا بر ایزد بیچون و بی چرا
نقص تو گشت باز سوی دشمنان تو
کوه است بانگ و نقص تو درکوه چون صدا
پاک آفرید شخص تو را کردگار فرد
آلوده کی شود به سخنهای ناسزا
در ملک شاه خدمت تو بی‌خیانتی است
چون ‌در سَحر عبادتِ پیرانِ پارسا
این یک دو مه‌ که بر سر ما بندگان گذشت
بودیم سر به سر همه با ناله و بُکا
پر گشت‌ گوش ما همه زاری ز خلق دون
گه رنج و گه سلامت و گه خشم و گه رضا
فارغ نداشتیم زبان از ثنا و شکر
بیش از دعا و شکر چه باشد به دست ما
منت خدای راکه همی بینمت به‌ کام
در خانه سعادت و بر مسند سنا
با من دل است و دیده و جان‌ گر رضا دهی
از دیده تحفه سازم و از جان و دل فدا
فخر آورم به حضرت درگاه تو همی
چونانک رومیان به صلیب و کَلیْسیَا
در خدمت و ثنای تو پاک است سر من
بر سر من بسنده بود شعر من‌ گوا
تا از سپهر چیره صلاح آید و فساد
تا بر زمین تیره بقا باشد و فنا
بادا فساد آن‌ که نخواهد تو را صلاح
بادا فنای آن که نخواهد تو را بقا
یار تو باد صحت و یار عدو مَرَض
جفت تو باد راحت و جفت عدو بلا
احوال تو چو رسم تو بی‌نقص و غایت است
اقبال تو چو عقل تو بی‌حد و منتها
خندان همیشه بخت تو از شرفه شرف
نازان همیشه عمر تو در روضهٔ رضا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا
آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا
هوش مصنوعی: زمان وداع فرا رسیده و وقتی که هوا تاریک شده، آن محبوبی که جان و دل من به او تعلق دارد، نیز به سوی من آمده است.
گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین
سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا
هوش مصنوعی: زمین از گرمای دل او گرم شده و هوا به خاطر نفس سرد من، سرد شده است.
ماه تمام او شده چون آسمان کبود
شَکل شهاب او شده چون ماه نو دو تا
هوش مصنوعی: ماه کامل او به مانند آسمان آبی شده است و شکل ستاره او به مانند ماه تازه به دو قسمت تقسیم شده است.
چون شاخ‌شاخ سنبل و چون جوی‌جوی سیم
زلف و سِرِشکش از بر یاقوت و کَهْرُبا
هوش مصنوعی: زلفش مثل شاخه‌های سنبل، و موهایش همچون جوی‌های نقره‌ای است. ریزش آن به مانند قطرات آب از روی یاقوت و کهربا می‌باشد.
مانند زنگی‌ای که بر آتش همی تپد
زلفش در آب دیده همی‌ کرد آشنا
هوش مصنوعی: مانند زنگی که بر آتش می‌تپد، زلف او در آب چشم به خوبی آشنا می‌شود.
بنشست نرم‌نرم و همی‌گفت زارزار
با آشنا چنین نکند هرگز آشنا
هوش مصنوعی: او به آرامی نشسته و به طور غم‌انگیزی با دوستش صحبت می‌کند، و می‌گوید که هیچ‌کس جز آشنا هرگز این‌گونه نمی‌تواند رفتار کند.
ای از خَطِ وفا شده بی‌حُجّتی برون
بیگانه‌وار صف زده در مَحْضر جفا
هوش مصنوعی: ای کسی که با خط وفا بی‌دلیل از درون خود خارج شده‌ای و مانند بیگانه‌ها در جمع زخم‌ها و جفاها صف کشیده‌ای.
بردی سر از وفا و نبردی وفا به سر
به زین بود به مذهب آزادگان وفا
هوش مصنوعی: شما عهد و وفای خود را فراموش کرده‌اید و به اصول آزادی‌خواهان پایبند نیستید. شما به تنهایی در این موضوع دخل و تصرف کرده‌اید و از وفای به وعده‌ها دور شده‌اید.
از من بری مشو که من از دل شوم بری
وز من جدا مشو که من از جان شوم جدا
هوش مصنوعی: از من دور نشو، چون اگر دور شوی، من از دل برمی‌آیم و از جانم جدا می‌شوم. اگر کنارم نباشی، تمام وجودم از هم می‌پاشد.
از جان و دل به طبع توان بودنت رهی
لیکن چو جان و دل نتوان کردنت رها
هوش مصنوعی: شما با تمام وجود و احساسات خود می‌توانید به کسی یا چیزی وابسته باشید، اما زمانی که نمی‌توانید او را از خود دور کنید، این وابستگی سخت و دشوار می‌شود.
فرمان‌ بر و مرو که کند رنجه روزگار
دست تو از عنان و دل و دست از عنا
هوش مصنوعی: به دیگران دستور نده که وقت و روزگار زندگی را به سختی می‌گذرانند، چرا که کنترل تو بر امور و احساساتت در دستان خودت نیست.
در بر مراد دل ز بر دل همی روی
بودنْت‌ْ تا چه مدّت و رفتنْت‌ْ تاکجا
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در کنار محبوب دل نشسته‌ای و دل را خوش کرده‌ای. اما نمی‌دانی تا کی باید اینجا بمانی و یا کجا باید بروی.
گفتم‌که ای مرا ز دل و جان عزیزتر
جان و دلم مکن به بلا خیره مبتلا
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای عزیزتر از جان و دل من، مرا در درد و مصیبت گرفتار نکن.
از چشم خویش چشمهٔ زمزم مکن‌که هست
رخسار و حُجرهٔ تو مرا کعبه و صفا
هوش مصنوعی: به چشمان خود نگاه نکن، زیرا برای من، چهره و سوی تو همانند کعبه و صفا هستند.
تو دیدهٔ منی و نخواهم کنار خویش
از دیده‌ گشته خالی و از خون دل مَلا
هوش مصنوعی: تو همیشه در نظر من هستی و هرگز نمی‌خواهم که از کنارم بروی، مانند کسی که از دید من رفته و قلبم از اندوه پر شده است.
لیکن ز نزد تو به ضرورت همی روم
در شرع‌ْ کارها به ضرورت بود روا
هوش مصنوعی: اما از نزد تو به ناچار می‌روم، زیرا در دین و شرع، برخی کارها به ناچار مجاز است.
بودن خطاست ایدر و آن خوبتر که من
گیرم ره صواب و گذارم ره خطا
هوش مصنوعی: زندگی در اینجا اشتباه است و بهتر این است که من راه درست را پیدا کنم و از مسیر نادرست بگذرم.
اینجا نه حشمت است مرا و نه نعمت است
جایی روم‌ که حشمت و نعمت بود مرا
هوش مصنوعی: من در این مکان نه مقام و ثروت دارم و نه امکانات رفاهی، به جایی می‌روم که مقام و ثروت برای من وجود داشته باشد.
مردم به شهر خویش ندارد بسی خطر
گوهر به‌ کان خویش ندارد بسی بها
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که مردم شهر خود را به خوبی نمی‌شناسند و خوشه‌های گرانبهایی که در دل آن وجود دارد را نادیده می‌گیرند. آنها نمی‌دانند چه خطراتی می‌تواند برایشان پیش بیاید و به ارزش‌های واقعی شهر خود، که مانند گنجینه‌ای پنهان است، توجهی ندارند.
گر جان ما به ما بگذارند مدتی
خرّم شود به وصل دگرباره جان ما
هوش مصنوعی: هرگاه به ما اجازه دهند که کمی زندگی کنیم، در پیوندی دوباره با محبوب، روح ما شاد و خوشحال خواهد شد.
گاه است اگر وداع کنیم وز چشم خویش
باریم گوهری که همی بارد از سما
هوش مصنوعی: گاهی پیش می‌آید که با هم خداحافظی کنیم و از چشمان خود اشکی بریزیم که همچون مرواریدی گرانبها از آسمان نازل می‌شود.
مه بود دلبر من و چون کردمش وداع
ره پیش روی‌ کردم و مه در پس قَفا
هوش مصنوعی: دلبر من مانند ماه بود، اما وقتی از او وداع کردم، به جلو رفتم و او را در پشت سرم دیدم.
دیدم جهان چو هاویه پردود و پر شرر
دود آمده به زیر و شرر رفته بر عَلا
هوش مصنوعی: جهان را مانند جهنم دیدم، پر از دود و شعله. این دنیا زیر و رو شده، و آتش را به بالا پرتاب کرده است.
بر خاک برفتاده به هم موکب ظلم‌
بر چرخ ایستاده به هم لشکر ضیا
هوش مصنوعی: بر زمین افتاده، در کنار هم، نمایانگر سلطه ظلم بر آسمان است که در کنار هم، دلالت بر سپاهی از نور دارد.
روی زمین ببسته ز جسمانیان نظر
روی فلک گرفته ز روحانیان صفا
هوش مصنوعی: چشم انسان‌ها به زیبایی‌ها و چیزهای مادی زمین دوخته شده، در حالی که روح آن‌ها به دنیای روحانی و پاکی‌هایی که در آسمان وجود دارد، معطوف است.
اندر هوا شهاب تو گفتی همی رود
در پیکر شیاطین‌ْ ارواحِ انبیا
هوش مصنوعی: شهاب تو در آسمان گفتی به سرعت در وجود شیاطین و روحانیت پیامبران حرکت می‌کند.
گردون چو مرغزار و درو ماه نو چو داس
گفتی که مرغزار همی بدرود گیا
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک دشت است و در آن ماه نو همچون داسی به نظر می‌رسد که در حال برداشت گیاهان است و به این ترتیب دشت را ترک می‌کند.
گرد آمده ثریّا بر چرخ زودگرد
چون دانه‌های سیمین بر چرخ آسیا
هوش مصنوعی: ستارگان در آسمان بسان دانه‌های نقره‌ای که در دستگاه آردکنی می‌چرخند، به زیبایی در حرکتند.
سیل مَجّره همچو رهی کاشکاره کرد
موسی میان بحر چون بر آب زد عصا
هوش مصنوعی: سیل و آب به شدت و با قدرت جاری شد، مانند راهی که موسی (علیه‌السلام) در دل دریا ایجاد کرد وقتی که عصایش را بر آب زد.
اندر شبی چنین که فلک بود مُسْتَوی
دیدم رهی روان شده از خطّ اِستِوا
هوش مصنوعی: در شبی که آسمان در آرامش بود، فردی را دیدم که در مسیری صاف و مستقیم در حال حرکت بود.
در غارهاش یافته طاغوت مُستقرّ
بر پشته‌هاش یافته عِفریت مُتّکا
هوش مصنوعی: در غارهایش، ستمگری را پیدا کرده که به قدرت رسیده و در دامن‌هایش، موجودات وحشتناک و سرکش را یافته است.
گرماش چون حرارت مَحْرور در تموز
سرماش چون رطوبت مرطوب در شَتا
هوش مصنوعی: گرمایی که در تابستان وجود دارد، مانند حرارت شدید و طاقت‌فرساست و سرمایی که در زمستان احساس می‌شود، شبیه به رطوبت خنک و مرطوب است.
پُر شیر و اژدها همهٔ بیشه‌های او
چون ناب شیر شَرزه و دندان اژدها
هوش مصنوعی: همه جنگل‌های او پر از شیر و اژدهاست؛ چون شیرهایی قوی و شجاع و دندانی مانند اژدها دارند.
شورابه‌های بی‌مزهٔ ناخوش اندرو
همچون دهان صاحب عِلّت به ناشتا
هوش مصنوعی: آب‌های شور و بی‌مزه‌ای که در آنجا وجود دارد، همانند دهان کسی است که بیماری دارد و چیزی نخورده است.
گفتی سرابهاش چو صَرْحِ مُمَرّدست
از زیر پای آب در آن همچو آسیا
هوش مصنوعی: گفتی که آب‌های سراب مانند جویبارهای زلال و شفاف هستند که زیر پا دیده می‌شوند و گویی در آن محیط آرامش و سکون وجود دارد، مشابه چرخش آسیاب.
ریگ اندرو چو آتش و گرد اندرو چو دود
مردم چو مرغ و باد مخالف چو گردنا
هوش مصنوعی: ریگ‌های اندرو مانند آتش هستند و گرد و غبار آن مانند دود. مردم هم به مانند پرنده‌اند و باد مخالف مانند طوفان است.
دیدم سماک را ز بلندیش چون سَمَک
دیدم سهیل را ز معالیش جون سها
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مقایسه مکان و موقعیت دو ستاره می‌پردازد. او از بلندی ستاره سماک صحبت می‌کند و این‌که چگونه می‌تواند آن را ببیند. همچنین از ستاره سهیل یاد می‌کند و به ویژگی‌های برجسته و مقام آن اشاره می‌کند، به طوری که او را نیز از دور مشاهده می‌کند. به طور کلی، این مفهوم به ارتباط و برابری این دو ستاره در آسمان اشاره دارد.
گاهی ز بیم ذُوبعه خواندم همی فسون
گاهی ز ترس وسوسه‌کردم همی دعا
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر ترس از طوفان و آشفتگی، دعا می‌خواندم و گاهی به دلیل نگرانی و وسوسه، نذر و نیایش می‌کردم.
پرهیز کرده بودم و سوگند خورده نیز
کز بهرکام دل نشوم طعمهٔ بلا
هوش مصنوعی: من از چیزهایی که می‌تواند به من آسیب بزند خودداری کرده بودم و همچنین سوگند خورده بودم که برای رسیدن به خواسته‌هایم، دچار مشکل نشوم.
از بس‌ که کرد چشم تو نیرنگ و جادویی
برهیز من هدر شد و سوگند من هَبا
هوش مصنوعی: به خاطر نیرنگ و جادوی چشمان تو، تمام تلاش‌ها و سوگندهای من بی‌فایده شد و به هدر رفت.
پشتم دو تا نه از پی آن شد که عشق تو
باری بر او نهاد ز اندیشه و عَنا
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو، بار سنگینی را بر دوش خود احساس می‌کنم که از فکر و ناراحتی ناشی می‌شود.
گم شد دلم ز دست و به‌ خاک اندر اوفتاد
کردم ز بهر جستن او پشت را دو تا
هوش مصنوعی: دل من گم شد و به زمین افتاد. برای اینکه دنبال او بگردم، پشت را دو نیم کردم.
تا عشق تو رها نکند جان من ز دست
من‌کی‌کنم ز دست سر زلف تو رها
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق تو جانم را رها نکند، هرگز نمی‌توانم از دست زلف‌های تو رها شوم.
دُرّ گرانبهایی و دارم تو را عزیز
آری عزیز باشد دُرّ گرانبها
هوش مصنوعی: تو همچون گوهری ارزشمند هستی و من تو را بسیار گرامی می‌دارم. آری، ارزشمندی تو چون آن گوهر ناب است.
بودم درین تفکر و اندیشه کز فلک
آواز داد دولت و گفتا که مَرحَبا
هوش مصنوعی: در حال تفکر و اندیشه بودم که ناگهان از آسمان صدایی به گوشم رسید که خوشامد می‌گفت و نوید خوشبختی می‌داد.
ای از پی مراد به‌ حضرت نهاده روی
رایت سوی امید و امیدت سوی قضا
هوش مصنوعی: ای کسی که برای رسیدن به خواسته‌ات، روی به درگاه حضرت آورده‌ای، امید خود را به سمت قضا و قدر متمایل کن.
شعرت همه معانی و لفظت همه نُکَت
طبعت همه مدایح و دَرجَت همه ثنا
هوش مصنوعی: شعر تو نمایانگر تمامی معانی است و واژه‌های تو پر از نکات ظریف و جالب هستند. طبیعت تو به مدح و ستایش می‌پردازد و مقام و رتبه تو همواره مورد ستایش قرار می‌گیرد.
زودا که پادشا کُنَدَت بر مراد دل
دیدار و خدمت شرف‌الملک پادشا
هوش مصنوعی: به زودی پادشاه تو را به خواسته دلت خواهد رساند و در خدمت او مقام شرف‌الملک نصیب تو خواهد شد.
بوسعد، نجم سعد و محمد، سپهر حمد
کز سعد و حمد یافت معالی وکبریا
هوش مصنوعی: بوسعد، ستاره‌ای درخشان و نیکوست و محمد، منبع و سرچشمه‌ی سپاس و ستایش است که از خوشبختی و ستایش، برتری‌ها و عظمت‌هایی را به دست آورده‌اند.
صدری که در شمایل و اخلاق لطف او
از کِبریاست محض نه‌ کِبرست و نه ریا
هوش مصنوعی: سرشاری که در ظاهر و رفتار او بارز است، ناشی از بزرگی و عظمت اوست و نه از خودبزرگ‌بینی یا تزویر.
معلوم شد که نام فتوت به ذات او
مختوم شد چنانکه نبوت به مصطفا
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که ویژگی‌های شجاعت و جوانمردی به خود او تعلق دارد، همان‌طور که مقام نبوت به پیامبر اسلام اختصاص یافته است. به عبارت دیگر، او به طور طبیعی و ذاتاً دارای صفات بلند انسانی است که با افتخار به او نسبت داده می‌شود.
ملک زمین به‌ کلک و بنانش قرار یافت
چون دین به ضربت و شرفِ تیغِ مرتضا
هوش مصنوعی: حکومت و سلطنت این سرزمین به دست قلم و توان نوشتاری او تثبیت شد، درست مانند اینکه دین با قدرت و شرف شمشیر علی به ثبات رسید.
بینم همی معاینه از مُکرَمات او
هرچ آن شنیده‌ام زکرامات اولیا
هوش مصنوعی: من می‌بینم که از بخشش‌ها و خوبی‌های او به وضوح مشاهده می‌کنم هرچه که درباره‌ی ویژگی‌های بزرگواران شنیده‌ام.
دنیا چو بوستان شد و ذاتش درو چو گُل
انعام او مَطَر شد و احسان او صبا
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک باغ زیبا شده است و موجودات در آن مانند گل‌هایی هستند که از نعمت‌های خدا بهره‌مند شده‌اند. همچنین، رحمت و لطف خدا همچون نسیمی ملایم به تمامی موجودات می‌رسد.
بی‌آرزوی مدحش و بی‌شوق دیدنش
اندر زبان و دیده بَکَم باشد و بُکا
هوش مصنوعی: اگر بی‌هیچ آرزویی در مورد ستایش او باشم و بدون تمایل به دیدنش، در زبان و چشمم فقط کمبود و گریانیدگی وجود خواهد داشت.
ای شغل مهتران ز کمال تو با نَسَق
وی‌ کار کِهتران ز نَوال تو با نوا
هوش مصنوعی: شغف و شغل بزرگ‌مردان به خاطر وجود تو است و کارهای بهتران نیز به خاطر نیکویی تو به وجود می‌آید.
خاک سُم ستور تو سادات ملک را
در مغز عنبر آرد و در چشم توتیا
هوش مصنوعی: خاک پا و سم اسب تو می‌تواند به اندازه‌ای ارزشمند باشد که خاک سادات را به مغز عنبر تبدیل کند و در چشمان تو، مانند تزیینی زیبا جلوه کند.
مدح تو خاک در کف مادِح چو زر کند
گویی‌ که هست مدح تو جزوی زکیمیا
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو چنان ارزشمند است که حتی خاکی که در دستان مادح توست، به طلا تبدیل می‌شود، انگار که ستایش تو به نوعی از کیمیاگری وابسته است.
از تو سوال کرد ندانند سائلان
کز وهم سائلانت زیادت بود عطا
هوش مصنوعی: سؤال‌کنندگان از تو پرسیدند، بی‌آنکه بدانند که بخشش‌های تو به خاطر خیال‌های سائلانت بیش از حد بود.
فردا خدای عرش به عقبی دهد ثواب
آن را که همت تو به دنیا دهد جزا
هوش مصنوعی: فردا در روز قیامت، خداوند پاداشی می‌دهد به کسانی که هدف و تلاششان در این دنیا برای کسب رضایت او بوده است.
دست مبارک تو سخای مصورست
هرگز ندید‌ام که مصور بود سخا
هوش مصنوعی: دست با برکت تو نماد سخاوت است و من هرگز ندیده‌ام که کسی به این زیبایی و generosity سخاوتمند باشد.
گر طعنه‌ای زنند تو را دشمنان به‌قصد
چون‌ گرد و چون غبار شد اندر هوا هبا
هوش مصنوعی: اگر دشمنان به تو طعنه بزنند و سخنانی زشت بگویند، نباید نگران باشی؛ چون این الفاظ مثل گرد و غبار در هوا ناپدید می‌شوند و ارزشی ندارند.
بر آسمان ملک تویی همچو آفتاب
از گرد و از غبار چه نقصان بود تو را
هوش مصنوعی: در آسمان یک دنیای بزرگ، تو مانند خورشید درخشان و تابناک هستی و هیچ گرد و غباری نمی‌تواند تو را نقصانی وارد کند.
وهم تو در کفایت اگر مرکبی بود
در مرغزار دین و دیانت کند چرا
هوش مصنوعی: اگر خُودت را در توانایی و کفایت مطمئن کنی، دیگر نیازی به وسیله‌ای برای پیمودن راه دین و ایمان نیست.
نقصان و طعنه بر تو روا نیست همچنان
چون و چرا بر ایزد بیچون و بی چرا
هوش مصنوعی: نقص و ایراد گرفتن از تو مجاز نیست، همانطور که نمی‌توان به خداوند که بی‌نقص و بی‌دلیل است، شک و تردید کرد.
نقص تو گشت باز سوی دشمنان تو
کوه است بانگ و نقص تو درکوه چون صدا
هوش مصنوعی: نقص و کمبودهای تو برعکس، باعث می‌شود که دشمنانت در برابر تو قوی‌تر و پرصدا به نظر برسند، مانند صدایی که از کوه بلند می‌شود. این کمبودها، به نوعی ضعف‌هات را نمایان می‌سازد، مانند صدا که در کوه طنین‌انداز می‌شود.
پاک آفرید شخص تو را کردگار فرد
آلوده کی شود به سخنهای ناسزا
هوش مصنوعی: خداوند تو را به طرز پاک و بهترین شکل آفریده است، حال آنکه انسان آلوده چگونه می‌تواند به سخنان نامناسب و بی‌احترامی روی آورد؟
در ملک شاه خدمت تو بی‌خیانتی است
چون ‌در سَحر عبادتِ پیرانِ پارسا
هوش مصنوعی: در دیار شاه، خدمتگزاری به تو با صداقت و وفاداری انجام می‌شود، مانند عبادت و خلوص نیتی که سالخوردگانِ پارسا دارند.
این یک دو مه‌ که بر سر ما بندگان گذشت
بودیم سر به سر همه با ناله و بُکا
هوش مصنوعی: این دو ماهی که بر ما بندگان گذشته، همه با ناله و گریه سپری کردیم.
پر گشت‌ گوش ما همه زاری ز خلق دون
گه رنج و گه سلامت و گه خشم و گه رضا
هوش مصنوعی: گوش ما پر از ناله و زاری است به خاطر ناپاکان، زیرا همیشه در حال تغییرند؛ گاهی ما را به رنج می‌اندازند، گاهی به سلامت می‌رسانند، گاهی خشمگین‌مان می‌کنند و گاهی هم ما را راضی می‌کنند.
فارغ نداشتیم زبان از ثنا و شکر
بیش از دعا و شکر چه باشد به دست ما
هوش مصنوعی: ما هیچ وقت زبان‌مان خالی از ستایش و شکرگزاری نبود. چه چیزی بیشتر از دعا و سپاسگذاری می‌توانیم در اختیار داشته باشیم؟
منت خدای راکه همی بینمت به‌ کام
در خانه سعادت و بر مسند سنا
هوش مصنوعی: خدا را شکر می‌کنم که تو را در حال خوشی می‌بینم، در خانه‌ای پر از نعمت و بر جایگاه محترمی نشسته‌ای.
با من دل است و دیده و جان‌ گر رضا دهی
از دیده تحفه سازم و از جان و دل فدا
هوش مصنوعی: با من دل، چشم و جانت همراه است؛ اگر راضی باشی، از چشمانم هدیه‌ای برایت می‌آورم و جان و دل خود را فدای تو می‌کنم.
فخر آورم به حضرت درگاه تو همی
چونانک رومیان به صلیب و کَلیْسیَا
هوش مصنوعی: من به حضور تو افتخار می‌کنم همان‌طور که رومیان به صلیب و کلیسا افتخار می‌کنند.
در خدمت و ثنای تو پاک است سر من
بر سر من بسنده بود شعر من‌ گوا
هوش مصنوعی: در خدمت و ستایش تو، فکر و دل من خالی از هر آلودگی است. فقط همین شعر من کافی است که گواهی بر این ادعا باشد.
تا از سپهر چیره صلاح آید و فساد
تا بر زمین تیره بقا باشد و فنا
هوش مصنوعی: تا زمانی که کارهای نیک و سازنده بر زندگی غالب شود و کارهای نادرست و ویرانگر از بین بروند، در زمین زندگی و بقای خوب وجود خواهد داشت و نابودی و فساد هم خواهد بود.
بادا فساد آن‌ که نخواهد تو را صلاح
بادا فنای آن که نخواهد تو را بقا
هوش مصنوعی: ای کاش نابود شود کسی که نخواهد تو را خوشبخت ببیند، و ای کاش به فنا برسد آن کس که خواهان بقای تو نیست.
یار تو باد صحت و یار عدو مَرَض
جفت تو باد راحت و جفت عدو بلا
هوش مصنوعی: دوست تو باید تندرست باشد و دشمن تو باید بیماری داشته باشد. تو باید آسایش و راحتی داشته باشی و دشمن تو باید دچار درد و زحمت باشد.
احوال تو چو رسم تو بی‌نقص و غایت است
اقبال تو چو عقل تو بی‌حد و منتها
هوش مصنوعی: حال و روز تو همچون روش تو بی‌نقص و کامل است و خوشبختی‌ات مانند عقل و درک تو بی‌نهایت و بی‌پایان می‌باشد.
خندان همیشه بخت تو از شرفه شرف
نازان همیشه عمر تو در روضهٔ رضا
هوش مصنوعی: همیشه خوشبختی تو به خاطر مقام و موقعیت عالی‌ات است و همیشه عمرت در فضایی با صفا و دلنشین سپری می‌شود.