گنجور

شمارهٔ ۸

باز آمد و آورد خزان لشکر سرما
بشکست و هزیمت شد از او لشکر گرما
آری چو فلَک بند خزان را بگشاید
بندد در گرما و گشاید در سرما
گه باد گشاید صفت دیبهٔ زَربَفت
گه ابر گشاید صفتِ لُؤلُؤ لالا
گه سیم بود بر رخ صحرا و گهی زر
بیجاده و مینا نبود بر رخ صحرا
گویی فلک پیر گشاید به تَعَمُّد
سیم از بر بیجاده و زر از بر مینا
چون کرد هوا غالیه‌گون پیرهن خویش
گردد سلب کوه به کافور مطرّا
گلزار شود همچو جهودان عباپوش
کهسار چو موسی بنماید ید بیضا
از هجر سَمَن باز چنان سرو شود تار
کز عشق نگارین صنمی شد نفس ما
تُرکی‌ که چنو کس نه نگارید و نه پرورد
پروردهٔ رضوان و نگاریدهٔ حورا
در پرده حنا بسته همه ساده رخ او
وز مُشک عَلَم ساخته بر پردهٔ دیبا
در صورت زیباش همه خلق نبینند
در پردهٔ دیبا سزد آن صورت زیبا
دیدم ‌گه عشرت خط آن شَمسهٔ خَلُّخ
دیدم ‌گه خلوت بر آن دلبر یغما
آن همچو عبیری به سر سوسن و نسرین
وین همچو حریری سلب آهن و خارا
بنگر تو بر آن روی درخشنده چو فرقد
بنگر تو بدان عارض رخشنده چو جوزا
بر دامن فَرقَد شب تاریک مُعَقّد
پیرامَنِ جَوزا گل صدبرگ مجزّا
بندد کمر و سَجده کند زلف سیاهش
چون از لب و انگشت‌ کند شکل چلیبا
زلفش به صفت چون دل ترسا سیه آمد
در پیش چلیبا نه عجب سجدهٔ ترسا
در دل طرب است آن بت و در دیده بهار است
یک ساعت ازو نیست دل و دیده شکیبا
هر طبع که پژمرده و پیر است ز هجر‌ش
از دوستی خواجه شود تازه و برنا
کافی شَرَفُ‌المُلک که هست او ز کفایت
تا روز قیامت شرف آدم و حوا
بوسعد محمّد، فلک سعد و مَحامِد
تاج همه احرار به آلاء و به نعما
شد حجت عقل از دل صافیش مبیّن
شد صورت جود از کف کافیش مُهیّا
در عقد حساب است یکی امت مفرد
در نقد علوم است یکی عالم تنها
گر مرتبه و فخر بزرگان هنرمند
از دولت عالی بود و همت والا
نقش علم دولت او هست دو پیکر
خاک قدم همت او هست ثریا
ای دین پیمبر ز کمال تو مهنّا
وی ملک شهنشه ز خصال تو مهنا
شایسته چو اقبالی و بایسته چو دولت
رخشنده چو خورشیدی و بخشنده چو دریا
تو جان لطیفی و جهان جسم ‌کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا
هنگام غضب با تو کند دهر تواضع
هنگام جدل با توکند عقل‌، مدارا
چون عیش کنی از تو برد روح لطافت
چون نوش کنی از تو کند عقل تماشا
از هستی بدخواه تو الّا خبری نیست
خود نیست وگر هست بگو هست چو عنقا
گر مرد به نزدیک تو خواهنده بیاید
جود تو کند خواستن از مرد تقاضا
تا محضر از امروز و از آن روز که آید
حقا که دهد عمر تو را مژدهٔ فردا
کلک تو کلید در هر روزهٔ روزی است
از چرخ فرستاده به تو زُهرهٔ زَهرا
سازندهٔ ملک است و طرازندهٔ دولت
نازنده دین است و نگارندهٔ دنیا
هست آگه نیک و بد و آفاق نبیند
حقاکه شگفت است و عجیب است ز بینا
آرد گه انعام و برد گاهِ عَداوت
جان در تن آحباب و روان از تن آعدا
کلکی به جهان در که شنیده است که آن ‌کلک
گاهی ملک الموت بود گاه مسیحا
ای آنکه به مدح تو مرا هست تقرب
وی آنکه به شکر تو مرا هست تولّا
در خدمت تو پشت دوتا دارم لیکن
در مهر و وفای تو دلی دارم یکتا
ور کار به دعوی نشود راست درین شعر
هر بیت دلیل است مرا روشن و پیدا
تا راحت ِ ر‌َیحان بود از قطرهٔ باران
تا غارت غوغا بود ازگنبد خضرا
خوش باد نکوخواه تو در راحت ریحان
بد باد بداندیش تو از غارت غوغا
همواره همی باش سبک طبع و خوش ایام
با مطرب و قوال سبکدست و خوش آوا
بزم تو چو گردون و چمن کرده‌ نگاری
چون ماه به رخساره و چون سرو به بالا
گشته خجل از رنگ لبش بادهٔ سوری
برده حسد از بوی خَطَش عَنبر سارا
رویت سوی خدمتگر و چشمت سوی دلبر
گوشت سوی خُنیاگر و دستت سوی صَهبا

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز آمد و آورد خزان لشکر سرما
بشکست و هزیمت شد از او لشکر گرما
هوش مصنوعی: زمستان برگشته و با خود سرمایی را آورده است که لشکر گرما را شکست داده و آن‌ها را مجبور به عقب‌نشینی کرده است.
آری چو فلَک بند خزان را بگشاید
بندد در گرما و گشاید در سرما
هوش مصنوعی: آری، وقتی که آسمان درب فصل خزان را باز کند، در فصل گرما و سرما هم بی‌دلیل به کار خود ادامه می‌دهد.
گه باد گشاید صفت دیبهٔ زَربَفت
گه ابر گشاید صفتِ لُؤلُؤ لالا
هوش مصنوعی: گاهی باد به نرمی و لطافت پنبه‌ای زربفت را باز می‌کند و گاهی ابر به آرامی و زیبایی لؤلؤی صدفی را نمایان می‌سازد.
گه سیم بود بر رخ صحرا و گهی زر
بیجاده و مینا نبود بر رخ صحرا
هوش مصنوعی: گاهی صورت صحرا به رنگ نقره‌ای درمی‌آید و گهگاه چون طلایی می‌درخشد، اما هیچ‌گاه نمی‌توان بر این چهره زیبا می و مینا دید.
گویی فلک پیر گشاید به تَعَمُّد
سیم از بر بیجاده و زر از بر مینا
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زمان به طور عمدی در حال تغییر است و بر اثر آن، نقره و طلا از روی زمین و چیزهای زینتی نمایان می‌شود.
چون کرد هوا غالیه‌گون پیرهن خویش
گردد سلب کوه به کافور مطرّا
هوش مصنوعی: زمانی که هوا پر از عطر و بوی خوش می‌شود، مانند آن است که یک پیرهن زیبا و خوشبو بر تن کوه می‌افتد.
گلزار شود همچو جهودان عباپوش
کهسار چو موسی بنماید ید بیضا
هوش مصنوعی: درختان و طبیعت مانند یهودیان عباپوش به زیبایی و شکوه در می‌آیند، و مانند حضرت موسی، نشان‌هایی از قدرت و معجزه را به نمایش می‌گذارند.
از هجر سَمَن باز چنان سرو شود تار
کز عشق نگارین صنمی شد نفس ما
هوش مصنوعی: از جدایی و دوری معشوق، دل انسان مانند سروی که در اثر عشق پژمرده شده، غمگین و اندوهگین می‌شود. این عشق باعث می‌شود که روح و نفس انسان تحت تاثیر حسرت و longing قرار گیرد.
تُرکی‌ که چنو کس نه نگارید و نه پرورد
پروردهٔ رضوان و نگاریدهٔ حورا
هوش مصنوعی: این ترکی که به زیبایی و لطافتش هیچ کس دست نیافته، محصولی است که از نعمت‌های بهشتی و زیبایی‌های ازلی شکل گرفته است.
در پرده حنا بسته همه ساده رخ او
وز مُشک عَلَم ساخته بر پردهٔ دیبا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که چهره‌ی معصوم و زیبا او به خوبی با حنا پوشیده شده و عطر خوش مشک بر روی پارچه‌ای با الگوهای زیبا و لطیف حس می‌شود.
در صورت زیباش همه خلق نبینند
در پردهٔ دیبا سزد آن صورت زیبا
هوش مصنوعی: صورت زیبا باید در شکلی مناسب و زیبا نمایش داده شود تا دیگران آن را ببینند و لذت ببرند. در واقع، زیبایی باید به گونه‌ای ارائه شود که همگان قادر به مشاهده و تحسین آن باشند.
دیدم ‌گه عشرت خط آن شَمسهٔ خَلُّخ
دیدم ‌گه خلوت بر آن دلبر یغما
هوش مصنوعی: در جمعی خوش گذرانیدم که خط زیبای آن خورشید دل‌انگیز را دیدم، و در جایی تنها با آن دلبر دزدیده‌ام ملاقات کردم.
آن همچو عبیری به سر سوسن و نسرین
وین همچو حریری سلب آهن و خارا
هوش مصنوعی: او مانند عبا و پوششی زیبا بر روی گل‌های سوسن و نسرین است و این فرد به مانند حریری نرم و لطیف از آهن و سنگ‌های سخت جدا شده است.
بنگر تو بر آن روی درخشنده چو فرقد
بنگر تو بدان عارض رخشنده چو جوزا
هوش مصنوعی: به چهره زیبا و درخشان او نگاه کن، که مانند ستاره‌های درخشان در آسمان می‌درخشید و حرکاتش مثل ستاره‌های دیگر جذاب و دل‌نشین است.
بر دامن فَرقَد شب تاریک مُعَقّد
پیرامَنِ جَوزا گل صدبرگ مجزّا
هوش مصنوعی: در شب تاریک و پرستاره، دامن آسمان با زیبایی خاصی زینت بخشیده شده و در کنار صورت فلکی جوزا گل صدبرگ به شکلی درخشان و زیبا قرار دارد.
بندد کمر و سَجده کند زلف سیاهش
چون از لب و انگشت‌ کند شکل چلیبا
هوش مصنوعی: کمرش را می‌بندد و با سجده کردن به زلف سیاهش احترام می‌گذارد، همانطور که از لب و انگشت‌هایش شکل چلیپا می‌سازد.
زلفش به صفت چون دل ترسا سیه آمد
در پیش چلیبا نه عجب سجدهٔ ترسا
هوش مصنوعی: زلف او به گونه‌ای است که مانند دل خوف‌زده، سیاه و تاریک به نظر می‌رسد. به همین خاطر، وقتی جلوی جام شراب قرار می‌گیرد، شگفتی ندارد که سجده‌اش به نشانه‌ی احترام و تسلیم باشد.
در دل طرب است آن بت و در دیده بهار است
یک ساعت ازو نیست دل و دیده شکیبا
هوش مصنوعی: دل به عشق آن معشوق شاداب است و چشم به زیبایی بهار دوخته شده. ولی هر لحظه از او دل و چشم نمی‌توانند آرام بگیرند.
هر طبع که پژمرده و پیر است ز هجر‌ش
از دوستی خواجه شود تازه و برنا
هوش مصنوعی: هر قلبی که از دوری و جدایی پژمرده و پیر شده باشد، به واسطه دوستی و محبت خواجه، دوباره شاداب و جوان می‌شود.
کافی شَرَفُ‌المُلک که هست او ز کفایت
تا روز قیامت شرف آدم و حوا
هوش مصنوعی: کافی است که شرافت مِلک به خاطر وجود او تا روز قیامت محفوظ باشد، همان‌طور که شرافت انسانیت به آدام و حوا وابسته است.
بوسعد محمّد، فلک سعد و مَحامِد
تاج همه احرار به آلاء و به نعما
هوش مصنوعی: بوسعد محمّد، یعنی خوشبختی و سعادت محمد، به معنای آرامش و خوشبختی است. همچنین، فلک سعد و محامد به‌نوعی به وضعیت خوب و نعمت‌های فراوانی اشاره دارد که برای همه آزادگان و نیکوکاران در نظر گرفته شده است. در مجموع، این بیان از فراوانی نعمت‌ها و سعادت در زندگی افراد حکایت می‌کند.
شد حجت عقل از دل صافیش مبیّن
شد صورت جود از کف کافیش مُهیّا
هوش مصنوعی: عقل با دل خالص خود، حقیقت را روشن ساخت و صورت بخشش را از دست بخشنده‌اش آماده کرد.
در عقد حساب است یکی امت مفرد
در نقد علوم است یکی عالم تنها
هوش مصنوعی: در میان محاسبه‌ها، یکی از اعضا مهم است و در میان علوم، یک فرد دانشمند به تنهایی نمایان است.
گر مرتبه و فخر بزرگان هنرمند
از دولت عالی بود و همت والا
هوش مصنوعی: اگر جایگاه و افتخار بزرگان به خاطر استعداد هنری آنها باشد، باید بگوییم که این ناشی از مقام بلند و ارادهٔ قوی است.
نقش علم دولت او هست دو پیکر
خاک قدم همت او هست ثریا
هوش مصنوعی: علم و دانش، نشان و علامت حکومت اوست، و تلاش و کوشش او باعث می‌شود که از سوی زمین به آسمان برود.
ای دین پیمبر ز کمال تو مهنّا
وی ملک شهنشه ز خصال تو مهنا
هوش مصنوعی: ای دین پیامبر، زیبایی و کمال تو باعث افتخار است و ای پادشاه بزرگ، ویژگی‌های تو نیز مایه‌ی سربلندی است.
شایسته چو اقبالی و بایسته چو دولت
رخشنده چو خورشیدی و بخشنده چو دریا
هوش مصنوعی: شایسته و با کفایت باش، همان‌طور که اقبال و سرنوشت نیکو هستند. درخشان و نورانی مانند خورشید و بخشنده و بزرگوار مانند دریا باش.
تو جان لطیفی و جهان جسم ‌کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا
هوش مصنوعی: تو روحی نازک و دلنشینی هستی و جهان پر از جسم‌های ناپاک و سنگین است. تو مانند شمعی هستی که نور می‌افشانی، در حالی که دنیا شبی تاریک و سرد مانند شب یلدا دارد.
هنگام غضب با تو کند دهر تواضع
هنگام جدل با توکند عقل‌، مدارا
هوش مصنوعی: زمانی که عصبانی می‌شوی، دنیا به تو احترام می‌گذارد و در هنگام بحث و جدل، عقل تو را به آرامش دعوت می‌کند تا مدارا کنی.
چون عیش کنی از تو برد روح لطافت
چون نوش کنی از تو کند عقل تماشا
هوش مصنوعی: وقتی که لحظات خوشی را تجربه می‌کنی، روح لطافت و زیبایی از تو دور می‌شود. همچنین زمانی که از چیزهای شیرین و خوشمزه لذت می‌بری، عقل و فکر تو به تماشا و تأمل وادار می‌شود.
از هستی بدخواه تو الّا خبری نیست
خود نیست وگر هست بگو هست چو عنقا
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که هیچ چیزی از وجود منفی تو وجود ندارد. اگر هم وجود داشته باشد، مثل پرنده‌ای افسانه‌ای (عنقا) است که فقط در داستان‌ها آمده و واقعیت ندارد. به عبارت دیگر، تمام این بدخواهی‌ها و منفی‌گری‌ها فقط در افکار و تصورات ما وجود دارند و در واقعیت خبری از آنها نیست.
گر مرد به نزدیک تو خواهنده بیاید
جود تو کند خواستن از مرد تقاضا
هوش مصنوعی: اگر کسی که به نزد تو می‌آید، خواهان چیزی است، با سخاوت خود آنچه را که او می‌خواهد فراهم کن و از او درخواست نکن.
تا محضر از امروز و از آن روز که آید
حقا که دهد عمر تو را مژدهٔ فردا
هوش مصنوعی: از امروز و روزهایی که پیش‌رو دارید، به حقیقت عمر شما نوید روزهای بهتر و خوشایندتری را می‌دهد.
کلک تو کلید در هر روزهٔ روزی است
از چرخ فرستاده به تو زُهرهٔ زَهرا
هوش مصنوعی: قلم تو به گونه‌ای است که هر روز گلچینی از زیبایی‌ها و نکته‌های زندگی را به تو هدیه می‌دهد، که از آسمان به تو نازل شده است.
سازندهٔ ملک است و طرازندهٔ دولت
نازنده دین است و نگارندهٔ دنیا
هوش مصنوعی: این فرد، خالق و معمار کشور است و نیز به سامان‌دهی حکومت می‌پردازد. او در حفظ و بالندگی دین کوشا است و در زیباسازی جهان نیز نقش مهمی دارد.
هست آگه نیک و بد و آفاق نبیند
حقاکه شگفت است و عجیب است ز بینا
هوش مصنوعی: آدم دانا از نیک و بد آگاه است، اما نمی‌تواند به حقیقتی که در دور و برش وجود دارد پی ببرد. این وضعیت بسیار عجیب و شگفت‌انگیز است.
آرد گه انعام و برد گاهِ عَداوت
جان در تن آحباب و روان از تن آعدا
هوش مصنوعی: گاهی بخشی از پاداش و نعمت به دست می‌آید و گاهی دشمنی و عداوت، جان را در حیاتی که با دوستان داریم، تحت تأثیر قرار می‌دهد و برعکس، دشمنان می‌توانند تأثیر منفی بر روان ما بگذارند.
کلکی به جهان در که شنیده است که آن ‌کلک
گاهی ملک الموت بود گاه مسیحا
هوش مصنوعی: در این دنیا، یک ترفند وجود دارد که شنیده‌ام آن ترفند گاهی به شکل فرشته مرگ ظاهر می‌شود و گاهی به مانند نجات‌دهنده.
ای آنکه به مدح تو مرا هست تقرب
وی آنکه به شکر تو مرا هست تولّا
هوش مصنوعی: ای کسی که من به خاطر تمجید و ستایشت به تو نزدیک می‌شوم، و ای کسی که به خاطر سپاسگزاری‌ات من به تو وابسته هستم.
در خدمت تو پشت دوتا دارم لیکن
در مهر و وفای تو دلی دارم یکتا
هوش مصنوعی: من برای تو دو پشتیبان دارم، ولی در عشق و وفاداری به تو، تنها یک دل دارم.
ور کار به دعوی نشود راست درین شعر
هر بیت دلیل است مرا روشن و پیدا
هوش مصنوعی: اگر کار به بحث و دعوا نکشد، در این شعر هر بیت برای من روشن و واضح دلیل است.
تا راحت ِ ر‌َیحان بود از قطرهٔ باران
تا غارت غوغا بود ازگنبد خضرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که ریحان از باران خوشبو و آرام باشد، تا زمانی که غوغایی از سرسبزی و طراوت به پا شود.
خوش باد نکوخواه تو در راحت ریحان
بد باد بداندیش تو از غارت غوغا
هوش مصنوعی: آرزوی خوشبختی برای کسی که برای تو خوب می‌خواهد و خوشحالی برای او، اما برای کسی که بداندیش است، نباید خوشی‌ای باشد، زیرا او باعث زحمت و دردسر می‌شود.
همواره همی باش سبک طبع و خوش ایام
با مطرب و قوال سبکدست و خوش آوا
هوش مصنوعی: همیشه سعی کن با روحیه‌ای شاد و روزهای خوب همراه با نوازنده و خواننده‌ای با استعداد و خوش صدا باشی.
بزم تو چو گردون و چمن کرده‌ نگاری
چون ماه به رخساره و چون سرو به بالا
هوش مصنوعی: محفل تو همچون آسمان و باغی سرسبز است، و چهره‌ات چون ماه زیبا و قامتت مانند سرو بلند و استوار است.
گشته خجل از رنگ لبش بادهٔ سوری
برده حسد از بوی خَطَش عَنبر سارا
هوش مصنوعی: خالی از شرم شده از رنگ لب او، شراب سرخ حسد می‌برد از عطر نوشته‌اش مانند عطر خوش عَنْبر سارا.
رویت سوی خدمتگر و چشمت سوی دلبر
گوشت سوی خُنیاگر و دستت سوی صَهبا
هوش مصنوعی: چهره‌ات به سمت خدمتگزار است و چشمانت به سوی محبوب، گوش‌هایت به موسیقی و دست‌هایت به سمت شراب دراز شده است.